فضا، مقیاس و جهانی شدن با تحلیل تئوری شبکه کنشگران ( ANT)

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشگاه شهید بهشتی

چکیده

کشورهای جهان به منظور عقب نماندن از حرکت فراگیر جهانی‌شدن، نیازمند شناخت بنیان‌ها و پیش شرط‌های فکری و نظری مرتبط با آن هستند. ادبیات دانش جغرافیا همانند دیگر دانش‌های بشری، پیوسته در حال تغییر و تکامل است. این امر بویژه زمانی چشمگیر است که سرعت تغییر و تحولات جهانی، اندیشمندان علوم انسانی را به طور عام و جغرافیدانان را به طور خاص، به تفکر و تحلیل‌های چندسونگر و میان‌رشته‌ای، برای شناخت بیشتر سازوکارها و    نظام‌های مؤثر بر آن‌ها وا می‌دارد. این مقاله با ماهیت روشمندانه- تحلیلی، ابتدا به بررسی نظری مفاهیمی مانند فضا و مقیاس در مطالعات تحلیلی جغرافیایی و بویژه جهانی‌شدن می‌پردازد. سپس با مروری بر تئوری شبکه‌ی کنشگران، کاربرد و اهمیت آن در مطالعات و تحلیل‌های جغرافیایی (در اینجا، انواع مناسبات و روابط جهانی بین مکان‌ها که فضاهای خاص با مقیاس‌های خاص پدید می‌آورند)، مورد بررسی قرار می‌دهد. لذا چارچوب و روش کار، نظری –تحلیلی و بر پایه دیدگاه‌ها و نظرات جغرافیدانان، جامعه‌شناسان و نویسندگانی است که در مورد این مفاهیم کار کرده‌اند. نتیجه‌ی منطقی – تحلیلی این تحقیق کتابخانه‌ای نشان می‌دهد که جهانی‌شدن پدیده‌های انسانی(کشورها، شهرها و ...) می‌تواند اندازه یا مقیاس کوچک و یا بزرگ داشته باشد؛ می‌تواند علاوه بر بُعد کمّی، دربردارنده‌ی کیفیت و مفاهیمی باشد که در هر دو سیستم مراتبی و موازی، به خلق فضاهای متعدد و متنوع انسانی منجر شود.

کلیدواژه‌ها


 

مقدمه

در مطالعات جغرافیایی، دو مفهوم از فضا قابل استنباط و بررسی است: یکی فضا به معنای عناصر «موازی و یا یکدست»[1] و دیگری، فضا به معنای «مراتب عمودی»[2] و معمولاً این عناصر یا صفات فضایی هم با نسبت­هایی از مقیاس، تعیین و تعریف می­شوند (latham, 2010: 53; Bernner, 2001: 592). مسلّم است که جغرافیدان، همیشه به دنبال تعیین مقیاس و اندازه­ی پدیده­ها بوده است و جغرافیا همه­ی عامل­ها و پدیده­ها را در قالب مقیاس و حدود، مطرح کرده و می­کند؛ لذا ناچار است که همیشه پدیده­ی مورد مطالعه خود را در چارچوب مقیاس معینی (محلی، منطقه­ای، ملّی و جهانی) مورد ارزیابی و بررسی قرار دهد.

به طور مشخص در تبیین مفهوم «مقیاس» از منظر دانش جغرافیا نیز می­توان گفت از آنجایی که جغرافیدانان اساساً بر روابط فضایی میان پدیده­ها تمرکز و تأکید دارند، اندازه و مقیاس فضایی، در تعیین و تبیین موضوعات مختلف جغرافیایی نقش مهمی ایفا می­کند و «محدوده» در مطالعات آن­ها، می­تواند از یک نقطه­ی کوچک تا کل جهان، تعریف و تعیین شود. جغرافیدانان با مباحث مهم خود در رابطه با تغییرات جهانی، به کمیت و کیفیت روابط میان مقیاس­های فضایی و تغییرپذیر اشاره می­کنند. «مِیِر» در این مورد می نویسد: «بحث راجع به مقیاس جغرافیایی بیشتر روشمند و از درون جغرافیای طبیعی و انسانی سده­ی نوزده میلادی نشئت می­گیرد، ولی مقیاس منطقه­ای در نیمه­ی اول قرن بیستم و در پی نیاز به تبیین علمی بیشتر برای سطوح مطالعاتی کوچک­تر مطرح و به کار گرفته شد»                           Meyer, W.B, et. al., 1992: 256)).  واضح است که جغرافیدانان، امروزه از این مفهوم علاوه بر مطالعات کاربردی در سطوح خرد، برای تأکید بر سطوح مفهومی و نظری مانند، سطوح محلّی و جهانی استفاده می­کنند، چراکه این نوع سطوح، می­توانند با سطوح مفهومی دیگری مانند کلیّت، جامعیّت، جزئیّت، تجرّد و زمینه­گرایی پدیده­ها همراه و منطبق شوند.

