Document Type : Special Section of the Revolution
Author
Aerospace Department, Sharif University of Technology, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
1. مقدمه
در سالهای اخیر تحقیق دربارۀ دلایل، فرایندها و خروجیهای انقلابها بهصورت پراکنده در حوزههای علمی و موضوعات مختلف مشاهده میشود و گویی یک آمیب است که در پاسخ به تحریکات گوناگون در همۀ جهات پخش شده است. موضوعی که زمانی زیربخش ساختاریافته و متمرکز در پژوهشهای مربوط به برخی انقلابهای بزرگ در اروپا و آسیا بود اکنون درمورد کشورهای درحالفروپاشی در آفریقا (Migdal, 1988; Migdal et al, 1994; Zartman, 1995)، دورۀ انتقال به دموکراسی در اروپای شرقی و مناطق دیگر (Banac, 1992; Linz & Stepan, 1996)، حرکتهای اسلاممحور در خاورمیانه (Keddie, 1995b) و جنگهای پارتیزانی در آمریکای لاتین (Wickham-Crowley, 1992) موضوعیت یافته است.
امروزه محققان، علاوهبر مشخصکردن عوامل و خروجیها، بهدنبال توضیحی میگردند که با استفاده از روشهای دستهبندیشده، از تحلیل انتخاب منطقی (Opp et al, 1995) گرفته تا مطالعات اجتماعی و مردمشناسی حرکتهای جمعی (Selbin, 1993; Aminzade et al, 2001a)، فرایندهای کوچک رهبری و بسیج انقلابی را تشریح کند. بهاینترتیب مطالعۀ انقلابها به کشف چندوجهی یک مجموعۀ کامل از اتفاقات گوناگون تبدیل شده است.
یک نقد کوتاه نمیتواند همۀ مطالب گستردۀ مرتبط با انقلاب را دربر بگیرد. من نیز در این مقاله تلاش میکنم پس از مرور گسترش مطالعات مقایسهای و نظری در حوزۀ انقلابها در دهۀ گذشته مفاهیم اصلی و یافتههای مرتبط با چرایی و چگونگی وقوع یک انقلاب را طرح کنم. بااینحال ممکن است مطالعۀ انقلاب به دلیل گوناگونیِ موارد و مفاهیمی که دربر دارد به بنبست منتهی شود. به همین دلیل بحث خودم را با پیشنهادهایی برای انتقال نگرش و بهبود وضع عمومی نظریههای انقلابی به پایان خواهم برد.
2. طبیعت جانوران
2. 1. تعاریف انقلاب
تعاریف انقلاب در گذر زمان و با وقوع اتفاقات گوناگون در جهان تغییر کرده است. در دهۀ 1980، بیشترِ کسانی که دربارۀ انقلابها مینوشتند بر روی انقلابهای کبیر مانند انقلاب 1640 انگلیس، 1789 فرانسه، 1917 روسیه و 1949 چین تمرکز میکردند. اگرچه محققان (Womack, 1968; Dominguez, 1978; Eckstein, 1986; Knight, 1986) قبول داشتند که میتوان رخدادهایی مانند انقلابهای مکزیک و کوبا را نیز جزو انقلابهای کبیر بهشمار آورد. در مهمترین مقایسهها که برینتون (Brinton, 1938) و اسکاچپول (Scockpol, 1979) انجام دادند، فقط انقلابهای آسیایی و اروپایی بررسی شد. درمجموع، اسکاچپول تعریف انقلاب کبیر را بهعنوان تعریف استاندارد انقلاب پذیرفت: «انتقال سریع و بنیادین وضعیت ساختارهای دستهبندیشدۀ یک جامعه که بهطور همزمان و بهوسیلۀ قیامهای طبقهمحور با حرکت طبقههای پایین انجام میشود». اما تعریف اسکاچپول موضوعاتی مانند ایدئولوژیهای انقلابی، نژادپرستی و پایههای مذهبی حرکتهای انقلابی، درگیری نخبگان و امکان همبستگی گروههای مختلف را دربر نمیگیرد. هرچند این نقص تصادفی نیست زیرا در آن زمان هنوز هیچکدام از این موارد بهعنوان عامل اصلی انقلابها مشاهده نشده بودند. در دهههای 70 و 80 تحلیلهای ساختاری اصلیترین نوع تحلیل انقلابها بود که از دیدگاههای تاریخی مارکسیستی ریشه میگرفت و براساس آن جنگهای طبقاتی و حرکتهای اجتماعی را رقابت سرمایهداران روی دستهبندیِ ساختارها شکل میداد.
کارهای اسکاچپول چیزی را پوشش میدهد که من آن را نسل سوم حرکتهای انقلابی نامگذاری کردهام (Goldstone, 1980). براساس آن مطالعه، محققانی مانند مور (Moore, 1966)، پایج (Paige, 1975)، ایزنشتاد (Eisenstadt, 1978) و بسیاری دیگر با چرخاندن نگاهها بهسمت درگیریهای طبقۀ زمیندار روستایی، درگیریهای سیاسی نخبگان مستقل و تأثیر رقابتهای نظامی و اقتصادی میانایالتی بر اوضاع سیاسی داخلی رهیافت قدیمی و طبقهمحور مارکسیستی را بهعنوان عامل اصلی انقلابها توسعه دادند. این مطالعه که در آن، انقلاب به همزمانی درگیریهای ایالتی، نخبگانی و طبقاتی اطلاق میشد، پیشرفتی بزرگ در تعمیمهای توصیفی ساده از انقلاب بود مانند کارهای برینتون (Brinton, 1938) یا تحلیلهایی که بر یک معیار تمرکز میکنند مانند هانتینگتون (Huntington, 1968) که بر عامل مدرنیته تأکید داشت یا دیویس (Davies, 1962) و گور (Gurr, 1970) که بر محرومیت نسبی تأکید داشتند.
بهرغم این مطالعات، در سالهای 1970 تا 1990 جهان انبوه انقلابهایی را دید که مفهوم گروهمحوری انقلاب را به چالش کشیدند. سال 1979 در ایران و نیکاراگوئه و سال 1986 در فیلیپین همبستگی گروههای مختلف دیکتاتوریهایی را سرنگون کرد که از حمایت ابرقدرت پیشرو جهان، ایالاتمتحده، بهرهمند بودند (Dix, 1984; Liu, 1988; Goodwin, 1989; Farhi, 1990; Parsa, 2000). در اروپای شرقی و در اتحاد جماهیر شوروی در فاصلۀ سالهای 1989 تا 1991، سوسیالیسم و جوامع دیکتاتوری، که پیشبینی میشد فارغ از درگیریهای طبقاتی باشد، در میان مانورهای تبلیغاتی بزرگ و جنگهای سنگین فروپاشید (Banac, 1992; Dunlop, 1993; Oberschall, 1994a; Urban et al, 1997; Beissinger, 1998). انقلاب ایرانیها و انقلاب افغانها در سال 1979 با افتخار بهعنوان انقلابهای دینمحور و نه بر پایۀ طبقات اجتماعی مطرح شد (Keddie, 1981; Arjomand, 1988; Moghadam, 1989; Ahady, 1991; Moaddel, 1993; Foran, 1993a). پس از آن، تعداد انقلابهای ضداستعماری و ضددیکتاتوری در جهان سوم از آنگولا تا زئیر بسیار زیاد شد و بسیاری از افراد را تحتتأثیر قرار داد تا جایی که پذیرفتند که تعریف انقلاب براساس چند نمونۀ معدود در اروپا بهاضافۀ چین غیرقابلدفاع است (Boswell, 1989; Foran, 1997b). بهعلاوه درحالیکه انقلابهای کبیر همگی مستقیماً به دیکتاتوریهای گروهی و جنگهای داخلی منجر شده بود بسیاری از انقلابهای جدید (مانند انقلاب فیلیپین، کشمکشهای انقلابی در آفریقای جنوبی و چندین انقلاب ضدکمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی) الگوی جدیدی را پیشنهاد میکنند که در آن فروپاشی انقلابی رژیم سابق با یک انتقال نسبتاً غیرخشونتآمیز به دموکراسی همراه است (Goldfarb, 1992; Diamond & Plattner, 1993).
در پاسخ به این اتفاقات، نظریههای انقلابی در سه جهت توسعه پیدا کردند. در جهت اول، محققان تصمیم گرفتند نظریههای ساختاری را روی انواع گوناگون و روبهگسترش انقلابهای جدید اعمال کنند مثلاً در بررسی جنگهای چریکی و بسیج مردمی در آمریکای لاتین (Eckstein, 1989b; Midlarsky & Roberts, 1991; Wickham-Crowley, 1992; McClintock, 1998)، انقلابهای ضداستعماری و ضددیکتاتوری (Dix, 1984; Dunn, 1989; Shugart, 1989; Goodwin & Skocpol, 1989; Farhi, 1990; Kim, 1991, 1996; Goldstone et al, 1991; Foran, 1992, 1997b; Foran &Goodwin, 1993; Johnson, 1993; Goldstone, 1994a; Snyder, 1998)، انقلابها و شورشها در اوراسیا از 1500 تا 1850 (Barkey, 1991, 1994; Goldstone, 1991; Tilly, 1993)، انقلاب اسلامی دربرابر شاه در ایران (Skocpol, 1982; Parsa, 1989; McDaniel, 1991) و فروپاشی کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی (Bunce, 1989; Chirot, 1991; Goodwin, 1994b, 2001; Lupher, 1996; Goldstone, 1998a).
در جهت دوم، که تا حدودی با مطالعاتی که پیشتر به آنها اشاره شد جلو رفته است، نقش قدرتمند ایدئولوژیها و همبستگیهای انقلابی طبقات مختلف درنظر گرفته میشود و در آن مستقیماً به رهیافت نسل سوم حمله میشود. در این جهت، محققان نقش ایدئولوژی و فرهنگ را در شکلگیری حرکتهای انقلابی، اهداف وقوع و خروجی انقلابها برجستهتر میدانند (Sewell, 1985; Rule, 1988, 1989; Baker, 1990; Kimmel, 1990; Foran, 1993b, 1995, 1997a; Emirbayer & Goodwin, 1994, 1996; Goodwin, 1994a, 1997; Selbin, 1997). مطالعات مقایسهای جدید در انقلابها اهمیت این عوامل را در رخدادهای اخیر نشان میدهد (Eisenstadt, 1992, 1999; Johnson, 1993; Selbin, 1993; Colburn, 1994; Sohrabi, 1995; Katz, 1997; Foran, 1997b; Paige, 1997).
در جهت سوم، تحلیلگرانی که هم انقلابها و هم حرکتهای اجتماعی را بررسی کردهاند، معتقدند که بسیاری از فرایندهای خرد در یک انقلاب (مانند تحرکات گسترده، درگیریهای ایدئولوژیک، مقابله با مراجع قانونی) در تحلیل حرکتهای اجتماعی بهخوبی بررسی نشدهاند. درحقیقت حرکتهای اجتماعی شدید و پرفشار مانند تحرکات بینالمللی برای حقوق زنان، جنبشهای کارگری و تحرکات داخلی آمریکا، که با تغییرات بزرگ در توزیع قدرت همراه هستند، از نظر خطری که برای فعالان دارند و بازسازیهای بنیادین که با تلاش آنان ایجاد شده، نوعی انقلاب محسوب میشوند. بنابراین ادبیات جدیدی در منازعات سیاسی وارد شد که تلاش میکرد با ترکیب ایدههای برآمده از ادبیات حرکتهای اجتماعی و انقلابها درک بهتری از هر دوی این پدیدهها بهدست آورد (Goldstone, 1998b; Hanagan et al, 1998; Tarrow, 1998; Aminzade et al, 2001a; McAdam et al, 1997).
در نتیجۀ این انتقادات مفهوم ساده و طبقهمحور انقلاب که اسکاچپول مطرح کرده بود دیگر کافی بهنظر نمیرسید. اکنون طیف وسیعی از رویدادها خود را نمونههایی از انقلاب قلمداد میکنند مثل فاشیستها، نازیها، تبدیل برخی ملتها به جوامع کمونیستی در ابتدای قرن و فروپاشی آنها در انتهای قرن، انقلابهای آرمانگرای آمریکا و فرانسه در پایان قرن هجدهم تا جنگهای انقلابی نامنظم در آفریقا در پایان قرن بیستم. اخیراً دو بررسی درمورد انقلاب (Tilly, 1993; Goldstone, 1998c) صدها رخداد را بهخاطر ویژگیهایشان یک انقلاب دانستهاند. این رویدادها عناصر مشترکی در قلب خود دارند: 1. تلاش برای تغییر رژیم سیاسی که به دیدگاه رقابتی نزدیک میشود. 2. بسیج مردمی در ابعاد وسیع بهطور رسمی و غیررسمی 3. تلاش برای تغییر اجباری بهوسیلۀ حرکتهای سازماندهینشده مانند نمایشهای عظیم، مخالفتها، درگیریها و خشونتها. ترکیب این عناصر میتواند یک تعریف وسیعتر و معاصرتر از انقلاب پدید آورد: «تلاش برای تغییر سازمان و تراز قدرتهای سیاسی در یک جامعه که با حرکتهای گستردۀ رسمی و غیررسمی و فعالیتهای سازماندهینشده و تخریب مراجع قانونی موجود همراه میشود.». این تعریف آنقدر جامع است که بتواند تمام رخدادهای انقلابی را دربر بگیرد، از انقلابهای صلحآمیزی که رژیمهای کمونیستی را برانداخت تا انقلاب اسلامی خشونتآمیز در افغانستان، و درعینحال این تعریف آنقدر مانع است که بتواند اتفاقاتی مانند کودتاها، شورشها، جنگهای داخلی و طغیانهایی را که هیچ تلاشی برای تغییر در سازمانها و تراز قدرتهای سیاسی ندارند به انقلاب راه ندهد. همچنین این تعریف تغییر آرام بهسوی دموکراسی در چیدمان سازمانی را هم جزء انقلابها نمیداند، اتفاقاتی مانند نظرسنجی و انتخابات آزاد شبیه آنچه بعد از فرانکو در اسپانیا اتفاق افتاد.
