بررسی جایگاه و تحولات فرهنگ در فرآیند جهانی¬شدن

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

چکیده

پدیده‌ی چند بُعدی جهانی‌شدن که به عنوان مهم‌ترین عامل تحولات حوزه‌های مختلف زیست بشری در آستانه هزاره‌ی سوم میلادی مطرح شده، فرآیند فشردگی فزاینده زمان و فضا و ایجاد جامعه‌ی جهانی واحد می‌باشد. این پدیده اگرچه دارای مبانی نظری تاریخی بوده، ولی در واقعیت نتیجه‌ی گسترش عقل‌گرایی، سرمایه‌داری و ظهور نوآوری‌های فناوری ارتباطات و سازمان‌های بین‌المللی می‌باشد. در این مقاله به روش نظری و شیوه‌ی تحلیلی-تفسیری و با استفاده از منابع اسنادی و کتابخانه‌ای سعی شده جایگاه و تحولات بُعد فرهنگ که امروزه به دلایل نمادین بودن، ارتباط داشتن با ذهن، روح و احساسات بشری و هم‌چنین         کاربرد آن در رسانه‌های گروهی در جایگاه مهم‌ترین بُعد این پدیده قرار گرفته‌ و موجب تشدید سرعت گسترش و دامنه‌ی نفوذ آن در جهان شده‌اند، مورد بررسی قرار گیرد. نظریات مربوط به تأثیرات جهانی‌شدن در این بُعد را می‌توان با کمک نمودار فلسفی هگل چنین ترسیم کرد: نظریه‌ی اولیه ، نظریه‌ی «فرهنگ واحد جهانی»؛ نظریه‌ی مقابل ، نظریه‌ی «تنوع و تکثر فرهنگی در جهان» و نظریه‌ی تولیدی ، نظریه‌ی «فرهنگ جهانی و تنوع محلی». تحول مصادیق فرهنگی در این فرآیند هم نشان‌دهنده‌ی نوعی تضاد در واکنش‌های آن‌هاست که منشأ آن، جدل نیروهای موجود در بطن جهانی‌شدن می‌باشد.

کلیدواژه‌ها


بررسی جایگاه و تحولات فرهنگ در فرآیند جهانی­شدن

 

همایون حمیدی فراهانی[1]، هادی حشمتی[2]

 

 

تاریخ دریافت:   30/8/1391        تاریخ پذیرش: 27/9/1391

 

 

چکیده

پدیده­ی چند بُعدی جهانی­شدن که به عنوان مهم­ترین عامل تحولات حوزه­های مختلف زیست بشری در آستانه هزاره­ی سوم میلادی مطرح شده، فرآیند فشردگی فزاینده زمان و فضا و ایجاد جامعه­ی جهانی واحد می­باشد. این پدیده اگرچه دارای مبانی نظری تاریخی بوده، ولی در واقعیت نتیجه­ی گسترش عقل­گرایی، سرمایه­داری و ظهور نوآوری­های فناوری ارتباطات و سازمان­های بین­المللی می­باشد. در این مقاله به روش نظری و شیوه­ی تحلیلی-تفسیری و با استفاده از منابع اسنادی و کتابخانه­ای سعی شده جایگاه و تحولات بُعد فرهنگ که امروزه به دلایل نمادین بودن، ارتباط داشتن با ذهن، روح و احساسات بشری و هم­چنین         کاربرد آن در رسانه­های گروهی در جایگاه مهم­ترین بُعد این پدیده قرار گرفته­ و موجب تشدید سرعت گسترش و دامنه­ی نفوذ آن در جهان شده­اند، مورد بررسی قرار گیرد. نظریات مربوط به تأثیرات جهانی­شدن در این بُعد را می­توان با کمک نمودار فلسفی هگل چنین ترسیم کرد: نظریه­ی اولیه ، نظریه­ی «فرهنگ واحد جهانی»؛ نظریه­ی مقابل ، نظریه­ی «تنوع و تکثر فرهنگی در جهان» و نظریه­ی تولیدی ، نظریه­ی «فرهنگ جهانی و تنوع محلی». تحول مصادیق فرهنگی در این فرآیند هم نشان­دهنده­ی نوعی تضاد در واکنش­های آن­هاست که منشأ آن، جدل نیروهای موجود در بطن جهانی­شدن می­باشد.

 

کلید­واژه­ها: جهانی­شدن، فرهنگ، مصادیق فرهنگی، تحولات فرهنگ

 

1- مقدمه

پدیده­ی چند بُعدی جهانی­شدن[3] که به عنوان مهم­ترین عامل تحولات حوزه­های مختلف زیست بشری در آستانه­ی هزاره­ی سوم مطرح شده، فرآیند فشردگی فزاینده زمان و فضا و ایجاد جامعه­ی جهانی واحد     می­باشد. جهانی­شدن اگرچه از لحاظ اندیشه و مبانی شکل­گیری ممکن است تاریخ کهن و تعاریف مختلفی داشته باشد، ولی این جنبه­ی «قلمروزدایی»[4] آن است که آن را به عنوان پدیده­ای جدید و با اهمیت مورد توجه قرار داده است (گل­محمدی، 1381: 24-18). بنابراین در سطح پیشرفته و در واقعیت فراگیر نتیجه­ی گسترش عقل­گرایی، سرمایه­داری و ظهور نوآوری­های فناوری ارتباطات و سازمان­های بین­المللی است که هم­گرایی جهانی، وابستگی متقابل، تکاپو و تعامل را عینیت بخشیده­اند. قدمت علمی این پدیده را  می­توان بعد از دهه­ی 1960م دانست (شولت، 1382: 128-112).  

      از دیدگاهی شاید پدیده­ی جهانی­شدن، یک ضرورت تاریخی و اجتناب­ناپذیر و در عین حال      برگشت­ناپذیر باشد که به دلیل افزایش روزافزون آهنگ و وسعت گسترده خود بر تمامی حوزه­ها، تأثیرات عمیق و مهمی بر جای گذاشته و خواهد گذاشت. بنابراین دگرگونی­های ناشی از آن خارج از توانایی­های ما است ولی نمی­توان نسبت به آن بی­تفاوت بود و یا برای مصون ماندن از آثار آن دیواری به دور خود کشید. از سوی دیگر این­که پیامدهای جهانی­شدن تا چه اندازه مثبت یا منفی می­باشند، عمدتاً بستگی به سیاست­ها و راهکارهایی دارد که در رابطه با آن اتخاذ می­شود. بنابراین در همین راستا در این مقاله به روش نظری و شیوه­ی تحلیلی-تفسیری و با استفاده از منابع اسنادی و کتابخانه­ای سعی شده جایگاه و تحولات بُعد هنر که امروزه در تلفیق با فرهنگ به دلایل نمادین بودن، ارتباط داشتن با ذهن، روح و احساسات بشری و هم­چنین کاربرد آن در رسانه­های گروهی در جایگاه مهم­ترین بُعد این پدیده قرار گرفته­ و موجب تشدید سرعت گسترش و دامنه­ی نفوذ آن در جهان شده­اند، مورد بررسی قرار گیرد.

 

2- فرهنگ و جهانی­شدن

از آن­جا که فرهنگ بر طبق تحولات موسوم به "چرخش فرهنگی" در جهان اجتماعی و زندگی انسانی، کارکردی حیاتی را بر عهده دارد، بنابراین سرنوشت فرهنگ در فرآیند جهانی­شدن به نوعی عامل اصلی تبدیل شده است که سرنوشت این پدیده را رقم خواهد زد. همین دلیل باعث شده که فرهنگ از دهه­های پایانی قرن بیستم میلادی به برجسته­ترین و چالش­برانگیزترین موضوع در مطالعات مربوط به جهانی­شدن تبدیل شود. تحت تأثیر همین اهمیت‌یابی و برجستگی فزاینده‌ فرهنگ‌ها، حوزه‌های پژوهشی گوناگون نیز دچار تحول شده‌اند. گرچه علوم انسانی همواره پدیده­ی‌ فرهنگ را کم‌ و بیش مورد توجه قرار داده، ولی در سال‌های اخیر جنبه­ی‌ فرهنگی زندگی اجتماعی، محور بحث بسیاری از رشته‌ها و شاخه‌های فرعی این علوم قرار گرفته و جامعه‌شناسی فرهنگ از حاشیه به کانون حوزه­ی‌ جامعه‌شناسی سوق یافته است. در واقع ناتوانی نظریه‌های رایج، از درک ساختار، فرآیند و اندرکُنش‌های پیچیده‌ موزاییک فرهنگی جهان، ساختن نظریه‌ها و الگوهای جدید را گریزناپذیر کرده است.

فرهنگ برای جهانی­شدن اهمیت دارد، چرا که کُنش‌های فرهنگی پیامدهای جهانی دارد، اگرچه ممکن است حوزه‌ها، دامنه و جهت‌گیری تأثیرگذاری و تأثیرپذیری هر فرهنگی در سطح جهان متفاوت باشد. در چنین زمینه‌ای سیاست، خصلتی فرهنگی پیدا می‌کند و سیاست فرهنگی بر دلالت‌گری فرهنگ در جدال با سایر زمینه‌های زندگی اجتماعی است. فرهنگ به عنوان عرصه‌ای نمادین، زمینه­ی دخالت‌های سیاسی-جهانی و تأثیرگذاری‌های منطقه‌ای-محلی قرار گرفته است. هم چنین در این عصر فرهنگ و اقتصاد نیز با هم تلفیق شده­اند، زیرا فرهنگ به مثابه­ی منبع قدرت و قدرت به مثابه­ی منبع سرمایه‏داری، زیربنای سلسله مراتب اجتماعی جدید عصر اطلاعات شده است. 