امروزه، دانش جغرافیا در جهان، در جستجوی پاسخ­ها و تبیین­هایی برای سؤالات بنیادی نظیر موارد ذیل هستند: چگونه مقیاس­ها یا محدوده­های فضایی متفاوت، می­توانند با یکدیگر، شبکه­ها و زنجیره­های فضایی تشکیل دهند؟ چگونه برخی از بازیگران سازنده­ی فضا، می­توانند از یک مقیاس به مقیاس دیگر و از مکانی به مکان دیگر، جهش کنند یا تغییر وضعیت دهند، درحالی که بقیه­ی عوامل در مکان ثابت می­مانند؟ 

امروزه برخی از جغرافیدانان، سعی دارند تا مفهوم و ماهیت «موازی بودن» و یا «یکدست بودن» را در مقابل مفهوم «مراتبی بودن» روابط میان نظام­ها و درون آن­ها، مفهومی که توسط جامعه­شناسان در علوم اجتماعی وارد شد (Law, J. & Hassard, J, 1999; Law, J., 1992)، در مورد فضاهای جغرافیایی بکار برده، مورد بازنگری و تحلیل قرار دهند. آن­ها این تحلیل و بررسی­ها را با تأکید بر نظریه­ی شبکه کنشگران انجام می­دهند که در مجموع و به نوبه­ی خود، دریچه­ی تازه­ای در مطالعات جغرافیایی (شهری، سیاسی، روستایی و...) گشوده است. در این مطالعات (که به طور ضمنی این نظریه با مفاهیم سیستمی مراتب عمودی و توازی افقی ترکیب و تلفیق شده است)، بجای تأکید بر مراتب فضایی، «سطوح فضایی متعامل و یکدست»، به عنوان یک بحث جدید نظری و روشمند اهمیت پیدا کرده است.

همچنین، در دهه­های اخیر، جغرافیدانان مطالعات خود را با پدیده­ی جهانی­شدن، بیشتر مرتبط می­بینند و اینکه تعریف خاصی از جهانی­شدن را به عنوان گسترش و تعمیق روابط و نهادهای اجتماعی در زمان و مکان پذیرفته­اند (Latham, 2010: 54)؛ یعنی آن­ها با شناخت فرآیندهایی که در زمان و مکان تعمیق و گسترش پیدا می­کنند، مرتبط و درگیر شده­اند. در این میان، گروهی از آن­ها تحلیل خود را بر پایه­ی «تفکر شبکه­ای مراتبی کنش­گران» بنیان نهاده­اند در مقابل گروه دیگری که اساس تفکر آن­ها «تفکر شبکه­ای موازی و یا هم­رتبه» است. چگونگی انطباق این موضوع با تغییر مقیاس­ها و اندازه­ی جغرافیایی پدیده­ها و فضاها، محور اصلی بحث در مقاله­ی حاضر است.  ضمن اینکه این نوشتار، تأکید خاصی بر فضاهای شهری، به عنوان مهم­ترین فضاهای جهانی­شده با ناحیه­بندی­های جدید از فعالیت­های انسانی دارد. در پایان، با بررسی ابعاد گوناگون انواع تحلیل­های فضایی، بویژه در مورد تعاملات جهانی فعالیت­ها با تأکید بر مقیاس جغرافیایی، تلفیقی از هر دو دیدگاه مراتبی و موازی را لازم می­داند.  