2. 2. انواع انقلاب
انقلابها را گاهی، براساس خروجی آن و گاهی براساس فعالان آن انقلاب، از یکدیگر متمایز میکنند. انقلابهایی مانند انقلاب فرانسه در سال 1978، که هم ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و هم سازمانهای سیاسی را تغییر میدهند، انقلاب کبیر خوانده میشوند و انقلابهایی که فقط جایگاههای سازمانی را تغییر میدهند، انقلابهای سیاسیاند. انقلابهایی که در پی شورش طبقات پایین جامعه بهطور مستقل اتفاق میافتند انقلاب اجتماعی خوانده میشوند (Scockpol, 1979). اصلاحات بنیادین بهوسیلۀ نخبگان، که مستقیماً حرکتهای گسترده را مهار میکند، بهعنوان انقلاب نخبگان یا انقلاب از بالا شناخته میشود (Trimbergur, 1978). انقلابهایی که بعد از پیروزیهای موقت یا حرکتهای نسبتاً بزرگ نمیتوانند قدرت را بهدست آورند انقلابهای شکستخورده یا بیثمر هستند. حرکتهای اعتراضآمیز که بهدنبال بهدستآوردن قدرت نیستند (مانند اعتراضات رعیتها و کارگران) یا روی منطقهای خاص یا بخشی از جمعیت متمرکز میشوند، معمولاً شورش (اگر همراه با خشونت باشد) یا اعتصاب (اگر عمدتاً آرام باشد) خوانده میشوند. علیرغم این تفاوتها همۀ این رخدادهای انقلابی ویژگیها و پویاییهای مشابهی دارند (McAdam et al, 1997).
انقلابها همیشه با فعالان کلیدیِ یکسان برجسته نمیشوند یا به طریق یکسان آشکار نمیگردند. حرکتهای ابتدایی ممکن است از شهرها شروع شود (مانند ایران و اروپای شرقی) یا طغیان گستردۀ رعیتها باشد (Wolf, 1969) یا شامل جنگهای پارتیزانی سازماندهیشده باشد. به نظر هانتینگتون (Huntington, 1968) تحرکات و توسعۀ انقلابهای بزرگ حداقل از دو الگوی متمایز پیروی میکند. اگر نیروی نظامی و غالب نخبگان داخلی فعال از دولت حمایت کنند تحرکات باید از طریق یک پایگاه مخفی و اغلب از راه دور یا خارج از کشور اتفاق بیفتد.
در جنگهای چریکی و داخلی رهبران انقلابی همزمان با تصرف تدریجی مناطق مختلف و تضعیف رژیم فعلی به سبب اتفاقاتی مانند شکست نیروهای نظامی، توهین به غرور و شخصیت ملی، ناتوانی در سرکوبکردن اعتراضات داخلی یا فساد داخلی باید بتوانند حمایت مردمی را هم از طریق کمک نخبگان داخلی و حمایت خارجی بهدست آورند. درنهایت اگر رژیم تحت فشار نخبگان یا شکستهای نظامی زیاد قرار بگیرد، حرکت انقلابی به پیش رفته یا خیزش شهرها آغاز خواهد شد و درنهایت به تصرف پایتخت منجر خواهد شد. اینگونه انقلابها که آنها را انقلابهای محیطی مینامیم در کوبا، ویتنام، نیکاراگوئه، زئیر، افغانستان و موزامبیک رخ داده است.
نوع دیگری از انقلابها ممکن است با فروپاشی عظیم رژیم حاکم از درون آغاز شود (Huntington, 1968). اگر نخبگان داخلی بهدنبال اصلاحات یا تغییر رژیم باشند و مردم را تشویق کنند که در پایتخت و شهرهای دیگر تجمعات عظیم داشته باشند و سپس حمایت خود را از دولت بردارند، فروپاشی ناگهانی رژیم سابق رخ خواهد داد. در چنین مواردی اگرچه انقلابیون بهسرعت قدرت را بهدست میآورند باید انقلاب خود را به سایر مناطق کشور هم گسترش دهند. این کار اغلب با حکمفرمایی خشونت گرا و جنگهای داخلی دربرابر رقبای ملی و منطقهای یا باقیماندههای رژیم قبلی همراه است. انقلابهایی از این نوع که آنها را انقلاب مرکزی میخوانیم در فرانسه، روسیه، ایران، فیلیپین و اندونزی اتفاق افتاده است.
انواع گوناگونی از ترکیب پویای نخبگان و بسیج مردمی، در ابعاد متفاوت، انقلابهای مختلفی را ایجاد کرده است. در انقلابهای مکزیک و چین رژیم سابق ابتدا طی یک فرایند فروپاشی مرکزی ساقط شد و پس از آن رژیمهای ملیگرا، که در ابتدا قدرت را دراختیار گرفته بودند، با بسیج مردمی در شهرهای اطراف سرنگون شدند.
اتفاقات اخیر گونۀ سومی[1] از انقلابها را نشان داد؛ فروپاشی کلی دولت، مانند آنچه در حکومت دیکتاتوری اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی رخ داد. در این کشورها، رژیمهای سوسیالیست ادارۀ قاطع شهرها و روستاها را از طریق ابزارهای حزبی بهدست آورده بودند. وقتی تحرکات اصلاحاتی به رهبری نخبگان، تغییر صفبندیهای بینالمللی (مانند پیشرفت اقتصادی پایتخت کشورها، مذاکرات صلح اتحاد جماهیر شوروی و ایالاتمتحده و مرزهای باز مجارستان برای مهاجرت گستردۀ آلمانها) و جنگها و تظاهرات مردمی با یکدیگر ترکیب شد و قدرت تصمیمگیری رهبران کمونیست را تحلیل برد، تمام ابزارهای قدرت ملی بهسرعت از بین رفت (Karklins, 1994; Hough, 1997; Lane & Ross, 1999). هرچند در شهرهای مرکزی (مانند مسکو و بخارست) درگیریهایی وجود داشت در موارد متعددی کارگرانی که در شهرهای دور از پایتخت زندگی میکردند حرکتهای مهم مردمی را شروع کردند مانند کارگران معدن در اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی و کارگران کشتیسازی در بندر گدانسک در لهستان یا مخالفانی که در شهرهای دیگر زندگی میکردند مانند لیپرینگ در آلمان شرقی. بهاینترتیب دیگر نیازی به یک رهبر انقلابی نبود که با بهدستگرفتن قدرت انقلاب را در کل کشور توسعه دهد. گستردگی رژیمهای دیکتاتوری سابق تضمین میکرد که در زمان فروپاشی، بهاستثنای نیروهای متمرکز محلی که در حکومتهای خودمختار و ایالتهایی با نژاد متمایز پنهان میشدند هیچ قدرت رقیبی برای حرکت انقلابی وجود نخواهد داشت (Bunce, 1999). اما گسترش انقلاب تنها مشکلی نبود که نظام جایگزین رژیم سوسیالیستی با آن مواجه شد. آنها باید سازمانهایی را بنیان میگذاشتند که بتواند از پس نیازهای ضروری جامعه، جرمها و مؤسسان دیوانسالاری که تلاش میکنند جای خالی قدرت را پر کنند برآید (McFaul, 1995; Stark & Bruszt, 1998).
نوع دیگر بررسی انقلابها بر نقش ایدئولوژی در پیشبرد حرکتهای انقلابی تمرکز میکند. این نوع انقلاب با نام انقلاب لیبرال یا بنیادین شناخته میشود که در قرنهای هجدهم و نوزدهم غلبه داشت و بهنظر میرسد که دوباره در انقلابهای فیلیپین و اروپای شرقی، انقلابهای کمونیستی و انقلابهای اسلامی که در ربع پایانی قرن بیستم اتفاق افتاد ظاهر شده است.
همانطور که این بررسی اجمالی مشخص کرد برای فهم کامل انقلاب باید انعطافپذیری نخبگان و صفوف مردمی را دربرابر فرایندهای بسیج انقلابی، رهبری، اهداف گوناگون، خروجیهای فعالان انقلابی و رخدادهای انقلابی لحاظ کرد.
چنانچه کسی بخواهد دربارۀ نسل چهارم انقلابها نظریهای ارائه کند باید تمام این عوامل را درنظر بگیرد. در بخشهای بعدی آنچه که دربارۀ فرایندها و خروجیهای انقلاب میدانیم (یا فکر میکنیم که میدانیم) بررسی شده و مشترکات دیدگاههای پراکنده مانند بررسیهای موردی مقایسهای، الگوهای انتخاب منطقی و تحلیلهای کیفی و آماری گرد هم آمده است.
3. دلایل انقلاب
3. 1. نظام بینالمللی
اسکاچپول (Scockpol, 1979) عمیقاً معتقد بود که ارتشها و رقابتهای اقتصادی بینالمللی میتواند روی پایداری اوضاع داخلی مؤثر باشد. هزینههای جنگ یا جابهجاییهای اقتصادی میتواند باعث تخریب وفاداری نخبگان یا مردم به حکومت شده، اوضاع مالی را بههم بریزد. اما این نظریه دربارۀ اینکه اثرهای بینالمللی چطور میتواند چاشنی و شکلدهندۀ انقلابها باشد، تنها یک پیشنهاد مطرح میکند.
تأثیرات ایدئولوژیک میتواند از مرزهای یک کشور عبور کند و از طریق الگوبرداری یا مفهوم حرکتهای انقلابی یک ملت بر ملت دیگر نیز اثر بگذارد (Arjomand, 1992; Colburn, 1994; Katz, 1997; Halliday, 1999). بنابراین میتوان موجهای مختلف انقلابی را در تاریخ نشان داد مانند انقلابهای آتلانتیک ایالاتمتحده 1776، هلند 1787، و فرانسه 1789 که با محوریت ضدپادشاهی پیش رفت. انقلابهای اروپایی 1848 برپایۀ آزادیخواهی، انقلابهای ضداستعماری 1950 تا 1970 برپایۀ ملیگرایی، انقلابهای کمونیستی 1945 تا 1979 در اروپای شرقی، چین، کوبا، ویتنام و سایر کشورهای درحالتوسعه، انقلاب ملی اعراب در خاورمیانه و شمال آفریقا 1952-1969، انقلابهای اسلامی در ایران، سودان و افغانستان، انقلابهای ضدکمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی. اما در هریک از این موجها اثرات بینالمللی بهشدت خروجیها و جهت پیشروی انقلابها را تحتتأثیر قرار داده است (Johnson, 1993; Katz 1997; Boswell & Chase-Dunn, 2000).
دخالتهای نظامی و دیپلماتیک از طریق کشورهای دیگر هم میتواند یک انقلاب را شکل دهد. البته ممکن است همیشه اوضاع آنگونه که مداخلان انتظار دارند پیش نرود. دخالت اتحاد جماهیر شوروی نتوانست انقلاب اسلامی را در افغانستان شکست دهد و دخالت ایالاتمتحده در حمایت از رژیمهای قبل از انقلاب در کوبا، نیکاراگوئه، ویتنام و ایران نهتنها مانع انقلاب نشد بلکه شاید خود به عامل تحریک انقلابیون بدل گردید (Wickham-Crowley, 1992; Halliday, 1999; Snyder, 1999; Pastor, 2001). از سوی دیگر، دخالت ایالاتمتحده انقلاب 1953 مصدق در ایران را با شکست روبهرو کرد و حمایت شوروی مارکسیستها را در سراسر جهان تشویق میکرد.
قانون عمومی فرد هالیدی (Halliday, 1999) میگوید: «به انقلاب حمله نکن». انقلابها بهخاطر توانایی بالا در بسیج مردمی در مقابله با دخالتهای خارجی بسیار مقاوم هستند (Scockpol, 1994). اگر دخالت خارجی بخواهد در دفع انقلاب مؤثر باشد باید پیش از بسیجشدن عظیم مردم توسط حرکتهای انقلابی صورت گیرد. باوجوداین، اگر یک حرکت انقلابی و یک رژیم در بنبست باشند دخالت دیپلماتیک بینالمللی میتواند در رسیدن به نتیجۀ صلحآمیز نقش مهمی ایفا کند. چیزی که در نیکاراگوئه در 1990 و زیمبایوه در 1979 اتفاق افتاد (Shugart, 2001).
در برخی موارد، نبود قدرت خارجی یا حمایتنکردن (یا تهدید به حمایتنکردن) از یک رژیم است که به حرکتهای انقلابی اجازۀ رشدکردن میدهد. گلدفرانک (1979) و سایر محققان (Goodwin & Skopol, 1989; Wickham-Crowley, 1992) مفهوم جهانی سادهگیرانه و مطلوبی به این موضوع نسبت دادهاند. اشغال آمریکا در جنگ جهانی اول فرصت گسترش حرکتهای انقلابی مکزیک را ایجاد کرد و خستگی دولتهای اروپایی و شکست ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم فضای بازی را برای انقلابهای ضداستعماری فراهم آورد.
نگرانی ایالاتمتحده دربارۀ حقوق بشر در زمان ریاستجمهوری کارتر این احساس را اشاعه داد که حمایت این کشور از شاه در ایران و سوموزا در نیکاراگوئه در حال افول است و کاهش کشمکشهای جنگ سرد بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالاتمتحده در زمان گورباچوف فرصتی را برای مخالفان، کارگران و مبارزان شهری ایجاد کرد تا نظامهای کمونیستی را تضعیف کنند.
مجرای دیگر اثرهای بینالمللی احتمالِ انقلاب از طریق شبکۀ تجارت جهانی و فعالیت آژانسهای بینالمللی و بیگانگان است. محققان دریافتند که کشورهایی با جایگاه تجاری نامطلوب در اقتصاد جهانی در شرایط خاص داخلی مستعد خطر شورش هستند (Boswell & Dixon, 1990; Jenkins & Schock, 1992). بهعلاوه فشارها و سیاستهای جاری که از طرف صندوق بینالمللی پول اعمال میشود میتواند مانع پیشرفت دولتها شده، سبب تغییرات نامطلوبی شود که حتی گاه با مخالفتهای خشونتآمیز همراه میشود (Walton, 1989; Walton & Ragin, 1990; Boswell & Dixon, 1993; Walton & Seddon, 1994). توافق هلسینکی در خصوص حقوق بشر جهانی بهطور آشکار حرکتهای اعتراضآمیز نسبتبه رژیمهای کمونیستی اروپایی را تقویت کرد (Stokes, 1993). در همین زمان و در شرایط مشابه در کشورهای بعد از جنگ جهانی دوم، هرچه مشارکت رژیم در تجارت جهانی و همبستگیهای منطقهای بینالمللی بیشتر بود خطر فروپاشی آن رژیم کاهش مییافت (Goldstone et al, 2001). سطوح بالای تعهدات سیاسی و اقتصادی بینالمللی با جهان مسلماً موانعی را در مقابل رقابتها و درگیریهای داخلی ایجاد میکند. برعکس هرچه یک کشور کوچکتر و منزویتر باشد مانند رواندا و کامبوج صحنۀ درگیریهای خونین برای تصاحب قدرت خواهد بود (Harff, 1991, 1995).
اگرچه محیط بینالمللی میتواند از طریق مجراهای مختلف، یک انقلاب را تحتتأثیر قرار دهد اما تأثیر نهایی این دخالتها براساس پارامترهای اساسی مانند احتمال وقوع یک انقلاب، روابط داخلی بین حکومتها، نخبگان مختلف و گروههای مردمی معروف (روستایی، کارگران، اقلیتهای منطقهای، نژادی یا مذهبی) تعیین میشود. اگرچه این نکته تکراری است اما ارزش بیان دوباره را دارد که در شرایطی که دولت از وحدت نیروهای نظامی، سیاسی و نخبگانی برخوردار است احتمال رخدادن انقلاب از طبقات پایین بسیار کاهش مییابد. فقر عمومی و نارضایتی گسترده بدبینی، مخالفتهای ناپیدا و افسردگی در جامعه را افزایش میدهد مگر اینکه محیط سیاسی و نخبگان کشور فعالان مردمی را تشویق کنند که خیالات واهی دربارۀ احتمال تغییرات واقعی در جامعه را رواج دهند (Scott, 1985, 1990).