      جهانی­شدن نیز برای فرهنگ اهمیت دارد، زیرا جهانی­شدن فراتر از نوگرایی دگرگون‌کننده است. ارتباطات پیچیده ناشی از جهانی­شدن، ساخت اجتماعی واقعیت را در فرهنگ‌های مختلف با چالش مواجه ‌ساخته و طرزتفکر‌هایی که فرهنگ و تاریخ، ثبات محل و ملّّّیت، هویت و اصالت و... را به هم پیوند می‌دادند، تضعیف کرده است. این اندیشه‌ها در جهان سوم که از پشتیبانی فکری و تاریخی-مذهبی برخوردارند، بر وحدت و یکپارچگی و اصالت تأکید دارد، اما جهانی­شدن مستلزم جریان­های فرهنگی متفاوتی است که مردم را وادار به بازاندیشی در تاریخ، هویت و سرزمین می­کند. بنابراین ممکن است تصور شود که جهانی­شدن، حذف فرهنگ‌های محلی را به دنبال دارد چرا که از قدرت هنجاری فرهنگ‌های غربی برخوردار می‌باشد، اما چنین اندیشه­‌ای متضمن نادیده گرفتن مقاومت‌های محلی است. در حقیقت کلید درک تأثیر فرهنگی جهانی­شدن، دگرگونی خود محل است (تاملینسون، 1381: 41).                       فرآیند جهانی­شدن با فشردگی فضا و زمان، نزدیک ساختن فاصله، بسترزدایی روابط اجتماعی و هرچه آسان­تر ساختن ارتباطات به وسیله فناوری ارتباطات و رسانه­های اطلاعاتی، انسان­ها را در بستری جهانی به یکدیگر نزدیک ساخته است. در چنین شرایطی، فرهنگ­ها و هویت­های مختلف نیز بسترزدایی و سرزمین­زدایی شده و در صحنه­ی جهانی کنار یکدیگر قرار می­گیرند که نوعی نسبی­شدن، هم­زیستی و رقابت را در پی خواهد داشت (توحیدفام، 1381: 88).

      استدلال جهانی­شدن فرهنگی در اساس این است که امروزه به­واسطه­ی رسانه‏ها، جریان مهاجرت انسان­ها و جهانگردی و ظهور "فرهنگ­های سوم" در میان کارکنان نهادهای اقتصادی و سیاسی جهانی، جریان­های فرهنگی فزاینده‏ای در سراسر جهان به وجود آمده است. جریان­های فرهنگی جهانی می‏توانند به فهم ما از جهان به عنوان یک مکان واحد کمک کنند. از منظر جهانی­شدن فرهنگی، سامانه­های ارتباطی ماهواره‏ای، عقاید جدید را وارد مرزها می‏کنند، سانسور را مشکل می‏سازند و سامانه­‏های خبرپراکنی ملّی را که عهده‏دار کمک به حفظ انسجام ملّی‏اند، با تهدید مواجه می‏کنند (سلطانی­فر، 1384: 47).

     امروزه در جهانی­شدن فرهنگی چیزی که بیش از مقیاس آن درخور توجه است، هدایت آن توسط شرکت­ها است نه کشورها. جهان­گرایان معتقدند که شرکت­ها به عنوان تولیدکنندگان و توزیع­کنندگان اصلی جهانی­شدن فرهنگی، جانشین دولت­ها و حکومت­های دینی شده­اند. نهادهای بین­المللی خصوصی پدیده­های تازه­ای نیستند، اما تأثیر انبوه آن­ها تازگی دارد. تأثیر خبرگزاری­ها و مؤسسات انتشاراتی بر فرهنگ­های محلی و ملّی در دوره­های گذشته بسیار محدودتر از تأثیر کالاهای مصرفی و محصولات فرهنگی شرکت­های جهانی امروز بوده است (هلد، 1382: 40-36). 

      در عصر جهانی­شدن، فرهنگ ‌هر چه بیش­تر به شبکه‌ای‌ زنده‌ و زاینده ‌بدل شده است‌ که‌ مدام در حال تطور است. فرهنگ با سه چالش بزرگ یا بهتر بگوییم سه وضعیت خطیر البته همراه با فرصت  روبه­رو است. نخستین چیزی که فرهنگ­ها در دوران جهانی­شدن با آن روبه­رو گشته­اند به گفته­ی داریوش شایگان اصطلاح "موزاییک فرهنگی" به معنای گسترش ارتباطات، کُنش­های متقابل و تعامل فرهنگی در پرتو رشد و گسترش ابزارهای ارتباطی و فناوری است. در جوامع پیشین تعامل فرهنگی میان جوامع به دلیل موانع جغرافیایی و محیطی محدود به اندرکُنش­های بازرگانان، جهانگردان، مبلّغان مذهبی و نیروهای نظامی بود که چنین کار ویژه­ای را به عهده داشتند، ولی در جهان امروز به سبب تحولات و پیشرفت­های چشم­گیری که در حوزه­ی فناوری، ترابری و ارتباطات به وقوع پیوسته، عوامل محدودکننده­ی رابطه و تعامل میان فرهنگ­ها اندک اندک از میان رفته و می­رود و پیوسته بر گستره­ی روابط فرهنگی افزوده می­شود. در چنین فضایی فرهنگ­ها ناگزیر از شناخت و رویایی با یکدیگرند. به سخن دیگر، در چنین فضایی جایی برای آسودگی، امنیت و درجازدن فرهنگی که در فضاهای بسته گذشته فراهم بود، وجود ندارد و فرهنگ باید حضوری پویا در پهنه­ی روابط میان­فرهنگی داشته باشد. چالش بعدی که فرهنگ­های جوامع ضعیف­تر با آن روبه­رو هستند، مربوط به پیوندی است که امروزه میان اقتصاد و فرهنگ پدید آمده است؛ به این معنا که اقتصادهای برتر و توانا در کشورهای قدرت­مند امکان گونه­ای چیرگی بر دیگر فرهنگ­ها را به­دست آورده­اند. سومین وضع که البته نوعی امکان مبارزه و ایستادگی فرهنگی برای فرهنگ­های جهان ایجاد می­کند، مربوط به ظهور رسانه­های گروهی است که در اختیار فرهنگ­ها قرار گرفته تا با آن خود را تقویت و در پهنه­ی تعامل­های فرهنگی ابراز وجود کنند (ربانی، 1384: 41-39).

 

3- تأثیرات جهانی­شدن در بُعد فرهنگ

امروزه مطالعاتی که در زمینه­ی تأثیر جهانی­شدن و ظهور جامعه­ی اطلاعاتی بر تحول فرهنگ­های دنیا صورت می­گیرد در نقطه­ی آغاز قرار دارد. با این وجود همه دیدگاه­های مختلفی را که برای بررسی این موضوع تاکنون ارائه شده است، می­توان در سه نظریه کلی از هم تشخیص داد که در زیر به شرح و تحلیل آن­ها خواهیم پرداخت:  

 

1-3. فرهنگ واحد جهانی (استعمارطلبی[5] فرهنگی)

برخی نظریه­پردازان اجتماعی و سیاسی هم­چون مک لوهان[6]، آنتونی گیدنز[7] و رابرتسون[8] و... عقیده دارند که فرآیند جهانی­شدن نوعی همگونی فرهنگی را به همراه می‏آورد و این همگونی فرهنگی در مسلط و جهانگیرشدن تجدد یا فرهنگ و تمدن غربی بویژه فرهنگ آمریکایی نمود می­یابد. این نظریه را که دامنه­ی زمانی اعتبار آن را می­توان قبل از دهه­ی 1990م دانست، برخاسته از نوگرایی و فراگیرشدن شاخص­های آن بود. گفتمان نوگرایی به تعبیر لیوتار[9] یک فراروایت است. گفتمانی که بر اساس ماهیتش ادعای جهان­شمولی دارد و بر اساس انسان­محوری و عقلانیت و هم­چنین حقیقت‌محوری و تمرکزمحوری شکل گرفته است و ادعای برتری دارد و دقیقاً یک گفتمان فکری[10] است. نظام نوگرایی با مرکزیت انحصارگرایانه در کشورهای سلطه‌طلبی مثل آمریکا، به عنوان کانون پایه‌ریزی راهبرد توسعه تاریخی و اجتماعی نوگرایی، سرپرستی و ولایت خود را حتی بر جوامع توسعه‌یافته و پیشرفته­ی غربی پیرامون خود نیز اعمال می‌کند.

      فرضیه­ی پایه­ی نظریه­ی فرهنگ واحد جهانی این است که هویت انسان­ها تحت تأثیر ارزش­های مدنی و کالاهای فرهنگی قرار دارد و از آنجا که ریشه و مبدأ تولید این ارزش­ها و کالاهای فرهنگی، قدرت اندیشه­ی تمدن غربی است، بنابراین ارزش­های فرهنگ و شیوه­ی زندگی غربی فرهنگ غالب و واحد جهانی خواهد شد. در این راستا، گیدنز مناسبات جهانی­شدن را نتیجه­ی نوگرایی تعریف می­کند و پدیده­ی تجدد را عامل این پیوستگی جوامع و نظام بین­المللی می­داند. هم­چنین هانتینگتون[11] نیز معتقد است که تمامی فرهنگ­ها و تمدن­های جهان به سوی نوگرایی در حال حرکت­اند و چون غرب خاستگاه نوگرایی است و هماهنگی و همراهی خاصی میان نوگرایی و فرهنگ غرب وجود دارد، دیگر فرهنگ­ها وادار می­شوند که خود را با این فرهنگ هماهنگ سازند. به همین دلیل همه­ی تمدن­هایی که در این مسیر گام نهاده­اند، ناگزیرند ارزش­ها و حتی نهادها و آداب و رسوم خود را با آن منطبق کنند (سلیمی، 1383: 114).  فرانسیس فوکویاما[12] در سال 1992م در کتاب "پایان تاریخ و واپسین انسان"، پایان جنگ سرد و فروپاشی نظام‌های اشتراک­گرایی را به معنای پیروزی بی‌چون و چرای نظام "آزادی­خواه­مردمی"[13] غربی تلقی کرده و مدعی شده است که بشر با این دستاورد، به والاترین آرمان خود رسیده و بنابراین پایان تاریخ رقم خورده است. نظریه­­ی پایان تاریخ وی وعده­ی پیروی از روش زندگی آمریکایی، نظام سیاسی آن، ارزش‌های فرهنگی و اخلاق آمریکایی را می‌دهد.