نظریه­ی شبکه­ی کنش­گران (ANT) در ادبیات علوم انسانی

پیش از پرداختن به موضوع، لازم است تا به اختصار، مروری بر نظریه­ی شبکه­ی کنش­گران داشته باشیم. این نظریه، حاوی یک رویکرد بین رشته­ای برای علوم اجتماعی و فناوری است که اولین بار در آثار میشل کالون[3] (1991) و برونو لتور[4](1992) دیده شد (Law, J. 1992). تحلیل آنها اساساً در مورد شبکه­ای از عوامل انسانی و غیرانسانی با تعاملات پیشرفته در این حوزه­ها بود. هویت و کیفیت عامل­ها، طی مناسبات میان نمادهای انسانی و غیرانسانی تعیین و تعریف می­شود و نمادها نیز از طریق فرآیندهای ارتباطی که برقرار می­کنند، شناسایی می­شوند. در این نظریه، بازیگران با هم دست اندرکار بازساخت شبکه­ای از تعاملات می­شوند که موجب ثبات سیستم می­شود و تفاوت اساسی بین دو گروه از عوامل در این است که فقط کنش­گران انسانی قادر به قراردادن عاملان غیرانسانی در جریان فعالیت سیستم هستند. این نظریه ریشه در مطالعات شبکه­ی وابستگی­های میان عملکردهای اجتماعی در حوزه­ی دانش و فناوری دارد و بر این ایده استوار است که تیپولوژی شبکه­ها، عموماً غیرمحلی و اغلب اهداف محدوده­ای(مرزی) دارند که از میان تعاملات غیرمحلی و مقیاس شکن برمی­خیزد[5].   

اما همانند بسیاری از نظریه­های اجتماعی- فلسفی، این نظریه نیز در ادبیات جغرافیای انسانی معاصر وارد شده و برخی از جغرافیدانان، از آن، برای تبیین دیدگاه­های جدید استفاده کرده­اند که از جمله­ی آن­ها مردوچ است           Murdoch, J., 1998: 358-9)). وی که عضو گروه برنامه­ریزی شهری و منطقه­ای دانشگاه ویلز است، از آن برای تحلیل­های جغرافیایی بهره گرفته و معتقد است، به دنبال تعیین انواع فضاهایی است که بتوانند در ساختار و ترکیب شبکه­ای، با نظریه­ی شبکه­ی کنش­گران، انطباق و سازگاری داشته باشند. وی نتیجه گرفته است که بسته به درجه­ی کنترل و حاکمیت در شبکه­ها، دو نوع فضای عمده قابل تشخیص خواهد بود: این دو نوع فضا بر حسب ویژگی­ها، به فضاهای «آمرانه یا تجویزی»[6] و فضاهای «تعاملی یا گفتمانی»[7] قابل تقسیم­اند. وی این نکته را بررسی کرده که این دو نوع جغرافیای آمرانه و گفتمانی، چگونه می­توانند هم در تحلیل فضایی و هم در نظریه­­ی شبکه­ی کنش­گران، کاربرد داشته باشند. به عبارت دیگر این جغرافیدانان، تلاش می­کنند تا در مطالعه و تحلیل فضاهای جغرافیایی با مقیاس­های متفاوت، از نظریه­ی مذکور استفاده کنند.       

از دیگر جغرافیدانانی که از این نظریه بهره گرفته، هیچینز (Hitchings R., 2003: 99-100)، از گروه جغرافیای دانشگاه لندن، معتقد است نظریه­ی شبکه­ی کنش­گران، در جغرافیای انسانی بویژه جغرافیای اجتماعی –فرهنگی، جایگاه قابل توجهی پیدا کرده است. شبیه­سازی وی در این زمینه نشان می­دهد که روابط میان انسان و محیط طبیعی (بویژه فضای سبز) می­تواند به مثابه­ی شبکه­ای از بازیگران انسانی و غیرانسانی مورد نظر این نظریه باشد؛ وی معتقد است که مجموعه­ی این مواد و عناصر غیرانسانی(اشیا و اطلاعات)، می­تواند تا حدی در ساخت و شکل­گیری تجربه­های فرهنگی انسان­ها مهم باشد.

در اینجا، به طرح و تحلیل سایر دیدگاه­ها و استنباط­های جغرافیدانان از رابطه و انطباق میان، فضا، مقیاس، جهانی­شدن و نظریه­ی مذکور می­پردازیم. اینکه طرح و شبیه­سازی این نظریه در مباحث و موضوعات نظری جغرافیایی، تا چه حد می­تواند مصادیق عینی و کاربردی پیدا کند، موضوعی است که نیازمند مطالعات دقیق تکمیلی است.

