جهانی¬شدن سبک زندگی و تقاضای دگرگونی سیاسی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

چکیده

دیرزمانی دگرگونی در نظام سیاسی با مؤلفه‌هایی ساختاری در علم سیاست شناخته می‌شد که نقش فرهنگ را چندان جدی نمی‌دانستند اما در دنیای پست مدرن، آن گونه که «کیت نش»[1] اشاره می‌کند سیاست با ظهور مؤلفه‌هایی مانند سیاست هویت، سیاست تفاوت و سیاست جنبش‌های اجتماعی جدید، فرهنگی شده است. کنش‌گران عرصه‌ی سیاست امروزه تنها افرادی نیستند که با رأی دادن و مشارکت سیاسی از طریق فرآیندهای معمول شناخته شوند. افراد و گروه‌هایی در این بین، راه‌های دیگری برای تأثیرگذاری و مشارکت در امر سیاسی را برمی‌گزینند که بیشتر متأثر از سبک زندگی فرهنگی جهانی‌شده است. این مقاله تأثیر تحولات سبک زندگی در پرتو جهانی‌شدن فرهنگ از رهگذر مفهوم مصرف‌گرایی در شکل عام و مصرف‌گرایی سیاسی در شکل خاص را بر تقاضای دگرگونی سیاسی کاوش کرده است. استدلال مقاله این است که جریان‌های جهانی سرمایه، کالا، خدمات، فناوری، ارتباطات و اطلاعات به طور فزاینده‌ای کنترل دولت بر زمان و مکان را تضعیف کرده است. هویت‌های متعدد، سیطره‌ی دولت بر زمان تاریخی را که از طریق به کارگیری سنت و باز برساختن هویت ملّی میسر می‌شد، به چالش فرا می‌خوانند و در این فضا مهم‌ترین مسئله برای دولت‌ها، پویایی و عقلانیت در تدوین و کاربست سیاست‌های فرهنگی است.



[1]. Kate Nash

کلیدواژه‌ها


جهانی­شدن سبک زندگی و تقاضای دگرگونی سیاسی

 

 غلامرضا خواجه سروی

جواد طباخی ممقانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جهانی­شدن سبک زندگی و تقاضای دگرگونی سیاسی

 

چکیده

دیرزمانی دگرگونی در نظام سیاسی با مؤلفه­هایی ساختاری در علم سیاست شناخته می­شد که نقش فرهنگ را چندان جدی نمی­دانستند اما در دنیای پست مدرن، آن گونه که «کیت نش»[1] اشاره می­کند سیاست با ظهور مؤلفه­هایی مانند سیاست هویت، سیاست تفاوت و سیاست جنبش­های اجتماعی جدید، فرهنگی شده است. کنش­گران عرصه­ی سیاست امروزه تنها افرادی نیستند که با رأی دادن و مشارکت سیاسی از طریق فرآیندهای معمول شناخته شوند. افراد و گروه­هایی در این بین، راه­های دیگری برای تأثیرگذاری و مشارکت در امر سیاسی را برمی­گزینند که بیشتر متأثر از سبک زندگی فرهنگی جهانی­شده است. این مقاله تأثیر تحولات سبک زندگی در پرتو جهانی­شدن فرهنگ از رهگذر مفهوم مصرف­گرایی در شکل عام و مصرف­گرایی سیاسی در شکل خاص را بر تقاضای دگرگونی سیاسی کاوش کرده است. استدلال مقاله این است که جریان­های جهانی سرمایه، کالا، خدمات، فناوری، ارتباطات و اطلاعات به طور فزاینده­ای کنترل دولت بر زمان و مکان را تضعیف کرده است. هویت­های متعدد، سیطره­ی دولت بر زمان تاریخی را که از طریق به کارگیری سنت و باز برساختن هویت ملّی میسر می­شد، به چالش فرا می­خوانند و در این فضا مهم­ترین مسئله برای دولت­ها، پویایی و عقلانیت در تدوین و کاربست سیاست­های فرهنگی است.

 

کلیدواژه­ها: دگرگونی سیاسی، جهانی­شدن فرهنگی، سبک زندگی، هویت، مصرف­گرایی سیاسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه

دگرگونی سیاسی معمولاً در علوم سیاسی با رویکردهایی در سه قالب محافظه کارانه، اصلاحی و انقلابی شناخته شده و طیفی از دیدگاه­های کارکردگرایانه تا رادیکال را در بر می­گرفت. هر کدام از این رویکردهای تغییر،  شاخص­های خاص خود را دارا هستند (جلائی پور، 1387).  اما در دنیای پسامدرن نظام­های سیاسی تحولاتی را به خود می­بینند که با رویکردهای کلاسیک و شناخته شدهِ تغییر در علم سیاست مانند محافظه­کاری، انقلاب سیاسی، اصلاح طلبی، انقلاب اجتماعی و حتی نوع متأخرتر آن­ها یعنی انقلاب رنگی قابل تبیین نیستند. گونه­هایی از خواست تغییر که بیشتر بر تفاوت، تنوع، هویت­های چندگانه و نیاز به پذیرفته شدن استوار بوده و  به طور کلی با مشخصه و مؤلفه­های تغییر در سیاست مدرن و ماقبل مدرن متفاوت است. دلیل اصلی این امر را باید در چرخش فرهنگی، چرخش پسامدرن یا به تعبیر کیت نش(1388) فرهنگی­شدن سیاست جستجو کرد.  

چنین تقاضایی برای تغییر سیاسی در جهانی مطرح می­شود که در آن قدرت و سیاست بسیار گسترده و پخش شده است. یعنی قدرت در تمام ابعاد زندگی اجتماعی حضور چشمگیر یافته است. مسائل و موضوعات زندگی روزمره­ی مردم مثل مصرف، فعالیت­های عادی، فضای خانوده و ... تماماً به امر قدرت پیوسته است. در این دوران با افول سیاست طبقاتی حزبی، ظهور سیاست گروه­های منزلتی، تأکید بر مصرف، تفاوت و تکثر، سبک­های زندگی متعدد و ترکیبی، پیدایش خرده فرهنگ­های نوین و نقش گفتمان و قدرت در برساخته شدن سوژه/ هویت، موجب خلق مفهوم "سیاست تفاوت" و "سیاست هویت" شده است. در واقع، در این دیدگاه، تفاوت و دیگری مورد ستایش قرار گرفته است. باید به این نکته توجه داشت که در دوران جدید بر خلاف سیاست قدیم که صرفاً تحلیل­های ساختاری را برای تغییرات ارائه می­داد،  برای تبیین تغییرات اجتماعی سیاسی، ناگزیر نقش و جایگاه متغیرهای فرهنگی(عاملیت و هویت) را باید مد نظر قرار داد. رشد فزاینده­ی حوزه­ی فرهنگ در بستر سازمان­دهی اقتصادی پسافوردیسم و سرمایه­داری مصرفی یا سرمایه­داری چندملیتی، ابعاد جدیدی از حیات سیاسی و اندیشه­ی سیاسی را برجسته نموده است که از آن با عنوان "سیاست جدید" یاد می­کنند (نش، 1388)

امروزه روشن است که جهانی­شدن فرهنگی به فراخور قابلیت عرضه و محتوا می­تواند مخاطبان بی­شماری را با خود همراه سازد و از این رو تأثیرات چشمگیری در سطوح خرد و کلان اجتماعی ایجاد کند. کانال­های ماهواره‌ای، سایت­ها و وبلاگ­های اینترنتی و حتی گوشی­های تلفن همراه، کالاهای فرهنگی را با محتواهای گوناگون در کنار تبلیغات جذاب، عرضه می­نمایند و همگان خصوصاً جوانان را که به سبب شرایط سنی و پتانسیل­های روانی- فیزیکی خاص، مخاطبان بالقوه­ای به شمار می­آیند، به دگرگونی ترغیب می­سازند. «جهانی­شدن فرهنگ به منزله­ی درهم تنیدگی و پیوند فزاینده­ی جهان و ساکنان آن با یکدیگر در عرصه­ی هویت­یابی و مصرف فرهنگی جوانان، پدیده­ای آشکار در آغاز هزاره­ی سوم میلادی است. به طور معمول جوانان را به عنوان گروهی می­شناسند که بیشترین پذیرش را نسبت به کالاها و شیوه­های فرهنگی بیگانه دارند و یا نسبت به آن مظنون هستند. در همه­ی جوامع جوانان پیشگام استقبال از تغییرات فرهنگی هستند و بخشی از جامعه به شمار می­آیند که استعداد گسست فرهنگی و عدم بازآفرینی شیوه­های فرهنگی سنتی را از خود نشان می­دهند. مُد، لباس، زبان، علائق زیبایی­شناختی و ایدئولوژی­هایی که با خرده فرهنگ جوانان همراه هستند، ابزارهایی برای این گسست محسوب می­شوند. به نظر می­رسد این تمایل به وام گیری و یا تأثیرپذیری فرهنگی در عرصه­ی جهانی­شدن شدت و ابعاد بیشتری یافته است» (ذکایی،1386: 126-125). یکی از مهم­ترین    حوزه­های تأثیر جهانی­شدن فرهنگی، ظهور جنبش­های سبک زندگی است که دولت- ملت­ها و هویت­های ملّی را تهدید کرده است. سبک زندگی یکی از مفاهیمی است که در نیمه­ی دوم قرن بیستم مورد توجه جدی و اقبال جامعه­شناسان قرار گرفت. با طرح مباحث مربوط به مدرنیته، هویت، مصرف و انگیزه­های مصرف­کنندگان از سوی جامعه­شناسان بستر مناسبی جهت رشد مطالعات و تحقیقات تجربی در این زمینه فراهم شد. این گسترش با محوریت نظریات و آرای   جامعه­شناسانی همچون «ماکس وبر»، «گیدنز»، «وبلن»، «بوردیو»، «پیترسون» و ... انجام گرفت.  این مقاله از رهگذر تأثیر جهانی­شدن فرهنگی بر سیاسی­شدن سبک­های زندگی و مصرف به عنوان اساسی­ترین مؤلفه­ی آن، کوشش دارد این موضوع را بررسی کند که آیا ظهور جنبش­های معروف به سبک زندگی واجد پتانسیل مخاطره برای هویت ملّی و     نظام­های سیاسی است و مصرف­گرایی (سیاسی) می­تواند به عنوان راهبرد تازه­ای از مقاومت، خواست تغییرات در ساختار سیاسی را منجر شود. با توجه به این که تأثیر سبک زندگی و تحولات آن (تحت تأثیر جهانی­شدن فرهنگی) برخواست دگرگونی سیاسی مورد بررسی است، ابتدا دو کارپایه­ی مفهومی، مفهوم سبک زندگی و جهانی­شدن فرهنگی، مورد بررسی قرار می­گیرد. در ادامه مصرف و مصرف­گرایی و سیاسی­شدن آن به عنوان محوری­ترین مؤلفه­ی سبک زندگی جهانی­شده تشریح و اثر آن بر کنش­های سیاسی غیرمتعارف، رادیکال و خواست دگرگونی سیاسی مورد بررسی قرار    می­گیرد.