     در این رهیافت، فرهنگ جهانی نوپدید، دربرگیرنده­ی رشته­ای از عناصر و اجزای فرهنگی است که سرمایه­داری جهانی و قدرت­های غربی، آن­ها را در قالب­های گوناگون به جوامع دیگر عرضه و تحمیل می­کنند و پذیرش آن­ها گونه­ای خودباختگی در برابر فرهنگ بیگانه است (گل­محمدی، 1381: 130). بر اساس نظریه­ی فرهنگ واحد جهانی، جهانی­شدن نه یک فرآیند تابع نیروهای ساختاری و غیرارادی، بلکه گونه­ای تحمیل فرهنگ غرب بر جهان غیرغربی و همگونی فرهنگ­هاست که از سوی عوامل و اراده­های اقتصادی-سیاسی نیرومند انجام می­گیرد. پایبندان به این نظریه معتقدند که تردیدی در گسترش و برتری فزاینده یک فرهنگ در جهان وجود ندارد، ولی این فرهنگ همان ارزش­ها، هنجارها و باورهای قوم­محور غربی است که با ظاهری همگانی و غیرقومی عرضه می­شود (گل­محمدی، 1381: 102). در پیامد نظریه­ی استعمارطلبی فرهنگی هر چند جهانی­شدن فرهنگی، چونان پدیده­ای فراملّی و فراتاریخی یا نیرویی متعالی و جهانی پدیدار می­شود، ولی در واقع چیزی جز صدور کالاها، ارزش­ها و اولویت­های شیوه زندگی غربی که با بهره­گیری از ابزارهای ارتباطی و فناوری­های جدید عرضه می­شود، نیست.

     سه جنبه­ی کلی استعمارطلبی فرهنگی عبارتند از: گسترش تجدد غربی، جهانگیرشدن فرهنگ سرمایه­داری و جهانی­شدن فرهنگ آمریکایی. بزرگ­ترین وجه این فرهنگ که قابلیت همسان­کننده و همگون­آفرین را در خود دارد، مصرف­گرایی فرهنگ غرب است که هر چیزی را به کالا تبدیل و به بازار جهانی عرضه می­کند. این فرآیند جهانی کالایی­شدن چنان نیرومند و فراگیر است که حتی در      عالی­ترین عرصه­های فرهنگی، "کیفیت" تبدیل به "کمّیت" می­شود، تا فرهنگ به آسانی قابل خریدوفروش باشد. اقتصاد، دانش و فناوری ارتباطات‌، بنیادهای قدرت این فرهنگ جهانی هستند که ارزش­های خاص خود را دارند. این فرهنگ به عنوان فرهنگ مصرف‌گرایی شناخته می‌شود که      ارزش­های آن را شرکت­های چندملّیتی وضع می­کنند، به­طوری که مک­دونالد[14]، پیتزا هات[15]، کوکاکولا[16] و رایانه از مظاهر ارزشی این فرهنگ جدید هستند. این فرهنگ جهانی یک فرهنگ مبتنی بر ترقی و پیشرفت است؛ یعنی بر ترقی و پیشرفت رقابتی (نه جمعی) تأکید می‌ورزد. تولید و توسعه غیرقابل تحمل، اصول راهبرد این فرهنگ واحد هستند. در نتیجه،‌ تولیدکردن، معیار این فرهنگ است. این فرهنگ از آنجا که به وسیله­ی اصول مادی­گرایی[17] و دنیاگرایی هدایت می‌شود، نقش محوری خداوند در دنیا و زندگی انسان را انکار کرده و آدمی را محور جهان قرار می‌دهد. در این نظام حرکت انسان بدون وجود حقیقتی متعالی و تنها به سوی محوریت یافتن خود در آفرینش است.

      در نهایت باید بگوییم، این ادعا که شکل­دهی فرهنگ جهانی توسط دنیای غرب بویژه آمریکا امکان­پذیر است، بیش­تر به یک آمال و آرزو شباهت دارد و در مطالعات جهانی­شدن تقریباً منسوخ گشته،‏ زیرا متضمن چند خطای جدی و اساسی است: 

  • این دیدگاه، فرهنگ آمریکایی را مقوله­ای یکپارچه می­داند (استوری، 1383: 311). برعکس فرهنگ دارای یک شکل خاص نیست که بتوان آن را به عنوان یک الگو بسیار مشخص به کل دنیا عرضه کرد و در نتیجه تمام دنیا دارای یک هویت واحد شوند.
  • پیام­های فرهنگی که از آمریکا نشئت می­گیرند، به اشکالی تفکیک شده دریافت و تفسیر می­شوند و گروه­های محلی، این اطلاعات دریافت شده را به شیوه­های بسیار گوناگون متناسب با اقتصاد سیاسی، تاریخ، فرهنگ و ارزش­های خاص محیط خود جذب می­کنند (رابرتسون، 1383: 230).
  • امروزه مولّدان اصلی فرهنگ جهانی آمریکایی، نظیر CNN و هالیوود به نحوی فزاینده تولیدات خویش را متناسب با تقاضاهای یک بازار جهانی تفکیک شده طراحی می­کنند.
  • در این نظریه، جریان انتقال افکار و فرهنگ از جهان به اصطلاح سوم به جوامع و مناطق ظاهراً مسلط بر جهان به­طور کامل نادیده گرفته شده است (رابرتسون، 1383: 231). در صورتی که در عصر جهانی­شدن به­واسطه­ی ظهور امکانات جدید، تمدن­ها، منطقه­ها و دولت-ملّت­ها بیش از پیش توانمند احیای هویت­ها و فرهنگ خاص خود و ارائه­ی آن به مخاطبان جهانی شده­اند، به­طوری که می­توانند در تمام عرصه­های مادی و معنوی فرهنگ تولیدکننده باشند.
  • جهانی‏شدن پدیده‏ای بسیار پیچیده‏تر و پُرتناقض­تر از تحمیل ساده­ی فرهنگی، مانند فرهنگ آمریکاست. البته این موضوع یقیناً صحت دارد که به هر جای دنیا سفر کنیم، نشانه‏های کالاهای آمریکایی را می‏توانیم در اطراف خود مشاهده کنیم. اما این اصلاً صحت ندارد که کالا برابر است با فرهنگ (استوری، 1383: 309).
  • در این نظریه آمریکا یگانه قدرت جهانی پنداشته می‏شود، حال آن­که در دنیای امروز مراکز قدرت دیگری در حال شکل­گیری هستند و این مراکز پیوسته در حال تغییرند. به عنوان مثال جایگاه هند، کره­جنوبی، چین و بویژه ژاپن در اقتصاد جهان، هرگونه تصور ساده‏پندارانه درباره­ی جهانی‏شدن به منزله­ی گسترش فرهنگ آمریکایی را مناقشه‏پذیر می‏کند. با ظهور این قدرت­های اقتصادی در جهان، دیگر نمی‏توان چنین فرض کرد که جریان­های فرهنگی از آمریکا به عنوان مرکز جهان‏سالاری سرچشمه می‏گیرند و به مستعمرات پیرامون سرازیر می‏شوند (استوری، 1383: 310).
  • مسئله­ی دیگری که آمریکا و به­ طور کلی غرب در رهبری فرهنگی خود بر جهان با آن مواجه است، نیاز بشر به معنویت است که آن فرهنگ، توانایی تأمین این نیاز مهم را ندارد.
  • از جمله عناصر مهم یک فرهنگ، دستاوردهای علمی و فنی آن است. آمریکایی‏ها که مظهر تمدن غرب‏اند، بسیار تلاش می‏کنند که لایه­ی بیرونی فرهنگ خود (نوع پوشش، شیوه­ی مصرف و نوع کالاهای مصرفی) را به دیگر کشورها بیاموزند؛ اما برای عرضه داشتن عناصر اصلی و لایه‏های درونی فرهنگ خود (دانش و فناوری) کاملاً بخیلانه عمل می‏کنند و حتی بر سر راه پیشرفت دیگر ملت‏ها سنگ‏اندازی می‏کنند. در نتیجه­ی این دوگانگی، صداقت فرهنگ مدعی در نزد دیگر فرهنگ‏ها مخدوش و آن­ها را به نوعی جبهه‏گیری در برابر فرهنگ مدعی و تقویت فرهنگ خودی می‏کشاند. در نتیجه فرهنگ‏های دیگر که برای ادامه حیات خود به عناصری همانند علم و فناوری نیازمندند، برای تولید و به­دست آوردن آن، بر فرهنگ خود تکیه می­کنند و در این رهگذر، مجبورند در مسیر حفظ فرهنگ خویش قدم بردارند؛ امری که ژاپنی‏ها در اجرای آن، تجربه­ی موفقیت‏آمیزی داشته‏اند.
  • تعریف فرهنگ در این برداشت بدون در نظر گرفتن چند ویژگی مهم فرهنگ یعنی شکل­گیری در طول زمان، ایستادگی در برابر عنصر خارجی و نیز متغیر بودن فرهنگ در طی نسل­ها ارائه شده است. بنابراین فرهنگ­ها به آسانی در فرهنگی استحاله نخواهند یافت و یا اگر این کار صورت هم بگیرد، ممکن است در نسل بعد به صورت بازگشت به اصل خود سر برآورد.