دیدگاه مراتبی و سیستم­های شهری جهانی

یکی از تفکرات و دیدگاه­هایی که هم اکنون در ادبیات و مطالعات جغرافیایی جهان غالب است، تفکر سیستم مراتبی (در مقابل دیدگاه توازن پدیده­های انسانی) بر پایه­ی اندازه یا مقیاس پدیده­هاست که از تبعات و نتایج تحلیل­های نظریه­ی مذکور در ادبیات جغرافیایی است. بی­تردید، کاربرد مفهوم مقیاس جغرافیایی، در مباحث نظری، آسان نیست. ولی پیتر تیلور از جمله جغرافیدانانی است که تحلیل­های شهری معاصر خود را بر پایه­ی این مفهوم قرار داده و معتقد است  مقیاس جغرافیایی، اصطلاحی است که اجازه می­دهد بین دو واقعیت- اینکه شهر یک فضای درونی است و در درون شبکه­ای از روابط خارجی قرار دارد- رابطه و پیوستگی ایجاد کرد (Taylor, 2004: 112). وی به عنوان مبدع «جغرافیای شهری مقیاس محور»[8]، معتقد است که شهرها می­توانند در درون سیستمی از اقتصاد شهری، ملّی و جهانی مورد مطالعه و شناخت قرار گیرند. از دیدگاه او، ایجاد و گسترش انواع روابط تعیین­کننده­ی محیط شهری خاص، بدون شناخت دقیق موقعیت آن محیط در اقتصاد جهانی، امکان­پذیر نیست. اینکه همه شهرها مثل هم نیستند، به دلیل سابقه و تاریخ منحصر بفرد و یا سازوکارهای رشد آن­هاست. شهرها متفاوت بوده و هستند، چون به شیوه های گوناگونی در عرصه­ی اقتصاد جهانی وارد و مکان­یابی شده­اند. این موضوع، با وجودی که توانایی و قدرت تحلیلی زیادی ندارد، ولی سه مشخصه از تحلیل­های مراتبی شهری را برجسته می­سازد: ابتدا، مقیاس شهری خاصی را تعریف می­کند که نسبت به دیگر مقیاس­های عملکردی، تحلیلی­تر است. دوم، این مقیاس شهری در رابطه­اش با سایر مقیاس­ها (منطقه­ای، ملّی و جهانی و نظایر این) ساختاری است؛ سوم اینکه این سیستم مراتبی، مفهوم تاریخی خاصی دارد. برداشت تیلور از این سازمان­یابی مراتبی سبب شده وی فضاهای نسبتاً کوچک را رها کند، تا بتواند نقش این ویژگی تاریخی مؤثر در ظهور اقتصاد جهانی را مورد توجه قرار دهد.  

ریچارد اسمیت، نیز در زمینه­ی رابطه میان مقیاس و عملکرد عاملان در شبکه­ها و انطباق آن، بر فعالیت­های شهر، دولت و دولت-شهرها، چنین بحث کرده است: این تصوّر که مقیاس­های جغرافیایی، دربردارنده­ی فرآیندهایی هستند، مورد قبول نظریه­پردازهای شبکه­ی کنش­گرها نیست. نظریه­ی مذکور، در شناخت اهمیت دولت­ها در بازساخت اقتصادی شهرها، نیازی به مقیاس ملّی ندارد؛ یعنی متفکر مراتبی، بر شناخت و یا تأیید اهمیت دولت­ها، اصراری ندارد. به دلیل اینکه این نظریه همیشه با  تقسیم­بندی مقیاس انطباق پیدا می­کند: یعنی کار بی­وقفه بازیگران و کلیت شبکه­ها، در جایی که برای ساخت و یا تحقق عملکرد مشترک، هر دو یکی می­شوند. دولت­ها، شهرها و دولت- شهرها، جایی نیستند که مقیاس­ها  همدیگر را قطع، تقسیم، تقابل و یا پوشش دهند؛ آن­ها همه، کنش­گران و شبکه­ها، پیوستگی­ها، خطوط پراکنده عوامل انسانی و غیرانسانی­اند که نه به دلیل ماهیت­های محلی، ملّی و یا جهانی، بلکه به خاطر ارتباط و امتداد نسبی­شان، وجود دارند (Smith, 2010: 75).  

به این ترتیب می­توان گفت فرآیندهای معاصر جهانی­شدن، نشان­دهنده­ی ناحیه­بندی­ها و مرزبندی­های جدید فضاهای اجتماعی-اقتصادی و نهادی- سیاسی است، به طوری که مقیاس­های جغرافیایی مسلط گوناگونی را آشکارا مطرح می­سازند & 1999: 432) See: Brenner, 2001: 595).  