اسکاچپول (Scockpol, 1979) مجموعۀ فشردهای از شرایط را مشخص کرد که یک جامعه را برای انقلاب اجتماعی مستعد میکند؛ نخبگان فعالیتهای سیاسی را مختل میکنند و جوامع روستایی توانایی مخالفتهای خودمختار با قوانین صاحبان زمین را دارند. باوجوداین، بررسی دقیق کارهای اسکاچپول نشان میدهد که این شرایط حتی در زمان خود او نیز بهطورکامل اجرایی نبوده است (Nichols, 1986; Sewell, 1996; Goldstone, 1997a; Mahoney, 1999). نخبگان روسیه در 1917 کاملاً در مقابله با کارهای تزار ناتوان بودند و تنها زمانی توانستند فعالیت کنند که نیروی تزار در جنگ جهانی اول از آلمانها شکست خورد. روستاییان چینی از زمان دستگیری شورشیان تایپینگ در اواسط قرن نوزدهم تحت سیطرۀ شدید افراد شهری بودند و در انقلاب جمهوری خلق که در قرن بیستم اتفاق افتاد نقش کمی داشتند. آنها تنها زمانی که حزب کمونیست چین مردم را سازماندهی و بسیج میکرد توانستند در انقلاب شرکت کنند. بهعلاوه، اسکاچپول نقش کارگران را در انقلاب روسیه در 1917 کمتر از حد واقعی تخمین زده است (Bonnell, 1983). تصویر او از عوامل انقلابی برخوردهای درهمشکنندۀ مقاومتهای شهری از طرف کارگران و دانشجویان را نادیده میگیرد؛ درحالیکه همین مقاومتها باعث شکلگیری انقلابهایی مانند انقلاب ایران، نیکاراگوئه، فیلیپین و انقلاب فرهنگی چین شد (Farhi, 1990; Wasserstrom & Perry, 1994; Calhoun, 1994b; Perry & Li, 1997; Parsa, 2000). اگرچه این مشکلات ضعف نظریۀ سادهشدۀ اسکاچپول را نشان میدهد اما نوع نگاه او و درحقیقت تحلیل کلی او درک عمیقتری از این امر پدید آورد که چگونه تغییر در رابطۀ حکومت/نخبگان/گروهها به شکستهای سیاسی و تحولات منجر خواهد شد.
از مطالعات و بررسیهای زیاد معلوم شد که فقط درگیریهای نخبگان و سیاستمداران یا فقط نخبگان خودمختار نیست که پایداری سیاسی یا تغییر را مدیریت میکند بلکه لازم است شرایط دیگری نیز مهیا باشد. ازجمله اینکه 1. آیا جامعه منابع فرهنگی ـ اقتصادی لازم را برای برعهدهگرفتن وظایفی که خود تعیین کرده است و انتظار میرود توسط نخبگان و گروهای مردمی انجام شود دارد؟ 2. آیا نخبگان کاملاً متحد هستند یا مجزا یا حزببندی شدهاند؟ 3. آیا جایگاه نخبگان با مخالفتهای گروههای مردمی مرتبط است؟
وظایفی که قانونگذاران برای جوامع خودشان وضع میکنند، در جوامع مختلف، متفاوت است. جوامع بزرگ بلندپروازیهایی مانند تشکیل امپراتوری دارند درحالیکه جوامع کوچک غالباً بهدنبال این هستند که در صلح زندگی کنند. قانونگذاران به شخصیتی نیاز دارند که منابع انعطافپذیری داشته باشد و از سرپرستی گستردهشان بر کل کشور پشتیبانی کند. جوامع دموکراتیک باید رقابتهای حزبی را مدیریت کنند و درعینحال بتوانند بوروکراسی دولتی و قوۀ قضاییه را نیز فعال نگه دارند. حکومتهای سلطنتی سنتی اگر به حقوق درحالافزایش مردم احترام بگذارند و فرصتهایی را برای نخبگان ایجاد کنند که جایگاه خود و خانوادهشان را حفظ کنند با توقعات کمی از طرف نخبگان و گروههای مردمی مواجه میشوند. باوجوداین، در ملتهای پیشرفته و مدرن از سیاستمداران انتظار میرود که رشد اقتصادی را گسترش دهند و تسلط قومی و مذهبی را بر منابع متعادل کنند. اغلب از تمام آنها انتظار میرود که غرور ملی و سنتها را محترم بدارند. همچنین، از سیاستمداران پیشرو انتظار میرود که بلندپروازیهای ملیگرایانۀ گروههای نژادی غالب را که به شخصیت متمایز خود هویت دادهاند و از آن دفاع میکنند محترم بشناسند (Goodwin & Skocpol, 1989; Tilly, 1993).
سیاستمداران طیف گستردهای از منابع را برای برآوردن این توقعات و اهداف دراختیار دارند. درآمدهای داخلی، چه در قالب مالیات یا استخراج از منابع طبیعی، میتواند با درآمد حاصل از کمکها و سرمایهگذاریهای خارجی تکمیل شود. حمایتهای مالی را میتوان با فروش یا رهندادن منابع ملی و انتظار عدم افزایش مالیاتها در آینده یا منایع دیگر کسب کرد. برخی دولتها ممکن است از ملیشدن شرکتها کسب درآمد کنند اگرچه این کار گاهی نمیتواند به تأمین منابع منجر شود.
مشکل زمانی ایجاد میشود که به سبب بلندپروازی یا در اثر کاهش درآمدها درآمد جامعه به اندازۀ هزینههای آن نباشد. عوامل ایجاد مشکلات بسیار بیشتر از آن است که بتوان در یک فهرست کوتاه همۀ آنها را بیان کرد. جاهطلبیهای بیشازحد نظامی یا توسعهطلبیهای ماجراجویانه میتواند اقتصاد جامعه را به چالش بکشد و درنتیجه شکست در تنظیم درآمدها برای کنارآمدن با تورم و رشد جمعیت ملی را بهبار آورد. بیشتخمینزدن درآمدهای آینده میتواند به وامهای نابودکننده منجر شود. فساد میتواند بودجههای مالی را از اهداف مفید آنها دور و خزانۀ دولت را خالی کند. کسری بودجههای کم اما درحالافزایش میتواند آرامآرام توان مالی دولت را ازبین ببرد. سرنگونی نظامی و رسیدن به بنبست در اختلافنظر با نخبگان پیرامون مسائل مالی میتواند سبب تجمع مشکلات مالی و رشد بسیار زیاد تورم یا ورشکستگی ناگهانی دولت شود. در برخی موارد افزایش قیمتها در کالاهای کلیدی در اقتصاد میتواند اثر معکوس روی رشد اقتصادی و درآمد دولت داشته باشد. نشانههای مشکلات اقتصادی میتواند ناشی از فرسایش آرام منابع طبیعی باشد، یا قرضهای بسیار زیاد، تورم بسیار سریع، شکست نظامی، ورشکستگی و سقوطهای پیشبینینشده.
باوجوداین، اگر نخبگان با تلاش و نیروی خودشان در تجدید سازمان سیاسی شرکت کنند بهندرت اتفاق میافتد که دولت کاملاً تحت سیطرۀ منابع اجتماعی باشد و نتواند با مشکلات کنار بیاید. خطر انقلاب وقتی بیشتر میشود که ضعف مالی ایجاد شود و نخبگان به حمایت از رژیم تمایل نداشته باشند یا اختلاف عقاید بین آنها زیاد باشد.
این بیمیلی میتواند مشکلات اقتصادی را برای خود نخبگان به همراه داشته باشد. نخبگانی که تلاش میکنند ثروت خودشان را حفظ کنند یا کسانی که میبینند ثروتشان به دلخواه دولتمردان یا با قانونهای غیرعادلانۀ آنها تصرف میشود مطمئناً از یک حکومت ضعیف و نیازمند حمایت نخواهند کرد. همچنین نخبگان ممکن است به سبب جداشدن از قدرت یا حمله به حقوق آنها یا مهار جایگاه حاکمان دست از حمایت دولت بکشند تاجاییکه اغلب وفاداری نخبگان (و گروههای مردمی) با هدردادن یا فراموشکردن همبستگیهای فرهنگی ازدست برود.
قانونگذاران اجتماعی در یک چهاچوب فرهنگی شامل باورهای مذهبی، اشتیاق ملی، مفاهیم سیاسی و عدالت عمل میکنند اما وقتی در خطر قرار میگیرند این چارچوب را برهم میزنند. آنها که منصبها را واگذار میکنند یا جایگاههای مطلوب را در اختیار نخبگان قرار میدهند ممکن است بتوانند وفاداری برخی از آنها را بهدست آورند اما موجب خشم دیگرانی میشوند که بینصیب ماندهاند. قانونگذارانی که بهدنبال سرنگونی سنتهای مذهبی و عادتهای فرهنگی هستند باید از قدرت نظامی و حمایت نظام اداری بهتری برخوردار باشند تا بتوانند دربرابر نخبگان و گروههای مخالف مقاومت کنند (Oberschall & Kim, 1996). قانونگذارانی که با نیروهای نظامی یا سیاسی خود به مقابله برمیخیزند یا بر قدرتهای خارجی تکیه میکنند، اعتماد و حمایت مردم را از دست میدهند؛ مانند جنگهای پروتستان/ کاتولیک در قرن هفدهم انگلیس، مجادلات جانسینت پیش از انقلاب فرانسه، شکستهای سنگین نظامی که به روسیۀ تزاری تحمیل شد، مجادلات غربگرایی در ایران که تمام مرزهای فرهنگی و باورهای ملی را شکست و به این خاطر حمایت نخبگان و مردم را از دست داد (Skocpol, 1979; Hunt, 1983; Arjomand, 1988; Van Kley, 1996). در روسیه، جایی که فرهنگ تحمل حکومتهای استبدادی را دارد و نیازمند حمایت پدرانۀ دولت از مردم است، بیاعتنایی شدید به مردم و کشتار آنها در یکشنبۀ سیاه توسط تزار به حمایت مردم از او پایان داد. همین هنجار فرهنگی به حفظ اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد تا زمانی که پاسخ خشن حزب کمونیست به مشکلات هستهای چرنوبیل و سایر موضوعات مربوط به سلامتی مردم و جنگهای پس از آن به طریق مشابه سبب بیگانهشدن مردم با آنها شد.
نیاز مشترک به مدیریت وظایف دولتی و حفظ چارچوب فرهنگی را میتوان در دو کلمه خلاصه کرد: کارایی و عدالت. دولتهایی که کارایی ندارند اما عادل شناخته میشوند ممکن است از حمایت نخبگان برخوردار شوند تا بتوانند اصلاحات اقتصادی و ساختاری ایجاد کنند. اگر دولت عادل نباشد اما کارایی لازم را داشته باشد که بتواند رشد اقتصادی کشور را افزایش دهد و اهداف ملی را برآورده کند یا آنقدر کارآمد باشد که نتوان با آن مقابله کرد ممکن است از طرف مردم و نخبگان تحمل شود. بااینحال دولتهایی که هم ناعادلاند و هم ناکارآمد حمایت مردم و نخبگان برای باقیماندن را از دست میدهند. سه وضعیت اجتماعی وجود دارد که هیچیک به تنهایی برای پدیدآمدن انقلاب کافی یا ضروری نیست و در آنها غالباً عدالت و کارآمدی به فراموشی سپرده میشوند.
حالت اول. بر اثر جنگ یا ادامۀ فعالیتهای نظامی دولت، بیش از حد توان و برای مدتی طولانی، کارآمدی حاکمیت از دست میرود. شکست نظامی میتواند به دلیل ازدسترفتن نیروی انسانی و منابع یا به غنیمت گرفتهشدن آنها توسط دشمن یا تحویل آنها بهعنوان غرامتهای جنگی مشکلات مالی و اداری ایجاد کند. شکست در جنگ غرور ملی را خدشهدار میکند. افزایش مالیاتها و سلب منابع از مردم به دلیل نیازهای جنگ ممکن است فراتر از مقداری شود که برای مردم قابلقبول و عادلانه است. آزاردهندهترین موضوع بههدررفتن جان هموطنان و منابع ملی در اثر شکست در جنگ است. بونو دی مسکوئیت و همکارانش (Bueno de Mesquita, 1992) بین جنگ و انقلاب بر اثر آن ارتباط ضیعفی یافتند اما چنین ارتباطی را در کشوری که خود آغازگر جنگ بوده اما شکست خورده است پیدا کردند. این همان شرایطی است که در آن هم کارآمدی دولت نابود میشود و هم تحمل مردم به پایان میرسد.
حالت دوم. رشد جمعیت ثابت که بیش از رشد اقتصادی باشد غالباً باعث ناپایداری در رابطۀ دولتمردان و نخبگان میشود. اگر افزایش تقاضا باعث ایجاد تورم شود درآمد واقعی دولت افت خواهد کرد مگر آنکه مالیاتها را افزایش دهد اما وقتی زمین کشاورزان کم شده است و کارگران بهسختی کار پیدا میکنند و حقوق آنها هم بهخاطر رقابت موجود در بازار و کمبود شغل کمتر شده است از دید آنها این وضع ناعادلانه است. اگر بخش کشاورزی نتواند این رشد جمعیت را تصاحب کند رشد سریع جمعیت در شهر پیش از آنکه مدیران شهری بتوانند مسکن، سلامتی و امنیت را افزایش دهند به این عدم تناسب دامن خواهد زد. بهعلاوه وقتی قیمتها بالا میرود و نخبگانی که صاحب منابعی هستد که قیمتشان افزایش یافته است از این عدم تناسب سود میبرند و سایر نخبگان از این سود بیبهره میمانند فرایند طبیعی یارگیری نخبگان و حرکتهای مردمی شکل میگیرد. اگر دولت به مالیات بیشتر نیاز داشته باشد و جامعه با آن مخالفت کند و اگر الگوی مذکور در بین نخبگان ایجاد شود درحالیکه دولت به منابع و قدرت بیشتری نیاز دارد کارآمدی و عدالت، هر دو، بهشدت آسیب خواهند دید. باوجوداین برخی دولتها ممکن است بتوانند از طریق رشد اقتصادی یا بیگانهکردن نخبگان موردنظر یا کنارآمدن با رشد سریع جمعیت راه نجاتی پیدا کنند. لذا جای تعجب ندارد که شورشها و انقلابها بهطور استثنایی در دورهای که جمعیت رشد بسیار سریعی دارد در همهجا گسترده میشوند بهطور مثال در اواخر قرن شانزدهم تا اوایل قرن هفدهم و اواخر قرن هجدهم تا اوایل قرن نوزدهم در بخشهایی از کشورهای درحالتوسعۀ قرن بیستم (Goldstone, 1991, 1997b).
