ادبیات تطبیقی، سهم ادیبان در فرایند جهانی شدن

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

چکیده

تعامل فرهنگی ملت‌ها از اصلی‌ترین پیامدهای ارتباطات ـ از دیرباز تاکنون ـ بوده است و «زبان» که از عناصر اصلی فرهنگ است در این تعامل همواره نقشی اساسی داشته است. هر ملتی با ادبیات ـ چه کهن و چه نو ـ خود شناخته می‌شود و در تعاملات میان سرزمین‌های گوناگون «ادبیات» هر تمدنی نماینده‌ی آن و «زبان» آن واسطه‌ی ارتباط است. ادبیات دغدغه‌ی مشترک همه‌ی ملل است و درنتیجه چنین ادبیاتی مرزهای ملی و بومی را پشت سر گذاشته و وارد عرصه‌ی بین‌المللی شده، جانشینی برای ادبیات ملی و بومی می‌گردد و بدین‌ترتیب تمامی ملل را به هم پیوند می‌زند. آنچه در ادبیات جهانی اهمیت دارد شناخت ادبیات «دیگری» است که به‌دنبال آن می‌توان ظرفیت‌ها و توان‌مندی‌های ادبی خود را با دیگری سنجید و به اشتراکات ادبی و فرهنگی دست یافت، چراکه اساساً ادبیات هر ملتی ممزوجی از فرهنگ‌ها وخرده‌فرهنگ‌هایی است که بعضی از آن‌ها ریشه در فرهنگ دیگر کشورها دارد و این مسئله، خود، نوعی گام‌برداشتن به سمت شناخت نمادهای مشترک ادبی برای دست‌رسی به ادب جهانی است.

کلیدواژه‌ها


ادبیات تطبیقی؛ سهم ادیبان در فرایند جهانی­شدن

حسن اکبری­بیرق[1]

حجت پویان[2]

مریم اسدیان[3]

تاریخ دریافت:21/6/1390ـ تاریخ پذیرش:28/8/1390

 

چکیده

تعامل فرهنگی ملت­ها از اصلی­ترین پیامدهای ارتباطات ـ از دیرباز تاکنون ـ بوده است و «زبان» که از عناصر اصلی فرهنگ است در این تعامل همواره نقشی اساسی داشته است. هر ملتی با ادبیات ـ چه کهن و چه نو ـ خود شناخته می­شود و در تعاملات میان سرزمین­های گوناگون «ادبیات» هر تمدنی نماینده­ی آن و «زبان» آن واسطه­ی ارتباط است. ادبیات دغدغه­ی مشترک همه­ی ملل است و درنتیجه چنین ادبیاتی مرزهای ملی و بومی را پشت سر گذاشته و وارد عرصه­ی بین­المللی شده، جانشینی برای ادبیات ملی و بومی می­گردد و بدین­ترتیب تمامی ملل را به هم پیوند می­زند. آنچه در ادبیات جهانی اهمیت دارد شناخت ادبیات «دیگری» است که به­دنبال آن می­توان ظرفیت­ها و توان­مندی­های ادبی خود را با دیگری سنجید و به اشتراکات ادبی و فرهنگی دست یافت، چراکه اساساً ادبیات هر ملتی ممزوجی از فرهنگ­ها وخرده­فرهنگ­هایی است که بعضی از آن­ها ریشه در فرهنگ دیگر کشورها دارد و این مسئله، خود، نوعی گام­برداشتن به سمت شناخت نمادهای مشترک ادبی برای دست­رسی به ادب جهانی است.

 

واژه­های کلیدی: ادبیات، ادبیات جهانی، ادبیات تطبیقی، نقد تطبیقی، جهانی­شدن

 

 

 

 

 

 

مقدمه

دنیایی که بشر پس از قرن­ها فلسفه­ورزی، تفکر و کنش آفریده است به­سان غولی است که از شیشه بیرون جهیده و قصد بازگشت هم ندارد و همچون داستانی است که در برابر آفریننده و نویسنده­ی خود ایستادگی می­کند و سرِ آن ندارد که از طرح قصه­نویس پی­روی کند. آدمی تمدنی آفریده و متنی نوشته و اینک خود متحیرانه به تفسیر آن نشسته است.

در فرایندهای مدرنیته و مدرنیزاسیون، کوتاه­زمانی، بشر می­پنداشت مصنوع دست او، که روزگاری محیط بر وی بود، اکنون محاط بر آن است و آنچه در گذشته مقهور آن بود تحت ضبط درآورده است؛ اما این رویا دیری نپایید و زمان زیادی لازم نبود آدمی دریابد که مسئله به این سادگی نیست و آرمان سلطه بر طبیعت که شعار مدرن­ها بود (برت 1369: 118) تا تحقق فاصله­ها دارد.آنچه واقع شده بود بسیار عمیق­تر و گسترده­تر از آن بود که به تصور درآید چراکه انسان جدید که هم­چون خواب­گردی، نادانسته و گاه ناخواسته، دست به کاری سترگ زده چنان ید تصرف خود را بر تمامی شئون عالم افکنده بود که دنیای بدین پهناوری را به ده­کده­ای تبدیل کرده بود. دنیا بر اثر اختراعات و اکتشافات کوچک و بزرگ انسان رنگ­وبویی دیگر گرفته بود. این نوآوری­ها گرچه ظاهری مادی داشت اما انتزاعی­ترین و معنوی­ترین مقوله­های انسانی را تحت تأثیر قرار داده بود که مهم­ترین آنها «فرهنگ» بود.