 

 

2-3. تنوع و تکثر فرهنگی در جهان[18]

با توسعه­ی بحث­های نظری و گسترش مطالعات تجربی در مورد آثار فرهنگی جهانی­شدن پس از دهه­ی1990م، نظریه­پردازانی چون ساموئل هانتینگتون و بویژه صاحب­نظران پسانوگرایی چون لیوتار، بودیار[19]، ژاک دریدا[20] و... با رَد دیدگاه ظهور و گسترش یک فرهنگ جهانی از هر نوعی که باشد، نظریه­ی تنوع و تکثر فرهنگی و شکل­گیری فرهنگ­ها و هویت­های ترکیبی و التقاطی را به عنوان آثار جهانی­شدن و ویژگی فرهنگی دنیا کنونی ارائه دادند.

جوهره­ی نظریه­ی‌ تکثرگرایی‌ و نسبی‌گرایی‌ را می­توان نتیجه­ی فروپاشی‌ طرح نوگرایی‌ و از مطلقیت‌ خارج­ شدن آن‌ و ظهور اندیشه­های حمایت ­از ­زنان[21]، پساساختارگرایی و پسانوگرایی دانست که رویکردهای مثبتی به تنوع و کثرت­گرایی فرهنگی دارند. جنبش حامی­ زنان با آگاهی از این مطلب که دیگر نمی­توان قواعد یا روش ثابتی را برای شناخت تمام زنان، معتبر شناخت و باید زنان را با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی که در آن زیست می­کنند، مورد مطالعه قرار داد و هم­چنین تفکر پساساختارگرایی با رویکردی انتقادی به ساختارگرایی در خصوص عینیت، قطعیت و جامعیت و نفی این قبیل ادعاها در نهایت موفق به جایگزینی مفاهیم کثرت، چندگانگی، جزئیت، پراکندگی، عدم انسجام و فردیت به جای مفاهیم واحد، یک­دست، کلی، جامع و جهان­شمول و همگانی پذیرفته شده در ساختارگرایی شد. اما پسانوگرایی به عنوان جریان نقد نوگرایی با دربرگرفتن مکاتب مذکور، توانست دامنه­ی تأثیر خود را به عنوان اندیشه­ی غالب به نقاط مختلف جهان بگستراند. مهم­ترین نمود گفتمان جهانی­شدن به مثابه یک وضعیت پسانوگرا از نظر فکری و فرهنگی را می­توان در مرکزیت­زدایی از برتری­خواهی اندیشه نوگرایی غربی دانست. بر این اساس، شاخص­ترین نمود خصلت پسانوگرایی جهانی­شدن، پیدایی سیاست هویت و امکان عرضه و ظهور قرائت­های دیگر در عرصه­ی جهانی بود که این مسئله محصول نفی روایت کلان است. به تعبیر لیوتار، ما اکنون در برهه­ای تاریخی زندگی می­کنیم که با مرکزیت­زدایی از فراروایت نوگرایی در عمل، زمینه برای فرهنگ­ها و روایت­های دیگر فراهم می­شود. از دیدگاه پسانوگرایی، فرهنگ غرب دیگر مانند موقعیتش در عصر نوگرایی یک فراروایت تعیین­کننده نیست، بلکه اکنون به یک روایت در بین دیگر روایت‏ها تبدیل شده است. از این لحاظ، نگاه به فرهنگ جهانی به عنوان یک فرهنگ پسانوین فرصتی برای یک گشایش بیش­تر و مسئولیت در قبال غیریت فراهم می‏کند به­طوری که تفاوت‏های فرهنگی به جای این­که سرکوب شوند، معتبر شناخته می‏شوند.

      پیوند خوردن جهانی­شدن با پسانوگرایی در رشته­ی جامعه­شناسی در چارچوب چرخش پسانوگرایی نظریه­پردازی شد و طی آن، فرهنگ جهانی اغلب فرهنگی پسانوین تلقی شد که به سرعت در حال تغییر، گسسته­شدن، تکثر، اختلاط و تلفیق است (نش، 1387: 96). حسینعلی نوذری در کتاب "صورتبندی مدرنیته و پست­مدرنیته" تعریف بعضی از صاحب­نظران در مورد پسانوگرایی را به شرح زیر آورده است: پسانوگرایی به معنای پایان جهان­بینی واحد است (ایهاب حسن)؛ اعلان جنگ علیه هر گونه تمامیت و کلیت است (لیوتار)؛ مقاومتی است در برابر تبیین­های واحد (لاج)؛ توجه و احترام به تمایز و تفاوت­هاست (دریدا و بودریار)؛ تجلیل و تکریم جریان­های منطقه­ای-محلی و خاص است (هاروی، جنکز) (نوذری، 1385: 326). هانتینگتون نیز دیدگاه تکثر فرهنگی را به صورت نظریه­ی "برخورد تمدن‌ها" بیان می­کند و در آن به گوناگونی و کثرت ارزش‌های تمدنی و فرهنگی اشاره دارد که ضرورتاً دچار بحران و فاجعه می‌شوند.

      بر اساس نظریه­ی تکثرگرایی فرهنگی، جهانی­شدن باعث شده تا در عرصه­های جهانی،  فرهنگ­هایی با "ریشه­های کاملاً متفاوت" یا فرهنگ­های "چندریشه­ای" پدید آید که پیش از آن سابقه نداشته است. حتی آنچه که فرهنگ غرب نامیده می­شود، به شکلی مستقیم یا غیرمستقیم از آمیختگی مسالمت­آمیز فرهنگ­ها و تمدن­های مختلف هویت­یافته و جهان را تحت تأثیر قرار داده است. تشخیص تفاوت­های فرهنگی نقش محوری در مباحث مربوط به چندگانگی فرهنگی دارد. مردم از فرهنگ­های مختلف هستند و تفاوت­ها و تنوع فرهنگی هم در درون کشورها (بین مناطق، طبقات، گروه­های قومی، شهری و روستایی) و هم بین کشورها در جهان معاصر وجود دارد. تنوع فرهنگی، متکی و مستند به "نسبیت­گرایی فرهنگی"[22] بوده و بر هم­تراز بودن فرهنگ­های متفاوت استوار است. بر مبنای آموزه­های نسبیت­گرایی فکری، می­توان پذیرفت که در عالم واقع، تنوع و تکثری بالفعل و همه جانبه وجود دارد. از آن­جا که این تنوع و تکثر، حتی با فرآیند جهانی­شدن به قالب هیچ نحله و مکتب فکری واحدی درنمی­آید، پس مجاز شمردن تفاسیر مختلف، به­رسمیت شناختن، احترام گذاشتن و رعایت تنوع فرهنگی مهم­ترین شرط زندگی مسالمت­آمیز در جهانی لطیف و زیباست. 

 

3-3. فرهنگ جهانی و تنوع محلی

این دیدگاه که از سوی افرادی چون روزنا[23] با اصطلاح "واهمگرایی" و رابرتسن با اصطلاح "جهانی-محلی شدن"[24] مطرح شد و از سوی اندیشه­ی "جهان­وطنی" نیز تقویت می­شود، میانه­ای بین استعمارطلبی فرهنگی و تکثرگرایی فرهنگی بوده و به­نظر منطقی­تر و هماهنگ­تر با واقعیات آینده جهانی­شدن فرهنگی است. بر پایه­ی این نظریه، زمینه­ی فرهنگی جهان امروز هم نشان­دهنده­ی   عام­بودن و همگونی است و هم خاص­بودن و ناهمگونی. بنابراین جهانی­شدن، جدلی[25] است میان فرهنگ جهان­گیر که بر فراز فرهنگ­های بومی در حال شکل­گیری است و پذیرش فرهنگ­های گوناگون که در حال بازسازی و ایستادگی در برابر استحاله­ی فرهنگی هستند.

      با فروپاشی فزاینده مرزهای سیاسی و فرهنگی و پیوستن روزافزون جوامع به جامعه­ای جهانی، در همان حال که فرهنگ­های خاص گوناگون به یکدیگر نزدیک می­شوند و فرهنگ­های عام نیز شکل می­گیرند، گرایش به عناصر هویت­بخش خاص فرهنگی هم افزایش می­یابد. در همین راستا این اتفاق از یک­سو به شکل­گیری فرهنگی جهانی می­انجامد که کمابیش مورد پذیرش همه کشورهای جهان قرار خواهد گرفت و از سوی دیگر به سوی احیا و تقویت تنوع­های فرهنگی محلی در سطح جهان در پرتو امکانات جدید پیش می­رود. مهم­ترین عنصر عملی شدن این نظریه "آگاهی عمومی" حاصل از فرآیند جهانی­شدن است. منظور از فرهنگ جهانی در این نظریه پذیرش و نهادینه شدن حقوق و ارزش­های انسانی مانند آزادی، اخلاق، عدالت و... است که در همه­ی جهان معتبر باشند. اعتبار چنین اصول، ارزش­ها و معیارهایی هم به دلبستگی­ها و وابستگی­های قومی، محلی، زبانی، نژادی و دینی بستگی ندارد و انسان را چونان انسان در نظر می­گیرد و منظور از تنوع فرهنگی، ارزش­های فرهنگی و معنوی محلی افراد است که با شناخت و احترام به فرهنگ­های دیگر به اصلاح و تقویت خود برای حضور و هویت­بخشی به پیروان خود در عرصه­ی جهانی­شدن می­پردازند (ربانی، 1384: 48-45).