حالت سوم. رژیمهای استعماری و دیکتاتوری فردی، بهطور خاص، کارآمدی و عدالت را برهم میزنند و موجب انقلاب میشوند. رژیمهای استعماری براساس ذاتشان حالت توهین به اشتیاق ملی و اشتیاق نخبگان داخلی برای کسب قدرت دارند. اگرچه برخی دولتهای استعماری، با واردکردن برخی نخبگان محلی به میان خود و قدرتدادن به آنها، سعی در افزایش کارآمدی دارند اما انتقال قدرت از استعمارگران به نخبگان داخلی و تولید توازن بین آنها به همراه حمایت مردمی از نخبگان درنهایت سبب میشود که دولت استعماری بر اثر روبهروشدن با انقلاب نابود شود. به طریق مشابه حکومتهای دیکتاتوری فردی ازآنجاکه یک گروه خاص و کم از نخبگان را تحت حمایت خود گرفتهاند و به آنها قدرت میدهند، در چشم سایر نخبگان بسیار دور از عدالت بهنظر میآیند و بیشتر یک رژیم استبدادی خواهند بود؛ مانند حزببندیهای نظامی یا رژیمهایی که بهوضوح نژادپرست، منطقهگرا یا طبقهمحور هستند. رژیمهای فردگرا ممکن است با ادعای موفقیتهای ملی استثنایی یا با استفاده از زور دربرابر حرکتهای داخلی از خودشان حمایت کنند. باوجوداین رکود اقتصادی، ازدستدادن حمایت خارجی یا ازدسترفتن اعتبار در میان مردم بهخاطر فساد یا اطاعت بیشازحد از قدرتهای خارجی میتواند بهشدت کارآمدی این رژیمها را از یاد ببرد و باعث اتحاد گروههای مختلف دربرابر گروه کمجمعیت حاکم شود (Goodwin & Skocpol, 1989; Wickham-Crowley, 1992; Goldstone, 1994a; Goodwin, 1994b; Foran, 1997b; Snyder, 1998).
لوی (Levi, 1997) که از الگوهای مستدل برای تحلیل رفتارهای سیاسی استفاده میکند نشان داده است که اگر دولت هنجارهای مرتبط با عدالت در جامعه را درهم بشکند اطاعت مردم از خود را نابود میکند و این موضوع باعث فراموششدن نوع حکومتداری آنها میشود. بیش از شصت سال پیش کرین برینتون (Brinton, 1938)، تاریخنگار برجسته، به این نکته اشاره کرده بود که نخبگانی که دیگر از حکومت پیش از انقلاب حمایت نمیکنند، آن را به ناکارآمدی و رفتارهای غیراخلاقی متهم میکنند؛ او این کار را «خروج هوشمندانه» نامیده است. هر نوع شرایط محیطی که هر دو عامل کارآمدی و عدالت در جامعه را از بین ببرد موجب قطع ارتباط نخبگان و نابودی حمایتهای مردمی خواهد شد؛ این یک عنصر بسیار مهم در الگوی وقوع انقلابهاست.
نظریۀ نخبگان و تحلیلهای تاریخی مقایسهای به موارد بیشماری اشاره میکند که در آنها فروپاشی دولت به دلیل تقسیمبندی نخبگان و بیرون راندهشدن از رژیم بوده است (Kileff & Robinson, 1986; Arjomand, 1988; Higley & Burton, 1989; Wickham-Crowley, 1989; Bunce, 1989; Paige, 1989; Goldstone, 1991; Goldstone et al, 1991; Bearman, 1993; Haggard & Kaufman, 1995; DeFronzo, 1996; Hough, 1997; Lachmann, 1997; Dogan & Higley, 1998; Snyder, 1998; Parsa, 2000). برعکس موارد بسیاری هم هست که در آنها پایداری دولت حاصل برخورد خشونتآمیز با نخبگان است (O’Donnell et al, 1986; Burton & Higley, 1987; Higley & Gunther, 1992; Shugart, 2001).
باوجوداین، نارضایتی قسمتی از نخبگان برای ایجاد ناپایداری کافی نیست. اگر نخبگان به دستههای خیلی کوچک تقسیم شده باشند ظرفیت کافی برای برخورد با یک رهبر قوی را نخواهند داشت. آنچه در بحرانهای سیاسی اوضاع را بهشدت وخیم میکند فقط دستهبندی نخبگان نیست بلکه چندقطبیشدن آنهاست به این معنا که نخبگان دو یا سه گروه مختلف تشکیل دهند که هریک عقاید بسیار متمایزی درمورد ساختارهای جدید اجتماعی داشته باشند (Green, 1984; Eisenstadt, 1999).
مسلّماً حتی اگر نخبگان در دستههای مختلف با دولت مرکزی تضاد داشته باشند نتیجۀ آن بهندرت به کودتا یا اصلاحات منجر خواهد شد (Jenkins & Kposowa, 1990). برای اینکه یک حرکت انقلابی پیش برود حتماً باید با بسیج تودههای مردمی همراه شود که به طریق سنتی، غیررسمی، جهتدهی نخبگان یا ترکیب برخی از اینها ایجاد میشود.
بسیج به روش سنتی معمولاً در محدودۀ اجتماعات محلی رخ میدهد که افراد آنها برای مدت زیادی تحت فرمان هستند مانند روستاهای دهقانی یا اصناف حملونقل شهری (Magagna, 1991). این حرکتها معمولاً با اخبار مرتبط با تغییرات سیاسی مانند برنامههای اصلاحی در اوضاع سیاسی، انتخابات، اخبار یا حتی شایعات مربوط به جنگ یا هجومهای محلی آغاز میشوند (مارکوف (Markoff, 1996) درمورد انقلاب 1789 فرانسه این مسئله را نشان داده است). غالب بسیجهای رعیتی حالت تدافعی دارند یا حتی عکسالعملی هستند یا اینکه برای جلب حمایت به دلیل فشارهای اقتصادی یا هزینههای بالای مالیاتی تشکیل میشوند. در این حرکتها، حملۀ مستقیم به صاحبان زمین متداول نیست و معمولاً با برخی اخبار تحریک میشوند مانند اینکه قدرت مرجع سیاسی دچار چالش یا تجزیه شده است. بسیجهای سنتی گاهی در شهرها در میان اصناف کارگری سنتی یا جوامع مذهبی هم اتفاق میافتد، این حرکتها هم حالت تدافعی و اهداف ثابتی دارند (Calhoun, 1983).
بسیج غیررسمی زمانی اتفاق میافتد که تصمیم افراد برای شرکت در حرکتهای اعتراضآمیز از طریق سازمانهایی که دارای قیدوبندهای رسمی بسیار هستند گرفته نشده است بلکه از طرف شبکههایی رخ داده است که پیوندهای ضعیفی با یکدیگر دارند مانند شبکههای دوستی یا محیط کار مشترک یا همسایگی. چنین سازمانهایی عموماً در پاسخ به یک مشکل ایجاد میشوند. سپس همسایهها یا دوستان تصمیم میگیرند کارهای غیرمتعارف انجام دهند. گولد (Gould, 1995) نقش پیوندهای همسایگی در اجتماع فرانسه را از سال 1870 نشان داده است. اوپ و همکارانش (Opp et al, 1995) و فاف (Pfaff, 1996) نقش سازمانهای غیررسمی را در پشت پردۀ مخالفتهای خودبهخود لایپزیگ که به فروپاشی رژیم کمونیستی آلمان شرقی انجامید نشان دادهاند. دیناکس (Denoeux, 1993) به جزئیات نقش شبکههای غیررسمی در مخالفتهای شهری در خاورمیانه پرداخته است. نزدیکی و دوستی میان دانشجویان به حرکتهای اعتراضآمیز در قیام تیانمین چین (Zhao, 2001) و همینطور در انقلاب 1979 ایران و انقلاب 1986 فیلیپین (Parsa, 2000) کمک کرد.
سازمانهای سنتی و غیررسمی ذاتاً انقلابی نیستند و غالباً به شورشها و اعتراضات ناموفق شهری و روستایی منجر میشوند. این حرکتها زمانی در ایجاد تغییرات انقلابی موفق میشوند که با نخبگان مخالف دولت مرتبط شوند. در برخی موارد، مانند شورش روستاییان در فرانسه یا انقلاب روسیه و قیامهای ایرلند در 1640، رویارویی آنها برای ترساندن مراجع است، تا بهجای مشاجرات دائمی با نخبگان و حرکتهای کند، گامهای اساسی بردارند. در موارد دیگر، نخبگان مخالف خود را در رأس حرکتهای مردمی قرار میدهند و حرکتهای پراکندۀ محلی را به یکدیگر متصل میکنند و به آنها جهت و یکپارچگی میدهند مانند آنچه بولشویک در شورشهای کارگری در 1917 و رهبر قاطع مذهبی آیتالله خمینی در حرکتهای اعتراضآمیز برخاسته از حوزههای علمیه و بازار ایران انجام دادند.
سومین راه ارتباط نخبگان با بسیج مردمی این است که سازمانهایی را ایجاد کنند که حرکتهای مردمی از آنجا شروع شود. اغراقآمیز خواهد بود که بگوییم تمام شورشهای مردمی در چین در دهۀ 1940 را حزب کمونیست اداره میکرد، اما بههرحال حزب کمونیست در سازماندهی روستاییان برای تقسیمبندی جدید زمینها، مهار نفوذ صاحبان زمین و بهعهدهگرفتن درگیریهای نظامی علیه رژیم ملیگرا نقش کلیدی ایفا کرد (Levine & Manwaring, 1989; Van Vugt, 1991). در آمریکای لاتین در دهۀ 1970 و خصوصاً در نیکاراگوئه جوامع مسیحی که با تلاش کشیشان بهوجود آمده بود، جریان مخالف با رژیم اقتصادی و سیاسی موجود را به حرکت درآوردند (Wickham-Crowley, 1992). در همان زمان دانشجویان و سیاستمداران تندرو برای بهحرکتدرآوردن جامعۀ روستایی در آمریکای لاتین به پیروی از فیدل کاسترو در کوبا حرکتهای پارتیزانی گروهی را درپیش گرفتند (Friedman et al, 1991; Selden, 1995). در دهۀ 1980 رهبران کلیساها در لهستان، فیلیپین و آلمان شرقی نقش اساسی را در ایجاد پیوندهای رسمی و غیررسمی میان کارگران، روشنفکران و پیشهوران در مخالفت با رژیمها داشتند (Osa, 1997; Parsa, 2000; Stokes, 1993).
البته نخبگان میتوانند گروههای مردمی را در جهت عکس نیز بهحرکت درآورند. تراگات (Traugott, 1985) نشان داده است که بین وضعیت اشتغال و درآمد کارگران انقلابی پاریسی که در 1848 در پشت سنگرها میجنگیدند و کارگران پاریسی که در کمیتههای گارد ملی دربرابر آنها میجنگیدند تفاوت کمی وجود داشت، تفاوت اصلی در نوع بسیجکردن آنها بود. شورشیان از طریق محیطهای کاری و همسایگیها بسیج شده بودند درحالیکه اعضای گارد ملی را بورژوازی پاریسی بسیج کرده بود تا از پادشاه دربرابر طبقۀ متوسط محافظت کنند. درحقیقت بسیجهای مردمی معمولاً نتیجۀ رقابتی هستند میان سازمانهای انقلابی و مخالف انقلاب تا صفآرایی حامیان خود را بهطور همزمان و اغلب در شرایط آشفته نشان دهند. اگرچه در بررسی موضوع ممکن است فقط یک گروه موفق را در بسیجکردن تودههای مردم تشخیص دهیم که بزرگی و تأثیر آن غیرقابلانکار است این واقعیت موضوع نیست. به احتمال بیشتر یک بسیج انقلابی موفق از رقابت میان حامیان در جلب توجه رقبا و همپیمانان تشکیل شده است (Meyer & Staggenborg, 1996; Glenn, 1999).
به دلیل این بازۀ گسترده از سازمانهای مردمی هیچ راه سادهای برای پیشبینی نحوه یا جهت رخدادن خیزشهای مردمی از طریق فاکتورهای ساختاری پیدا نمیشود. هرچند مطالعات زیادی درمورد نقش روستاییان در انقلابها (Wolf, 1969; Migdal, 1974; Paige, 1975; Scott, 1976; Popkin, 1979; Wickham-Crowley, 1991; Skocpol, 1994) و میزان عدم تعادلی که سبب ناآرامیهای انقلابی میشود (Muller, 1985; Midlarsky, 1986; Muller & Seligson, 1987; Weede, 1987; Lichbach, 1989; Midlarsky, 1999) انجام شده است هیچ نقطۀ مشترکی در این مطالعات بهدست نیامده است. آنطور که زاموسک (Zamosc, 1989) میگوید بهنظر میرسد که روستاییان ذاتاً محافظهکار یا انقلابی نیستند. اشتیاق آنها براساس رفتار حکّام سیاسی، پاسخ نخبگان یا بیگانگانی که با آنها روبهرو میشوند شکلهای مختلفی بهخود میگیرد. تنها مورد ثابتی که از تجربیات انقلابهای موفق بهدست میآید این است که انقلاب زمانی رخ میدهد که میان بسیج تودههای مردمی و حرکتهای ضددولتی نخبگان ارتباط و همکاری ایجاد شود (Liu, 1984; Dix, 1983; Goodwin & Skocpol, 1989; Eckstein, 1989a; Aya, 1990; Farhi, 1990; Goldstone et al, 1991; Wickham-Crowley, 1992; Foran, 1997b; Paige, 1997).
4. فرایندهای انقلابی: شبکهها، ایدئولوژی، رهبری، جنسیت
4. 1. شبکهها، سازمانها، و شخصیتها
طبیعت گوناگون، رقابتی و بههمپیچیدۀ بسیجهای انقلابی موجب شده است محققان به فرایندهایی که به انقلاب منجر میشوند بیشتر توجه کنند. شرایط ساختاری ممکن است اوضاع را بهسمت درگیری بکشاند اما شکل و خروجی کشمکشها اغلب در جریان انقلاب و درگیریهای انقلابی تعیین میشود. نخبگان چگونه با حرکتهای اعتراضآمیز مردمی مرتبط میشوند؟ افراد چطور دور هم جمع میشوند و برای رویارویی با خطرات زیاد سرکوبی یا حتی مرگ هماهنگ باهم حرکت میکنند؟ چگونه گروههای مختلف با عقاید متمایز دور هم جمع میشوند تا یک همکاری وسیع را بهوجود آورند؟ و چگونه رهبران یا گروههای خاصی ظاهر میشوند که بر جریان انقلاب سوار شده، مسیر انقلاب را تعیین میکنند؟ به این سؤالات فقط باتوجهبه عناصر اهبردی، ایدئولوژیک و سازمانی حرکتهای انقلابی میتوان پاسخ داد.