از دهکده­ی جهانی گفتیم که در آن نقل و انتقال هرچیز، از کالاهای تجاری تا اقلام فرهنگی و فکری، با سرعتی حیرت­انگیز انجام می­گیرد. اما نکته آن است که این انتقال سریع و آسان چندان کار رابطه و تفهیم و تفاهم را روان نساخته، تا جایی که صاحب­نظری دراین­باره بر آن است که «واقعۀ مهم در آغاز قرن بیست و یکم ظهور ناگهانی مثلث دهشتناک هویّت ـ فرهنگ ـ ارتباطات است» (ولتون، 1378: 3) و «واقعیت جدید قرنی که آغاز می­شود این است: اطلاعات ایجاد ارتباط نمی­کند» (13).

پرواضح است که انتقال­دادن لزوماً به معنی ارتباط­برقرارکردن نیست و فنّاوری­هایی که محصولات دنیای جدیدند، با همه­ی سازوکارهای ارتباطی نیرومند، به­تنهایی نمی­توانند و نتوانسته­اند بار سنگین این مسئولیت را به دوش بکشند. در چنین هنگامه­ای به­نظرمی­رسد باز هم باید دست به دامان ادبیات شد؛ فراورده­ی بشر که گذشته از اقناع حس زیبادوستی آدمی، همیشه، در کار برقراری ارتباط میان یکایک انسان­ها و اقوام و ملل بوده است.

به­گمان ما در دوران مدرنیسم و پسامدرنیسم و جهانی­شدن می­توان شأنی ارتباطی ـ فرهنگی برای ادبیات و متفرعات آن قائل شد؛ در دورانی که دو مؤلفه از سه ویژگی مهم آن فرهنگ و ارتباطات است. جهانی­شدن اولاً و بالذات سه مؤلفه دارد: 1. حضور فنّاوری­های نوین ارتباطی و اطلاعاتی، 2. ظهور بازارهای جهانی و 3. سهولت مهاجرت و به­تبع آن انتقال فرهنگ­های گوناگون به مناطق متفاوت جهان. پرواضح است تبادلات فرهنگی و ارتباطات انسانی در کانون پدیده­ی جهانی­شدن قرار گرفته است و چه وسیله­ای کارامدتر و با نفوذتر از هنر و ادبیات و شعر و داستان در این وادی!

 

بیان مسئله

برای­اینکه بتوان پرده از روی نقش تعیین­کننده­ی ادبیات در فرایند جهانی­شدن برداشت ناگزیر باید در این مجال اندک تنها به جنبه­ای از جوانب این مقوله­ی کثیرالاضلاع پرداخت. براین­اساس در جستار پیش­ رو از ادبیات تطبیقی و ادبیات جهانی سخن می­رود و برای آن جای­گاهی در گفتمان جهانی­شدن تعیین و تعریف خواهد شد. نخست نگاهی گذرا بر معنا و مبنای جهانی­شدن.

گرچه واضح است که تعریف و تحدید مفاهیم، به­ویژه در علوم­انسانی، نه­تنها پرتوی بر مسئله نمی­افکند بلکه بر ابهامات مفهومی می­افزاید، برای جلوگیری از درافتادن به دام اشتراکات لفظی لازم است ابتدا برخی تعاریف پدیده­ی جهانی­شدن یا جهانی­سازی نقل شوند. باآنکه جهانی­شدن تا حدودی هم­چون پدیده‌ای محسوس و عینی است، بر سر تعریف آن میان متفکران توافقی به چشم نمی­خورد. فرهنگ­نامه‌های جدید فرانسوی از ۲۰۰۷ اندیشه­ی جامعه­شناسی را در برابر Globalization قرار دادند و معادل آن را  Mondialisation، که بیشتر به­معنای حریم اقتصادی جهانی­شدن است، به­کار گرفتند که دقیقاً عبارت است از «توسعه بی‌سابقه مبادلات تجاری و معاملات مالی در فضایی به وسعت همه کره زمین» (برای این تعریف و تعاریف دیگر: Bartelson 2000؛ تافلر 1376).

جهانی­شدن یا جهانی­سازی، پدیده­ای انکارناپذیر در عالم امروز است و با پیش­رفت­های روزافزون بشری به­ویژه در عرصه­ی علوم، فنّاوری، ارتباطات و اطلاعات، حمل­ونقل و... درارتباط است. جهان هرروز بیش­ازپیش به سوی تحقق تدریجی این امر گام بر می­دارد.اصطلاح «جهانی­شدن»، در گذشته، چونان اصطلاحی جدّی و علمی کمتر مورد توجه و کاربرد بود و عمدتاً از اواسط دهه­ی 1980 هم­چون اصطلاحی علمی استفاده شد. به نظر رابرتسون به مفاهیم جهانی­شدن بیشتر پس از انتشار کتاب مک­لوهان، اکتشافاتی در ارتباطات، 1960، توجه شده است. جهانی­شدن درحقیقت یکی از مراحل پیدایی و گسترش تجدد و سرمایه­داری جهانی است که سابقه­اش به قرن پانزدهم باز می­گردد (سوئیزی 1381: 7).