 

سبک زندگی / سیاست سبک زندگی                       

در ادبیات جامعه­شناسی از مفهوم سبک زندگی دو برداشت ومفهوم سازی وجود دارد، یکی مربوط به دهه­ی 1920، که سبک زندگی معرف ثروت و موقعیت اجتماعی افراد و غالباً به عنوان شاخص تعیین طبقه­ی اجتماعی به کار رفته است (چاپین 1995؛ چاپمن 1935) و دوم به عنوان شکل اجتماعی نوینی که تنها در متن تغییرات مدرنیته و رشد فرهنگ مصرف­گرایی معنا می­یابد (گیدنز 1991؛ بوردیو 1984؛ فدرستون 1987 و1991) و در این معنا سبک زندگی راهی است برای تعریف ارزش‌ها و نگرش‌ها و رفتارهای افراد که اهمیت آن برای تحلیل‌های اجتماعی روزبه­روز افزایش می­یابد (اباذری، 1381). جنسن[2] (2007) معتقد است که بیشتر اوقات این مفهوم بدون آنکه به طور دقیق معنای روش زندگی را بدهد، مورد استفاده قرار می­گیرد و در ادبیات، این واژه به روش‌های مختلف تعریف شده و این که در چهار سطح جهانی، ملّی، منطقه­ای  و فردی قابل اندازه گیری است. گیدنز (1382) سبک زندگی را مجموعه­ای نسبتاً منسجم از همه­ی رفتارها و فعالیت‌های یک فرد معین در جریان زندگی روزمره خود می­داند که مستلزم مجموعه­ای از عادت‌ها و جهت­گیری‌هاست و بر همین اساس از نوعی وحدت برخوردار است.  وبر در تحلیلی چند بعدی به سه مفهوم سبک زندگی یا سبک­مند شدن زندگی، تدبیر زندگی و بخت زندگی اشاره می­کند. وی خصیصه­ی اصلی سبک زندگی را انتخابی بودن آن می­دانست که محدود به برخی مضایق ساختاری است و این محدودیت‌ها، اقتصادی و اجتماعی­اند. وبر کارکرد دوگانه­ای برای سبک زندگی قائل است. از یک طرف موجب تفاوت بین گروهی می­شود و به برتری­های منزلتی و طبقاتی مشروعیت می­بخشد و از سوی دیگر موجب انسجام بخشیدن درون گروهی می­شود. به نظر او سبک زندگی بیش از آنکه بر تولید استوار باشد، بر شباهت الگوهای مصرف استوار است (فاضلی، 1382).

گیدنز (1383) انسان را به عنوان عامل در شکل­گیری هویتش مؤثر می­داند و معتقد است که انسان تحت فشار ساختار اجتماعی سبک زندگی را بیشتر تقلید می­کند. به نظر او در دنیای متجدد کنونی، همه ما نه فقط از سبک­های زندگی پیروی می­کنیم، بلکه به تعبیر دیگر ناچار به این پیروی هستیم. در حقیقت ما انتخاب دیگری به جز گزینش نداریم. به نظر وی هرچه وضع و حال جامعه و محیطی که فرد در آن به سر می­برد، بیشتر به دنیای مابعد سنتی تعلق داشته باشد، سبک زندگی او نیز بیشتر با هسته­ی واقعی هویت شخصی­اش و ساخت و همچنین با تجدید ساخت آن سروکار خواهد داشت. البته منظور گیدنز از کثرت انتخاب این است که در همه­ی انتخاب‌ها بر روی همه­ی افراد باز است.  برای درک کامل این بحث باید توجه کرد که برای گیدنز هویت شخصی برنامه­ی مدرنی است که افراد آن را برحسب درکی که از روش­های ابراز وجود، هویت و زندگی­نامه شخصی خود دارند، می­فهمند. سبک­های زندگی از نظر گیدنز برنامه­هایی مهم­تر از فعالیت­های فراغتی هستند و در واقع معتقد است که سبک زندگی با مصرف­گرایی تباه می­شود. با این حال، بازار که در خطی­مشی­های نولیبرالی به مضمونی ایدئولوژیک تبدیل شده است، ظاهراً عرضه­کننده­ی آزادی انتخاب و بنابراین باعث ارتقای فردگرایی است. استدلال گیدنز این است که دخل و تصرف و جرح و تعدیل خویشتن خویش از رهگذر انواع روایت­های رسانه­ها و نیز راهبردهای بازاریابی، با تأکید بر سبک زندگی و به بهای مایه گذاشتن از معنای شخصی انجام می­گیرد (گیدنز، 18:1382). آرای گیدنز جمع­بندی مناسبی برای مباحث نظری ما فراهم می­سازد زیرا در تعبیری که وی از دگرگونی اجتماعی و سیاسی دارد، سبک­های زندگی از نشانه­های مهم روابط در حال تغییر فردیت و اجتماع به شمار می­رود.

بوردیو درباره­ی شکل­گیری سبک­های زندگی نظریه­ای منسجم ارائه داده است. مطابق مدلی که او ارائه کرده است، شرایط عینی زندگی و موقعیت فرد در ساختار اجتماعی به تولید منش خاص منجر می­شود و منش دو دسته نظام است. نظامی برای طبقه بندی اعمال و نظامی برای ادراکات و شناخت‌ها (قریحه­ها). نتیجه­ی نهایی تعامل این دو نظام، سبک زندگی است. سبک زندگی همان اعمال و کارهایی است که به شیوه­ای خاص طبقه­بندی شده و حاصل ادراکات خاص هستند. همچنین سبک زندگی تجسم علاقه­مندی­های افراد است که به صورت عمل درآمده و قابل مشاهده هستند. الگویی غیرتصادفی که ماهیت طبقاتی دارد. او با نشان دادن این که سبک­های زندگی محصول منش­ها و خود منش­ها نیز تابعی از انواع تجربه­ها و از جمله تجربه­ی آموزش رسمی هستند و با بیان این نکته که الگوهای مصرف،   اصلی­ترین نمودهای سبک­های زندگی­اند، ارتباط میان آموزش رسمی در ساختار سرمایه­داری و باز تولید آن را تحلیل کرد. عمده­ترین میراث اندیشه­ی بوردیو برای جامعه­شناسی مصرف و تحلیل سبک ­های زندگی، تحلیل ترکیب انواع سرمایه برای تبیین الگوهای مصرف ، بررسی فرضیه­ی تمایز یافتن طبقات از طریق الگوهای مصرف و مبنای طبقاتی قرایح و مصرف فرهنگی است (فاضلی، 1382).

دوگلاس و ایشرود[3] (1996) متجلی کردن و ثبات بخشیدن به مقولات فرهنگ را محرک مصرف می­دانند. به نظر آنان چون کالاها وجه نمادین دارند، قادرند به عنوان ابزار مبادله و ارتباط به کار گرفته شوند. مصرف کالاها برای حفظ ارتباط و انسجام، جلب حمایت دیگران و ابراز مهربانی کردن لازم اند. به نظر کمپل[4] (1987) مصرف مدرن با مصرف سنتی متفاوت است. مصرف سنتی، لذت مصرف اشیا و انجام اعمال را در خود آن‌ها جست­وجو می­کند اما مصرف مدرن، لذت مصرف را در تجربه­ی ذهنی آن دنبال می­کند و لذت خواستن اشیا بیش از لذت داشتن آن‌هاست و مصرف کردن چرخه­ای بی­انتهاست، زیرا  تجربه­ی مصرف­کردن همواره از خیال مصرف عقب­تر است.

از سوی دیگر از نظر گیدنز عنصر محوری و گریزناپذیر سبک زندگی، انتخاب است. «در سطح "خود"، یکی از مؤلفه­های اساسی فعالیت روزمره همان انتخاب­هایی است که به طور عادی به عمل می­آوریم. روشن است که هیچ فرهنگی انتخاب را به طور کامل در امور روزمره حذف نمی­کند و همه­ی سنت­ها در حقیقت انتخاب­هایی میان انبوهی از الگوهای رفتاری ممکن هستند» (گیدنز، 1385: 119). سبک زندگی به دلیل ارتباط محکمی که با سیاست انتخاب دارد، خود عین سیاست زندگی است. به همین دلیل است که به نظر او خط­مشی ناشی از اهمیت سبک زندگی در مدرنیته متأخر باید درک ما را از رهایی دگرگون سازد. چانی می­نویسد: «سبک زندگی از این دیدگاه عبارت است از فرآیند خود­تحقق­بخشی که در آن کنش­گران به طور بازتابی با مسئله­ی چگونه زیستن در متن جهانی از به هم پیوستگی­های متقابل روبه­رو هستند ... و همچنین به دلیل باز بودن زندگی اجتماعی امروز، کثرت یافتن زمینه­های کنش و تعداد مراجع مقتدر، انتخاب سبک زندگی برای ساختن هویت و در پیش­گرفتن فعالیت­های روزانه به طور فزاینده­ای اهمیت می­یابد» (چانی، 1382: 148-147). این اهمیت در سطحی الزام­آور با داعیه­های هویتی افراد پیوند می­خورد. خصوصاً آن که با رویکرد گیدنز فهم سبک زندگی در دنیای مدرن بدون درک سیاست زندگی ممکن نیست. «در دنیای متجدد کنونی، همه­ی ما نه فقط از سبک­های زندگی معینی پیروی می­کنیم بلکه به تعبیری دیگر که اهمیت زیادی هم دارد، ناچار به این پیروی هستیم، در حقیقت ما انتخاب دیگری نداریم. سبک زندگی را می­توان به مجموعه­ای کم و بیش جامع از عملکردها تعبیر کرد که فرد آن­ها را به کار می­گیرد چون نه فقط نیازهای جاری او را برمی­آورند بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خود برگزیده است، در برابر دیگران مجسم می سازد» (گیدنز، 1385: 120).