این نوع نگرش به مقیاس جغرافیایی، علاوه بر پیتر تیلور و ریچارد اسمیت، در نوشته­ها و آثار مربوط به جغرافیدانانی، مانند «نیل اسمیت» و «نیل برنر»، عمومیت یافته و در برخی از نوشته های «هنری لفور» و «دیوید هاروی» نیز که به دنبال ارائه­ی تعاریف دیگری از جغرافیای شهری و مطالعات شهری بوده­اند، دیده می­شود. برای این نویسندگان، بحث مقیاس توانسته به شناخت انواع تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که منجر به بازساخت شهرها در دهه­های اخیر شده، کمک زیادی کند. مثلاً در مورد پیتر تیلور، وی از این بحث در بیان این نکته استفاده کرده که جهان در قالب سلسله مراتبی از مقیاس­های فضایی متفاوت سازماندهی شده و هر کدام از این مقیاس­ها، ظرفیت و توانایی و یا عدم توانایی عملکردی عوامل را تعیین می­کنند. در واقع به هنگام مطالعه کشورهای جهان، متوجه وجود مصادیق زیادی از این واقعیت می­شویم؛ برای نمونه، سیستم­های دولتی با مقیاس­های به­هم مرتبط یا متداخل مسئولیت­ها که از سطح محلی و نواحی نسبتاً مستقل داخل شهر شروع و تا شهر، ایالت و سطح ملّی سازماندهی شده­اند و یا    رتبه­بندی فعالیت­های اقتصادی و تجاری که اغلب آن­ها بر حسب مقیاس عملکردی، از فروشگاه­های محلی و شهری (مانند دپنور) ]1[ گرفته تا فعالیت­های ملی (مانند استارباکس) و بین­المللی (مانند اکسون موبایل) ]2[، رتبه بندی      می­شوند.

ولی همانگونه که نیل اسمیت اشاره می­کند، نظم و ترتیب این مقیاس­ها، عنصر ذاتی و همیشگی اجتماعی کشورها نیست. ساخت، نظم و حفظ سیستم مراتبی ویژه، یک دستاورد جغرافیایی-تاریخی پیچیده است. سیستم­های متفاوت اجتماعی-اقتصادی، به شیوه­های گوناگونی، به سازماندهی فضا و مرتبه­بندی مقیاس می­پردازند؛ مقیاس­هایی که در هر تشکیلات اجتماعی، به بروز تنازع مداوم بر سر توزیع قدرت می­انجامد. برنر به نقل از اسمیت چنین نوشته است: «مقیاس جغرافیایی فعالیت های انسانی، نه تجربیاتی معین و ثابت در سطح جهانی­اند و نه گزینه­های روشمند و یا مفهومی. این مقیاس­ها، از حیث اجتماعی، مکان و جایگاه انواع معینی از فعالیت­های اجتماعی هستند و از این رو، مقیاس­های جغرافیایی، محصول فعالیت­ها و روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی­اند و به مانند آن­ها، قابلیت تغییر دارند ....» (Brenner, 2001: 599) مقیاس، نوعی سازمانگر جغرافیایی و متجلی عملکرد اجتماعی جامعه­ی انسانی است بنابراین مقیاس جغرافیایی در واقع، مرزها و خطوط قدرتی را نشان می­دهد که در ساخت اشکال گوناگون موجودیت­ها در جهان (از فرد انسانی گرفته تا کلیت جهانی)، نقش دارند. سلسله مراتب مقیاس­های جغرافیایی مورد نظر جغرافیدانانی مانند پیتر تیلور و نیل اسمیت بطور ضمنی می­تواند گویای وجود روابط فضایی ذیل میان کلیت­ها و سیستم­ها باشد:

انسان         خانواده        محله       شهر       شهرستان       منطقه       کشور       جهان

نظم فضایی – عملکردی موجود در تیپولوژی مقیاس­های جغرافیایی، در واقع نوعی روابط مراتبی میان موجودیت­ها و کلیت­ها را نشان می­دهد که اساس تفکرات سلسله مراتبی را در تبیین­های جغرافیایی نیز تشکیل می­دهد.  شاید به همین دلیل است که مقیاس جغرافیایی، توانسته است به عنوان عامل سرزمینی مهمی در تنازعات و رقابت­های سیاسی مطرح شود.

همچنین با توجه به نوشته­های برنر و اسمیت، سازوکارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که فراروی جوامع و از جمله شهرهای معاصر قرار دارند، دارای مقیاس­های مراتبی مهمی هستند.  «جان شورت» هم در کتاب نظریه­ی شهری خود در این زمینه می­نویسد: «فرآیندهای جهانی، ملّی و شهری، بر شهرهای جهان تاثیرگذارند، در حالی که شهرهای جهانی، مکان و پلتفرمی برای تغییرات روابط ملّی و جهانی هستند. نظریه­های شهری جدید، شهرها را به عنوان     مکان­هایی برای فرآیندهای مراتبی متقاطع مورد توجه قرار می­دهند. در واقع از این به بعد، ما باید «شهر» را مکانی بین موقعیت­های جهانی و ملّی (جهانی- شهر- ملّی) بدانیم» (Short, 2006: 220) .  