«جهان­گستری» قدمتی طولانی در تاریخ دارد و اشخاص، دولت­ها و مکاتب بسیاری (چون کورش، اسکندر، رومیان، مارکسیسم، سرمایه­داری و...) درصدد جهانی کردن حکومت یا اندیشه­ی خود بوده­اند. ادیان الهی نیز همواره ادعای جهان­شمولی داشته­اند و خود را به زمان و مکان خاصی محدود نمی­کرده­اند (واترز 1379: 31). اما در عصر جدید به علل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این پدیده معنا و نمود دیگری یافته و بدان­جا منجر شده است که آن را به فشردگی زمان و مکان (کاستلز، هاروی، ویلیامز)، وابستگی عمومی(والرشتاین، فرانک)، یک­پارچگی سیستم (الجابری، تافلر) و... تعریف می­کنند (الویری 1382).

 

ضرورت و اهمیت

موضوع و بحث ادبیات تطبیقی، ماهیت و کارکرد(های) آن بااینکه در جهان غرب پیشینه­ای طولانی دارد و دانش­رشته­ای مدون و شناخته است و گروه­های تخصصی بسیاری در مراکز دانشگاهی و پژوهشی گوناگون بر روی آن کار می­کنند لیکن در کشور ما هنوز چندان که باید شناخته و رایج نیست و به­تازگی برخی گروه­های ادبیات ـ فارسی و غیرفارسی ـ بدان اقبال نشان داده و معدود منابعی هم در این زمینه فراهم آمده است. اما این بحث نمی­تواند و نباید به همین حد محدود بماند؛ لزوم معرفی بنیادین و به­ویژه نقش­های کاربردی آن در مباحث فرهنگی، به­طور عام، و بحث جهانی­شدن و مسائل فرهنگی ـ هنری دخیل و وابسته بدان، به­طور خاص، که فتح بابی در طرح مباحث و موضوعات تخصصی­تر این حوزه باشد و پایه­ای جهت مطالعات کاربردی و راهبردی بعدی (در حوزه­های فرهنگ­پژوهی تطبیقی و...) قرار گیرد تدوین جستار حاضر را ضرورت بخشیده است.

 

 

 

 

روش

بنا بر ماهیت موضوع و هدفی که جستار حاضر ـ دست­کم در مرحله­ی کنونی ـ دنبال می­کند لزوماً مطالعات بنیادین و کتابخانه­ای، بیشتر بر اساس منابع اولیه و کلاسیک، روش اصلی پژوهش کنونی بوده است.

 

ادبیات جهانی

فرهنگ از عناصر مهم و اساسی در روند شتابان جهانی­شدن است. والرشتاین جهانی­شدن را بیشتر پدیده­ای اقتصادی می­داند اما متفکرانی چون مک­لوهان نگاهی فرهنگی به جهانی­شدن دارند. مک­لوهان از دیدگاه جامعه­شناسی ارتباطات به­واسطه­ی انتقال عنصر فرهنگی به محتوای فرهنگ اهمیت می­دهد. در این ره­یافت بر جهانی­شدن فرهنگ تأکید می­شود و تمرکز بر مشکلات و مسائلی است که فرهنگ همگن­ساز متکی بر رسانه­های جمعی برای هویت­های ملی ایجاد می­کند. بااین­حال جهانی‌شدن فرهنگ، به­لحاظ کیفی، پدیده‌ای کاملاً متفاوت با تعاریف و مفروضات جهانی درخصوص ذات فرهنگ و انسانیت است. براساس مباحث گیدنز و رابرتسون، در عصر کنونی، جهانی­شدن همانا افزایش خودآگاهی و بازتاب­پذیری در مقابل تغییرات اقتصادی و فنّاورانه است (Giddens 1990; Robertson 1994).

جهانی­شدن باعث یکسان­سازی فرهنگ‌ها می‌شود و تفاوت­های موجود در این زمینه را از بین می‌برد، همان­گونه که بسیاری از مراحل و فرایندهای وفق­دهنده مانند پیوندزنی، کلان­شهرگرایی (سلیقه­ای از فرهنگ «دیگری» و علاقه­ی شرکت و حضور در فرهنگ دیگری که متعلق به خود هم نیست) (Hannerz 1990)، جهان­محلی، زیرقدرت مردم بومی و محلی (یعنی همان انطباق سر و ته کنش‌های کلی­شده در بافت محلی) را به وجود آورده است. حتی برخی بر این باورند که این نظام جهانی باعث به­وجودآمدن فرهنگی جهانی می‌شود که تمام این مقولات را یک­جا درون خود جای می‌دهد.

این روی­کرد به فرهنگ ازآن­جا شکل می­گیرد که «نگاه تمامیت­خواهانه به مسائل جمعی (تک­صدایی فرهنگی) نگاهی است که در آن، چندگانگی و تنوع جایی ندارد؛ همان­گونه که در یک قلمرو نمی­توان بیش از یک دولت را تصور کرد، نمی­توان بیش از یک گرایش سیاسی و یک هویت فرهنگی را تحمل کرد».