در مجموعه­ی مباحث سیاست زندگی گیدنز، این مضمون به عنوان سیاست انتخاب، سیاست شیوه­ی زندگی و سیاست تصمیم­گیری­هایی که هویت شخصی را تحت تأثیر قرار می­دهند، به طور جدی دنبال شده و به نوعی جوهره­ی حرکت او از سیاست رهایی­بخش به سیاست زندگی است: «حرکت از نگرشی عام که قبل از هر چیز معطوف به آزادسازی افراد و گروه­ها از قید و بندهایی است که آن­ها را از دستیابی به فرصت­های موجود در زندگی­شان باز می­دارد؛ به سیاستی که مبتنی بر فرد و علایق و منافع او است»(گیدنز،1382: 259). در توضیح ابعاد سیاست زندگی[5]، آن را سیاست­هایی می­داند که کانون توجه خود را امور شخصی فرد قرار داده و نقطه­ی عزیمت­شان توجه به انتخاب شیوه­ی زندگی است. تلاش گیدنز در روشن کردن مفهوم این سیاست ابتدا او را به تعریف سیاست رهایی­بخش[6] می­کشاند: «من سیاست رهایی­بخش را به عنوان نوعی نگرش عام تعریف می­کنم که قبل از هر چیز معطوف به آزادسازی افراد و گروه­ها از قید و بندهایی است که آن­ها را از دستیابی به فرصت­های موجود در زندگی­شان باز می­دارد. سیاست رهایی­بخش متضمن دو عنصر عمده است: تلاش برای گسیختن غل و زنجیرهای برجای مانده از گذشته، به قصد تغییر و تبدیل رفتارها و کردارها در جهت آینده و تلاش برای درهم شکستن سلطه­ی نامشروع بعضی افراد یا گروه­ها بر دیگران» (گیدنز،1382: 259). درک گیدنز از این سیاست برگرفته از بعد اول قدرت است: «سیاست رهایی­بخش در واقع با نوعی مفهوم سلسله مراتبی  از قدرت سر و کار دارد؛ قدرت یعنی توانایی یک فرد یا گروه برای تحمیل اراده خود به دیگران» (همان: 296). از همین روست که این سیاست­ها معمولاً خواستار کاهش یا لغو کامل استثمار، نابرابری و ستمگری هستند. اما سیاست زندگی چیست؟ این سیاست مستلزم سطح معینی از رهایی است: رهایی از ثبات و تغییرناپذیر بودن سنت و رهایی از سلطه نظام­های پلنگانی. سیاست زندگی در وهله­ی نخست سیاست انتخاب است. سیاست رهایی­بخش نوعی سیاست      فرصت­های زندگی است، در حالی که سیاست زندگی نوعی سیاست شیوه­ی زندگی است. «سیاست زندگی به واقع، سیاست محقق ساختن خویشتن در محیطی است که به طرزی بازتابی سازمان­یافته است و این بازتابندگی خود و بدن فرد را با نظام­هایی به مقیاس جهانی مرتبط می­سازد. در این میدان فعالیت قدرت بیش از آن که پلکانی باشد، زاینده است(این تعبیر به موضوع قدرت مولد فوکو نزدیک است). سیاست زندگی همان سیاست شیوه­ی زندگی است» (همان: 300).

در اینجا نگارنده در پی آن است که ببیند سیاست­های هویتی، انگیزه­ی مصرف­گرایی (سیاسی)، ملازمت افراد با فرهنگ جهانی از طریق رسانه­های فراملّی، هر کدام چه نقش تعیین­کننده­ای در انتخاب سبک زندگی سیاسی و به تبع آن خواست دگرگونی سیاسی در برهه­ای از زمان دارد. این مهم گویای روشن­ترین شاخص­ها در بیان خودِ گزینش­گر نیز هست. خودِ گزینش­گر می­تواند محور مقاومت­های هویتی باشد که پیش­تر سیاسی بود و نیاز به گردهمایی، سازماندهی، رهبر و ایدئولوژی داشت. اینجاست که سیاست دیگر در سطح تصمیم­گیری­های کلان نمی­ماند و در زندگی روزمره جاری و ساری می­گردد. «سیاست عبارت است از نزاع معناهایی که در طرح­های سیاسی قبلی نسبتاً ثابت مانده بوده­اند؛ به کارگیری مجددشان در زندان معانی جدید، تلاش برای ترغیب دیگران به پذیرش اعتبارشان و تثبیت کردن آن­ها در معانی نسبتاً قطعی که این­ها در آن به بخشی از دستور زبان زندگی روزمره تبدیل می­شوند» (نش،1384: 48). با این رویکرد سخن گفتن از جنبش سبک زندگی در میان جوانان بی­اساس نیست؛ یکی از انواع جنبش­های جدید که هدفشان کسب قدرت دولت نیست بلکه مبارزاتشان بر سر قدرت برای بر ساختن هویت­های جدید و خلق فضاهای دموکراتیک برای کنش اجتماعی است. در حقیقت فعالان جنبش­های جدید می­خواهند امکان تعریف مستقل از خود را داشته باشند. علاوه بر آن جنبش­های جدید دارای جنبه­ای فرهنگی بوده، تعاریف مقبول جامعه از ارزش­ها و هنجارها را به چالش    می­کشند(مشیرزاده،1381: 191). سبک زندگی به عنوان نقطه­ی تلاقی مطرح است که در آن دولت­های ملّی از یک سو و از سوی دیگر فرهنگ جهانی به کمک ابزارهای ارتباطی متعدد خود، معناهای افراد را به چالش می­طلبند و هر کدام سعی در ارائه­ی ارزش­های فرهنگی­شان دارند. در مجموع به نظر می‌رسد امروزه افراد (بویژه در جهان سوم)در انتخاب الگوهای سبک زندگی خود در عین آن که به فراخور امکانات در معرض امواج جهانی هستند، سعی دارد آنان را با خود همراه سازد. آنان تحت اعمال سیاست­های فرهنگی هستند که آنان را به همنوایی و تطابق با ارزش­های هویت ملّی فرا می‌خواند، حال آن که استیلای امواج جهانی­شونده فرهنگ بر سبک­های زندگی نوظهور بر هیچ یک از ما پوشیده نیست. اما جهانی­شدن فرهنگی چیست و چه مؤلفه­هایی دارد؟

جهانی­شدن فرهنگی و سبک­های زندگی

جهانی­شدن فرهنگی[7]، در مسیر پیدایش و تکوین خود به عنوان یک «رهیافت نظری» و «امر واقع»، منتقدان و موافقان خود را یافته است. موافقان بر این داعیه پافشاری می­کنند که گزاره­ی «جامعه به مثابه­ی مجموعه­ای از ساختارها و کردارهاست که فرهنگ نیز شامل آن است و باید به وسیله­ی دولت- ملّت حاکم اداره شود»، از حیّز انتفاع خارج است. ایده­ی «دولت به مثابه­ی پدر جامعه» یا «بهترین خویشتن جامعه» لااقل در حوزه­ی فرهنگی دیگر معنی خود را از دست داده است.      جهانی­شدن فرهنگی برای تمام جوامع امری مطلوب و ضروری است. در مقابل، منتقدان جهانی­شدن فرهنگی که عمدتاً دارای صبغه و پیشینه­ی مارکسیستی و نئومارکسیستی هستند، مدعی­اند که جهانی­شدن فرهنگ، همان «امپریالیسم فرهنگی[8]» است. بر اساس این تعریف، جهانی­شدن فرهنگی، بر خلاف جهانی­شدن اقتصادی یا فناورانه، به دگرگونی و اشاعه­ی اشکال متنوع رسانه­ها و هنرها اطلاق می­شود که فراتر از مرزهای ملّی توسعه و بسط یافته است (نش، 1388 :84). در متون  جهانی­شدن فرهنگی معمولاً به 3 دسته از رویکردها برمی­خوریم که دراینجا بسط و شرح داده می­شوند:

  1. 1.    امپریالیسم فرهنگی:  این گفتمان در دهه­ی 1960 بخشی از پروژه­ی مارکسیستی بود که به نقد فرهنگ کشورهای سرمایه­داری و پیشرفته می­پرداخت. این نظریه­ها، با تکیه بر گزاره­ها و مفاهیم نظریه­ی نظام جهانی، استدلال می­کنند که نظام اقتصاد جهانی در سلطه­ی کشورهای پیشرفته است و سایر کشورها، بخصوص کشورهای جهان سوم در پیرامون این نظام، کنترل اندکی بر توسعه­ی اقتصادی و سیاسی خود دارند (تامیلسون 39:1382). شرکت­های چند ملیتی یا فراملّی عاملان یا کارگزاران کلیدی این نظام هستند. در حقیقت، این شرکت­ها کلیه­ی فعل و انفعالات بازار و چرخه­ی فرهنگ را با تولید کالاهای انبوه کنترل بازارها و همچنین با توزیع و بازاریابی و با به­کارگیری فنون مشابه عهده­دار هستند. برساخته شدن چنین گفتمانی در زمینه­ی چرخه­ی فرهنگ، مشابه و همسو با عقاید اصحاب مکتب فرانکفورت است که عقیده داشتند یک فرهنگ توده­ای یکدست و همسان به صورت منفعلانه و غیرانتقادی به توده­ی مردم تحمیل می­شود.

به نظر دیوید هاروی «پسامدرنیته انعطاف­پذیر» یک فرهنگ پسامدرن را خلق می­کند. هاروی با تأسّی از مفهوم «فردریک جیمسون»، مبنی بر اینکه پسامدرنیسم «منطق فرهنگی سرمایه­داری متأخر» است، استدلال می­کند که چرخه­ی فرهنگی به نحو فزاینده­ای جذب تولید کالا شده و این امر به حساسیت زیبایی­شناختی جدیدی منجر گردیده است. جستجوی بی­پایان برای بازارهای جدید، تغییر سریع کالاها و دستکاری مداوم ذائقه­ها و عقاید مردم از طریق تبلیغات باعث ایجاد فرهنگ پسامدرنی گردیده که ویژگی آن ناپایداری و  اندیشه­های سطحی به جای معانی عمیق، مونتاژ و اختلاف سبک­ها، ناپیوستگی و هرج و مرج به جای  فراروایت­های عقل و پیشرفت می­باشد (نش، 1384:91). دیدگاه­های «آدورنو و هورکهایمر»[9] در باب «صنعت فرهنگ» در گفتمان­های پست مدرنیستی دائماً به شکل نوینی بازتولید می­شود. «راسل برمن و ریچارد ولین»[10] به بازآفرینی و ارائه­ی مجدد دیدگاه­های آدورنو و هورکهایمر در نفی «صنعت فرهنگ» پرداخته و از تمایز بین «فرهنگ والا» و «فرهنگ نازل» دفاع می­کنند که در آن هرگونه توان بالقوه رهایی­بخشی به عرصه­ی فرهنگ والا تعلق دارد. این نویسندگان از «فرهنگ مستقل» در مقابل «فرهنگ وابسته» دفاع می­کنند که روند کالایی­شدن و ایدئولوژی آن­را فاسد و آلوده نموده است(کلنر،1380 :273).  در دیدگاه «لزلی اسکلیر»، فرهنگ و ایدئولوژی مصرف­گرایی « از یک ترجیح مقطعی به یک پدیدار جهانی­شونده تبدیل شده .... که این عصر طلایی ابتدا در ایالات متحده آغاز و به سرعت در درون برخی از کشورهای جهان سوم اشاعه یافت. اشاعه و تبلیغ سبک زندگی مصرف­گرایانه درون­مایه­ی اصلی این رسانه­ها است(Sklair, 2002:108).