اولین کلید در فهم موضوع این است که فعالان انقلابی هیچگاه بهتنهایی کاری را انجام نمیدهند و حتی به آن فکر نمیکنند. آنها نیروهای خود را از طریق شبکههای مسکونی، شغلی، اجتماعی و دوستی موجود تهیه میکنند و حرکتهایشان را از طریق سازمانهایی بهپیش میبرند که میتوانند گروههای کوچک و غیررسمی تشکیل دهند مانند گروه چارتر 77 در انقلاب چکسلواکی یا احزاب انقلابی بسیار منظم و متمرکز دارای بوروکراسی مانند چین و اتحاد جماهیر شوروی. آنها خودشان را از طریق گروهها و جنبشهای گستردهتر مطرح میکنند و حتی گاهی فداکارانه خودشان را در آن گروهها و جنبشها ادغام میکنند (Cohen, 1985; Calhoun, 1994a, 1994c; Somers & Gibson, 1994).
در این رابطه، فعالان انقلابی بیشتر شبیه فعالان مخالفتهای اجتماعی معمول هستند. تحلیلگران حرکتهای اجتماعی در جوامع دموکراتیک دریافتهاند که مردم جذب گروههایی میشوند که یا خود عضو آنها هستند یا با کسانی دوستاند که مقید به یکی از این حرکتها هستند (Snow et al, 1980; McPherson et al, 1992; McAdam, 1995). چه در حرکتهای دانشجویی و چه در حرکتهای حقوق زنان یا حقوق اجتماعی عامل مشترک فعالیتهای موفق این است که فعالان بهعنوان هویت اصلی گروه معترض شناخته شوند تا فعالیتهایشان را با مشخصکردن هزینهها و سودها برای یک تمامیت بزرگتر شکل دهند (Morris, 1984; Hirsch, 1990; Taylor & Whittier, 1992).
این هویتها، بهخصوص در حرکتهای اعتراضآمیز، ذاتی نیستند (Abrams & Hogg, 1990). نخبگان و قدرتهای سیاسی بهمنظور ایجاد و حفظ هویتهای مربوط به فعالیت انقلابی باید برای کسانی مانند کارگران، کشاورزان، همسایگان و دوستان، که بهطور معمول فقط به زندگی خودشان فکر میکنند، خواستههای جدیدی ایجاد کنند و آنها را به هم متصل سازند. پدیدآوردن هویتهای خاص برجسته و درحقیقت ایجاد هویتهای معترض که حس تعلق به یک گروه با نارضایتیهایی مشترک و منطقی را القا کند و تسکین آن نارضایتیها را از طریق حرکتهای اجتماعی بداند یک طرح بسیار مهم است (Snow et al, 1986; Snow & Benford, 1988).
مدتها، نظریهپردازان بسیج مردمی پیرامون این مسئله بحث میکردند که بسیجکردن مردم برای حرکتهای دستهجمعی حول تشکیل سازمانهایی میچرخد مانند اتحادیهها و احزاب انقلابی یا سازمانهای برخاسته از جامعه مانند سازمان ملی زنان یا کنفرانس رهبران مسیحی جنوب (McCarthy & Zald, 1977; Tilly, 1978). چنین سازمانهایی ایجاد میشوند تا در قلب فعالیتهای اجتماعی پایدار قرار بگیرند. بااینحال، مطالعات اخیر دربارۀ قدرتگیری و تجارب شرکتکنندگان در حرکتها نشان داده است که سازمانهای رسمی برای ایجاد حس مشارکت و نیروی لازم در فعالیتهای دستهجمعی خطرناک بهتنهایی نه لازم هستند و نه کافی (McAdam, 1988; Calhoun, 1994b; Gould, 1995; Pfaff, 1996) بلکه بهنظر میرسد که ایجاد هویتهای معترض حیاتیتر باشد. اگرچه سازمانهای رسمی اغلب میتوانند به انتخاب تاکتیک اعتراض و پایدارکردن حرکت در زمانهای ضعف کمک کنند سازمانهای غیررسمی همانطور که در انقلابهای 1989 تا 1991 در اروپای شرقی نشان دادند میتوانند مردم را برای چالشهای خطرناک و مؤثر با ابعاد بزرگ دربرابر مراجع سیاسی دور هم جمع کنند.
بهنظر میآید هویتهای معترض ــ احساس پیوستگی و تأثیرپذیری برای یک گروه ــ از سه منبع ایجاد میشوند. اول، گروه کمک میکند که نارضایتیهای فردی و خشم دربرابر حکومت توجیه شود و به آن اعتبار میبخشد. دوم، اگر گروه در دفاع از اعضایش یا ایجاد تغییرات اقدامات مؤثری انجام دهد که بهچشم بیاید و عواید محسوسی داشته باشد حس قدرت، استقلال و کارآمدی را به اعضایش اعطا میکند و وفاداری حقیقی آنها را بهدست میآورد (Knoke, 1988; Lawler, 1992). سوم، خود حکومت ممکن است هویت معترضی ایجاد کند یا با برچسبزدن روی یک گروه و مقابلهکردن با آنها آن گروه را بهعنوان دشمن قلمداد کند و نشان دهد که آنها خارج از محدودۀ امنیت و عدالت حکومت هستند. درنتیجه اعضا برای برخورداری از عدالت و امنیت به گروه پناه میآورند. به عبارت دیگر گروه مخالفْ مشارکت مردمی را با بیان همان موضوعاتی بهدست میآورد که حکومت باید انجام دهد یعنی عدالت و کارآمدی.
درحقیقت، این اتفاق به این دلیل میافتد که گروه معترض خلأهای عملکردی دولت را پر میکند یا اینطور برداشت میشود که کارها را بسیار بهتر از هیئت حاکمه انجام خواهد داد. درنتیجه مردم ترجیح میدهند وفاداری خود به دولت را به گروه معترض یا انقلابی منتقل کنند (Finkel et al, 1989). در برخی موارد انقلابیون بهطور موقت ادارۀ بخشی از کشور را بهدست میآورند مانند حزب کمونیست در دهۀ 1940 در مناطق روستایی چین و حرکتهای چریکی در آمریکای لاتین که کارهایی مانند اجرای قانون، دادگستری و حتی دریافت مالیات را انجام میدادند (Wickham Crowley, 1991; Selden, 1995; McClintock, 1998). در موارد دیگر حرکت انقلابی وفاداری اعضای خود را با اهمیتدادن به نارضایتیها و خواستههای آنان از طریق ایجاد همبستگیهای مذهبی و مخالفت با هیئت حاکم بهدست میآورد که غالباً حرکتهایی نمایشی است (Melucci, 1989). بههرحال، ایجاد و حفظ هویت انقلابی یک وظیفۀ اصلی است که به محدودۀ فرهنگی و ایدئولوژیک و رهبری هوشمندانه مربوط میشود.
4. 2. چارچوب فرهنگی و ایدئولوژیک
این تصور که هیئت حاکمه ناکارآمد و ناعادل است و جریان انقلابی برعکس عادل و کارآمد خواهد بود بهندرت از شرایط ساختاری پدید میآید (Gamson, 1988; Gamson & Meyer, 1996). قحطیها و تهدیدها نباید فقط بهعنوان شرایط نامساعد دیده شوند؛ این اتفاقات نتیجۀ مستقیم بیعدالتی و ضعفهای سیاسی و اخلاقی حکومت است و این با ویژگیها و عدالت مخالفان دولت کاملاً متضاد است (Martin et al, 1990). حتی ممکن است شکست در جنگ، قحطی یا فروپاشی مالی در مقابل اتفاقاتی که به دلیل بیکفایتی در یک رژیم ورشکسته رخ میدهد، طبیعی و اجتنابناپذیر بهنظر آیند. بهطور مشابه، سرکوب مخالفان توسط دولت ممکن است حرکتی لازم برای حفظ آرامش بهنظر آید یا یک حرکت ناعادلانه تفسیر شود. آدمرباییها، انفجارها و بمبگذاریها ممکن است به شکل حرکتهایی ناپسند، ناجوانمردانه و تروریستی به تصویر کشیده شوند یا بهمثابۀ حرکتهای میهنپرستانۀ گروههای آزادیبخش دربرابر ظلم و ستم حکومت. اینکه کدامیک از این تفسیرها بر دیگری غلبه کند به هوشمندی حکومت یا رهبران انقلابی بستگی دارد. به این صورت که بتوانند با تغییر برداشتها کارها و وضعیت جاری خود را به آن چارچوب فرهنگی و ایدئولوژیک مرتبط کنند که با دقت بنا شده است (DeNardo, 1985; Chong, 1991; Berejikian, 1992).
تحلیلگران انقلاب از عبارت چارچوب فرهنگی برای بیان تصورات، ارزشها، افسانهها، داستانها و نمادهایی استفاده میکنند که مدتی طولانی در پسزمینۀ ذهنی جامعه وجود داشته و در میان مردم پراکنده شده است. بهطور طبیعی، چارچوب فرهنگی نخبگان و گروهای مردمی یا مذهبی، قومی، و مشاغل مختلف با یکدیگر متفاوت است. به همین علت، ما تقریباً مجموعهای از چارچوبها را مییابیم که اگرچه کاملاً همگن نیستند اما تا حدی همپوشانی دارند. ایدئولوژی برخلاف چارچوب فرهنگی هوشمندانه و گزینشی ساخته میشود؛ ایدئولوژی آن بخش از عقاید، بحثها و قضاوتهای ارزشی است که بیشترین همبستگی درمورد آنها وجود دارد و افرادی آن را تبلیغ میکنند که طرفدار یک جریان خاص هستند. مسیحیت، میهنپرستی آلمانی و اعتقاد به تصور پیشروان و دنبالهروان فرانکیش که جنگلهای میانی اروپا را تصرف کرد بخشهایی از چارچوب فرهنگی آلمان بود اما برخلاف آن نازیسم یک ایدئولوژی بود (Skocpol, 1994).
همانطور که این مثال نشان میدهد کارآمدترین ایدئولوژیها آنهایی هستند که براساس چارچوبهای فرهنگی غالب و بنیادین ساخته میشوند و به تناسب داستانها و تصاویر قدیمیتر مطابق با شرایط جدید بهروز میشوند (Nash, 1989; Shin, 1996). هدف کمونیستهای چینی در آغاز بازگرداندن چین به نظم زمان خاندان سلطنتی سنتی چین بود که آشفتگیهای اقتصادی و شکستهای نظامی رژیم ملیگرا آن را از بین برده بود (Stacey, 1983). سازمان کمونیستی ویتنام هم تا زمانی که مفاهیم قومیتی ویتنامی و پسزمینههای فرهنگی را به دستآویزهای خود اضافه نکرده بود به موفقیتی دست نیافت (Popkin, 1988).
فوران (Foran, 1997) معتقد است که انقلاب بدون توسل به فرهنگ شورشیانی که در درگیریهای پیشین بودهاند غیرممکن است. برای مثال، قیام ساندینیست ها در نیکاراگوئه در سال 1970 نام خود را از اعتبار رهبر روستایی ساندینو گرفته بود که در ابتدای همان قرن علیه تسلط آمریکا بر نیکاراگوئه مبارزه میکرد. همچنین، زاپاتیست ها، شورشیان چیاپاس مکزیک، در 1990 نام و آرمانهای خود را به زاپاتا، رهبر روستایی انقلاب 1910 مکزیک، گره میزدند. بااینحال، این مثالها به این معنا نیست که فقط کشورهایی که شورشهای فعالی در تاریخ خود داشتهاند پایۀ فرهنگی لازم را برای خیزشهای بعدی دارند. پیشگامان انقلابی چالاکی کامل خود را در ایجاد پایههای فرهنگی مناسب بر مبنای شورشهایی که در گذشتههای دور رخ داده یا حتی تصوراتی از گذشته یا آینده بهاثبات رساندهاند. اعتقاد به جشنهای هزارساله که به افسانههای بومی آمریکا مربوط میشود با تغییراتی برای جذب حمایت مردمی در انقلاب مکزیک بهکار گرفته شد. همچنانکه اعتقاد به جشنهای هزارساله در بخشهای بودایی چین برخی تصورات انقلابی کمونیستی چین را تقویت کرد (Rinehart, 1997). در انقلاب 1640 انگلیس قتل پادشاهان به افسانۀ اسارت نورمن تشبیه شد (اگرچه آنها خودشان از نژاد نورمن بودند) که براساس آن، پادشاهی انگلیس در سال 1066 با هجوم ویلیام از نورماندی تأسیس شده بود. او بهعنوان یک فرد ظالم خارجی توصیف میشد که نژاد انگلیسی انگولاساکسون آزاد را به بردگی کشیده بود. هلندیها در شورش بر ضد اسپانیا در قرن 16 و 17 خود را بهعنوان نسل جدید سوئیسیهای قدیمی معرفی میکردند که دربرابر امپراطوری رومانی جنگیده بودند. در انقلاب فرانسه، در یک بازگشت کنایهآمیز، انقلابیون فرانسه علاقه داشتند با پایهگذار رومانیایی جمهوری و درگیریهای آنها علیه پادشاهان تارکوئین شناخته شوند.
هر چارچوب فرهنگی میتواند پایههای ایدئولوژیک انقلابی یا ضدانقلابی ایجاد کند. مسیحیت و اسلام از دیرباز سنگر سازمانهای مذهبی محافظهکار بودهاند اما در سالهای اخیر پایهگذاران جوامع اسلامی و مسیحی از نظر تندروبودن مانند پروتستانهای قرن هفدهم انگلیس شدهاند. کمونیسم هم نماد یک ایدئولوژی انقلابی است و هم پوششی است برای نخبگانی که روشنفکران لیبرال و کارگران ملیگرا آنها را کنار گذاشتهاند. بهنظر میرسد بهوجودآمدن ایدئولوژی انقلابی از یک چارچوب فرهنگی کاملاً به این بستگی دارد که عناصر آن چارچوب چطور با محیطهای خاص وفق داده شدهاند یا با عناصر جدید ترکیب و با گروههای خاص جور میشوند. ایدئولوژیها علاوهبراینکه قضاوتهایی ارزشی و لباسی از فضایل را برای انقلابیون فراهم میکنند میتوانند نیروی بسیج انقلابی را با دو روش دیگر تقویت کنند. اول، ایدئولوژیهای انقلابی معمولاً درگیریهایشان را بهعنوان راه موفقیت معرفی میکنند. بودن تاریخ یا خدا در سمت انقلابیون هواداران را به پیروزی مطمئن میکند (Martin et al, 1990). دوم، ایدئولوژیهای انقلابی به ایجاد پیوستگی میان چارچوبهای فرهنگی گروههای مختلف کمک میکند و پایهای برای همکاریهای چندجانبه و میانطبقاتی فراهم میکند که برای بهچالشکشیدن قدرت هیئت حاکم ضروری است (Chong, 1993). این دو نقش یکدیگر را تقویت میکنند. هرچه هواداران یک گروه انقلابی بیشتر باشد به موفقیت نزدیکتر خواهد بود و برعکس هرچه پیروزیِ یک حرکت محتملتر باشد هواداران بیشتری را به خود جذب خواهد کرد.