تعامل فرهنگی ملت­ها از اصلی­ترین پیامدهای ارتباطات ـ از دیرباز تاکنون ـ بوده است و «زبان» که از عناصر اصلی فرهنگ است در این تعامل همواره نقشی اساسی داشته است. هر ملتی با ادبیات ـ چه کهن و چه نو ـ خود شناخته می­شود و در تعاملات میان سرزمین­های گوناگون «ادبیات» هر تمدنی نماینده­ی آن و «زبان» آن واسطه­ی ارتباط است. «ادبیات»، چه به معنای هرآنچه در دایره­ی فرهنگ می­گنجد، مانند موسیقی و نمایش و سینما و رقص و شعر و داستان (Literature) و چه آنکه به معنای شعر و نثر فاخر باشد یعنی «مجموعۀ آثار مکتوبی که بلندترین و بهترین افکار و خیال­ها را در عالی­ترین و بهترین صورت­ها تعبیر کرده باشد» (زرین­کوب 1369: 6) از مهم­ترین عناصری است که در تعاملات فرهنگی میان کشورها و ملت­ها دستخوش تأثیر و تأثر می­شود.

ادبیات دغدغه­ی مشترک همه­ی ملل است و درنتیجه چنین ادبیاتی مرزهای ملی و بومی را پشت سر گذاشته و وارد عرصه­ی بین­المللی شده، جانشینی برای ادبیات ملی و بومی می­گردد و بدین­ترتیب تمامی ملل را به هم پیوند می­زند. مسائلی که «ادبیات جهانی» را شامل می­شوند باید از نوع مسائلی باشد که مردم جهان را به هم نزدیک کند. از این جهت است که اصطلاح ادبیات جهانی از «ادبیات ملی» جدا می­شود؛ در لفظ ادبیات ملی، ادبیات دارای قلمرو سیاسی ـ جغرافیایی، زبانی و فرهنگی خاصی است. محض نمونه می­توان از ادبیات ایتالیایی نام برد که درآن کلیه­ی آثاری را که به این زبان پدید آمده­اند بخشی از ادبیات ملی قلمداد می­کنند و پژوهش در آن­ها هم به مباحث ادبیات ملی مربوط می­شود.

گوته[4] را اولین کسی می­دانند که مفهوم ادبیات جهانی را بسط و گسترش داد اما سابقه­ی این اصطلاح به پیش از گوته باز می­گردد. چنانکه هردر[5] پژوهش­های خود را درباره­ی ادبیات جهان، به­ویژه ادبیات شرق، در کتاب «صدای ملت­ها و سرودها» (1778-1779) ارائه کرده (شیمل 75ـ1374: 619) و پس از او روکرت[6] دراین­باره می­گوید: «شعر جهانی زبان آشتی جهانیان است» (Rückert 2010: 314).

بعدها، ویلاند[7] از ادبیاتی صحبت ­کرد که برای «انسان جهانی»[8] نوشته شده باشد؛ منظور وی از انسان جهانی در حقیقت مردم جهان بود. پس از او لسینگ[9] این اصطلاح را رواج داد. شاید بتوان کتاب «ناتان دانا» اثر لسینگ را از اولین زیربناهای ادبیات جهانی نامید. ولی برای لسینگ این دوره (یعنی دوره­ی ادبیات جهانی) هنوز شروع نشده بود. لسینگ که در این زمان در تئاتر شهر هامبورگ به کار اشتغال داشت سعی داشت تا «تئاتری ملی» برای هامبورگ و برای آلمانی‌ها بنا کند، زیرا برآن بود که ما آلمانی‌ها هنوز «یک ملت» متحد نیستیم و این همت و کوشش را خود «رؤیایی شیرین» نام نهاده بود.

گوته اصطلاح ادبیات جهانی را تغییر ماهیت داد. او در 31 ژانویه­ی 1827 در گفت­وگو با اکرمان ـ دوست و منشی­اش ـ به­جای ادبیات اروپا اصطلاح «ادبیات جهان» را به­کاربرد و گفت:

«من دوست دارم که به سایر ملل نگاه کنم و توصیه می­کنم دیگران هم این کار را بکنند. امروزه ادبیات ملی مفهوم چندانی ندارد؛ عصر ادبیات جهانی آغاز شده است و هرکس باید برای سرعت بخشیدن به تحقق آن سهم خویش را ادا کند» (Eckermann 1975: 173).

گوته اصطلاح ادبیات جهان را به­جای ادبیات اروپا به­کارگرفت چرا که در عصر او کسانی همچون جوزپه ماتزینی[10] با مقاله­ی «ادبیات اروپا» (1829) و هالم[11] در دو اثر معروف خود «تاریخ مشروطه­ی انگلستان» (1827) و «دورنمای وضعیت اروپا در قرون وسطی» (1828) از انسجام و وحدت ادبیات اروپا سخن می­گفتند و اروپا به اتحادیه­ای تبدیل شده بود که سنت ادبی مشترکی داشت. اما دراین­میان گوته که ترکیب­هایی همچون «جهان­وطن»[12]، «ارتباط جهانی»[13] و «آموزش جهانی»[14] را در آثار خود بسیار به­کار می­برد (Corbineau-Hoffmann 2004: 19) ‌از ادبیاتی سخن می­گفت که مرز و حد جغرافیایی نداشت. او بر این باور بود که پژوهش­گر ادبی کتاب­هایی را که بدان­ها علاقه دارد با معیارهای زیبایی­شناسانه انتخاب می­کند نه بر اساس ملیت و قومیت نویسنده­های آن­ها. این نظر بی­شک درمقابل ­تخصص­گرایی افراطی در مطالعات ادبی بود که مانع فهم کلیت و اساس دانش ادبی می­شد. گوته درباره­ی مجموعه­ای از آثار ارزش­مند و کتابخانه­ای از شاه­کارهای ادبیات جهان سخن می­گفت و از این طریق دانش بومی و محلی را به نقد می­کشید تاجایی­که چنین مطرح کرد که منتقدان خارجی از منتقدان داخلی برترند (یوست 1387: 37).