اگر بخواهیم بر اساس واژه­پردازی­ها و دیدگاه­های جغرافیدانانی مانند اسمیت و برنر، بازساخت و سازماندهی مجدد جهان امروزی را مرور و مطالعه کنیم، باید به شبکه­ای از کنش­گرها یا بازیگران اصلی (بنگاه­های اقتصادی،    دولت­ها، اتحادیه­های تجاری و نظایر آن) فضاهای جغرافیایی بپردازیم که تلاش می­کنند تا روابط میان مقیاس­های مختلف را بازسازی کنند و مقیاس­های عملکردی جدیدی را تعریف کنند یا به وجود آورند که طی سی سال گذشته، تصورات پدید آمده از واژه­ی «جهانی یا گلوبال» دقیق­ترین نمونه­ی آن است و یا نهادهایی مانند اتحادیه­ی اروپا و یا  NAFTA[9] که در خلق و گسترش طیفی از مقیاس­های فرامنطقه­ای بین سطوح ملّی و جهانی فعالیت می­کنند.

تحلیل دیدگاه مراتبی

 با پیگیری و مطالعه­ی مباحث مذکور، چنین استنباط می­شود که با وجود تحلیل­ها و نظرات عمیق مراتبی­شان، همگی بطور ضمنی پذیرفته­اند که جهان دارای مقیاس غیرمراتبی یا موازی نیز هست. نویسندگان زیادی در مورد مسطح و موازی بودن روابط در جهان، نوشته­ و تحلیل کرده­اند (Frideman,, 2005: 143.) که به دلیل پیشرفت­های فناورانه، تعامل و ارتباطات سریع و آسان بین مکان­ها با دورترین فواصل، جهان در حال مسطح شدن و یکدست شدن بیشتر است. ضمن اینکه، با دقت در تحلیل­های آن­ها راجع به مقیاس مراتبی، به نقاط ضعفی برمی­خوریم که در زیر به برخی از آن­ها می پردازیم (See: Latham and McCormack, 2010: 63-65):