ساخت یک ایدئولوژی که اولاً اشتیاق جمع وسیعی از هواداران را با تشدید تابلوهای فرهنگی موجود برانگیزد، ثانیاً حس اجتنابناپذیری و قطعیت پیروزی هوادارانش را القا کند و ثالثاً مردم را قانع کند که حاکم موجود ناعادل و ضعیف است، چه از طریق برنامهریزی یک جنگ راهبردی و تاکتیکی از طرف مخالفان و چه با استفادۀ ماهرانه از خیزشهای خودمختار و اتفاقات تصادفی، بههیچوجه کار سادهای نیست. بنابراین جریان و خروجی انقلابها تا حد زیادی به میزان مهارت و حرکتهای حکومت و رهبران انقلابی بستگی دارد.
4. 3. رهبری
تاریخ انقلابهای مردمی پر از افرادی است که شخصیتهای برتری داشتهاند: کرامول، واشینگتن، روبسپییر، ناپلئون، لنین، استالین، مائو، کاسترو، گوارا، کابرال، ماندلا، آکوئینو. گاهی بهنظر میرسد که منشأ و خروجی انقلابها از خواست و سرنوشت این رهبران انقلابی جداشدنی نیست، اما زندگینامۀ آنان نشان میدهد که، اگرچه خیلی از آنها بهطور استثنایی شخصیتی کاریزماتیک هستند، خیلی از آنها هم اینطور نیستند و درحقیقت، بهطورکلی، پسزمینه و ویژگیهای شخصیتی رهبران انقلابی تفاوت برجستهای با رهبران سیاسی عادی ندارد (Rejai & Phillips, 1988). بهعلاوه در نظریههای ساختاری انقلاب این رهبران بهندرت ظاهر میشوند یا اگر هم یادی از آنها شود آدمهای سادۀ بیاطلاعی هستند که نیرومندترین آنها همیشه با عمیقترین نیروهای اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی ازبین رفتهاند.
این گسستگی با تمرکز روی تواناییهای خود رهبران انقلابی فهمیده میشود. رهبران ضعیف اغلب زمانی وارد عمل میشوند که شرایط برای موفقیت مطلوب نیست. براساس این الگو که «رهبران زمانی موفق میشوند که شرایط به آنها کمک کند و در غیر این صورت شکست میخورند» موفقیت انقلابی بهشدت تابع شرایط پسزمینه است و نقش رهبری در ساخت یک انقلاب در شرایط محیطی بالقوه مطلوب بسیار کمرنگ میشود. حالآنکه رهبری حتی در شرایط بسیار مساعد اهمیت حیاتی دارد. انقلاب «نیو جول» در گرانادا واضحترین نمونه است؛ جایی که رهبری ضعیف بهوضوح موجب شکست انقلاب به دست خودش شد (Selbin, 1993) یا مواردی مانند انقلاب کمونیستی چین که پیروی از رهبری توانست حرکت انقلابی را باوجود شکستهای سنگین آشکار حفظ کند و با برنامهریزی برای استفاده از شرایط محیطی به پیروزی دست یابد (Selden, 1995).
شکست رهبران انقلابی در رسیدن به اهدافی که در ابتدا ادعا میکردند یعنی «آزادی، برابری، رفاه» بهعنوان شواهدی استفاده میشود که بیاهمیتی نقش رهبری را تأیید میکنند، اما موضوع به این سادگی هم نیست. بعد از یک انقلاب، حامیان آن اغلب تقسیم میشوند و دچار نزاعهای داخلی میگردند. بسیاری از رهبران زمانی که به قدرت مطلق میرسند حقایق را نمیبینند و در میل به خودبزرگبینی افراط میکنند. بنابراین، جای تعجب ندارد که انقلابها اغلب در رسیدن به اهداف قبل از انقلابشان شکست بخورند. باوجوداین، نمیتوان گفت که رهبری نقشی ندارد، بلکه برخورد با آن پیچیده است. انواع مختلفی از رهبری نیاز است، نه فقط برای اینکه یک حرکت انقلابی را بسازد تا به سرنگونی رژیم قبلی کمک کند، بلکه برای اینکه بتواند در درگیریهای متقابل که بعد از فروپاشی نظام قبلی روی میدهد نیز پیروز باشد و بهعلاوه دربرابر یورشهای نظامی که علیه یک رژیم جدید رخ میدهد هم مقاومت کند. اگر یک رهبری انقلابی دربرابر همۀ اینها مقاومت کند و دچار خودبزرگبینی افراطی شود رنج حاصل فقط نشاندهندۀ تأثیر رهبران انقلابی بر سرنوشت مردم عادی و ملتها خواهد بود (Friedman et al, 1991; Chirot, 1994).
بررسی رهبری نشان میدهد که دو نوع متمایز از رهبری وجود دارد که در یک گروه برای دستیابی به موفقیت باید ترکیب شوند و این ترکیب میتواند در یک نفر جمع شود یا از همکاری دو یا چند نفر بهدست آید. بهطور جالبتوجهی، این دو نوع رهبری، مردممحور و وظیفهمحور، دو بُعد موفقیت در حکومتداری و بسیج مردمی یعنی عدالت و کارآمدی را منعکس میکنند (Aminzade et al, 2001b; Selbin, 1993). رهبران مردممحور مردم را تحریک میکنند، به آنها حس شخصیت و قدرت میدهند و تصویری از یک نظام عادل جدید ترسیم میکنند که هوادارانشان توان و هدف خود را پیرامون آن متحد میکنند. رهبران وظیفهمحور میتوانند راهبرد مناسب را برای بهرهبرداری از منابع و شرایط محیطی تعیین کنند، حرکتهای مردمی و تکمیلی را برای رسیدن به یک نقطۀ پایان مشخص زمانبندی کنند، مدیریت مالی کارآمد داشته باشند، و با تاکتیکها و راهبردهای مناسب به تغییر شرایط محیطی واکنش نشان دهند. رهبران مردممحور غالباً شخصیتهایی هستند که مانند پیامبران دینی عمل میکنند؛ رهبران وظیفهمحور شبیه ژنرالهای نظامی برجسته تصویر میشوند. حرکتهایی که فقط رهبری مردممحور قوی دارند ممکن است درنهایت با فداکاریها خاتمه یابند اما طرز تفکرهای محدودی خواهند داشت (Hall et al, 2000). حرکتهایی که رهبران وظیفهمحور قوی دارند بر بینش مردم تسلطی ندارند و اغلب در متحدشدن با آنان شکست میخورند و شخصیتهای انقلابیشان خیلی زود محو میشوند (Selbin, 1993).
اغلب بهنظر میرسد که برای پرکردن نقش ایجاد بینش و سازماندهی به دو یا چند فرد یا گروه نیاز است، اگرچه همیشه نمیتوان وظایف را بهطور واضح جدا کرد. واعظان پروتستان و ریاست الیور کرامول برای تحریک و اثربخشی انقلاب پروتستان در بریتانیا باهم ترکیب شدند؛ جفرسون و آدامز پایهگذاران انقلاب آمریکا بودند اما تلاش آنها بدون ریاست و قدرت واشینگتن در قراردادهای قانون اساسی شکست میخورد. اگر پیروزیهای نظامی ناپلئون نبود دیدگاه ژاکوبی در فرانسه بسیار زودتر مغلوب میشد. لنین تروتسکی را دراختیار داشت که به خیزش کارگران و ایجاد ارتش سرخ انجامید. فیدل کاسترو چهگوارا و برادرش رائول را داشت که انقلاب کوبا را تغذیه و سازماندهی کردند. برادران اورتگا، در رهبری انقلاب نیکاراگوئه، در نقشهای ایدئولوژیک و نظامی تمکیلکنندۀ یکدیگر بودند. آیتالله خمینی بر مهارتهای همراهان خود در سازماندهی انقلاب ایران و دفعکردن حملۀ عراق تکیه کرد.
در موارد بسیاری رهبران نظری و عملی در جریان انقلاب باهم درگیر میشوند و یکی بر دیگری غلبه میکند. در چین مائو و جانشینان اولیهاش، گروه چهار، بهطور واضحی مستقل از هزینههای رهبری عملی بهسمت رهبری نظری متمایل شدند. در روسیه سازندگان حزب راکد و عملی به رهبری برژنف مدت کوتاهی پس از مرگ استالین پیروز شدند. جالب اینکه در هر دو مورد نتیجه خلاف جهت حرکت بوده است؛ در چین رژیم فوقعملگرای دنگ و در اتحاد جماهیر شوروی تلاش برای برانگیختن دوبارۀ مردم با الهام از ایدههای آزادیخواهانۀ گورباچف. در ایران، ابتدا ایدئولوژیهای گروههای مذهبی بر عملگراهای لیبرال پیروز شد. همانکاری که در نیکاراگوئه گروه ساندینیست کمونیست نسبتبه همپیمانان لیبرالش انجام داد. درمورد ایرانیها، فشارهای ایالاتمتحده عملاً جریان نظری را تقویت کرد و جریان مدرنیته ضعیف ماند. فشار ایالاتمتحده در نیکاراگوئه گروه نظری را تضعیف کرد و به یک ائتلاف عملگرا اجازه داد تا تحت رهبری ویولتا کامورا بهقدرت برسد. بنابراین هیچ تضمینی وجود ندارد که حقوق برابر رهبری مردممحور و رهبری وظیفهمحور حفظ شود و جریان انقلاب میتواند مطابق با آن به گونههای متفاوتی منحرف شود.
علاوهبر رهبریهای بینشی و عملی، رابنت (1997) ابعاد رهبری ارتباطی را مشخص کرده است که هر دو وظیفۀ ایدئولوژیک و سازماندهی را در بسیج طبقات پایین برعهده دارد. رهبران ارتباطی سازماندهندگان جوامع و همسایگیهایی هستند که میان رهبران عالیرتبه و تودههای عظیم هواداران ارتباط برقرار میکنند و آرزوها و برنامههای بزرگ را به حقایق دسترسپذیر تبدیل میکنند.
جالب است که رابنت که بر حرکتهای مربوط به حقوق اجتماعی در آمریکا تمرکز کرده است نقش جدی جنسیت را در این بُعد رهبری نشان میدهد. او نشان داد که اگرچه رهبران اصلی حرکت مردان سیاهپوست (و بعضی سفیدپوستان) ایدئولوژیک و راهبردی بودند اما جایگاه رهبران ارتباطی بهطور عمده از زنان تشکیل میشد. بنابراین حرکتهای حقوق اجتماعی همانطور که در جای دیگر هم نشان داده شده است (McAdam, 1988) برخلاف تمایل به مردسالاری در رژیم نژادپرست سابق که با آن در حال مبارزه بودند در سازمان رهبری خودشان نیز دچار همین مشکل هستند.
4. 4. روابط جنسیتی و حرکتهای انقلابی
مطالعات بیشماری نقش گستردۀ زنان را در انقلابها ثبت کرده است از انگلیس و فرانسه (Davies, 1998; Hufton, 1992) تا انقلابهای اخیر جهان سوم (T´etreault, 1994; Wasserstrom, 1994; Diamond, 1998). زنان در تظاهرات خیابانی، جنگهای پارتیزانی، میدان رزم، تهیۀ غذا و مهمات، و رهبری ارتباطی فعال بودهاند. علیرغم این شرکت گسترده، اغلب میان شرکت زنان در انقلابها و کاراکتر جنسیت حرکتها و ضرورت حضور آنان بهعنوان رهبران خودمختار ارتباط کمتر از حد انتظاری وجود دارد. مقدم (Moghadam, 1997) و تیلور (Taylor, 1999) نشان دادهاند که اعتراضات و حرکتهای انقلابی همیشه، چه بهطور ضمنی و چه بهصراحت، درمورد جنسیت در سازمان و اهدافشان مباحثی دارند. ازآنجاکه تقریباً تمام جوامع در تاریخشان مردسالار بودهاند حرکتهای اعتراضی و انقلابها عموماً با رژیمها و نهادهای مردسالار مخالفت میکنند. درنتیجه، آنها مجبور به انتخاباند؛ درحالیکه با نظامهای موجود مخالفت میکنند با تسلط کاراکتر مردسالار در جامعه و در حرکتشان کنار میآیند و شکل آن را تغییر میدهند؟ یا اینکه بهدنبال سرنگونی آن کاراکتر در حرکت و بینش خود هستند و یک جامعۀ جدید بهوجود خواهند آورد؟
اغلب تفاوت زیادی بین حرف و عمل وجود دارد. انقلاب روسیه و کوبا آگاهانه به ایجاد یک جامعه با برابری جنسیتی کمک کردند و موفق شدند زنان بیشتری را به محیطهای کاری و تخصصی وارد کنند (Goldman, 1993; Smith & Padula, 1996) اما زنان بسیار کمی را در نقشهای عمدۀ رهبری وارد کردند و پایههای مردسالار جوامعشان را تغییر ندادند. انقلابهای انگلیس، فرانسه و آمریکا زنان زیادی را برانگیختند که در جوامع محلی نقشهای اساسی ایفا کنند و حتی کمال مطلوب زنان را هم در تصویرگریهای انقلابیشان وارد کردند (Hunt, 1992) بااینحال، برای تغییر وضع سنتی زنان در اجتماع هیچ تلاشی نکردند. انقلاب ایران شامل زنان زیادی بود که در غرب بزرگ شده و تحصیل کرده بودند و به نشانۀ مخالفت با فرهنگ امپریالیسم غربی آگاهانه با لباس سنتی اسلامی کنار آمدند و از انقلاب آنها حمایت کردند اما شگفتزده شدند وقتی که دیدند از تلاش بیشتر آنان برای شکلدهی انقلاب جلوگیری شد و مُدهای اسلامگرای ضدغرب که متکی بر نیروی خودیاند ارجحیت داده شدند. (Moghadam, 1994; Fantasia & Hirsch, 1995).
حرکتهای حقوق زنان درمورد چگونگی ادامۀ حرکت خود دچار اختلافات داخلی و گسیختگی شدند. طرفداران اولیۀ حقوق زنان معتقد بودند پذیرفتن نگرشهای ضدزناشویی و طرفدار همجنسگرایی تلاشِ آنها را برای آزادیهای سیاسی و حق رأی در جریان اصلی حرکت تحتالشعاع قرار خواهد داد. طرفداران مدرن حقوق زنان ترجیح میدهند که تمام سنتهای مربوط به جنسیت را بهعنوان بخشی از درگیریهایشان در برابر نظامهای مردسالار تحتتأثیر قرار دهند. (Taylor & Whittier, 1992; Rupp, 1997).