می‌توان گفت گوته اصطلاح «ادبیات جهانی» را صیقل داده، به مفهوم امروزی آن نزدیک­تر ساخت. گوته برآن بود که «ادبیات جهانی» باید از روحی فراملی و فرامیهنی سرچشمه گرفته باشد تا این روح فراملی بتواند آن را خلق کند. روحی که در چارچوب مسائل و مشکلات ملی و میهنی و قومی و محلی اسیر و گرفتار باشد هرگز نمی‌تواند به مسائل و مشکلات جهانی فکر کرده و راه­حلی برای آن­ها بیابد یا «ادبیات جهانی» خلق کند. وی در آثار خود به­صراحت از ادبیات جهانی و یکی­شدن ادبیات تمام ملل در آینده­ای نزدیک سخن می­گوید و بیان­گر این نکته است که چنین ادبیاتی به­زودی به وجود خواهد آمد و این امر با توجه به سرعت روزافزون بشر در عرصه­های فرهنگی و اجتماعی و... اجتناب­ناپذیر است.

گوته آگاهانه دریافته بود که جهان رو به تغییر دارد و ادبیات ملی از طریق ترجمه می­توانست به حوزه­ی ادبیات جهانی وارد شود و بدین­گونه همچون دیگر مصادیق جهانی­شدن منجر به درک متقابل و تأثیر در جوامع شود.

اندکی پس­ازآنکه گوته به ویژگی­های ادبیات جهانی اشاره کرد، نقد مدرن که نه­تنها بر ارتباط میان ادبیات ملل گوناگون بلکه بر منشأ منابع و ارزش­های ذاتی آثار تمرکز دارد متولد شد (Wellek 1965). پاسخ به این سؤال که ادبیات جهانی چیست درابتدا بسیار پیش­پاافتاده به­نظر می­رسد: ادبیات جهانی، ادبیاتی ناشی از کل جهان؛ اما این شمول مشکلات خاص خود را دارا است (Birus 2000) که ازجمله می­توان به وجود تعاریف متفاوت از آن اشاره کرد:

1. ادبیات جهانی یعنی ادبیات کل جهان. پس تاریخ ادبیات جهانی به­مثابه­ی مجموعه­ای خواهد بود از تاریخ ادبیات ملل گوناگون که درکنار یک­دیگر کلیت واحدی آفریده­اند.

2. ادبیات جهانی همچون گزیده­ای از بهترین آثاری است که در ادبیات ملل خلق شده و بنابراین نوعی نگرش تلفیقی به آن آثار است.

3. ادبیات جهانی به­منزله­ی کلّ محصولات ادبی ملت­هاپی گوناگون است که به­نحوی دارای هم­سانی­ها و ارتباط متقابلند» (Galik 2000).

همچنین این پرسش­ها نیز در دامنه­ی آن طرح می­شوند: آیا ادبیات جهانی، محض نمونه، فقط ادبیات اروپایی است؟ پاسخ بدین پرسش­ها ما را به پرسش دیگری می­رساند که آیا باید به تجدید نظری در مفاهیم ادبیات جهانی رسید (Birus 2000).

آنچه در ادبیات جهانی اهمیت دارد شناخت ادبیات «دیگری» است که به­دنبال آن می­توان ظرفیت­ها و توان­مندی­های ادبی خود را با دیگری سنجید و به اشتراکات ادبی و فرهنگی دست یافت، چراکه اساساً ادبیات هر ملتی ممزوجی از فرهنگ­ها وخرده­فرهنگ­هایی است که بعضی از آن­ها ریشه در فرهنگ دیگر کشورها دارد و این مسئله، خود، نوعی گام­برداشتن به سمت شناخت نمادهای مشترک ادبی برای دست­رسی به ادب جهانی است.

ازطرفی براساس جزیی­نگری در فرایند جهانی می­توان گفت که دراین­میان کشورها فردیّت ادبی خویش را حفظ خواهند کرد و از فردیّت توان­مند خود برای پرکردن بخشی از ادبیات جهانی استفاده خواهند کرد؛ یعنی هر کشور می­تواند با حفظ ادبیات خود و بهره­گیری از عناصر ممتاز مختصّ خود گوشه­ای از ادب جهانی را شکل دهد. همچنین علاوه­بر مبادلات ادبی و همچنین حفظ فردیت در فرایند جهانی­سازی ادبیات، ادب تطبیقی افق­های جدید ادبی را نیز برای جامعه­ی جهانی به ارمغان خواهد آورد چراکه از نگره­های متعدد و متنوع خلق ایده­هایی جدید به­وقوع خواهدپیوست و پویایی مستمر ادبیات را به همراه خواهدداشت. نکته­ی مهم دیگر ظرفیت اساسی ادبیات تطبیقی است که در مقایسه با ادبیات ملی بیشتر قادر است خود را با نظریه­های جدید ادبی بالاخص در حوزه­ی نقد هم­راه کند (خراسانی 1388).