  1. 2.    گردش­های شبکه­ای: دومین رهیافتی که در زمینه­ی جهانی­شدن فرهنگی مفهوم­سازی نموده، رهیافت گردش­های شبکه­ای[11] است. استدلال اساسی این رویکرد مبتنی بر این است که از یک طرف رسانه­های بین­المللی نفوذ و کنترل خودشان را بر روی گونه­های متنوعی از فرهنگ جهانی نظیر فیلم، موسیقی و سینما گسترده نموده­اند، امّا ما شاهد افزایش روزافزون اهمیت مناطق متنوع به عنوان تولیدکننده و بازارهای فروش این محصولات هستیم. « مناطق به   مثابه­ی شبکه­های فرعی عمل می­کنند که پیوندهای فشرده­ای با شبکه­های جهانی فرهنگ برقرار می­کنند و در این مسیر، ارتباطات با سایر مناطق نیز برقرار می­شود» (Crane, 2005:7).
  2. 3.   نظریه­ی پذیرش:  گزاره­های نظریه­ی امپریالیسم رسانه­ای و گردش­های شبکه بر نهادها و سازمان­های تولیدکننده و اشاعه­کننده­ی فرهنگ تمرکز نموده اما بر خلاف این نظریه­ها، رویکرد نظریه­ی پذیرش[12] بر واکنش مخاطبان و مردم بر محصولات فرهنگی تکیه دارد. رویکرد امپریالیسم فرهنگی بر یکسان­سازی فرهنگ­ها و رویکرد گردش­های شبکه بر پیوند و تنوع فرهنگی تأکید دارد اما این رهیافت نظری بر این عقیده استوار است که مخاطب فی نفسه به شیوه­های متعدد به تفسیر متون فرهنگی اقدام می­کند. تنوع تفسیر و فهم «متون» به ویژگی­های اجتماعی دریافت­کننده بستگی دارد، ویژگی­هایی نظیر طبقه، جنسیت، نژاد و سن همگی در تنوع تفاسیر دخیل هستند (جهانگردی، 1387: 97). اساساً چندین فاکتور مهم نقش مسلط محصولات فرهنگ بیگانه را  در یک چرخه­ی جهانی خنثی می­کنند. مهم­ترین فاکتور «نگرش مصرف­کنندگان به برنامه­هایی است که به صورت جهانی پخش می­شود» (Crane, 2005: 14). مخاطبان عموماً برنامه­های محلی را به برنامه­های خارجی ترجیح می­دهند چرا که فهم آن بر مبنای نگرش­ها، ارزش­ها و سبک زندگی و کردارهای بیانی انطباق دارد.

مطالعات تجربی در برخی کشورها نشان داد که ترجیح برنامه­های ملّی با مقوله­ی طبقه­ی اجتماعی ارتباط دارد. «استراوبار» در مطالعه­ی خود این مطلب را نشان داد که «طبقه­ی کارگر و اعضای طبقه­ی متوسط رو به پایین و   مصرف­کنندگان فقیر گرایش دارند فرهنگ محلی و ملّی خود را ترجیح دهند که به نوعی هویت قومی و محلّی­شان را تقویت می­نمود. اما گروه­های طبقه­ی بالا و طبقه­ی متوسط روبه بالا که تحصیلات بیشتری نیز داشتند، برنامه­های خارجی را ترجیح می­دادند، نظریه­های متأخر در مورد تأثیر برنامه­های خارجی بر روی هویت ملّی به جنبه­های مسئله­دار مفاهیم هویت و فرهنگ ملّی انتقاد کرده­اند. «استوارت هال»[13] عقیده دارد که ایده­ی فرهنگ­های یکدست ملّی که هویت و ارزش­های شهروندان «خودی» را متحد سازد و «دیگران» را طرد نماید، دیگر پذیرفتنی نیست؛ مردم در جوامع گوناگون به سوی تکثر فرهنگی گرایش دارند. در صورت وجود واقعی تکثر فرهنگی «بسیاری از رسانه­ها دغدغه­ی این را دارند که آیا رسانه­ی «ملّی» دقیقاً تنوع سیاسی، دینی و قومی را بازنمایی کرده است یا خیر. (Crane, 2005:12).

شکل 1: مدل­های نظری جهانی­شدن فرهنگی (برگرفته از کرین و همکاران، 1388: 15)

مدل

فرآیندهای انتقال فرهنگی

عاملان و مکان­های اساسی

پیامدهای احتمالی

امپریالیسم فرهنگی

امپریالیسم رسانه­ای

مرکز – پیرامون

شرکت­ها و رسانه­های جهانی

یکپارچه­سازی فرهنگی

جریان­های فرهنگی/  شبکه­ها

انتقال دو طرفه

شرکت­ها و سازمان­های ملی و منطقه­ای

پیوندهای دورگه­سازی فرهنگی

نظریه­ی دریافت/پذیرش

مرکز- پیرامون و چند جانبه

مخاطبان، توده­ها، کارفرمایان فرهنگی، دروازه­بانان

مذاکره

مقاومت

راهبردهای سیاست فرهنگی، مانند محافظت، مقاومت

طراحی مجدد فرهنگ­ها

شهرهای جهانی، موزه­ها، میراث فرهنگی، حافظه­ی فرهنگی، رسانه­ها

رقابت

مذاکره

 

در بعد فرهنگ؛ افزایش مصرف، ازجاکندگی زمان و مکان، تراژدی فرهنگ، برجستگی هویت­ها، در بعد اقتصاد؛ سیطره­ی شرکت­های فراملیتی، گسترش بازار مصرف جهانی، مهاجرت، توریسم و در بعد سیاسی تضعیف نقش دولت­های ملّی، روند رو به رشد دموکراسی، گرایش به بنیاد‌‌گرایی تنها بخشی از ویژگی­های این پدیده است. در سطح خرد جهانی­شدن فرهنگی با ارائه­ی آخرین دستاوردهای فرهنگی بر زندگی روزمره­ی افراد تأثیر می­گذارد. گیدنز می­نویسد: «تغییر شکل هویت شخصی و پدیده­ی جهانی­شدن در دوران مدرنیته­ی اخیر، دو قطب دیالکتیک محلی و جهانی را تشکیل می­دهند. به عبارت روشن­تر حتی تغییرات وجوه بسیار خصوصی زندگی شخصی نیز مستقیماً با تماس­های اجتماعی بسیار وسیع و پردامنه ارتباط دارد» (گیدنز، 1385: 56). جهانی­شدن فرهنگی با در اختیار قرار دادن بسته­های فرهنگی مهیج و جذاب از طریق رسانه، افراد را مهیای الگوهای زندگی مورد تأیید خود می­کند. گیدنز ادامه می­دهد: با جهانی­شدن فزاینده­ی رسانه­های ارتباط جمعی، وجود و عملکرد محافل و سازمان­های متعدد و گوناگونی در هر زمینه به گوش و چشم هر کس که خواهان نگریستن و شنیدن باشد، می رسد و همین اطلاعات طبعاً راه­های تازه­ای را برای انتخاب در برابر شخص می­گشاید. تأثیر چسبانه­ای تلویزیون و روزنامه­ها، از طریق کنار هم قرار دادن موقعیت­ها و حالت­های گوناگون، شکل­ها و نمادهای ویژه­ای به وجود می­آورد که شیوه­های زندگی بی­سابقه و بنابراین انتخاب­های تازه­ای را القا می­کنند. از سوی دیگر تأثیر رسانه­های جمعی فقط در جهت کثرت­گرایی و تنوع طلبی نیست. آن­ها ما را به موقعیت­هایی هدایت می­کنند که شخصاً هرگز امکان تماس یا آشنایی مستقیم با آن­ها را نداشتیم (گیدنز، 1385: 124). اما ارتباط جهانی­شدن و سبک زندگی را چگونه می­توان تبیین کرد. به نظر می­رسد مفهوم مصرف­گرایی بیش از پیش با جهانی­شدن فرهنگی تلاقی پیدا کرده و در انتخاب سبک زندگی و سیاست مربوط به آن، سیاست­های هویتی و تفاوت نقش بسزائی را ایفا می­نماید.

مصرف­گرایی پدیده­ای است که قدمت آن به آغاز بشریت و جامعه­ی بشری برمی­گردد و متشکل از چند گفتمان و شجره­های همپوشان در تاریخ است که به هم مرتبط بوده و به شکل­های مختلف بر روی هم لایه­بندی می­شوند. مصرف جزئی ناگزیر از زندگی انسان امروزی شده است. بسیاری از جامعه­شناسان و صاحب­نظران علوم اجتماعی بر این عقیده­اند که مصرف و ایدئولوژی همبسته­ی آن، یعنی مصر­ گرایی، دین جوامع قرن حاضر محسوب می­شود و کانون خانواده، معبد و پرستشگاه مجسم دین مذکور به حساب می­آید (باکاک، 1381). گرچه مصرف کالاها و خدمات در دوران پیشین حیات بشر نیز وجود داشته است، ولی در قرون جدید، مصرف صرفاً محدود به رفع نیازها برای حفظ بقا نبوده و با مقاصد و نیت­های دیگری نیز همراه شده است. در عصر مدرن، مصرف، بخش اعظم تجارب روزمره­ی زندگی بشر را شکل می­دهد و چیستی او را رقم می­زند (مایلس و همکاران، 2002: 3). ابعاد هویتی و کلیت زندگی روزمره­ی ما بر حسب روابطمان با کالاهای مصرفی تعیین می­شود. مصرف مار­ ها و برچسب­های مختلف موسیقی، کالاهای ورزشی، فضاها و مکا­ن­ها، پوشاک و خوراکی­های متنوع هریک به سهم خود بر کیفیت و جهت­گیری هویت ما تأثیر می­دهند و حتی می­توان مدعی بود که امروزه مصرف، فلسفه­ی ما را از حیات شکل می­دهد. اهمیت انکارناشدنی مصرف در حیات اجتماعی - سیاسی و پیامدهای برخاسته از آن موجب توجه علمای علوم اجتماعی به آن شده است. در سطوح خرد بر ابعاد هویتی، رفتارها و نگر­ش­ها، در سطوح میانه بر رسانه­ها، گرو­ه­ها، نهادها، مراکز تجاری وجنبش­های اجتماعی و در سطوح کلان بر ساختارهای اجتماعی و سیاسی توجه شده است.

«مایلس»[14] (1998) مصرف را محدود به سطح رفتار یا کنش می­کند و مصرف­گرایی را امری وسیع­تر و بیشتر به منزله­ی بستری فرهنگی و ایدئولوژیک می­بیند.  او معتقد است در حالی که مصرف یک عمل است، مصر­ گرایی روش زندگی است( همان: 4).  نکته­ی دیگر که در مصرف­گرایی وجود دارد آن است که از نظر سطوح تحلیلی، مصرف­گرایی پیونددهنده­ی فرد و ساختار است. به بیان روشن­تر، مصرف، ریشه در سطح خرد عمل دارد و مصرف­گرایی در ساختار تنیده شده است. مصرف­گرایی نمود روانی - اجتماعی تعامل بین فرد و ساختار در قلمرو مصرف است و فرد و جامعه را به هم پیوند می­دهد. در متون انتقادی مصرف­گرایی بیانگر تمایل مردمی است که تا حد زیادی با فرآورده­ها یا خدماتی که مصرف می­کنند، شناخته می­شوند؛ بویژه با مارک­های تجاری و شاخص­های ارتقادهنده­­ی منزلت؛ مانند خودروها و جواهرآلات گران قیمت.