      فرهنگ­ها از فصول مشترکی برخوردار هستند، همان­گونه که تفاوت­هایی نیز با یکدیگر دارند. فصول مشترک فرهنگ­های مختلف که به اصیل­ترین و انسانی­ترین وجوه فرهنگ مربوط می­شود، فرهنگ جهانی را می­سازد. مخاطبان چنین فرهنگی نیز جهانی خواهند بود و آن به بخش بزرگی از نیازها و تقاضاهای فرهنگی موجود در مردم و جوامع مختلف پاسخ خواهد گفت. در این حال  تفاوت­های فرهنگی هم که همیشه بوده و خواهند بود و حاصل از گوناگونی­ها و تنوعات روح انسانی و زیست جغرافیایی هستند، در قالب فرهنگ­های بومی در روح تکثر فرهنگی نقش بزرگی را ایفا خواهند کرد و به موضوعی برای شناسایی بهتر انسان­های جوامع مختلف از یکدیگر تبدیل شده و تکامل­شان مقدور خواهد شد. فرهنگ‌ جهانی،‌ تعصبات‌ و خرافات‌ فرهنگ­های‌ بومی‌ را زدوده‌ و بر تنوع­های‌ موجود در فرهنگ­های‌ محلی‌ و بومی‌ تأکید می­ورزد و این‌ به‌ معنای‌ تحقق‌ فرآیندی‌ است‌ که‌ تعامل‌ فرهنگ‌ جهانی‌ و بومی‌ را دربردارد و به‌ آن­ها این‌ امکان‌ را می‌بخشد تا با رویکردی "انسانی-معنوی" نقشی‌ مکمل‌ برای‌ هم‌ بازی‌ کنند و هر چه‌ بیش­تر به‌ یکدیگر غنا بخشند.

      روند تکاملی تاریخ نشان­دهنده­ی این واقعیت است که برخی فرهنگ‌ها در طی قرن‌ها با دیگر فرهنگ‌ها ارتباط برقرار کرده و در قالب اصول خویش وارد تعاملی فرهنگی در فرآیند تقویت متقابل شده‌اند. تلاقی به وجود آمده از این فرهنگ‌های گوناگون و مبادلات میان فرهنگی در بین آن­ها به بقای فرهنگ‌ها و تمدن بشری کمک کرده است. صیانت و تقویت فلسفه­ی یونانی توسط اندیشمندان اسلامی در قرون وسطی و تعامل فرهنگی و علمی میان تمدن‌های اسلامی و مسیحی نمونه‌های درخشان و شایان توجه در این زمینه است. این تنوع و تبادل به­تدریج زمینه را برای پیشرفت‌های علمی و فناوری در بخش‌هایی از جهان و طی قرون اخیر به­طور مشخص در اروپا ایجاد کرد و این همان چیزی است که ما امروزه از آن به عنوان میراث مشترک بشری که زمینه را برای ارزش‌های جهانی و مشترک در سراسر جهان ایجاد کرده است، تجلیل می‌کنیم. اکنون سازمان­های        انسان­دوستانه­ی جهانی از جمله یونسکو تلاش­های مستمر و بعضاً سازمان یافته­ای برای تأکید بر این وجوه مشترک و انسانی فرهنگ و حفظ و تقویت فرهنگ­های بومی و زیست بوم­های آن در سطح جهان، انجام می­دهد و آن را یکی از اصلی­ترین وظایف خود به­ حساب می­آورد.

 

4- تحولات مصادیق فرهنگی در فرآیند جهانی­شدن

1-4. هویت ملّی

اگرچه مبحث هویت، یعنی پاسخ­گویی به پرسش "من که هستم؟" قدمتی دیرینه در حوزه­ی فلسفی دارد، لکن در ابعاد اجتماعی یکی از اساسی­ترین و بدیع­ترین مباحث عصر نوگرایی و پسانوگرایی به شمار می­آید. هویت ملّی، فراگیرترین و در عین حال مشروع­ترین سطح هویت در تمامی نظام­های اجتماعی (جدای از گرایش­های فکری) می­باشد که مجموعه­ای از گرایش­ها و نگرش­های مثبت نسبت به عوامل، عناصر و الگوهای هویت­بخش و یکپارچه کننده در سطح یک کشور به عنوان یک واحد سیاسی است. اهمیت مفهوم هویت ملّی نسبت به سایر انواع هویت جمعی، در تأثیر بسیار آن بر حوزه­های متفاوت زندگی در هر نظام اجتماعی است. هویت ملّی فرآیند پاسخ­گویی آگاهانه یک ملّت به     پرسش­های پیرامون خود، گذشته، زمان، تعلق، خاستگاه اصلی و دائمی، حوزه­ی تمدنی، جایگاه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزش­های ملهم از هویت تاریخی خود است.

      اگر در گذشته برای تعریف هویت به مسائلی چون نژاد و قومیت، عوامل طبیعی و جغرافیایی و  شاخصه­های متعدد اجتماعی چون خانواده، زبان، دین، زادگاه اصلی، شغل، سن، جنسیت، باورها و اعتقادات، تاریخ گذشته و سیر طولانی صیرورت­ها تکیه می­شد ولی امروز شاید ابعاد روانی، فرهنگی، سیاسی و خاصه خودآگاهی و خودیابی مردمان در درجه بارزتری از اهمیت باشد و حدود مشارکت انسان­ها در سرنوشت سیاسی خود و نقشی که در تدوین قوانین روزمره و کاربرد و اجرای آن­ها بر عهده دارند، از بالاترین درجات اعتبار برخوردار باشد.

      اصلی­ترین اموری که برای یافتن خمیره­های مورد نیاز هویتی در دنیای کنونی مورد اعتنا است، وقوف بر جریاناتی است که در عرصه­های فلسفی، عقیدتی، فکری، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و نظایر آن­ها در جهان کنونی و نسل­های حاضر می­گذرد و ضرورت حفظ و برقراری ارتباطات در میان عناصر پویا و ماندگار در فرهنگ ملّی و در تمدن جهانی را الزامی می­نماید (شعبانی، 1385: 248-245).     به­بیان کلی­تر و با مجازشمردن استثناها، ملّیت­گرایی در اکثر مناطق جهانِ در قرن بیستم میلادی     به­طور وضوح اهمیت بیش­تری یافته است (واتسون، 1381: 33). هویت ملّی به عنوان حلقه­ی واسط بین هویت­های فراملّی یا جهانی و هویت­های فروملّی یا محلی در فرآیند جهانی­شدن از اهمیت بالایی برخوردار است به­طوری که به عنوان "منبع چرخه­ی هویت­سازی" وظیفه دارد از سویی هویت­های فراملّی را پالایش و به سطوح ملّی و فروملّی انتقال دهد و از سوی دیگر با تقویت و اصلاح هویت­های قومی آن­ها را در سطح ملّی تثبیت و به عرصه­ی جهانی عرضه کند. بر همین اساس در کشورهایی که طرز تفکرهای سیاسی و فرهنگی به­طوری ضعیف باشد که قادر به تولید و تبیین هویت­های ملّی  همگان­پذیر در سطح جامعه­ی خود نشود، در نتیجه نیروهای واگرای جهانی، هویت­های جهانی را با همان شدت خاص خود نفوذ داده و ضمن از میان بردن هویت­های قومی به نحو چشم­گیری هویت­های ملّی را نیز دچار چالش و تهدید تعلق و اعتبار می­کنند. بسیاری هم­چون رابرتسون بر این باورند که ما در عرصه­ی جهانی­شدن شاهد تقویت هویت­های محلی در کنار رشد هویت­های جهانی هستیم. وی از این نظم به عنوان نظم "جهانی-محلی" یاد می­کند. ارتباطات گسترده در جریان جهانی­شدن، موجب تقویت بُعد اجتماعی هویت ملّی می­شود و هر قدر بُعد اجتماعی هویت در سطح کلان­تر (مثلاً سطح ملّت) قوی­تر باشد، شخصیت اجتماعیشهروندان نیز منسجم­تر و جدی­تر پی­ریزی می­گردد (روشه، 1374: 160). از بین عوامل هویت­بخش ملّی، عوامل تاریخی و فرهنگی با وجود اهمیت زیاد آن، به لحاظ پیچیدگی و گاه ناملموس بودن اثر آن در کشورهای جهان سوم، امروزه کمتر مورد توجه قرار گرفته­اند و در نتیجه نقش زیادی در بحران هویت بخصوص در نسل جوان داشته است.

      در جوامع سنتی پیوند تنگاتنگ فضا، زمان و فرهنگ با مکان و محل و سرزمین، نیازهای هویتی را به خوبی تأمین می­کرد و افراد درون دنیاهای کوچک، محدود، پایدار و منسجم خود به هویت و معنای موردنیاز خود به­آسانی دست می­یافتند (Held, 2007: 62). ولی فرآیند جهانی­شدن با پاره کردن این پیوند و نفوذپذیر­کردن و فروریختن مرزهای مختلف جوامع ملّی، گسترش جریان­های جهانی و پدیدآوردن جامعه فراملّی، دولت­ها را در عرصه­ی هویت­سازی دچار مشکل و سلطه­ی بلامنازع هویت و فرهنگ ملّی را مخدوش ساخته است.

      فرآیند جهانی­شدن هم­چنین با تبدیل "زمان دارای تسلسل تاریخی"[26] به "حال بی­پایان"، گذشته هویت فرهنگی را نابود می­کند. نابودی گذشته به معنی از بین رفتن پیوند میان گذشته مشترک و حال مشترک و حذف جنبه­ی تاریخی هویت ملّی است. در چنین شرایطی انسان نوعی هم­زمانی را تجربه می­کند و در دنیایی لحظه­ای قرار می­گیرد (Merkal, 2008: 200). این نوع تجربه­ی هویت­های هم­زمان و لحظه­ای بویژه در جوامع مجازی بسیار رایج است.