 

ادبیات تطبیقی؛ راهی به سوی جهانی­شدن ادبیات

چنان­که گفته شد ادبیات جهانی در مقابل ادبیات ملی شکل می­­گیرد و از این جهت باید گفت

ادبیات جهانی، دریچه­ای به روی ادبیات ملی می­گشاید تا در عرصة جهانی ابراز وجود کند و همین امر سبب می­شود که از یکسان­سازی فرهنگ و ادبیات با اثرپذیری از ادبیات سلطه کاسته شود. حتی امروزه می­توان از ضرورتی جدید سخن به میان آورد. منظور آموزش ادبیات ملی با توجه به ادبیات جهانی و جایگاه ادبیات هر ملتی در این عرصه است (فیروزآبادی 1390).

از این رو برخی براین باورند که «ادبیات جهانی مجموعه­ای از آثار ادبیات ملی نیست بلکه بیشتر با ترجمه نسبت دارد و آثاری بدون مرز را در بر می­گیرد». در اینجا است که ادبیات جهانی در پیوندی ناگسستنی با یکی از شاخه­های نقد ادبی جدید قرار می­گیرد: ادبیات تطبیقی؛ تاجایی­که برخی گفته­اند «درک مفهوم ادبیات جهانی، پیش­شرط ورود به ادبیات تطبیقی است» (یوست 1387) و حتی گروهی ادبیات تطبیقی را با ادبیات جهانی یکی­ می­کنند: «بهتر است از لفظ ادبیات تطبیقی دوری کنیم و مفهوم علمی ادبیات جهانی را به­جای آن بگذاریم» (Strich 1957: 23).

باید این نکته را به­خاطرداشت که امروزه بسیاری ادبیات جهان را مساوی ادبیات اروپا یا اروپامحور می­دانند که به کشورهای فرانسه، انگلستان و آلمان محدود می­­شود. این امر ناشی از آن است که فرایند جهانی­شدن با همگون­سازی و درنهایت منحل­کردن تکثر زبان‌های محلی موجود در قالب زبانی واحد در ادبیات ظاهر شده است. گسترش و شمول هرچه­بیشتر زبان انگلیسی، درمقام زبان معیار جهانی در دهه‌های گذشته، رفته­رفته این واقعیت را نمودار ساخته است که ادبیات امروز برای بقای خود ناچار از سرسپردگی به سنت آنگلوساکسن است.

به­رسمیت­شناخته­شدن تکثر موجود در جهان، تنها، ظاهری است که در بطن خود یک‌دست­کردن و واحد‌سازی مجموعه مصادیق جزئی را به­دنبال دارد. در ادبیات هم چنین وضعی را شاهدیم؛ ازسویی در سال‌های اخیر شاهد اقبال شدید به سنت­های ادبی پیرامونی یعنی سنت امریکای لاتین، افریقا و شرق دور (و چه­بسا در سال‌های آتی خاورمیانه و خاصه ادبیات عرب) بوده‌ایم که به­رسمیت­شناخته‌شدنشان به­واسطه­ی مهر تأیید قلب ادبیات یعنی اروپا بوده است. اما این تنها صورت ظاهری ماجرا است. صورت دیگر آن کاهش چشم­گیر زبان‌های محلی و میل هرچه­بیشتر به استفاده از زبان انگلیسی است، که این خود، نشان­گر میل ادبیات پیرامونی برای به­رسمیت­شناخته­شدن ازسوی جهان مرکزی (اروپا) است. زبان‌های محلی، اصلی‌ترین عناصر حامل سنت، رو به زوالند و ظاهراً سنت‌های موجود ادبی برای بقای خود باید از صافی زبانی واحد عبور کنند.

دراین­حال ادبیات تطبیقی، که فراتر از رشته­ای دانشگاهی به­شمار می­آ­ید، با نگاهی فراگیرتر از دنیای دانـش به ادبیـات می­نگـرد و درواقـع ادبیـات تطبیقی بوم­شناسی انسان­گرایانه و جهان­نگری ادبی و مظهر تجّلی فرهنگی ملت­ها است. متفکران منتقدی چون ژوسـت و گـیلی ادبیـات تطبیقی را گونه­ای «کیش جهانی» می­دانند و براین­اساس است که وقتی محققان کارهای پژوهشی اساسی را در این­ زمینه بر عهده می­گیرند همه­ی تفاوت­ها و اختلاف­های فکری و فرهنگی را نـادیده می­انگارند و هنر وسیله­ی ایجاد هماهنگی جهانی تلقی می­شود. از پیامدهای آن وسعت­بخشیدن به ادبیات قومی ـ ملی، ایجاد تعادل، تعامل و برابری فرهنگی است که موجب نزدیکی ملت­ها و اقوام به یک­دیگر می­شود و چه­بسا منجر به وحدت ملی و وحدت نسبی عالم انسانی می­شود (زرین­کوب 1369: 46). ازاین­جهت باید گفت ادبیات تطبیقی بخش نرم­افزاری جهانی­سازی در حوزه­ی فرهنگ است و می­تواند از طریق ایده­ی ادبیات جهانی نقش عمده­ای در فرایند جهانی­شدن در معنای عام آن بازی کند.