در نظریه­های صاحب نظران علوم اجتماعی، عمدتاً به پیامدهای اجتماعی و روان­شناختی موضوع توجه شده است و پیامدهای سیاسی مصرف­گرایی در کانون توجه آن­ها قرار نگرفته است. در حالی که مصرف­گرایی در نهایت به لحاظ سیاسی نیز تبعاتی برای نظم و ثبات سیاسی در برخواهد داشت( علی­خواه، 1386: 235)

با این حال در اینجا باید تنها در تعبیر سیاسی به مقوله­ی مصرف­گرایی بپردازیم چراکه چندین نوع اقدامات گفتمانی و سیاستی برای تأثیرگذاری بر شیوه­ی توزیع ارزش­ها در جامعه، در بین گروهی از مردم و یا زمینه­ی خاص وجود دارد.  اما مصرف­گرایی سیاسی  پدیده­ای جدید است که به نظر می­رسد به طور خاص با شکل­گیری جامعه­ی شبکه­ای و اطلاعاتی مرتبط باشد. برای همین است که مصرف­گرایی سیاسی را نباید صرفاً به عنوان مقوله­ای که در دولت- ملت­ها نمود پیدا می­کند، در نظر بگیریم بلکه این مفهوم اساساً معرف یک پدیده­ی «جهان­محلی» روبه گسترش است. انتخاب­های مصرف­گرایان سیاسی، از پایین­ترین و خردترین سطح که فرد است تا بالاترین و کلان­ترین سطح یعنی نظام جهانی صورت می­گیرند و نمایی از خانواده گرفته تا «نظام جهانی» دارند.

مصرف­گرایی سیاسی هم مرتبط با فرد- به­عنوان موجودی خودشناس و خودبیان-  است و هم به نهادهایی چون ارزش­ها، هنجارها و منابع مجازی، نمادین و مادی که می­توان در تعاملات سیاسی و تولید برون­داد­های سیاسی به آن­ها تکیه کرد، ارتباط دارد. به علاوه مصرف­گرایی سیاسی را می­توان هم به منافع (مثلاً طبقاتی) و هم به هویت­ها (مثل تفاوت­های قومیتی و جنسیتی) مرتبط دانست (Bang,2007: 193).

زمان، مکان و ارزش­های اجتماعی مصرف­گرایی همیشه مشروط به «حاکمیت سیاسی» هستند و لذا به واسطه­ی آن تسهیل، محدود و تعیین می­شوند. این مشروط بودن به همان اندازه که در ذات فعالیت­ سیاسی (به مثابه­ی فرآیند و تعامل) وجود دارد، جزء درونی سیاست­گذاری (به مثابه­ی محتوا و تولید) هم به شمار می­رود. حاکمیت سیاسی در دو سطح سیاست و سیاست­گذاری با مصرف­گرایی سیاسی در ارتباط است. اول این که چگونه می­توان منافع و هویت­ها را در فرآیندهای تصمیم­گیری و تعامل (فعالیت­ سیاسی) به رسمیت شناخت و برآورده کرد. اما از سویی سیاست­گذاری نیز با این مسئله مرتبط است، به این معنی که چگونه این منافع و هویت­ها  بیان «محتوا»ی واقعی کنش سیاسی و در نتیجه «تولید» برون­دادهای سیاسی را شامل می­شوند (همان: 194).  گفتمان­های حاکمیت سیاسی به چارچوب­دهی     دیدگاه­های سیاسی، پرسش­ها و راه­حل­های عمل­گرایانه به شکل­های خاص و در زمان و مکان مشخص می­پردازند. به این شکل قدرت ارتباطی حاکمیت سیاسی تأثیرات سیاسی مجزای خود را بر روند انتخاب و توزیع موارد مطلوب مردم خواهد گذاشت. اما کار عقلانی در این جا  تمرکز بر روی انتخاب­های کنش­گران به جای فرآیند توزیع است. علی­خواه (1386) در مقاله­ی «پیامدهای سیاسی مصرف­گرایی با الهام از مدل نظری گار»، مدل زیر را برای فرآیند سیاسی­شدن       مصرف­گرایی و پیامدهای آن ارائه کرده است اما باید ذکر کرد منظور نگارنده در اینجا،  تخصصی­تر از مصرف­گرایی عام بوده و بر  مصرف­گرایی سیاسی و پیامدهای آن تأکید دارد.

شکل2: مدل نظری مبتنی بر آرای گار برای سیاسی­شدن پیامدهای مصرف­گرایی( علی­خواه، 1386: 248)

 

مصرف­گرایی سیاسی و پتانسیل خشونت سیاسی

آیا ایده­ی مصرف­گرایی سیاسی، با منطق بی­واسطگی خود و در نتیجه اعتقاد به «عمل متکی بر خود» و نوعی مشارکت گاه فعال و گاه غیرفعال، از پتانسیل سیاسی رادیکال که به تقاضا برای دگرگونی سیاسی بینجامد، برخوردار است؟  «شانتال موفه»[15] و «یورگن هابرماس»[16] دو نماد تفکر انتقادی رادیکال معاصر کاملاً موافق این ایده هستند که        مصرف­گرایی سیاسی مفهومی ساختگی است که ریشه در شکل سرکوب­گرانه بازاری شدن و سیاست­زدایی از دموکراسی دارد و  سلطه­ی ایدئولوژیک خود را پشت یک لفاظی نادرست درباره­ی اجماع و «پایان» ایدئولوژی پنهان می­کند. موفه این مفهوم را دارای تأثیری عمدتاً تدریجی بر سیاست­گذاری می­داند (Bang,2007: 191). هابرماس هم مطمئناً        مصرف­گرایی سیاسی را عاملی تعیین­کننده در شکل­دهی مرحله­ای «افکار عمومی» می­داند  که در آن «عرضه­کنندگان» قبل از آنکه مصرف­کنندگان آمادگی لازم را داشته باشند، مفهوم را به شکلی نمایشی ارائه می­کنند (هابرماس، 1384: 195). این مفهوم نشان می­دهد که نیروهای بازار چگونه همه چیز را به مواردی قابل فروش و قابل مصرف تبدیل      می­کنند و جمهوری دموکراتیک را در حد یک پرداخت بی­واسطه و سلیقه­ای به داستان­های مورد علاقه، شوهای مستند و  جنبه­های احساساتی تنزل می­دهد (Good, 2005: 3-25).  مصرف­گرایی سیاسی در مدل­های انتقادی هابرماس و موفه مبدل به نشانه­ای از فردگرایی کنترل­شده، افسردگی مکانی و زمانی شهروندان و وجود یک «بازار فرهنگی» برای نابودی حوزه­ی عمومی و خصوصی می­شود. موفه و هابرماس، مصرف­گرایی سیاسی را در  مدل­هایی می­سنجند که در آن­ها سؤال این است که چگونه افراد می­توانند منافع و هویت­های خود را در فرآیندهای تصمیم­گیری سیاسی بازتاب دهند و مطرح کنند؟ موفه و هابرماس، فرآیند (فعالیت­ سیاسی) و قالب (ساختار سیاسی) را بر جوهره (سیاست­گذاری) و اثرات    (برون­دادها) اولویت می­دهند(همان: 20).

هابرماس معتقد است همه­ی رویکردهای نوین سیاست­گذاری به مصرف­گرایی سیاسی، از جمله مدرنیته­ی انعکاسی، جامعه­ی مبتنی بر ریسک، جامعه­ی اطلاعاتی، جامعه­ی شبکه­ای، حکمرانی و حکومت، سیاست­های زندگی، ساخت روزمره و شهروندی متخصص که بیشتر آن­ها به بررسی و درک سیاست­های دموکراتیک در یک چارچوب سیاست­گذاری خاص می­پردازند، در واقع پیامدهای بالفعل متعلق به یک چارچوب فعالیت­ سیاسی هستند که قطب­بندی و همگرایی، رویکرد چپ و راست و تضاد یا اجماع در منافع و هویت­های متضاد برای دسترسی و به رسمیت شناختن تعامل سیاسی از اجزای آن می­باشند(Habermas, 1996: 351). مصرف­گرایی سیاسی عمدتاً ایده­ای تلقی می­شود که طبق آن ملاک­های سیاسی، تعیین­کننده­ی تصمیمات مصرفی افراد هستند و لذا مصرف­گرایی سیاسی به­عنوان    انتخاب­های روزمره­ی سیاسی تلقی می­شود که تجسم آن­ها در اقدامات ارتباطی  برای تداوم حیات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خواهد بود. تصمیم­گیری درباره­ی این که چه چیزهایی مصرف شوند (که البته شامل مصرف ارزش­ها و خدمات عمومی هم می­شود)، یک انتخاب سیاسی روزمره است چراکه تصور این است که مصرف­کننده برخوردار از دانشی   درباره­ی تأثیر محصول انتخابی خود بر اقدامات و محیط­های روزمره (شامل محیط­های فیزیکی، بیولوژیکی، روان­شناختی، فرهنگی، اجتماعی و غیره) است (Brewer and Trentmann, 2007: 1-5).

پژوهش­های تطبیقی نشان می­دهند که مصرف­کنندگان سیاسی نسبت به نقش­های سنتی خود به عنوان    رأی­دهنده یا شهروند بافضیلت تردید دارند. آن­ها هویتی مشروع ندارند و هویت آن­ها توسط رژیم موجود لایه­بندی شده است. عمده­ی نارضایتی آن­ها از سیاست­مداران انتخابی و نهادهای سیاسی رسمی است و کم و بیش ایمان خود را به قابلیت تأثیرگذاری بر فرآیندهای تصمیم­گیری سیاسی از طریق کانال­های جاافتاده و مرسوم یعنی احزاب سیاسی و سازمان­های تأمین منافع از دست داده­اند (Bang, 2007: 195). اما این بدان معنا نیست که  مصرف­کنندگان سیاسی از هویتی مخالف برخوردارند که آن­ها را وا می­دارد با قدرت حکومتی مبارزه کند یا آن­ها را به سمتی می­کشاند که طبق منطق سلطه­ی دولت احساس بی­ارزشی یا برچسب­خوردگی داشته باشند. آن­ها پیوند میان اشکال سنتی تخصص و نمایندگی را زیر سؤال می­برند اما نسبت به سیاست و سیاست­گذاری به طور کلی بی­اعتماد نیستند.

در تعبیر شانتال موفه، مصرف­کنندگان سیاسی با عبارت «راه سوم» شناخته می­شوند که از فعالیت سیاسی مبتنی بر نمایندگی خسته­اند. روح آن­ها «انباشته» از اجتماع­گرایی و تنهایی نیست. آن­ها به دنبال راه­های تازه­ای برای اثرگذاری بر شکل ارائه دستورکارهای سیاسی و سیاست­گذاری مستقیم­تر و عینی­تر در مقایسه با نقش­های متعارف خود به عنوان شهروندانی هستند که طبق مقیاس چپ و راست عمل می­کنند و برای اینکه صدای­شان توسط تصمیم­گیران نظام سیاسی شنیده شود به مشارکت سیاسی روی می­آورند. آن­ها یک هویت انعطاف­پذیر دارند که در آن تصمیم برای  مبارزه، درگیری، همکاری، مذاکره و یا وارد شدن جدی به گفتگو با «نظام»، بستگی تام به موقعیت واقعی و        سیاست­گذاری عینی مورد نظر دارد. آن­ها بر روی محتوای واقعی سیاست­گذاری­ها و نه منافع و ایدئولوژی­های انتزاعی کار می­کنند. دلیل این است که متداول­بودن و منفرد بودن را باید بتوان برای پروژه­ها و فنون جدید تغییر داد تا به افراد کمک شود تأثیراتی بی­واسطه­تر و مستقیم­تر بر تولید برون­دادهای سیاسی داشته باشند بویژه در مقایسه با نقش قدیمی که آن­ها در دموکراسی متکی بر نمایندگی سیاسی به­عنوان شهروندان فعال یا منفعل می­توانند داشته باشند        (Bang, 2005).