      فرآیند جهانی­شدن با رها کردن فضا و زمان از قید مکان و نسبی کردن فرهنگ­ها و مرجع­های اجتماعی، هویت­سازی و معنایابی به شیوه­ی سنتی را بسیار دشوار و حتی ناممکن می­کند. بنابراین نوعی بحران فراگیر و فزاینده هویت و معنا جوامع مختلف جهان را فرا می­گیرد که به صورت­هایی گوناگون در تصورها و احساسات افراد و گروه­های مختلف بازتاب پیدا می­کند. منابع ثابت و محدود هویت چونان میراثی مقدس از نسلی به نسل دیگر منتقل می­شود. با شکاف نسل­ها این انتقال با مشکل روبه­رو می­شود. علاوه بر آن، فرآیند جهانی­شدن با مستأصل کردن پاسداران سنتی هویت و ناکارآمد کردن عوامل آن، زمینه­ساز تولید و عرضه­ی انبوه منابع و مصالح هویت و معنا شده است. فرآیند نام برده با رها کردن این­گونه منابع از قید مکان و سرزمین خاص، پخش و گسترش آن­ها را در نقاط مختلف جهان آسان­تر کرده و برخورد و تعامل فرهنگ­ها و عناصر هویت­بخش در گستره جهانی و آگاهی  انسان­ها از عناصر فرهنگی دیگر، به نوعی نسبی­شدن هویت­ها را در پی داشته است. با نسبی­شدن فرهنگ­ها، تصور سنتی از فرهنگ به عنوان امری مطلق، پایدار و فراتاریخی بی­اعتبار می­شود و اختلالی جدی در تأثیر هویت­سازی فرهنگ ایجاد می­کند. این نسبی­گرائی همراه با گسترش شبکه­های جهانی، قدرت، ثروت و اطلاعات باعث کاهش اقتدار دولت­ها شده و در نتیجه دولت­ها نمی­توانند در فضای نسبتاً انحصاری و امن به ساخت و نگهداری هویت ملّی و انحصاری بپردازند.

      این فرآیند در عین حال که عناصر، منابع و امکانات هویت­ساز سنتی را از بین می­برد، منابع و امکانات و مصالح جدید و متنوعی را نیز جایگزین آن می­کند که افراد جامعه می­توانند با استفاده از  آن­ها هویت جدید خود را بسازند که البته موردنظر دولت­ها نیست. فضا، زمان و فرهنگ از منابع اصلی هویت­سازی در دنیای کنونی است. فرآیند جهانی­شدن، بستر مناسبی جهت سه مقوله­ی فوق و ارائه­ی آن­ها فراهم ساخته است. در رابطه با زمان، فرد هنگامی می­تواند مدعی داشتن هویت باشد که از تداوم خود اطمینان حاصل کند. این تداوم چیزی نیست، مگر احساس ثبات شخصیت در طول زمان. هویت بر تداوم استوار است و تداوم هم در چارچوب زمان معنا می­یابد. ناگفته نماند که فرآیند جهانی­شدن با وجود این­که باعث تحول فضا و زمان و جداکردن آن­ها از مکان می­شود، ولی توانایی هویت­سازی این دو عامل اصلی پایدار می­ماند. بی­گمان باید فرهنگ را مهم­ترین و غنی­ترین منبع هویت دانست. افراد و گروه­ها همواره با توسل به اجزا و عناصر فرهنگی گوناگون هویت می­یابند، زیرا این اجزا و عناصر توانایی چشم­گیری در تأمین نیاز انسان­ها به متمایز بودن و ادغام شدن در جمع دارند. فرهنگ هم تفاوت­آفرین است و هم انسجام­بخش. هنگامی که از فرهنگ سخن می­گوییم به روش­هایی اشاره داریم که انسان­ها به صورت فردی و جمعی، از طریق ارتباط با دیگران زندگی خود را معنادار می­کنند.

      از سوی دیگر فرآیند جهانی­شدن نه تنها منابع هویت و بنابراین امکان­های هویت­سازی را افزایش می­دهد، بلکه آزادی عمل فرد را هم در این عرصه به نحو چشم­گیری بالا می­برد. در جوامع سنتی فرد معمولاً به صورتی منفعلانه هویت می­یافت و ناخودآگاه و خودبه­خود، میراث­دار هویتی می­شد که در طول زندگی چندین نسل حفظ شده بود. در جوامع سنتی، عرصه­ی هویت­سازی چنان توسط نیروهایی مانند سنت، طبیعت، گفتمان مسلط و نهادهای اجتماعی، دینی و سیاسی اشغال شده بود که فرد   نمی­توانست از حداقل خودمختاری و آزادی عمل برخوردار شود. این نیروها هویت و نظام معنایی معینی برای فرد تعریف و عرضه می­کردند که پذیرش آن از سوی او تقریباً گریزناپذیر بود. جهانی­شدن عاملی مهم جهت دگرگون کردن شرایط و چارچوب­های سنتی هویت­سازی است و تلاش در جهت تخریب عوامل و منابع سنتی هویت از جمله اهداف آن است.

 

2-4. دین

مذهب به عنوان یکی از مهم­ترین ارکان تشکیل­دهنده­ی فرهنگ‌ها در آخرین موج جهانی­شدن از جایگاهی ویژه برخوردار شده است. ظهور شکل­گرفته و در حال توسعه­ی "جهانی­شدن دین" یکی از محوری­ترین روندهای جهانی حاکم بر جهان است. جهانی­شدن دین و مرکزیت پیدا کردن دین در بستر "نوگرایی تندشده" به عنوان یک فرآیند معکوس جهانی­شدن یعنی "بازگشت به سنت­های دینی" در مقابل روند غالب جهانی، یعنی روند غیرروحانی شدن جهان از پیامدهای انعکاسی این فرآیند است. در کنار این مسئله، باید به این نکته نیز اشاره کرد که اصولاً نظریه­ها و نظریه­پردازان جهانی­شدن ناظر به مسئله­ی دین نبوده و نیستند، بلکه به شکل حاشیه­ای و نه در متن به آن پرداخته­اند. بنابراین تأمل در دیدگاه­ها و بیان نظرات موجود پیرامون رابطه­ی این دو مقوله یعنی دین و جهانی­شدن با یکدیگر بیانگر این مهم است که دو دیدگاه کاملاً متضاد پیرامون این موضوع وجود دارد؛ یکی دیدگاهی که با ارزیابی مثبت از جهانی­شدن، رویکرد به دین و احیا­ی دین در دوران معاصر را پیامد جهانی­شدن می­داند و برخی از هواداران این دیدگاه تا آنجا پیش می­روند که ادیان الهی را پیشتاز جهانی­شدن معرفی کرده و جهانی­شدن را همسان و مترادف با منجی­گرایی و فلسفه­ی فرج و حکومت واحد جهانی آخرالزمان گرفته­اند. اما در مقابل، گروهی دیگر نه تنها دین و جهانی­شدن را مرتبط با یکدیگر نمی­دانند، بلکه آن­ها را به لحاظ ماهوی کاملاً با هم در تضاد می­بینند، چرا که از یک طرف دین آموزه­های کلامی و اخلاقی خاص خود را دارد، حال آن­که جهانی­شدن تأکید بر گسترش برخی ارزش­های بدون مرز و مکان است و از طرف دیگر جهانی­شدن، مروج ارزش­های نوگرایانه و پسانوگرایانه است که کاملاً با آموزه­های کلامی و اخلاقی ادیان در تضاد هستند. بدین ترتیب جهانی­شدن در مورد ادیان نیز یک چالش و فرصت است.

      از لحاظ فرصت، جهانی­شدن نه تنها دین را به حاشیه نرانده، بلکه در متن دغدغه‌های روحی بشر معاصر قرار داده است و انسان معاصر بیش از هر زمان دیگر به دین و آموزه­های دینی احساس نیاز می‌‌کند و جایگاه اندیشه­ی دینی مورد تقویت و تأکید قرار گرفته است، به نحوی که برخی معتقدند فضای جهانی فضای گفت­وگوی دو مذهب مسیحیت و اسلام شده است. اخلاقیات و ادیان از ارزش­های والای انسانی و معنوی­اند که ورای نژادها، فرهنگ­ها و ملیت­ها رسالت­شان را تعریف کرده­اند. بخصوص ادیان بزرگ و توحیدی که رسالت اخلاقی­شان را فراتر از محدودیت­های جغرافیایی و قومی پیش    برده­اند. بنابراین امروزه جهانی­شدن، این اندیشه را هر چه بیش­تر به واقعیت نزدیک­تر ساخته است.

     جهانی­شدن امکان عملی تعاملات و تبادلات پیام­های اخلاقی و دینی را بین مردم اقصی نقاط دنیا فراهم آورده است. در گذشته چه بسا درگیری­های بسیاری درمی­گرفت تا پیام یک دین و اصول اخلاقی آن، به گوش مردمی در محدوده­ی جغرافیایی دیگر می­رسید و چه بسا که طی جنگ­هایی خونین، بخشی از همان اصول اخلاقی که دینی مبلغ­اش بود، زیر پا گذاشته شده و نقض می­شد. اما اینک جهانی­شدن حذف ادیان را تقریباً غیرممکن ساخته است و آن را به رقابتی بین­شان تبدیل ساخته است که امکان آن را فراهم می­آورد که طی آن، ادیان مختلف از یکدیگر بیاموزند و بر غنای­شان بیفزایند.