ادبیات تطبیقی را شاخه­ای از ادبیات، به­طور عام، و نقد ادبی، به­طور خاص می­دانند. این شاخه درواقع میدان برخورد زبان­ها و فرهنگ­ها و ملیت­های گوناگون است و بیان مفهومی دقیق از این شاخه­ی ادبی که گرداورنده­ی تمامی آرا و نظریات ادیبان باشد کاری است بس دشوار؛ زیرا پژوهش­گران کشورها بنابر تعریفی که از ادبیات تطبیقی نزد خود دارند، این علم برای هرکدام از آن­ها مفهومی خاص می­یابد. ادبیات تطبیقی بیشتر در آثاری به زبان­های گوناگون مطرح می­شود اما وجود تطبیق در آثار به یک زبان هم امری بعید نیست و این امر زمانی تحقق می­یابد که آثار به­یک­زبان­نوشته­شده از فرهنگ­ها و ملیت­های متفاوتی برخوردار باشند یا به بررسی تطبیقی عنصر ادبیات در حوزه­ی یک زبان بپردازند. محض نمونه وجود تأثیر و تأثر میان نقاشی و ادبیات یا وجود ارتباطی مؤثر میان فیلم و ادبیات یا بالعکس و... .

تطبیق­گرایان ادبی با توجه به اینکه این شاخه ماهیتی بین­المللی و فرازبانی دارد باید مهارت درک زبان­های متنوع را داشته باشند تا در پژوهش­های خود به مشکل برنخورند، همچنین آشنایی با متون ادبی و نقد ادبی و گاه تاریخ ادبیات و درنتیجه تسلط بر آن­ها امری ضروری است. زیرا درنظرگرفتن دو یا چند رشته به­طور هم­زمان یا یک روی­کرد در دو زبان متفاوت از ضرورت صلاحیت­های بالای علمی و زبانی در پژوهش­گر حکایت می­کند.

نقد تطبیقی درواقع مطالعه­ای است بینافرهنگی ازطریق آثار ادبی که بهترین نماد و نمود هر حوزه­ی تمدنی­اند. بنابراین اگر بنا است بین میراث ادبی دو قوم مقایسه و تطبیقی انجام گیرد ­باید برخوردی فرهنگی بین دو تمدن در گذشته یا حال وجود داشته باشد. این برخورد ­­می­تواند بر اثر روابط جغرافیایی، تاریخی یا حتی نظامی ایجاد شده باشد. مثلاً مناسبات فرهنگی عمیقی که میان ایران و هند و اعراب و کشورهای آسیای­میانه وجود دارد یا ارتباط تمدنی مابین یونان و روم، و اروپا و امریکا باعث شده است که آثار ادبی مشابهی در این جوامع و اقوام آفریده شود. کشف رمزوراز این همانندی­ها و دادوستدها برعهده­ی نقد تطبیقی است. ارتباط فرهنگیِ مابین اقوام و ملل می­تواند موجب خلق اسطوره­های مشابه و روایت­های همگون از داستان حیات بشری گردد و رسوخ این کهن­الگوها در شعر و نثر زمینه­ای است برای پیدایی ادبیات تطبیقی. گاه نیز مسئله ساده­تر از این­ها است و سخن از حلّ­وهضم آثار ادبی ملتی در ملت دیگر است. بی­تردید ادبیات تطبیقی حاصل تمدن شرق و غرب است چراکه ورود انگلیسی­ها به هند و تحقیق در اسطوره­ها و زبان­های باستانی موجب تأثیروتأثرهای ادبی زیادی شد.

اما چه چیز سبب پیدایی این نوع نقد ادبی و دانش تطبیقی در میان دیگر دانش­ها گردید؟ باید گفت دانش­های تطبیقی واکنش­هایی­اند به تخصصی­شدن افراطی علوم و از این جهت است که این دانش ماهیت بین­رشته­ای دارد. حتی این مسئله به­لحاظ روان­شناسی اجتماعی هم بررسی­پذیر است. شاعر و نویسنده نباید در جزیره­ای منحصربه­فرد محصور بماند بلکه دانش­ او باید با دیگر دانش­ها ممزوج شود چراکه به­لحاظ روش­شناسانه و معرفت­شناسانه هر شیء در قیاس با چیز دیگر شناخته می­شود.

نوع نگرش پژوهش­گران به این رشته از آغاز تا کنون گوناگون بوده است و منجر به زمینه­های پژوهشی متفاوتی شده است به­طوری­که هرکدام از این پژوهش­گران ادبیات تطبیقی را گاه با مدنظرقرار­دادن اختلاف زبان و اثبات ارتباط تاریخی و گاه با مدنظرقراردادن ارتباط آن با سایر رشته­ها و به­بیان­دیگر توجه به شاخه­هایی از آن و بی­توجهی به برخی دیگر باعث پیدایی تعاریف و نظریه­ها و مکاتب متفاوتی شده­اند که در رأس آن­ها دو مکتب بنیادین فرانسوی و امریکایی قرار دارد و سایر نحله­های امروزی همگی از آن­ها متأثرند.