مصرف­کنندگان سیاسی طبق ملاک­های سیاسی اعتقادی و انتزاعی چپ در برابر راست، فرد در برابر اجتماع و امثال آن و یا منطبق بر فعالیتی­ سیاسی که بر خصوصیاتی مثل جنسیت و قومیت تأکید دارد، عمل نمی­کنند بلکه یک «فعالیت سیاسی معطوف به شدن» را دنبال می­کنند که شامل انواع جدیدی از مشارکت است مثل تولیدکنندگان روزمره یا شهروندانی که به عنوان متخصص شناخته می­شوند. آن­ها خود را درگیر در رویکردی می­کنند که «کونولی» آن را این گونه توصیف می­کند: «خرده سیاست­های معطوف به شدن برای تکثر حذف­نشدنی دیدگاه­های مخالف در حیات عمومی و نیاز همیشگی به شکل­دهی اقدامات جمعی مشترک طبق این تکثر ارزش قائل­اند». این رویکرد تلاش دارد واسطه­ی منطق­های تولید و مصرف شود تا افراد و محیط­های آن­ها را در تعامل با هم تغییر و توسعه دهد. برای همین است که مصرف­کنندگان سیاسی با نگاه به محتوا و تولید سیاست­گذاری کنش­گری می­کنند حتی زمانی که دغدغه­های خود را بیان می­کنند تا در جنبه­ی درون­داد به رسمیت شناخته شوند. فعالیت­های آنان در وهله­ی اول نه معطوف به فرآیندها و شکل­های اقدامات سیاسی متکی بر نمایندگی بلکه معطوف به راه­های تازه­ی تأثیرگذاری بر محتوا و تولید سیاست­گذاری است. مصرف­کنندگان سیاسی برای تأثیرگذاری غیرمستقیم بر اقدامات سیاسی ازطریق بیان دغدغه­های خود تلاش زیادی نمی­کنند و بیشتر به دنبال اثرگذاری مستقیم سیاسی از طریق بیان دیدگاه­ها «به شکل حضوری» و تکامل خود به عنوان افرادی هستند که قادرند آزادی­های خود را به شکل­های مختلف به دست آورند. البته آن­ها نسبت به اقدامات سیاسی مبتنی بر نمایندگی، کاملاً بی­علاقه نیستند بلکه صرفاً هیچ الزامی نمی­بینند که فعالانه در این کارها وارد شوند. آن­ها اقدامات سیاسی شخصی خود در مسیر شدن و در جنبه برون­دادی را بر اقدامات سیاسی سنتی که به دنبال تأمین منافع و اولویت­ها در جنبه­ی درون­دادی است، ترجیح می­دهند و می­خواهند مشارکت­شان عینی باشد نه انتزاعی،    ارزش­مدار باشد نه هنجاری و ایدئولوژیک، خاص­گرا باشد نه جهان­شمول، پروژه­محور باشد نه مشروعیت­محور یا  مخالفت­جو و انعکاسی باشد نه عقلانی در برابر غیرعقلانی.

کامروا از سیاست­های بودن به عنوان سیاست­هایی پویا و برخاسته از مردم نام می­برد. این سیاست­ها در مقابل سیاست­های فرهنگی دولت که در وهله­ی اول رو به پایین، آمرانه و حافظ منافع و مقاصد دولت است، به عنوان    سیاست­های رو به بالا، برخاسته از گزاره­های هویتی و ارزش­های جمعی طرح شده است. بنابراین جوهره­ی آن­ها عمیقاً فرهنگی است و در خلال زندگی روزمره کسب می­شود: «این سیاست­ها زمانی رشد می­کنند که جستجوی روان­شناختی، فرهنگی هویت، اشکال و پیامدهای سیاسی به خود گیرد.» روزمرگی وجه ممیزه­ی آن­ها از حرکت­های سازماندهی شده و بارز است: «درحالی که جنبش­هایی که به طرزی فرهنگی شکل گرفته­اند، برای اثبات خود محصول و مظهر سیاست­های آشکاری بودند، سیاست­های بودن غالباً اشکال نامحسوس و برنامه­ریزی نشده­ای به خود می‌گیرد.

«اسکات» تأکید می­کند که کنش­های فردی اغلب با فرهنگ عمومی مقاومت تقویت می‌شود. در نظر گرفتن آن­ها ذیل خرده­فرهنگ حامی و شناخت مخاطرات مقاومت انفرادی، کل جامعه را در حرکت­های اینچنین درگیر می‌سازد و این گونه سخن راندن از یک جنبش اجتماعی منطقی است. هرچند این جنبش اجتماعی فاقد سازمان رسمی، رهبر رسمی، مانیفست، هزینه­ی عضویت، نام و پرچم است. چنین مقاومت­هایی هر پاسخی که داشته باشد، نباید غافل شویم که عمل مقاومت، خط مشی دولت را تغییر می­دهد یا محدود می‌سازد. از این طریق و نه از راه شورش است که فشار سیاسی قانونی در انزوا قرار می‌گیرد» (اسکات، 2002 : 94). تشبیه اشکال روزمره­ی مقاومت به صخره­های مرجانی به عنوان کنش­های بی­نام که تحت هیچ عنوانی قرار نمی­گیرند، تشبیه جالبی است. در حقیقت اسکات نشان می­دهد چگونه جاندارانی نرم و انعطاف پذیر در کنار هم قرار می­گیرند و پیکره­هایشان، صخره­های عظیم و غیر قابل نفوذی را می­سازد.

«آصف بیات» نیز در کتاب سیاست­های خیابان می­نویسد: این حرکت­ها بدون محتوای سیاسی شروع شده­اند. پیشروی­های آرام غیرقانونی اغلب با توجیه­هایی اخلاقی آغاز می­شوند و تداوم می­یابد. اما در نهایت به مبارزه جمعی، سیاسی تبدیل می شوند که دولت را تهدید می کند. تمرکز بر روند سیاسی شدن این حرکت ها نشان می دهد مادامی که اقدام کنندگان، پیشروی های روزانه شان را بدون رویارویی جدی با مقاومت ادامه دهند، رفتارشان مطابق با فعالیت معمولی روزانه شان خواهد بود( بیات، 1379: 37). بیات خیابان را در کانون تحلیل خود قرار می­دهد. خیابان به مثابه­ی عرصه­ی سیاست­ورزی است: «دو عامل کلیدی باعث تبدیل­شدن خیابان به عرصه­ی فعالیت سیاسی می­شوند؛ عامل نخست، از نظریه­ی کلی فوکو درباره­ی رابطه فضا و قدرت ناشی می­شود. استفاده از فضاهای عمومی به عنوان محلی برای ستیزه­گری بین توده و قدرت حاکم به این نظریه منتهی شد. به یک معنا آن چه خیابان­ها را از نظر سیاسی فعال      می­سازد، استفاده­ی فعالانه و مشارکت­گرایانه (برعکس انفعال) از فضای عمومی است. بنابراین استفاده از پیاده­روی خیابان­ها، چهارراه­ها و زمین­های شهری، به عنوان محل تجمعات و فعالیت­های فرهنگی عمومی، همه­ی آن­ها را به محلی برای ستیزه­گری تبدیل می­کند. این مکان­ها به شکل روزافزونی به قلمرو قدرت دولت تبدیل می­شوند، چرا که دولت مقررات آن را تنظیم و نظم را در آن­ها برقرار می­کند و از استفاده­کنندگان این مکان­ها انتظار می­رود به شکل منفعلانه و مطابق با قوانینی عمل کنند که دولت تدوین می­کند. هرگونه استفاده فعالانه و مشارکت جویانه از آن­ها، هم کنترل قدرت حاکم و هم گروه­های برخوردار از نظم موجود را به چالش فرا می­خواند. عنصر دوم در شکل­دهی سیاست­های خیابانی، چیزی است که آن را شبکه­ی انفعالی در بین استفاده کنندگان امکان عمومی می­نامیم» (همان:  44).  رهیافت اسکات و بیات دارای دلالت­های سیاسی متعددی است و اساساً در چارچوب کشمکش سیاسی پیش می­رود. بنابراین  آن­ها کنش­های جمعی را عمده می­کنند که در راستای تغییرات اجتماعی آتی پیش می­رود. آن­ها رسماً از مقاومت نام می­برند و محور کار خود را آن می­دانند. تحلیل آنان ناظر به گستردگی و پهنه­ی این مقاومت است و حتی قائل به وجود جنبش هم می­باشند. بی شک کاربرد مقاومت با ابعادی این چنینی، نویدبخش حرکت جمعی محتمل در آینده است. در نقطه­ی مقابل هم در نظریات سبک زندگی بوردیو و گیدنز و هم در سنت مطالعات فرهنگی کمتر ردپایی از برنامه­ی عمل و اصولاً عمل سیاسی می­بینیم. اساساً دغدغه­ی این نحله فراگیری مقاومت نیست و بنابراین رویکردشان ناظر به تغییرات اجتماعی نمی­باشد. هرچند شکل فیزیکی و عینیت یافته­ی مقاومت، وجهی پررنگ در تحلیل­های مذکور دارد، اما هر چه از تحلیل­های دارای صبغه­ی سیاسی و کنش­های سیاسی معطوف به شدن به تحلیل­های سبک زندگی نزدیک می­شویم، وجه نمادین مقاومت پررنگ­تر می­شود.