  • تفکر و تحلیل مراتبی، اصولاً در ایجاد مفاهیم سازمانی و تشکیلاتی قابل انطباق با بیرون از سازمان فضایی مراتبی، موفق نبوده است. دیدگاه مقیاس­های مراتبی که الهام­بخش نظریه­های نئومارکسیستی است، اساساً به رویه­های تولید نظم فضایی، به وسیله­ی سیستم­های حکومتی مختلف در درون نظام سرمایه­داری معطوف شده است بنابراین     می­تواند در ایجاد و یا پردازش مفهوم کاملی از ساختارهای تشکیلات سیاسی که با مقیاس، تعریف و تعیین      می­شوند، موفق باشد اما در تبیین مفاهیمی برای ساختارهای فضایی بیرون از این موضوع- یعنی انواع نظم­های مراتبی در امور غیرسیاسی- کارآیی ندارد. این ویژگی، شاید برای کسانی که علاقمند به مطالعه­ی عملکردهای سیاسی صرف و یا فعالیت­های اقتصادی گره خورده با نهادهای سیاسی هستند، مهم نباشد. با این وجود، زمانی که آن­ها بحث خود را از قلمروهای سیاسی و اقتصادی بیرون می­کشند، زبان تحلیلی تفکر مراتبی اغلب در شناخت ساختارهای متعامل جهان امروز، ناتوان است و کاربرد زیادی ندارد. برای نمونه وقتی در مورد انواع چشم­اندازهای نژادی- عقیدتی– فناورانه­ی توصیف­شده توسط انسان شناس معروف ارجان آپادوری[10]  مطالعه می­کنیم، این روابط قطعاً دارای مقیاس معینی (اندازه و وسعت فضایی مشخص و قابل اندازه گیری) هستند، ولی نمی­توان آن­ها را در مقیاس­های خاص جغرافیایی مانند مقیاس­های محلی، شهری، ملّی و نظایر آن جای داد.
  • تفکرات مراتبی در توصیف تحولات کیفی مراتبی ضعیف است. عنصر کلیدی در تحلیل­های مراتبی جغرافیدانانی مانند برنر و اسمیت، توانایی متفاوت عامل­ها و نیروهای اجتماعی، در حرکت و سیالان بین مقیاس­های جغرافیایی است. نکته­ی اصلی این است که توانایی متفاوت در پردازش مقیاسی که حوزه­ی قانونی عملکرد نیروهای اجتماعی را تعیین می­کند، محصول روابط قدرت تاریخی- جغرافیایی است که در مورد بیشتر تحلیل­های مقیاسی صادق است. موضوع حرکت از یک مقیاس به مقیاس دیگر، حرکت از یک فعالیت به فعالیت دیگر است که این رفتار، بسته به مقیاسی که در آن قرار دارد، متفاوت خواهد بود. مثلاً کنش­گرهای اجتماعی از موقعیت منطقه­ای به مقیاس جهانی تغییر مکان جهشی می­دهند و یا از مقیاس منطقه­ای به سمت مقیاس ملّی و سپس جهانی متمایل می­شود (Smith, 2010: 335). این نوع تبیین، در واقع تحلیل ابعاد و نهادهای اقتصادی و سیاسی، با استفاده از مقیاس جغرافیایی، به عنوان یک منبع راهبردی است اما بدون تحلیل دقیق تغییرات مراتبی که تشکیلات سازمانی را متحول می­سازد. اگر به دقت روابط اجتماعی را پیگیری کنیم، می­توانیم نوعی نظم تیپولوژیکی پیچیده از مقیاس­ها را شناسایی کنیم.
  • تحلیل مراتبی، واژه­ی «جهانی» را اصطلاح جامع مهمی می­داند که مقیاس­های کوچک­تر از خود را مشخص و یا احاطه می­کند. همانگونه که استنباط شد، تحلیل مراتبی تأکید خاصی بر شناخت روابط بین فرآیندهای جهانی­شدن و محلّی­گرایی دارد. بیشترین نیروی این دیدگاه در بیان اهمیت مقیاس محلّی در دنیای جهانی­شده­ی امروز است. مثلاً نیل برنر تلاش زیادی کرده است تا اهمیت دولت­های محلّی و منطقه­ای را در آنچه که «رژیم­های جهانی» می­نامد، برجسته سازد.

نتیجه

راجع به فضا، اهمیت مفهوم مقیاس در مطالعات جغرافیایی و در نهایت جهانی­شدن،  تحلیل­ها و مطالب زیادی می­توان نگاشت، ولی باید بخاطر داشت که مفهوم مقیاس، مانند بسیاری از مفاهیم دیگر، تجریدی و یا انتزاعی است و مسئله­ای که در رابطه با مفاهیم مجرد وجود دارد، این است که آن­ها ضرورتاً، واقعیت­ها و ویژگی­های پدیده­های جهانی را منعکس نمی­کنند اما می­توانند ­به ما در ترسیم جنبه­های جهانی یک قضیه یا پدیده و یا تفکر و شناخت کیفیت فضاهای مختلف کمک کنند. می­توان چنین نتیجه گرفت که به سه دلیل، نظریه­ی شبکه­ی کنش­گران می­تواند در مواجهه با مفهوم مقیاس و یا اندازه­ی پدیده­های انسانی- اجتماعی در جهان، کاربرد زیادی داشته باشد:

  1. نظریه­ی فوق، اندازه یا مقیاس پدیده­ها را از نتایج و اثرات کنش­گرهای گوناگون می­داند و این به معنای کم اهمیت بودن مقیاس نیست. اثرات عملکردی، سبب بروز تفاوت میان پدیده­ها می­شود و تبعیت شبکه­ها و روابط از بازیگران تأثیرگذار، آن­ها را غیرواقعی نمی­سازد، چنانکه می­توانیم این شبکه­ها را بدون کاهش توانایی­ها و یا اثرات عملکردی آن­ها مطالعه کنیم. اگر مقیاس را فقط آثار روابط طولی بدانیم، باید مفاهیمی مانند حجم، طول، کوتاهی و یا بسیطی روابطی را درک کنیم که سازوکارهای عملکرد یک کلیت را تغییر می­دهند.
  2. واقعیت­هایی در مورد موجودیت مقیاس پدیده­ها وجود دارد که فراتر از زبان شبکه­ها و روابط و خطوطی است که از نظریه­ی شبکه­ی عوامل استنباط می­شود. این فراتر بودن می­تواند به عنوان یک ویژگی مؤثر جهانی شناخته شود؛ مثلاً در مورد مسابقات ورزشی جهانی بین شهرهای جهانی، ویژگی­های محسوسی مانند تراکم و وسعت، همزمان وجود دارد. این کیفیت­های محسوس که اندازه و دوره زمانی معینی دارند، ممکن است در یک شبکه­ی سلسله مراتبی از مقیاس­ها قابل ترسیم نباشند، ولی دارای مفهوم و کیفیت مراتبی باشد که در حرکت جمعیت زیادی از ورزشکاران، قابل درک باشد.
  3. برداشت ما از مقیاس جغرافیایی، به عنوان عنصری انتزاعی، مستلزم شناخت کیفیت فضاها و یا پدیده­هایی است که از طریق تراکم و یا فشردگی، اندازه­ی خاصی پیدا می­کنند. به عبارت دیگر، هر دو مفهوم فشردگی یا تراکم و وسعت در مورد مقیاس صادق است.