      اما از جنبه­ی چالش، جهانی­شدن باعث تقویت و تسریع غیرروحانی شدن دین می‌‌شود و به عبارت دیگر گروهی از صاحب­نظران معتقدند در فرآیند جهانی­شدن فرهنگ، غالباً از دین، مفهوم فردی آن تبلیغ می‌‌شود نه دین حکومتی و اجتماعی. امروزه مهم­ترین جلوه مقاومت در برابر این چالش ایجاد شده، در بنیادگرایی­های دینی ظهور یافته است. بنیادگرایی دینی، دلالت بر نوعی راهبرد ویژه‌ دارد که می‌کوشد هویت دین‌داران را به عنوان یک جمعیت و یک گروه در مقابل کسانی که می‌خواهند آنان را به فضایی غیردینی بکشانند، حفظ کند. گاهی اوقات یک چنین حالت تدافعی، ممکن است تغییر یابد و منجر به تهاجم سیاسی شود که به جست‌وجوی تغییر بدل‌های سیاسی یا اجتماعی و اقتصادی موجود است. نظریه­پردازان تبیین و ارزیابی­های متفاوتی از بنیادگرایی­ها یا خاص­گرایی­های دینی ارائه داده­اند؛ گیدنز بنیادگرایی را دفاع سنتی از سنت می­داند. هابرماس[27] آن­ها را در رده­ی جنبش­های اجتماعی واکنشی، دفاعی و خاص­گرا قرار داده که واکنشی در برابر عقلانیت فزاینده زندگی نوین به شمار      می­آیند. کاستل[28] چنین جنبش­هایی را واکنش به نوعی ترس حاصل از جهانی­شدن و جامعه­ی شبکه­ای می­داند. پیتر بیر هم بنیادگرایی را واکنش دفاعی و ستیزآمیز به تأثیر نسبی­سازانه جهانی­شدن بر ادیان توصیف می­کند (توحیدفام، 1381: 87). البته باید تأکید کرد که پدیدار شدن بنیادگرایی دینی به عنوان یک اصل در سیاست جهانی، بیش از آن­که به فروپاشی حزب اشتراک­گرایی[29] در پایان دهه­ی 1980م مربوط باشد، به پیروزی انقلاب اسلامی در اواخر دهه­ی 1970م برمی‌گردد (وایت، 1381: 6). رویداد انقلاب اسلامی، فرضیه­ی نظریه‌پردازان آزادی­خواه[30] را که معتقد بودند همه جوامع با نوگراشدن، بی‌دین می‌شوند و نیز تحلیل، مفسران مردم­باور[31] را که اعتقاد داشتند دین به تدریج، اهمیت سیاسی اجتماعی خود را از دست می‌دهد یا پیش‌بینی­کنندگان نظام آزادی­خواه­مردمی[32] را که تصور می‌کردند کشورهای توسعه‌نیافته، برای نیل به توسعه باید از الگوی کشورهای پیشرفته­ی آمریکای شمالی و اروپای غربی، مکانی که دین تا حدود زیادی اهمیت و نفوذ سیاسی اجتماعی خود را از دست داده است، پیروی کنند، باطل ساخت.

 

3-4. فرهنگ عمومی

تحول فرهنگ عمومی در فرآیند جهانی­شدن موجب پدید آمدن شکل فرهنگیِ مختلط فوق‏العاده متمایز و به لحاظ اقتصادی دوام‏پذیری شده است که در آن، امر جهانی و امر محلی به نحو جدایی ­ناپذیری در هم تنیده‏اند و این خود منجر به تجدید حیات امروزینِ فرهنگی گردیده است که هم­چنان "کانتونی" نامیده و تلقی می‏شود. مناسک فرهنگی[33]، الگوها و موازینی برای رفتارهای مصرفی ارائه می­دهند و همین الگوها، فرصت­های فراوانی را برای تولید کالاهایی که در این مراسم و مناسک مصرف می­شوند، فراهم آورده است. در این جریان عقل ابزاری حکم نمود هر چه تولید می‌شود، عملاً فایده‌ای این جهانی بر آن مترتب باشد. به عبارت دیگر عمل­گرایی و اصالت فایده، معیار‌هایی برای تنظیم و تولید عناصر فرهنگی شده­اند. در این بخش به عنوان بررسی تحولات فرهنگ عمومی در فرآیند جهانی­شدن، به بیان سه تغییر مهم و اساسی در این حوزه خواهیم پرداخت:  

تصویری­شدن فرهنگ عمومی: نظام سرمایه­داری جهانی در راستای رسیدن به اهداف مصرفی خود پدیده­ای به نام سَبک­روز[34] را به ظهور رسانده که از زیرمجموعه­های یکسان­سازی و منظور از آن، رواج یک سبک یا شیوه در سطح یک جامعه به عنوان پدیده­ای رایج در سطح جهان می­باشد. اما در عین حال، این پدیده بسیار متغیر و به هیچ سنّتی تعلق ندارد و آزادانه روی امواج مصرف، گرایش و سلیقه تولید می­شود و حس بینایی انسان است که آن را وحدت می‏بخشد. به بیان دیگر این تحول که با اصطلاح "تصویری­شدن فرهنگ" نام­گذاری شده، شاید شاخص­ترین پیامد عصر جهانی­شدن برای فرهنگ عمومی باشد که ابزار آن نیز فناوری ارتباطات و بویژه تلویزیون و اینترنت و دیگر رسانه­های دیداری مانند مجله‌ها و روزنامه‌ها می­باشند.

      تصویر دیجیتال به عنوان هدف فناوری دیجیتال، نخستین بار در دهه­ی 1980م ظهور کرد و امروزه به گونه­ای کُنش اجتماعی تبدیل شده که اساس جوامع جدید و فرهنگ­های اینترنتی را تشکیل می­دهد و آن­ها را زمان­دار و مکان­دار می­کند. غلبه­ی تصویر در فرهنگ عمومی تعامل شخصیت انسان را در تعامل با کل واقعیت و نیز در سطوح مختلف برهم­می­زند. مصرف و میل (میل جنسی) به همراه سبک و گرایش در حال تبدیل شدن به دو اهرم تعیین­کننده در فرهنگ عمومی جهان هستند. تصویر، روزبه­روز نقش مهم­تری را در زندگی افراد از طریق نشریات عمومی و سایر رسانه­ها ایفا می­کند و ابزارهای غنی را به منظور سنجش، بررسی و بافتی نمودن اطلاعات در اختیار می­نهد. یکی از قدرت‏های روح که ارتباط تنگاتنگی با حواس پنج­گانه دارد "خیال" است. خیال آن‏چنان قدرت دارد که حتی واژگان نیز آن را فعال می‏کنند. فرهنگ عمومی کاملاً از قدرت خیال و تأثیر تصاویر بر خیال آگاه است. این تأثیرپذیری خیال، از طریق تحلیل پیچیده­ی تصاویر یا تفکر در مورد تصاویر یا نقد آن­ها صورت نمی­گیرد، بلکه عمدتاً به زودگذربودن تصاویر و متنوع بودن آن­ها بستگی دارد. فرهنگ تصویری عمومی ماهیتاً جهانی و گسترش آن آنی است و در پی ساختن ذهنیت‏ها و هویت‏ها به گونه‏ای است که پیش­تر غیرقابل تصور بود. فرهنگ تصویری جای تعقل و تخیل مخاطب را می­گیرد و هم­چنین با بازنمایی واقعیت، خود را جایگزین تجربه و آموزش می­کند. این تصاویر، روایت‌های بصری و بازنمایی‌های صوتی-تصویری معناهایشان را از طریق فرآیند تعامل به­دست می‌آورند. این مفهوم نخست دربرگیرنده‌ معناهای رمزگذاری شده در متن رسانه­ها، توسط تولیدکنندگان آن است؛ دوم دربرگیرنده‌ هویت‌ها، انگیزه‌ها، علایق و توانش‌های فرهنگی مخاطبان‌شان هنگام استفاده از آن­ها برای دریافتن یا رمزگشایی از معناهاست و سوم شامل پایگاه‌های اجتماعی و فرهنگی خاصی است که بیننده و تصویر در آنجا با هم روبه‌رو می‌شوند. فرهنگ عمومی تصویری تمرکز خود را بر جوانان که به ­آسانی تحت تأثیر قرار می‏گیرند، قرار داده و می­خواهد آن­ها را تا حد امکان جوان نگاه دارد (محسنی تنکابنی، 1387: 6).

 

عدم فرجام­شناسی متعالی فرهنگ عمومی: فرهنگ عمومی جهانی با پشتوانه­ی تاریخ و اقتصاد، کانون فرجام­شناسی را دگرگون ساخته و به نظر می­رسد اساساً آن را نفی کرده است. فرهنگی که فاقد فرجام­شناسی بوده و به مسائل و سؤالات مربوط به نظام، غایت و اهداف جهان توجه نکند با سؤالات بسیاری در مورد کارکرد آن فرهنگ و آزادی انسان از گیرودارهای زندگی مواجه است. فرجام­شناسی از عملی هدفمند و در عین حال کارکردی سؤال می­کند. البته می­توان گفت که فرهنگ عمومی امروزی هم هدف دارد و هم کارکرد و آن چیزی جز سرگرمی نیست که از طریق چهار ابزار عرضه و دریافت می­شود: مصرف، سبک، گرایش و میل. سرگرمی همواره مشخصه­ی بارز فرهنگ، خاصه جنبه­ی جشنواره­ای آن بوده است. اما مطمئناً سرگرمی یکی از جوانب فرهنگ به­شمار می­رود. انسان موجود پیچیده­ای است که در سطوح مختلف، هستی می­یابد و تعامل می­کند. بنابراین فروکاهیدن روح انسان به سرگرمی به­تنهایی، مفهوم فرهنگ را محدود می­کند. در بافت جهانی­شدن، فرهنگ عمومی­ای که از فرجام­شناسی بهره کمتری دارد بر فرهنگ­های بومی سخت می­گیرد و بیش­تر در پی محو ویژگی­های متمایز و منحصربه­فرد فرهنگ­های محلی است.  