 

نتیجه­گیری و مباحث آینده

بحث حاضر بیشتر به معرفی کلی و جلب توجه به اهمیت و نقش دانش­رشته­ی ادبیات تطبیقی در مباحث راهبردی برآمده از و مرتبط با فرهنگ­پژوهی(های) مقایسه­ای در مطالعات جهانی­شدن اختصاص یافته است. با مرور فشرده­ی تاریخچه­ی پیدایی و تفاسیر مربوط به ادبیات تطبیقی نشان داده شد که ایده­های جهانی­شدن، جهانی­اندیشی و گذر از مرزهای ـ خواه نظری خواه تاریخی و جغرافیایی و سیاسی و... ـ موجود و تقارب فرهنگ­ها نه چندان جدید است نه چندان در انحصار مباحث و مسائل اقتصادی و سیاسی و فنّاورانه. ازآنجاکه زبان، کارکردهای بی­شمار آن در گونه­ها و قالب­های متنوع و در سطحی دیگر کلیه­ی آفرینش­های زبانی ـ ادبی از مهم­ترین و بارزترین مشخصه­های فرهنگی ملل­اند بررسی آن­ها به­منظور شناخت و استخراج اشتراکات و افتراقات از سویی و تطبیق چگونگی و شرایط پیدایی، بالندگی و کارکردی­شان در سطوح درونی (تطبیق ادبیات هر فرهنگی با شرایط خود آن فرهنگ ­به صورت درزمانی و هم­زمانی) و بیرونی (تطبیق براساس شرایط و ملاحظات بینافرهنگی منطقه­ای و جهانی) از سوی دیگر می­تواند هم به لحاظ معرفتی و هم به لحاظ عملی ـ راهبردی افق­های نوی برابر فرهنگ­های جست­وجوگر بگشاید.

 

 



[1]. دانشیار و عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان؛ h.akbaribeiragh@gmail.com

[2]. کارشناس هنر گروه مطالعات فرهنگ و ارتباطات مرکز ملی مطالعات جهانی­شدن؛ pouyan@globalization.ac.ir

[3]. کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی و مدرس دانشگاه

[4]- Johann Wolfgang von Goethe (1832- 1749م.)

[5]- Johann Gottfried Herder (1744- 1803 م.)

[6]- Friedrich Ruckert (1866-1818م.)

[7]- Christoph Martin Wieland (1733 – 1813م.) 

[8]- homme du monde

[9]- Gotthold Ephraim Lessing

[10]- Giuseppe Mazzini  (1873-1805 م.)

[11]- Hallam

[12]- Weltbürger

[13] - Weltkommunikation

[14]- Weltbildung

منابع
الویری، محسن (1382) «دین و جهانی­شدن، فرصت­ها و چالش­ها»، جهان­شمولی اسلام و جهانی­سازی: مجموعه مقالات شانزدهمین کنفرانس بین­المللی وحدت اسلامی، به اهتمام طه مرقاتی، تهران، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی.
برت، ادوین­آرتور (1369) مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
تافلر، الوین و هایدی تافلر (1376) به­سوی تمدن جدید: سیاست در موج سوم، ترجمه محمدرضا جعفری، تهران، نشر سیمرغ.
خراسانی، حبیب (1388) «جهانی­سازی ادبیات»، کیهان، ش 19454.
زرین­کوب، عبدالحسین (1369) نقد ادبی: جستجو در اصول و روشها و مباحث نقادی با بررسی در تاریخ نقد و نقادان، تهران، امیرکبیر.
ــــــــ (1388) نقش بر آب، تهران، سخن.
سوئیزی، پل و دیگران (1381) جهانی­شدن با کدام هدف؟، ترجمه ناصر زرافشان، تهران، آگاه.
شیمل، آن­ماری (1374ـ1375) «یوهان گ. هردر و فرهنگ ایرانی»، ترجمه محمد فرمانی، فصلنامه هنر، ش 30: 614- 624.
فیروزآبادی، سیدسعید (1390) «گوته و مفهوم ادبیات جهانی و تطبیقی»، فصلنامه مطالعات ادبیات تطبیقی،س 3 (12).
واترز، مالکوم (1379) جهانی­شدن، برگردان اسماعیل مردانی گیوی، سیاوش مریدی، تهران، سازمان مدیریت صنعتی.
ولتون، دومینک (1387) جهانی­سازی دیگر با کتاب­شناسی و نمایه موضوعی، ترجمه عبدالحسین نیک­گهر، تهران، فرهنگ معاصر.
یوست، فرانسوا (1387) مفهوم ادبیات جهان، ترجمه علیرضا انوشیروانی، فصلنامه ادبیات تطبیقی (5).
 
 
 
 
 
Bartelson, Jens (2000) "Three Concepts of Globalization", International Sociology (SAGE, London), vol. 15(2): 180–196.
Birus, Hendrik (2000) "The Goethean Concept of World Literature and Comparative Literature", CLCWeb: Comparative Literature and Culture 2.4: http://docs.lib.purdue.edu/clcweb/vol2/iss4/7
Corbineau-Hoffmann, Angelika (2004) Einführung in die Komparatistik, Berlin: Schmidt Erich Verlag.
Eckermann, Johann Peter (1975) Gespräche mit Goethe, Wiesbaden, Brockhaus.
Galik, Marian (2000)" Concept of World Literature, Comparative Literature and a Proposal", CLCWeb: Comparative Literature and Culture 2.4: http://docs.lib.purdue.edu/clcweb/vol2/iss4/8
Giddens, Anthony (1990) The Consequences of Modernity, CA: Stanford University Press.
Hannerz, Ulf (1990) "Cosmopolitans and Locals in World Culture", Theory, Culture & Society (SAGE, London), vol. 7: 237-251.
Robertson, Roland (1994) Globalization: Social Theory and Global Culture, Sage.
Rückert, Friedrich (2010) Gedichte von Friedrich Rückert, Nabu Press.
Strich, Fritz (1957) Goethe und die Weltliteratur, Bern: Francke.
Wellek, Rene (1965) A History of Modern Criticism, 5 voles, New Haven and London.