به این ترتیب از کلیت این تحلیل­ها، علاوه بر درک اهمیت فضاهای جغرافیایی در شبکه­ی جهانی بازیگران و سازندگان، می­توان چنین استنباط کرد که جهانی­شدن پدیده­های انسانی (کشورها، شهرها و ..... تا فعالیت فرد انسانی) می­تواند مقیاس کوچک و یا بزرگ داشته باشد؛ می­تواند علاوه بر بُعد کمّی، دربردارنده­ی کیفیت و مفاهیمی باشد که در هر دو جهت و شکل مراتبی و موازی، به خلق فضاهای متعدد و متنوع انسانی منجر می­شود.

یادداشت­ها

1. Depanneur: اصطلاحاً به فروشگاه­های کوچکی اطلاق می­شود که شعاع عملکردی محدودی در حد یک یا دو خیابان دارند (مشاهدات میدانی نگارنده، 2010، مونترال کانادا).

2. :Starbucks & Exxon Mobil فروشگاه­هایی با مقیاس ملّی و جهانی(مشاهدات میدانی نگارنده).

 

 

 



[1]. Flat

[2]. Scalar

[3]. Michel Callon

[4]. Bruno Latour

[5]. www.learning-theories.com/actor-network-theory-ant.html

[6]. Prescription

[7]. Negotiation

[8].  Scale-oriented Urban Geography

[9]. North American Free Trade Agreement.

[10]. Arjun Appadurai

 
Brenner, N. (2001), “The Limits to Scale? Methodological Reflections on Scalar Restructuring”, Progress in Human Geography, 25: 591-614##
Brenner, N., (1999), “Globalization as Re-territorialization”, Urban Studies, 36(3): 431-51##
Freidman, Thomas (2005), “The new world is Flat”, in: Barry Bluestone, M. H. Stevens and R. Williams, 2008, The Urban Experience, Oxford University Press##
Hitchings, R. (2003), “People, Plants and Performance”: on actor network theory and the material pleasures of the private garden, Social & Cultural Geography, 4(1): 99-114##
Latham, Alan and Derek P. McCormack (2010), “Globalization big and small”: Notes on urban studies, actor-network theory and geographical scale, London, Routledge##
Law, J. and Hassard, J (1999), “Actor Network Theory and After”, Oxford: Blackwell, Sociological Review##
Law, J. (1992),  “Notes on the Theory of the Actor-Network: Ordering, Strategy and Heterogeneity”, Systematic Practice and Action Research, 5(4): 379-93##
Lefebver, H. (1991), “The Production of space”, London: Basil Blackwell.
Meyer, W.B., Gregory, D., Turner, B. L., McDowell, P.F. (1992), “The local-global continuum”, In: Abler, R.F., Marcus, M.G., Olson, J.M. (eds.) Geography’s Inner Worlds. Rutgers University Press, New Brunswick, NJ, pp. 255-279##
Murdoch, J. (1998), “The Spaces of Actor-Network Theory”, Geoforum 29(4): 357- 374.##
Short, J. (2006), “Urban Theory: A Critical Assessment”, New York, Palgrave##
Smith, G. R. (2010), “Urban Studies without Scale”, in: Urban Assemblages, I., Frias and T., Bender, London: Routlgde##
Smith, N. ( 2004), “Scale Bending and the Fate of the National”, in R. McMaster and E. Sheppard (eds), Scale and Geographical Inquiry, Oxford: Blackwell##
Taylor, P. ( 2004),  “Is There a Europe Cities: World Cities and  Limitations of Geographical Scale Analyses”, in R. McMaster and E. Sheppard (eds), Scale and Geographical Inquiry, Oxford: Blackwell##