 

مجازی­شدن فرهنگ عمومی: در پارادایم اطلاعاتی، فرهنگ جدیدی به یمن کنار گذاشتن مکان­ها و نابودی زمان به دست فضای جریان­ها و زمان بی‏زمان، پدیدار شده است: فرهنگ مجاز واقعی. مجاز واقعی، سامانه­ای است که در آن خود واقعیت (هستی مادی-نمادین مردم) به یک­باره در انگاره­سازی مجازی در جهانی خیالی که در آن نمادها تنها استعاره نیستند، بلکه تجربه واقعی را تشکیل می‏دهند، فرو رفته است. این پیامد رسانه‏های الکترونیکی نیست؛ هر چند این رسانه‏ها ابزار بی­بدیل بیان در فرهنگ جدید هستند. بیان مادی‏ای که توانایی مجاز واقعی را برای تسخیر قوه­ی تخیل مردم و سامانه‏های بازنمود تبیین می‏کند، امرار معاش آن­ها در فضای جریان­ها و زمان بی‏زمان است. از سویی کارکردها و ارزش‏های مسلط در جامعه به­طور هم­زمان و بدون هم­جواری یعنی در جریان­های اطلاعات که از تجربه­ی نهفته در هر محل می‏گریزد، سازماندهی می‏شوند. از سوی دیگر، ارزش‏ها و منافع مسلط بدون ارجاع به گذشته یا آینده‏شان، در چشم‏انداز بی‏زمان شبکه‏های رایانه­ای و رسانه‏های الکترونیکی ساخته می‏شوند؛ جایی که همه­ی بیان­ها یا آنی هستند یا بدون توالی پیش‏بینی­شدنی. همه­ی بیان­ها از همه­ی زمان­ها و از همه­ی مکان­ها در یک اَبَرمتن درهم­می‏آمیزند و بسته به منافع فرستنده و روحیه­ی گیرنده، پیوسته در هر زمان و هر مکان، آرایش مجدد یافته و منتقل می‏شوند. این مجاز واقعیت ماست، زیرا در چارچوب این سامانه‏های نمادین بی‏زمان و بی‏مکان است که ما مقولات را می‏سازیم و تصاویری را فرامی‏خوانیم که رفتار را شکل می‏دهند، سیاست را ایجاد می­کنند، رؤیاها را بارور می‏سازند و کابوس‏ها را دامن می‏زنند (سلطانی­فر، 1384: 46).

 

5- نتیجه گیری:

همان­گونه که والراشتین[35] می­گوید: "جهانی­شدن نه آرمان و نه فاجعه است، بلکه دوران جدیدی با ویژگی­ها و چالش­های خود است که پاسخ بشریت را می­طلبد". فرآیند جهانی­شدن اگرچه از لحاظ اندیشه و نیروهای شکل­گیری ممکن است تاریخ کهن و تعاریف مختلفی داشته باشد، ولی این جنبه "قلمروزدایی" آن است که آن را به عنوان پدیده­ای جدید و با اهمیت مورد توجه قرار داده است. بنابراین در سطح پیشرفته و در واقعیت فراگیر مخلوق جدید "صنعت جهانی ارتباطات" و "سازمان­های بین­المللی" می­باشد که هم­گرایی جهانی، وابستگی متقابل، تکاپو و تعامل را عینیت بخشیده­اند و قدمت علمی آن را می­توان بعد از دهه­ی 1960م دانست. در مورد تأتیرات منفی چشم­گیر فرآیند جهانی­شدن نیز باید گفت که ویژگی ذاتی این پدیده نبوده، بلکه عمدتاً ناشی از سیاست­های نوآزادی­خواهی در جهت این گرایش است.

      در تحلیل تحولات فرهنگی می­توان گفت که این حوزه­  به دلایل نمادین بودن، ارتباط داشتن با ذهن، روح و احساسات بشری و هم­چنین قابلیت به­کارگیری در رسانه­های گروهی در سال­های اخیر در جایگاه مهم­ترین بُعد جهانی­شدن قرار گرفته است. هم­چنین می­توان نظریات ارائه شده در مورد  جهانی­شدن فرهنگی و هنری را با کمک گرفتن از نمودار فلسفی هگل چنین ترسیم کرد: "نظریه­ی اولیه"[36]­ی این فرآیند، نظریه­ی "فرهنگ واحد جهانی یا استعمارطلبی فرهنگی غربی بویژه آمریکایی" می­باشدکه دامنه­ی زمانی اعتبار آن قبل از دهه­ی 1990م و برخاسته از ماهیت جهان­گرایی، نوگرایی و فراگیرشدن شاخص­های آن­ها بود. "نظریه­ی مقابل"[37] این فرآیند که پس از دهه 1990 م مطرح شد، نظریه­ی "تنوع و تکثر فرهنگی در جهان" بود که نتیجه­ی فروپاشی‌ طرح نوگرایی و از مطلقیت‌ خارج شدن آن‌ و ظهور اندیشه­های پسانوگرایی، پساساختارگرایی و حامی­زنان به عنوان جریان­های ناقد نوگرایی می­باشد. اما "نظریه­ی تولیدی"[38] این فرآیند را که در سال­های اخیر در قالب نظریه­ی "فرهنگ جهانی و تنوع محلی" رواج یافته است، می­توان نتیجه­ی تقابل نظریات ارائه شده­ی پیشین جهانی­شدن دانست که در واقع از سوی اندیشه­ی "جهان­وطنی" نیز تقویت شده و میانه­ای بین استعمارطلبی فرهنگی و تکثرگرایی فرهنگی می­باشد و به نظر نیز منطقی و هماهنگ­تر با واقعیات جهانی و آینده جهانی­شدن فرهنگی و هنری خواهد بود که می­توان آن را به نوعی "وحدت در کثرت" و "کثرت در وحدت" فرهنگی یا به تعبیری "یک تمدن تمدن‌های بسیار" دانست.  

      اما در تحلیل مصادیق فرهنگی در جریان فرآیند جهانی­شدن می­توان این­گونه نتیجه­گیری کرد که تأثیر این پدیده بر روی هویت ملی، دین و فرهنگ عمومی جوامع به نوعی متضاد و جدلی است، بدین معنی که از سویی با افزایش ارتباطات و آگاهی عمومی باعث تقویت، احیا و بازسازی آن­ها می­شود و از سویی دیگر با حذف و کم­رنگ کردن مرزها، شاخصه­ها و منابع تولید سنتی این مصادیق باعث      نسبی­شدن، کالایی­شدن و تضعیف آن­ها می­شود که این تناقض را نیز می­توان نتیجه جدل نیروهای موجود در بطن این پدیده دانست.

 

 



[1] - کارشناس ارشد مدیریت و برنامه­ریزی فرهنگی واحد علوم و تحقیقات تهران

[2] - کارشناس ارشد مطالعات هنر

[3]. Globalization

[4]. Deterritorialization

[5]. Imperialism

[6]. McLuhan

[7]. Anthony Giddens

[8]. Robertson

[9]. Jean-François Lyotard.

[10]. Ideological

[11]. Samuel P. Huntington

[12]. Yoshihiro Francis Fukuyama

[13]. Liberal-democracy

[14]. McDonald's

[15]. Hot-pizza. 

[16]. Cocacola. 

[17]. Materialism.

[18]. Cultural Pluralism

[19]. Jean Baudrillard

[20]. Jacques Derrida

[21]. Feminism

[22]. Cultural Relativism

[23]. J.Rozena  

[24]. Glocalism (Globalization و Localization تلفیقی است از )

[25]. Dialectic

[26]. Choronologic

[27]. Jürgen Habermas

[28].  Manuel Castells

[29]. Communism

[30]. Liberal

[31]. Democrat

[32]. Liberal-democrat

[33]. Cultural Rituals

[34]. Mode

[35]. Immanuel Wallerstein

[36]. Thesis

[37]. Anti-thesis

[38]. Syn-thesis

استوری، جان (1383)، "جهانی­شدن و فرهنگ عامه"، ترجمه­ی حسین پاینده، فصلنامه­ی ارغنون، ش 24، تابستان 1383.
تاملینسون، جان (1381)، "جهانی­شدن و فرهنگ". ترجمه­ی محسن حکیمی. تهران، دفتر پژوهش­های فرهنگی.
توحیدفام، محمد (1381)،" فرهنگ در عصر جهانی­شدن: چالش­ها و فرصت­ها"، تهران، انتشارات روزنه. 
رابرتسون، رولند (1383)، "جهان-محلی شدن: زمان-فضا و همگونی-ناهمگونی"، ترجمه­ی مراد فرهادپور، فصلنامه­ی ارغنون، ش 24، تابستان 1383.
ربانی، رسول و یعقوب احمدی(1384)، "جهانی­شدن و آینده­ی فرهنگ‌های بومی"، مجله­ی اطلاعات سیاسی- اقتصادی، ش 215 و 216، مرداد و شهریور 1384، صص 51-36.
روشه، گی (1374)، "کُنش اجتماعی"، ترجمه­ی هما زنجانی­زاده، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی.
سلطانی­فر، محمد (1384)، "فرهنگ مجازی در عصر اطلاعات"، ماهنامه کیهان فرهنگی، ش 226، مرداد 1384، ص 47.
سلیمی، حسین (1383)،" فرهنگ­گرایی، جهانی­شدن و حقوق بشر"، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه.
شعبانی، رضا (1385)، " ایرانیان و هویت ملی"، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
شولت، یان­آرت (1382)، "نگاهی موشکافانه بر پدیده­ی جهانی­شدن"، ترجمه­ی مسعود کرباسیان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.  
گل­محمدی، احمد (1381)، "جهانی­شدن، فرهنگ، هویت"، تهران، نشر نی.
محسنی تنکابنی، محمد (1387)، "نسبت سینما و هنر با جهانی­شدن"، روزنامه­ی رسالت (20/7/87).
نش، کیت (1387)، "جامعه­شناسی سیاسی معاصر"، ترجمه­ی محمدتقی دلفروز، تهران، انتشارات کویر.
نوذری، حسینعلی(1385)، "صورتبندی مدرنیته و پست مدرنیته"، چ دوم، تهران، انتشارات نقش جهان.
هلد، دیوید و آنتونی مک­گرو(1382)، "جهانی­شدن و مخالفان آن"، ترجمه­ی مسعود کرباسیان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
واتسون، سی­دبلیو (1381)، "کثرت­گرایی فرهنگی"، ترجمه­ی حسن پویان، تهران، دفتر پژوهش­های فرهنگی.
وایت، بریان، ریچارد لتیل و میشل اسمیت (1381)، "دین و جهانی­شدن"، ترجمه­ی منیژه جلالی، روزنامه همشهری (20/1/81).
Held, F.(2007), “Culture and Globalization in Third Word”, London.
Merkal, F. (2008), “Identity and Globalization”, London, Rutledge.