در اقدامات سیاسی معطوف به شدن، «نه بیرون هست نه دیدگاه اولویت­دار و نه ساخت مستقل هویت» و فرد صرفاً درون امر سیاسی قرار می­گیرد. «تفاوت در فعالیت­های سیاسی­ای است که فضای سوم ایجاد می­کند یعنی فضایی که نه به سوژه تقلیل­پذیر است نه به ابژه، نه خاص­گرا است نه جهان­شمول و فضایی است که به روی دیگر بودگی رادیکال باز است». لذا سؤال این است که آیا این فضای سوم تفاوت، برخوردار از منطق و قدرت انتقادی مختص به خود هست که به شکل بالقوه شیوه­ی مواجهه میان منافع و هویت­های چندگانه در جامعه را هدایت کند و آن­ها را در یک کانال «تکثر مجادله­ای» برای «طرح منطق­های مشروعیت بخش و قضاوت­های شکل گرفته از گفتمان» قرار دهد یا صرفاً رویکردی رادیکال و اعتراضی را در پیش خواهد گرفت و در نهایت خواستار تغییر در ساختار سیاسی خواهد شد؟  نگارنده معتقد است هر دو ظرفیت امکان وجود دارد. می­توان مصرف­گرایی سیاسی را (به عنوان یکی از مؤلفه­های سبک زندگی جهانی) یک فن جدید برای مقاومت، پاپس کشیدن و اجتناب از اشکال سنتی مشارکت در سیستم­های مبتنی بر نمایندگی دانست. مرتبط­کردن فعالیت سیاسی دموکراتیک به ایجاد فضاهای جدیدی که واسطه­ی سیاست­گذاری­ها هستند و زمینه­سازی برای مشارکت سیاست­گذاری، رفته رفته به محرک هدایت­کننده  تازه­ای برای رژیم­های پیچیده و مشروطه  برای پیشرفت و  شکل­دهی به گروه­های اجتماعی انعکاسی جدید در درون یک فرهنگ تبدیل می­شود.  اما در «حوزه­ی سیاسی»، بی­نظمی و بی­هدفی نهادهای غیرمعمول و افراد انعکاسی صرفاً نیازمند وجود حوزه­های عمومی پرتعدادتر است که در آن­ها سیاست­گذاری متداول مربوط به افراد می­تواند با واسطه مباحث عمومی کلی و نامحدود درباره­ی «آنچه باید انجام شود» همراه گردد. همان گونه که نهادهای سیاست­گذاری متخصص روزبه­روز بیشتر نیاز به فضاهای عمومی که خصلت غیرسازمانی و غیررسمی دارند، پیدا می­کنند تا بتوانند نگاه هدفمند به آن­ها داشته باشند و راهبردهای مختلف آن­ها را برای تأثیرگذاری و موفقیت مورد انتقاد قرار دهند، افراد «معمولی» نیز به این فضاها نیازمند خواهد بود تا درباره­ی حالت­های مختلفی که فرد می­تواند طبق آن­ها پروژه­های حیات اجتماعی مشترک را اجرا کند، بحث کنند و در صورت فراهم نبودن فضاهای کنترل شده ممکن است ظرفیت اعتراضی خود را عیان سازد. همانطور که موفه می­نویسد در مدل سیاست­گذاری انعکاسی جدید، خاص بودن دموکراسی مدرن ریشه در به رسمیت شناختن و مشروعیت­دهی به اختلاف­ سبک­های زندگی و رد هرگونه سرکوب از طرف یک نظم خودکامه دارد.  لذا آن گونه که «گود[17]» اشاره می­کند، مصرف­گرایی سیاسی نشان می­دهد «چگونه گرایش­های نارضایتی شهروندی در زمان و مکان از یک سو و بازار فرهنگی جهانی از سوی دیگر نمی­توانند در انگاره­ی یک حوزه­ی عمومی انتقادی حل شوند». مصرف­گرایی سیاسی چیزی جز یک بخش دیگر از داستان دنباله­دار رکود نیست؛ داستانی درباره­ی این که چگونه پیوند میان دولت و جامعه در سیاست­گذاری فرهنگی باعث از بین رفتن پایه­های نهادینه­شده و قدیمی شهروندی و تبلیغات انتقادی می­شود، بدون اینکه پایه­های تازه­ای معرفی کند و محتمل است که این خلأ،  انسداد فرهنگی - سیاسی و در نهایت  منجر به تلاش برای اعمال تغییرات مستقیم توسط کنش­گران روزمره در نظام سیاسی شود. اما در مقابل این سیر فزاینده تأثیر جهانی­شدنِ فرهنگی چه باید کرد؟ دولت­ها چه راه­هایی را برای کنترل تأثیر امواج جهانی­شدن فرهنگی بر شکل­گیری هویت­های چند پاره در مرزهای سرزمینی­شان به کار می­بندند؟

جهانی­شدن سبک زندگی و سیاست فرهنگی دولت­ها

«جیم مک گوییگان»[18] در کتاب « بازاندیشی در سیاست فرهنگی» به دنبال بررسی چگونگی برساخته شدن و واسازی سیاست­های فرهنگی دولت مدرن بوده و بر اهمیت منطق بازار در دوران اخیر هژمونی نئولیبرالیسم تأکید می­کند. او از اصطلاح گفتمان کمک می­گیرد و آن را مشتمل بر تعریف دنیای واقعی فرهنگ و معین کردن موقعیت عاملان و سوژه­ها، رویه­ها، مصرف­کنندگان، شهروندان و میانجی­ها می­داند و بر این پایه­، او سه گفتمان دولتی، بازار و ارتباطی-مدنی را از یکدیگر متمایز می سازد.

نخست گفتمان دولتی: «این گفتمان در اشکال مختلف حول این ایده شکل گرفت که دولت- ملت باید کل جامعه را اداره، اقتصاد را تنظیم و افراد مناسب پرورش کند. اندیشه­ی فوق حتی به نحو گسترده­ای در درون جوامع سرمایه­داری پیشرفته به مثابه­ی ابزاری که بتواند بحران­های جاری نیمه­ی قرن بیستم را برطرف نماید، پذیرفته شده بود. این تلقی از سیاست فرهنگی به صورت فرض عمومی و مشترک تمام دولت­ها، چه تمامیت­طلب و اقتدارگرا و همچنین با گستره و اهمیتی بسیار کمتر، به عمل و اندیشه دولت­های لیبرال و سوسیال دموکراتیک تبدیل شد» (مک گوییگان،1387: 96). گوییگان از سیاست فرهنگی نازی­ها در نکوهش هنر مدرن بر مبنای فرهنگ یونانی مثال می­آورد. سیاست فرهنگی شوروی نیز بر مبنای خلق انسان سوسیالیزم در ادبیات، هنر، فیلم و خانه­ها و مراکز فرهنگی و غیره استیلا یافت. الگوهای سوسیال دموکراسی در اروپای غربی نیز تلاش­هایی در چارچوب این گفتمان داشته اند، اما مثال نازی­ها و شوروی از مصادیق بارز این گفتمان است.

دوم گفتمان بازار: این گفتمان ملازم با گفتمان بازار آزاد در کشورهای سرمایه­داری بوده است. در این راستا حمایت دولت­ها از هنر و محصولات فرهنگی به طور  قابل ملاحظه­ای کاهش یافت و در عوض بازار آزاد مبنای رقابت شد. این گفتمان با سه سوژه­ی آرمانی خود یعنی مالیات­دهنده، سهام­دار و مصرف کننده کسب سود و نه تولید فرهنگی را هدف اصلی خود قرار داده است.

گفتمان سوم گفتمان ارتباطی- مدنی است که شالوده­ی آن ایده­های هابرماس در باب حوزه­ی عمومی و   جامعه­ی مدنی بوده است. حوزه­ی عمومی به شرایط مباحثه و نمایندگی اشاره دارد و جامعه­ی مدنی در مقابل دولت فضایی اجتماعی از آزادی و انسجام و غیرقابل تقلیل به بازار است. این گفتمان درصدد مقاومت فرهنگی است.     مقاومت­هایی که در قالب جنبش برای عدالت اجتماعی، ضد سرمایه­داری و ضد جهانی­شدن جلوه می­کند. این گفتمان تنها گفتمانی است که می­تواند در برابر گفتمان مسلط بازار قد راست کند. این گفتمان در جستجوی شهروندی فرهنگی است (مک گوییگان،1378: 143). مک گوییگان تأکید می­کند که عصر هیچکدام از این سه گفتمان و نیروهای بازنمایی­کننده­ی آن­ها به سر نرسیده است. برعکس آن­ها با میزان قدرت متفاوت، با بسیج نیرو و جبهه­گیری­های خاص خود در صحنه باقی خواهند ماند و از برآیند مجموعه مواضع و نیروهای آن­ها است که کشورها سیاست فرهنگی خود را سامان می­دهند. سیاست فرهنگی ابزاری سیاسی است که کشورها برای کنترل و نظارت بر تولید و مصرف رسانه و «معنا» به­کار می­گیرند. موفقیت یک کشور در واکنش به جهانی­شدن فرهنگی پیامدهای اساسی بر فرهنگ یک کشور دارد. به طور کلی، در یک سنخ­شناسی عمومی، از لحاظ واکنش به جهانی­شدن فرهنگی، سه راهبرد یا سه گفتمان عمومی     سیاست­گذاری فرهنگی را می­توان از یکدیگر بازشناسی کرد:

  • گفتمان اول: پیشگیری کشور از تخطی سایر ملل به دستاوردهای بومی و ملّی
  • گفتمان دوم: مقاومت در برابر فرهنگ جهانی
  • گفتمان سوم: توسعه و بسط بازارهای جهانی

پیش از شرح تفصیلی سه گفتمان حاضر باید به این مطلب توجه نمود که جهان گفتمان­ها، جهان کاملاً تعریف شده­ای نیست. «گفتمان­های سیاست فرهنگی دارای گونه­های متنوعی­اند و به هیچ وجه از لحاظ درونی یک­دست و واحد نیستند. با این حال، همه­ی گفتمان­ها در تعریف "دنیای واقعی" فرهنگ و معین­کردن موقعیت عاملان و سوژه­ها، رویه­ها، مصرف­کنندگان، شهروندان و میانجی­ها در درون فضای فرهنگی موثرند (Mc Guigan2004:36) .

گفتمان پیشگیری و محافظت: در بسیاری از کشورهایی که به شدت در معرض امواج جهانی قرار گرفته­اند، فرهنگ­های سنتی و قومی می­تواند ابزار مناسبی برای محافظت و پیشگیری از این امواج باشد. کشورهای آسیای شرقی به هنرهای خودشان به عنوان شاخصه­­ی مهم هویت فرهنگی خود می­نگرند و دولت­ها به گونه­ای از هنرمندان به عنوان میراث­دار و تولید­کنندگان فرهنگ بومی حمایت می­کنند (Ivabuchi, 2005). در این زمینه کشورهای جهان غیر توسعه یافته یا ملل «شرق» مستثنی نیستند. بسیاری از دولت­های اروپایی موزه­ها را به عنوان قرارگاه اصلی میراث فرهنگی و حافظه­ی قومی و تاریخی خود می­انگارند. «ریموند ویلیامز»[19] با تمایز میان «سیاست فرهنگی کامل» و «سیاست فرهنگی نمایشی» تعبیر جالبی از سیاست فرهنگی ملّی دارد. تا آن جا که به موضوع این مقاله مرتبط است، سیاست­های فرهنگی نمایشی اساساً به دنبال بازنمایی «جلوه­ی عمومی از یک نظم اجتماعی» هستند. این سیاست­ها به دنبال نماد سازی تصنعی از «ملّت بودگی» و قدرت دولت هستند. اساساً سیاست فرهنگی نمایشی دو هدف عمده را دنبال می­کند: اول، نشان دادن عظمت یک کشور یا بزرگ­نمایی ملّی که نماد آن برگزاری جشن­ها و آیین­های ملّی است و دوم، تقلیل­گرایی اقتصادی که هنر اهرمی برای رشد اقتصادی و ترویج منافع داخلی است (McGuigan, 2004:77).