سؤال کلیدی در ایجاد حرکت انقلابی این است که آیا در جوامع مردسالار زنان به اندازۀ کافی قدرتمند و توانا هستند که بتوانند دیگران را درمورد حقوق خودشان بهعنوان یک رهبر نظری یا عملی متقاعد کنند؟ تمام رهبران انقلابی زن معروف مانند آکوئینو در فیلیپین، کامورو در نیکاراگوئه، اونگسانسوچی در برمه تحت لوای شوهر یا پدر شهیدشان رهبری میکردند. این الگو در میان رهبران زن دموکراتیک آسیایی هم دیده میشود. ایندیرا گاندی در هند، بینظیر بوتو در پاکستان، و سیریماوو باندرانایک در سریلانکا. تا امروز زنان بهرغم شرکت گسترده و تعیینکننده در حرکتهای انقلابی و رهبری ارتباطی هنوز نتوانستهاند نقش رهبر مستقل غالب را بازی کنند (بهجز در حرکت برای برابری سیاسی زنان، اگر بتوان آن را انقلاب دانست). هیچیک از انقلابها، حتی آنهایی که زنان را بهطورکامل به رأیگیریها و فرصتهای شغلی وارد کردند، نتوانستند یک انتقال سریع بین نقش خانهداری زنان و نقش آنان بهعنوان رهبر جامعه داشته باشند.
5. یک تناقض در فرایندهای انقلابی: سرکوب مانع انقلاب است یا محرک آن؟
این برداشت که شرایط ساختاری، اگر روح انقلاب نباشد، اصلیترین عامل تعیینکنندۀ انقلاب است با این حقیقت تقویت میشود که انقلاب گاهی با وجود تمام تلاشهای حکومت برای آرامکردن یا سرکوبکردن حرکت اتفاق میافتد. سرکوبهای شدید غالباً در آرامکردن مردم ناتواناند یا حتی تضادهای انقلابی را شعلهورتر میکنند (Lichbach, 1987; Weede, 1987; Olivier, 1991; Khawaja, 1993; Kurzman, 1996; Rasler, 1996; Moore, 1998). در موارد بسیاری، اصلاحات حکومتی فقط انقلابیون را تحریک میکند که خواستههایشان را افزایش دهند، اما در موارد دیگر، بیشتر در سالهای اخیر و در حرکتهای دموکراتیک در برمه و چین، بهوضوح شرایط بسیار مستعد و بسیج تودۀ مردمی پرتعداد با سرکوب حکومتی درهم شکسته شد (Walder, 1989; Carey, 1997; Brook, 1998). سال 1848 در پروس، سال 1830 در بریتانیا و سال 1994 در آفریقای جنوبی اصلاحات همراه با سرکوبی بهطور مؤثری جمعیت را پراکنده کرد و به حرکت انقلابی خاتمه داد. اصلاحات و سرکوب چه زمانی پیشرویِ انقلاب را متوقف میکند؟ و چه زمانی شکست میخورد یا حتی نتیجۀ عکس میدهد و باعث تحریک و شعلهورشدن فعالیتهای انقلابی میشود؟
درحالیکه این برداشت که حکومت ناکارآمد و ظالم است میتواند موجب مخالفت شود، گسترش چنین درگیریهایی کاراکتر احتمالی دگرگونشدهای نیز دارد. عمل و عکسالعمل رژیمها، مخالفان رژیم، مخالفان حرکت و عموم مردم، و فرایندهای شناسایی گروهها باور به کارآمد و عادلبودن رژیم و مخالفان آن و پیشبینی تغییرات را متحول میکنند (Gartner & Regan, 1996; Kurzman, 1996; Rasler, 1996; Zhao, 2001). حرکتهای اصلاحی ممکن است به حرکتهای تند و انقلابی تبدیل شوند، مقابلۀ کوچک اولیه ممکن است حرکت را بهسمت یک خیزش گسترده ببرد یا حرکتهای مردمی بزرگ ممکن است درهم بشکنند.
این مطلب بهخوبی دانسته شده است که بسیاری از انقلابها و شورشها ــ از انقلاب انگلیس و فرانسه تا انقلاب مائومائو در کنیا، و لاویولنسیا در کلمبیا ــ بدون هیچ تلاشی برای اصلاح یا براندازی رژیم قانونگذار رشد کردند (Walton, 1984; Speck, 1990). ترکیبی از فشارهای ناخواستۀ مردمی از طبقات پایین، درگیری بین گروههای محافظهکار و تندرو در حرکتهای اصلاحی، واکنشها به دخالتهای بینالمللی و وقتگذرانی و فعالیتهای تحریککنندۀ رژیم، هر دو موضوعِ رهبری افراطی و سیاستهای انقلابی را ایجاد میکند (Furet, 1981). درحقیقت، شرایط ساختاری که حرکتهای اعتراضآمیز اجتماعی، شورشهای ناموفق و انقلابها را ایجاد میکنند غالباً مشابهاند. تبدیل حرکتهای اجتماعی به شورش یا انقلاب به این بستگی دارد که رژیم، نخبگان و سیاستمداران چگونه به درگیریها واکنش نشان دهند (Goldstone, 1998b).
زمانی که نیاز به تغییرات وجود دارد، رژیم قانونگذار ممکن است از ترکیب امتیازدادن و سرکوب برای پراکندهکردن مخالفان استفاده کند (Davenport, 1995). انتخاب ترکیب درست کار سادهای نیست. اگر رژیم کارآمدی و عدالت موردنیاز را از دست داده باشد پیشنهاد اعطای امتیاز ممکن است «خیلی دیر ـ خیلی کم» بهنظر برسد و تقاضای مردمی برای تغییرات بزرگتر را بهدنبال داشته باشد. به همین علت است که ماکیاولی به قانونگذاران توصیه میکند که اصلاحات را فقط وقتی بپذیرند که در موضع قدرت هستند. اگر اصلاحات را از موضع ضعف پذیرفتند، مردم حمایت از رژیم را فراموش میکنند. تلاشهای دواگر ایمپرس در اواخر امپراطوری چین و گورباچف در روزهای افول اتحاد جماهیر شوروی برای تبلیغ اصلاحات غربی به افزایش سریع انتقادها از رژیم سابق و درنهایت به اخراج و سرنگونی کامل آنها منجر شد (Teitzel & Weber, 1994).
سرکوب هم موضوعی است که به اندازه و شرایط ارتباط دارد. سرکوبی که قدرتمند است یا روی یک گروه انحرافی کوچک متمرکز شده است ممکن است بهعنوان شاهدی بر کارآمدی رژیم تلقی شود و باعث تضعیف روحیۀ جناح مخالف شود اما سرکوبی که بهقدر کافی قدرتمند نیست که بتواند مخالفان را سر جای خود بنشاند یا آنقدر پراکنده و پراشتباه است که موجب آزار افراد بیگناه میشود یا علیه گروهی است که از دید عموم نمایندۀ مردم است و مخالفتشان منطقی است بهسرعت باعث فراموشی کارآمدی و عدالت رژیم میشود (White, 1989; Goldstone & Tilly, 2001). به همین دلیل مرگ پدرو کامورو در نیکاراگوئه و بینگ نو آکوئینو در فیلیپین، آزار گستردۀ شهروندان عادی به دست باتیستیا در کوبا و کشتار مخالفان در ایران توسط نیروی شاه در سال 1978 شتاب مخالفتهای مردمی را افزایش داد. برعکس، قدرت کوبندۀ بهکاررفته دربرابر معترضان در تیان آن مین پکن، که به آنها برچسب خیانتکاران ضدانقلابی زده شده بود، مقاومت عمومی دربرابر قوانین کمونیستی در چین را حداقل به مدت یک دهه از بین برد (Zhao, 2001).
همچنین تصور آسیبپذیری حکومتها در نتیجۀ سرکوب اثرهای متفاوتی دارد. وقتی بهنظر برسد که رژیم در حال سرنگونی و ازدستدادن حامیان خود است معترضان خطرات بزرگی را تحمل میکنند و خشونتهای زیاد رژیم مردم را متقاعد میکند که رژیم باید برود، اما وقتی رژیم تکانخوردنی نباشد ایجاد رعب و خشونت میتواند مخالفتها را یکسره به سکوت کاهش دهد (Mason & Krane, 1989; Opp & Roehl, 1990; Opp, 1994; Brockett, 1995).
باوجوداین، قانونگذاران چند تابلوی راهنما دارند که از پیش برای آنها معین میکند چه حدی از امتیازدادن یا سرکوب کافی است. عدم اطلاع از تواناییها و اعتمادبهنفس بیشازحد سبب پاسخهای نامناسب میشود، اما بدتر از آن گاهی حاکمان بین امتیازدادن و سرکوب تغییر جهت داده، جلوعقب میکنند که این نشاندهندۀ ناهماهنگی و درنتیجه ناکارآمدی و بیعدالتی است (Goldstone & Tilly, 2001). برای نمونه مارکوس در فیلیپین و میلشویچ در صربستان هر دو معتقد بودند که میتوانند با فریبدادن مردم در انتخابات پیروز شوند لذا برای برگزاری انتخابات فراخوان دادند و خواستند با دادن این امتیاز مرجعیت خود را موجه کنند. زمانی که بهرغم تلاشهایشان بهطور گسترده و از دید عموم در انتخابات شکست خوردند به سرکوب روی آوردند تا حاکمیت خود را حفظ کنند اما در نتیجۀ شکست آنها در انتخابات نیروهای نظامی و پلیس تصمیم گرفتند از رژیم تضعیفشده دفاع نکنند و سرکوب مخالفتهای مردمی شکست خورد و به فروپاشی رژیم منجر شد.
دخالتهای خارجی میتواند سرکوب را به اعطای امتیاز یا برعکس بدل کند. سیاستهای حقوق بشری فعالتر جیمی کارتر منجر شد سوموزا در نیکاراگوئه و شاه در ایران سرکوب را کاهش دهند و این امر به مخالفان مجال داد که مقاومتهای عمومی قویتری ایجاد کنند. در این رقص مداوم سرکوب و اعطای امتیاز و اعتراض، رژیم به قدر کافی قدرت نداشت که مخالفتهای مردمی را درهم بشکند و این سرکوب موجب شد که برداشت از بیعدالتی رژیم افزایش یابد و نخبگان و مردم به هم متصل شوند و با حمایت از اعتراضها انقلاب را تقویت کنند. از طرف دیگر، سال 1956 در مجارستان و سال 1968 در چکسلواکی رژیم به حدی ناتوان بود که اصلاحطلبان خواستار تغییراتی اساسی در قوانین اجتماعی بودند اما سرکوب خارجی پرقدرت از طرف اتحاد جماهیر شوروی خیزشهای مردمی گسترده را منکوب کرد.
بهطورکلی، وقتی یک رژیم قدرتمند با یک اعتراض ضعیف روبهرو میشود میتواند حاکمیت خود را با اعطای امتیاز یا سرکوب حفظ کند. اگر رژیم ضعفهای عمدهای در امور اجرایی یا نظامی داشته باشد، در مواجهه با یک اعتراض گسترده از طرف مردم و نخبگان، شرایط دشواری برای بقا خواهد داشت. در این موارد قدرت یک رژیم یا ضعف آن و میزان حمایتهای مردمی یا مخالفتهای ابتدای درگیری کاملاً یا تا حدودی مبهم است (Kuran, 1989, 1995b). در چنین مواردی شرایط ساختاری دربارۀ اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد هیچ نوع راهنمایی مطمئنی نمیکند و این شیوۀ تعامل رژیم و مخالفانش است که تعیین میکند چه پیش خواهد آمد. یک رژیم کاملاً قدرتمند که حرکتهای ضعیف و ناهماهنگ را سرکوب میکند یا امتیازاتی را پیشنهاد میکند که ناکافی بهنظر میرسد ممکن است بهسرعت جایگاه خود را فراموش کند (Kurzman, 1996). همچنین، یک رژیم که ایجاد اصلاحات در جامعه را بعید میکند ممکن است نتواند مخالفانش را مدیریت کند و برای جذب دوبارۀ حمایت مردمی امتیازات بیشتری بدهد (Walton, 1984; McDaniel, 1991; Seidman, 1994).
رژیمهای استبدادی اغلب محیط اطرافشان را درک نمیکنند یا در تخمین قدرتشان بیشازحد اعتمادبهنفس دارند، بنابراین رخدادن خطا در چنین رژیمهایی متداول است و اغلب یک رژیم کاملاً مطمئن که سالهای طولانی ادامه داشته است در مواجهه با اعتراضی که بهطور ناگهانی و بهسرعت رشد میکند از هم میپاشد؛ درحالیکه هیچ کس در سالهای پیش از آن چنین چیزی را پیشبینی نمیکرد؛ مانند ایران 1979، فیلیپین 1986 و حکومتهای اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی در 1989 تا 1991. از سوی دیگر، رژیمهایی مانند حکومت فردی موبوتو در زئیر که ظاهراً ساختارهای ضعیفی دارند اگر از اعطای امتیاز و سرکوب بهطور ماهرانهای در تفکیک و خنثیکردن معترضان استفاده کنند، بهجای اینکه باعث اتحاد و تحریک بیشتر آنها شوند میتوانند سالها دربرابر آنان مقاومت کنند.
6. بنیانهای سطح خرد و تحلیلهای کیفی
مطالعۀ انقلابها (و انتقالهای دموکراتیک آرام) که در دو دهۀ اخیر توسط محققان انجام شد تحتتأثیر روش بررسی موردی یا بررسی مسیر حرکتهای ملی بهعنوان موردها بوده است. به همین دلیل، محققان در تحلیلهایشان روی عوامل نظاممند در ابعاد بزرگ تأکید کردهاند مانند رابطۀ بین حکومتها، نخبگان، گروههای مردمی، ملل خارجی، چارچوبهای ایدئولوژیک و فرهنگی ملتها یا گروههای بزرگ و رویکرد اوضاع در سطح ملی مانند بسیج اجتماعی، بدهیهای حکومت یا افزایش جمعیت. این دیدگاه که بر تحلیلهای سیستمی از تعداد کمی از موارد تکیه میکند موضوع بحثهای بسیاری بوده است (Lieberson, 1991; Collier, 1993; King et al, 1994; Goldthorpe, 1997; Goldstone, 1997a; Katznelson, 1997; Ragin, 1997; Rueschemeyer & Stephens, 1997; Mahoney, 2000). اگرچه اغلب محققان هنوز معتقدند که روش بررسی موردی[2] بهترین روش است دو روش دیگر هم تلاشهای تحقیقاتی زیادی را جذب کردهاند. تحلیلهای سطح خرد انگیزههای افرادی را بررسی میکند که در حرکت انقلابی حضور دارند (شامل دیدگاه الگوهای روانشناسی اجتماعی و انتخابهای منطقی) و تحلیل کیفی عوامل مرتبط با وقوع انقلاب را درنظر میگیرد (تحلیلهای منطقی و آماری با اندازۀ نمونۀ بزرگ).