گفتمان مقاومت در برابر فرهنگ جهانی: شناخت راهبردهای داخلی و ملّی در برابر جهانی­شدن فرهنگی منوط به شناخت جنبه­های گوناگون مقاومت فرهنگی است. برخی دولت­ها با بستن مالیات­های سنگین و ممیزی برای کنترل و نظارت و جلوگیری از اشاعه­ی نمادهای خارجی تلاش می­کنند. این مقوله نیز تنها به کشورهای جهان سوم اختصاص ندارد و کشورهایی که سابقه­ی دموکراسی دارند نیز به این راهبردها متوسل می­شوند، اما شدت و ضعف مداخله به میزان تکثر فرهنگی و یک­دستی جامعه بستگی دارد. برخی مداخلات صورت حداکثری و برخی صورت حداقلی دارند.

گفتمان توسعه و بسط بازارهای جهانی: در این گفتمان، میراث ملّی و محلّی به منظور جذاب و مهیج جلوه دادن برای بازدیدکننده­ی خارجی یا مصرف­کننده­ی بیگانه، دگرگون می­شود. در عصر جدید این نوع راهبردها چندین شکل اساسی به خود گرفته است. در این معنا، فرهنگ به شکل کالا هم در معرض نمایش در می­آید و هم وسیله­ای برای معرفی فرهنگ داخلی و رقابت با گونه­های خارجی است. در این گفتمان دلالت­های فرهنگی و دلالت­های اقتصادی با یکدیگر آمیخته می­شوند. اشتغال زایی، کسب درآمد و سود کلان در کنار تقویت هویت فرهنگی و معرفی فرهنگ «خودی» و توسعه­ی فرهنگی مفاهیمی هستند که در این گفتمان در کنار هم قرار می­گیرند.

نتیجه گیری

جریان­های جهانی سرمایه، کالا، خدمات، فناوری، ارتباطات و اطلاعات به طور فزاینده­ای کنترل دولت بر زمان و مکان را تضعیف کرده است. هویت­های متعدد، سیطره­ی دولت بر زمان تاریخی را که از طریق به کارگیری سنت و باز برساختن هویت ملّی میسر می­شد، به چالش فرا می­خوانند.

در جریان جهانی­شدن فرهنگ، ما با موضوعات و مقولات بی­سابقه­ای روبه­رو هستیم که ماهیتاً فرهنگی هستند. مصرف سریع نشانه­ها و خدمات و در کل سبک زندگی سیاسی، نوعی تکثر فرهنگی را به دنبال داشته و ارزش نمادین آن را بیش از گذشته برجسته می­سازد. رسانه­ها در قالب ابزارهای متنوع و با پیام­های گوناگون، فردگرایی را ترغیب می­کنند و در نهایت نوعی ناپایداری و ناپیوستگی را می­نمایانند. بدیهی است در چنین شرایطی امر فرهنگ برای دولت­ها اهمیت وافری می­یابد. آن­ها در سطوح مختلف ضمن حفظ مبانی و اصول ارجح خود، در برابر جریان­های فرهنگ جهانی    موضع­گیری می­کنند و به فراخور سیاست­های فرهنگی مرتبط با این موضع­گیری­ها را تدوین و اعمال می­کنند.  

سبک زندگی به عنوان نقطه­ی تلاقی مطرح است که در آن دولت­های ملّی از یک سو و از سوی دیگر فرهنگ جهانی به کمک ابزارهای ارتباطی متعدد خود، معناهای افراد را به چالش می­طلبند و هر کدام سعی در ارائه­ی ارزش­های فرهنگی­شان دارند. دولت­ها بنا به ماهیت خود از ظرفیت و قدرت کافی برای سیاست­گذاری و اِعمال سیاست­های فرهنگی برخوردارند. آن­ها هم کاربرد انحصاری انواع قدرت مشروع را برای تدوین، تنظیم و اعمال سیاست­گذاری در اختیار دارند و هم به دلایل و اهداف کافی و لازم برای اِعمال چنین مهمی مجهزند. سیاست فرهنگی در معنای کلی بخشی از    سیاست­گذاری عمومی است که همچون خود سیاست می­تواند هم در معنای محدود و هم در معنای گسترده مورد بررسی قرار گیرد یا به تعبیر مک گوییگان در معنای محدود عبارت است از اقداماتی که متولیان انجام می­دهند و نتایج پیامدهای اقدامات سیاست­گذاری آنان و در معنای گسترده ستیز و نزاع در مورد موضوعات فرهنگی است. در شرایط جهانی­شده­ی امروزین، سردرگمی در قبال فرهنگ و سیاست فرهنگی باعث وام­گیری بیشتر شهروندان از سبک­های زندگی جهانی و تمایل آنان به داشتن هویت­های چندگانه و متفاوت می­شود که به تعبیر اینگلهارت (ابراز وجود) در برهه­ای از زمان برای به رسمیت شناخته شدن تلاش خواهند کرد. به تعبیر هابرماس و موفه این گروه­های هویتی با اجتناب از مشارکت در سازوکارهای سیاسی معمول و عرفی نمایندگی، حضور مستقیم در عرصه­ی عمومی و تأثیرگذاری بر سیاست را از راه­های مقاومت در زندگی روزمره در برابر سیاست­های فرهنگی، اشکال مختلف سبک­های زندگی سیاسی­شده را برمی­گزینند که با قدرت دولت در حوزه­ی عمومی متناقض است. لذا هر نوع اصطکاک بین طرفداران نظم موجود و این گروه­های هویتی (جنبش سبک زندگی) احتمال دارد نتیجه را به کنش­های رادیکال خیابانی و تقاضا برای  دگرگونی بنیادی در جوهره­ی نظام سیاسی برساند. لذا مهم­ترین راه پیشگیری از این تنش­های هویتی بدفرجام، اتخاذ موضع منطقی و عقلانی در برابر جهانی­شدن فرهنگی با در نظر گرفتن منافع و امنیت ملّی دولت­ها است. چیزی که از آن با عنوان سیاست فرهنگی نام برده می­شود و دولت­ها و حاکمیت­ها در سطوح مختلف حتی در دموکراتیک­ترین نظام­های سیاسی، چارچوب قاعده­مندی از آن را برای کنترل نفوذ فرهنگ­های بیگانه در مرزهای ملّی خود  به کار می­بندند.



[1]. Kate Nash

[2]- Jensen   

[3]- Douglas & Isherwood

[4]- Campbell                                                               

1-Life Politics

2-Emancipator Politics

[7]-Cultural Globalization

[8]-Cultural Imperialism

[9]. Adorno & Horkheimer

[10]. Russell Berman & Richard Lynn

[11]-Network Flows

[12]-Reception Theory

[13]. Stuart Hall

[14]. Miles

[15]. chantal mouffe

[16]. Jürgen Habermas

1- Good

[18]. Jim McGuiggan

[19]. raymond williams

 
منابع
اباذری، یوسف و حسن چاوشیان (1381)، "از «طبقه اجتماعی» تا «سبک زندگی» : رویکردهای نوین در تحلیل جامعه شناسی هویت اجتماعی"، نامه­ی علوم اجتماعی ، ش 20.
اینگلهارت، رونالد ( 1373)، "تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی"، ترجمه­ی مریم، تهران، نشر کویر
باکاک، رابرت (1381)، "مصرف"، ترجمه­ی خسرو صبری ، تهران، نشر شیرازه
بوردیو، پیر(1381)، "نظریه­ی کنش"، ترجمه­ی مرتضی مردیها، تهران، نشر نقش و نگار
بیات،آصف (1379)، "سیاست­های خیابانی"، ترجمه­ی اسدالله نبوی هاشمی، تهران، نشر شیرازه
جلائی پور، حمید رضا (1387)، "گونه­شناسی رویکردهای تغییر"، فصلنامه­ی علوم اجتماعی. ش 43 و44
جی­دان، رابرت (1385) "نقد اجتماعی پست مدرنیته: بحران­های هویت"، ترجمه­ی صالح نجفی، تهران، نشر شیرازه
ذکائی، محمد سعید (1386)، "فرهنگ مطالعات جوانان"، تهران، آگه
علی­خواه، فردین (1386)، "پیامدهای سیاسی مصرف گرایی"، فصلنامه­ی تحقیقات فرهنگی، ش 1
فاضلی، محمد(1382)، "مصرف و سبک زندگی"، پژوهشگاه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
فاضلی، نعمت الله(1387)، "مقدمه­ای بر بازتعریف سیاست فرهنگی"، دانشگاه امام صادق
گیدنز ، آنتونی (1382)، "تجدد و تشخص"، ترجمه­ی ناصر موفقیان، نشر نی
________ (1379)، "جهان رهاشده : گفتارهایی درباره­ی یکپارچگی جهانی"، ترجمه­ی علی اصغر سعیدی و یوسف حاجی عبدالوهاب، تهران، انتشارات علم و ادب
________ (1378)، "راه سوم"، ترجمه­ی صبوری کاشانی، تهران، نشر شیرازه
مشیرزاده، حمیرا (1381)، "درآمدی نظری بر جنبش­های اجتماعی"،پژوهشکده­ی امام خمینی و انقلاب اسلامی
مک گوئیگان، جیم(1387)،"بازاندیشی در سیاست فرهنگی"، نعمت الله فاضلی و مرتضی قلیچ، تهران، دانشگاه امام صادق
نش، کیت (1388)، "جامعه­شناسی سیاسی معاصر"، ترجمه­ی محمد تقی دلفروز، تهران، نشر کویر
Bang, H(2007), “Critical theory in Swing: political consumerism between polical and policy”, in Brewer and Trentman (2007), “Governance and cosumers”, Palgrave
Brewer, M and Trentman,F (2007), “Governance, Consumers and Citizens”, Palgrave.
Good, L(2005), “Jurgen  Habermas: Democracy and public sphere”, Ann Arbor.
Jensen, mikael (2007), “lifestyle: suggesting mechanisms and a definition from a cognitive science perspective”, Springer science - business media.
Miles,S (1998), “Consumerism: as a way of life”, London.Sage.
Scott,M  (2002), “Every day Resistance in Cultural Resistance”, London:Verso
کتاب­شناسی
ماندی، سایمون(1383)، "دیدگاه­های اروپایی سیاست فرهنگی"، هادی غبرائی، تهران، دفتر پژوهش­های فرهنگی
Bennett, W. L. 1998. The uncivic culture: Communication, identity, and the rise of lifestyle politics. PS: Political Science and Politics 31 (4): 741-61
Miles and et.al (2002), “The changing consumer: Markets and meanings”, London , Rotledge.
Woodward, K (1997). Identity and difference ,London: Sage.
Shahm, V et al (2007), “Political consumerism: How Communication and Consumption orientations  Drive lifestyle politics” , The ANNALS of the American Academy of Political and Social Science.
Ziegenspeck, Svantje (2004), "lifestyles of private forest as an indication of social change", forest policy and economics, 6.