6. 1. بنیانهای سطح خرد: منطقیبودن انقلاب
تا اینجای بحث، از میان یافتههای تحلیلهای روانشناسی اجتماعی نقش شبکهها و رهبری را ذکر کردهایم. محققان نشان دادهاند افرادی که در حرکتهای اعتراضآمیز شورشی و خطرناک شرکت میکنند عموماً قشر تحریکشده یا اجیرشده و محروم جامعه هستند اما ایجاد یک گروه خاص با هویت مخالف به حرکت پایهگذاران انقلابی و حکومتها وابسته است (Klandermans, 1984; Klandermans & Oegema, 1987). پیوستن به یک هویت اعتراضآمیز به میزان باور به کارآمدی اعتراض بستگی دارد که با پیروزیهای کوچک و امتیازاتی که گروههای انقلابی اعطا میکنند تقویت میشود. بهعلاوه رفتارهای ناعادلانه و شواهد ضعف حکومت میتواند حمایت افراد از حکومت را بهسمت حمایت آنان از جوامع، شبکههای غیررسمی، و حرکتهای مخالف حکومت بهعنوان کانون جانشینی برای وفاداری سیاسی سوق دهد.
الگوهای انتخاب منطقی پیشتر این یافتهها را تقویت کردهاند. در یک دوره نظریهپردازان انتخاب منطقی بحث میکردند که مطالعات موردی انقلابها در سطح کلان بنیانهای خرد را کم دارد (Friedman & Hechter, 1988; Kiser & Hechter, 1991). آنها حتی معتقد بودند افراد عادی که با خطرات روبهرو میشوند اگر در حرکتهای اعتراضآمیز شرکت کنند باید هزینۀ آن را بپردازند و درصورت موفقیت فقط آنچه را که هزینه کردهاند بهدست میآورند بنابراین مشارکت یا عدم مشارکت آنها در حرکت انقلابی غیرمنطقی است (Olson, 1965; Tullock, 1971). بااینحال امروزه محققان نشان دادهاند که در عمل این مشکل حرکت دستهجمعی افراد به شیوههای مختلفی ایجاد میشود و حرکت انقلابی میتواند با بنیانهای سطح خرد صلبی در رفتار منطقی مواجه شود.
لیکباک (Lichbach, 1995, 1996) نشان داده است که چهار راه اصلی برای حل مشکل حرکت دستهجمعی افراد وجود دارد که هرکدام شیوهای را برای تشویق مردم به پیوستن به اعتراضها پیشنهاد میکند: تغییر انگیزهها، استفاده از تعهدات اجتماعی، تنظیم قراردادها، و استفاده از قدرت. در عمل این راهها بهصورت ترکیبهای مختلف ظاهر میشوند و راههای زیادی را برای ایجاد حرکت دستهجمعی فراهم میکنند. بنابراین دیگر فهرست موردنظر نظریۀ انتخاب منطقی در ارتباط با انقلاب مانعی دربرابر حرکت دستهجمعی نیست بلکه تحلیل انتخاب منطقی در کنار دیدگاههای دیگر فرایندهایی را جستوجو میکند که طی آن راهحلهای حرکت دستهجمعی و ویژگیهای اصلی آن راهحلها حاصل میشود.
تکیهگاه تمام این راهحلها بهرسمیتشناختن و معرفی گروه است اگرچه این موضوع خود میتواند یکی از مشکلات این راهحلها تلقی شود (Hechter, 1987). مطالعات تجربی در زمینههای مردمشناسی، تحقیقات روی نمونهها، و تجربیات روانشناسی همگی حاکی از تمایل گستردۀ مردم به فعالیتکردن براساس هنجارهای عادلانه و گروهمحور است (Oliver, 1984; Klosko, 1987; Knoke, 1988; Finkel et al, 1989; Fiske, 1990; Hirsch, 1990; Piliavin & Charng, 1990). افرادی که شدیداً با گروه شناخته میشوند عموماً این تعهد را احساس میکنند که اگر گروه کاری انجام میدهد بیکار نمانند و معتقدند که سایر اعضای گروه به آنها کمک خواهند کرد. بنابراین حرکت دستهجمعی نکتۀ حائز اهمیت در بررسی یک حرکت اعتراضآمیز نیست؛ آیا افراد باور دارند که اگر کاری را برعهده بگیرند برای گروه مؤثر خواهد بود؟ (Opp, 1989; Macy, 1990; Macy, 1991; Oberschall, 1994b) زمانی که این مطلب آشکار شود که واحدهای بنیادین تصمیمگیری در حرکتهای اعتراضآمیز گروهها هستند و نه افراد، الگوهای انتخاب منطقی الگوی سازگاری بسیج انقلابی را براساس تجربیات حاصل از نمونههای بسیار متنوع در زمانها و شرایط فرهنگی متفاوت پیشبینی میکنند (Taylor, 1988a; Chong, 1991; Tong, 1991; Goldstone, 1994b; Hardin, 1995; Moore, 1995; White, 1995).
اکنون که واضح است هویت گروهی بر مشکل حرکت دستهجمعی افراد غلبه میکند، تمرکز تحلیل الگوی منطقی بر آشکارسازی دو چیز است: انواع ساختارهای گروهی که به حرکتهای اعتراضآمیز علاقه دارند، و الگوهایی که وقوع بسیج مردمی براساس آن محتمل است. این مطالعات نشان میدهد که نه یک گروه سادۀ یکدست با قیدهای محکم (مانند یک روستای دهقانی سنتی) برای بسیجکردن اهمیت دارد و نه یک گروه بسیار پراکنده (مانند جمعیت شهری جداازهم). برعکس بسیج مردمی اغلب به سادگی و در گروههایی جریان مییابد که دارای یک بخش پیشرو کاملاً یکدست هستند که حرکت را با قیدهای کم اما حول مرکز گروه آغاز میکنند و سایر اعضا آن را ادامه میدهند (Heckathorn, 1990; Heckathorn, 1993; Marwell & Oliver, 1993; Kim & Bearman, 1997; Chwe, 1999; Yamaguchi, 2000). این دیدگاه با مشاهداتی تقویت میشود: شورشهای روستایی دهقانان (Wolf, 1969) که در آنها کارگران با منابع بیشتر و درعینحال خطرپذیری بیشتر اغلب نقش کلیدی را در رهبری بازی میکنند، و شورشهای شهری که در همسایگیهای کوچکتر مثل جوامع کاری یا مذهبی ریشه دارند (Gould, 1995).
همچنین، الگوی انتخاب منطقی نشان میدهد که چرا بسیج انقلابی مستعد درهمپیچیدن سریع و ناگهانی اوضاع است. اگر کلید بسیج اعتراضآمیز گروههایی باشند که فعالیتهای آنان دربرابر رژیم مؤثر است دو دسته از دادهها تعیینکننده خواهد بود: ضعف نسبی و تحلیلرفتن رژیم، و تعداد گروههای دیگری که از حرکت حمایت میکنند. تغییر در برداشتها و اطلاعات دربارۀ بیعدالتی و باور به کارآمدی رژیم میتواند بهطور ناگهانی گروههایی را که برای مدتها پنهان شده بودند تحریک کند که اکنون حرکت آنها میتواند مفید باشد. بنابراین اتفاقات و تکنشانهها اطلاعات جدیدی را فراهم میکنند که براساس اولویتها و باورهای پیشین پنهانشده بسیجِ ناگهانی را تسریع میکنند. هرچه گروههای بیشتری به فصل مشترک فعالیتها اضافه شوند اثر همنوایی اجتماعی بیشتر میشود (Kuran, 1989; Carley, 1991; Chong, 1991; Macy, 1991; Karklins & Peterson, 1993; Koopmans, 1993; Lohmann, 1993; Lichbach, 1995). این الگوها چارچوبی فراهم میکند برای درک بسیج فزاینده که در اتفاقاتی مانند فروپاشی ناگهانی حاکمیت کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی دیده شد (Kuran, 1991). بنابراین طی دهۀ گذشته تحقیقات الگوی منطقی روی انقلابها موضوعاتی مشابه (رهبری، هویت گروهی، قیدهای شبکهای) را برجسته نموده و در مطالعات تاریخی مقایسهای اخیر بر آن تأکید کرده است. تحلیلگران الگوی منطقی اکنون بهجای مطرحکردن تضادها، برای فهم علل و دینامیکهای حرکت انقلابی بهسمت ایجاد یک بنیان سطح خرد قاطع حرکت کردهاند.
6. 2. تحلیلهای کیفی
بررسیهای موردی زیادی از تکنیکهای کیفی برای تحلیل رابطههای خاص استفاده کردهاند اما روی تعداد کمی از موارد متمرکز ماندهاند. محققان برای غلبه بر این محدودیت و در جستوجوی یک همبستگی عمومی بین فعالیتهای انقلابی تحلیلهایی روی دادههای جهانی انجام دادهاند.
موج جدید تحلیلهای کیفی انقلابها در سال 1960 غالباً بر یافتن رگرسیون خطی با استفاده از دادههای جهانی کشور/سال در موضوعات مرتبط با نظریههای مدرنیته و محرومیت متمرکز شده بودند (Feierabend et al, 1969; Gurr, 1968). ارزیابی چنین الگوهایی نشان داد که آنها نمیتوانند به یک توافق عمومی برسند (Gurr, 1980) و دربرابر تحلیلهای ساختاری و مقایسههای موردی در دهۀ 1970 و 1980 ضعیف هستند (Skocpol, 1979). باوجوداین، در سالهای اخیر، موج جدیدی از تحلیلهای کیفی پدید آمده که بهدنبال ترکیب تحلیل آماری با نمونههای بزرگ و حساسیت به تحقیقات موردمحور با تأکید بیشتر بر کاراکتر حکومت است. روش اصلی و جدید بهکاررفته تحلیلهای منطقی (بولین) است که در آن یک مقدار دوتایی (باینری) را بهصورت وجود یا عدم وجود ارزشها به متغیرها در هریک از عوامل انقلاب نسبت میدهد. این کار ویژگی هرکدام از موارد را حفظ کرده، شکلبندیهای متفاوت از متغیرهای مستقل را امکانپذیر میکند. بنابراین الگوریتمها با کمترین دستۀ متغیرها تفسیر میشوند که خروجیهای خاصی را توصیف میکنند.
فوران (Foran, 1997) و ویکهام کرولی (Wickham-Crowley, 1992) به سبب اثرات مفید تحلیل بولین آن را در تحلیل موارد زیادی از انقلابهای جهان سوم بهکار گرفتند. آنها دریافتند که انقلابهایی با ابعاد کاملاً اجتماعی کمیاباند و با متمایزترین دستۀ دادهها ارتباط دارند. انواع دیگر انقلابها ازقبیل انقلابهای شکستخورده، انقلابهای سیاسی، و آشوبهای شهری با سایر انواع ترکیبهای گوناگون مرتبطاند. بااینحال تحلیل آنها نظریۀ شفافی دربارۀ علل انقلاب پدید نمیآورد زیرا از دستۀ متغیرها روی موارد گوناگون استفاده میکردند. روش بولین به موارد و متغیرهای خاص ارزیابیشده بسیار حساس است. در تحلیلهای فوران (Foran, 1997) هر انقلاب اجتماعی موفق یک فرهنگ شورشی دارد. در تحلیل ویکنامـکرولی این متغیر درنظر گرفته نشده است و چنین بهنظر میرسد که وجود آن برای تشخیص یک انقلاب اجتماعی موفق از سایر اتفاقات ضروری نیست. چیزی که تحلیل بولین نشان میدهد این است که تنها یک دسته از عوامل نیستند که حضور یا عدم حضور آنها سبب ایجاد انقلاب یا ثبات حکومت میشود بلکه ترکیب عوامل به شکلهای مختلف خروجیهای متفاوت درگیریهای انقلابی را ایجاد میکند.
امروز دیگر تحلیلهای رگرسیون متداولتر از دادههای سادۀ نقطهای کشور/سال استفاده نمیکنند؛ زیرا آنها مشکلات پیچیدۀ خودهمبستگی چندگانه بهوجود میآورند. تحلیل شورش و جنگهای داخلی توسط کولیر و همکارانش (Collier, 2000) از مجموعه دادههای منطقهای در آفریقا برای یافتن علت درگیریهای داخلی متداولتر از هر جای دیگر است. تحلیلهای فیرون و لایتین (Fearon, 2000 & Laitin) در تحلیل رویدادهای موفق از دادههای جمعشده در طی چند دهه برای ایجاد یک قالب استفاده کردهاند. اولزاک (Olzak, 1992) از تحلیل تاریخچۀ اتفاقات برای کشف گسترش درگیریهای نژادی در چند مورد کاملاً تعریفشده استفاده میکند. جالب اینکه مطالعات کولیر، فیرون، لایتین و اولزاک همه با هدف ارزیابی این فرضیۀ یکسان انجام شده بودند که آیا درگیریهای خشونتآمیز نژادی (اغلب یک عامل یا تقویتکنندۀ انقلاب) را میتوان در رقابتهای نژادی بین مردم ریشهیابی کرد یا نه. در همۀ مطالعات تحلیل کیفی فرضیههای رقیب این دیدگاه یعنی اینکه رقابتهای نژادی خود عامل اولیۀ یک خشونت باشند رد کردند و معتقدند عواملی مانند رقابتهای اقتصادی و نبود رشد اقتصادی به کشمکشهای سیاسی میانجامد.
تلاشهای دیگری نیز برای ترکیب موارد با تحلیلهای کیفی بهوسیلۀ «گروه کار شکست حکومتی» انجام شده است. یک تلاش دستهجمعی از طرف دانشگاهها و آژانسهای دولتی ایالاتمتحده برای ایجاد یک پایگاه دادۀ گسترده از درگیریهای سیاسی بزرگ داخلی. گروه کار ابتدا بیش از 100 مورد مستقل از جنگهای داخلی، شورشها و انقلابها را در دنیا از سال 1955 تا 1995 شناسایی کرد. در هر سال که یک مشکل آغاز شده بود گروه کار از میان سایر کشورهای جهان که طی دههای با مرکزیت آن سال چنین درگیریهای داخلی را تجربه نکرده بودند سه کشور را بهطور تصادفی انتخاب کرد (مورد پایدار). به این صورت هر مورد «مشکل» با سه مورد تحتکنترل جور شد که بهطور تصادفی انتخاب شده بودند. سپس آنان روی دادههای کشورهای مشکلدار متمرکز شدند و با دادههای کشورهای تحتکنترل مقایسه کردند تا عوامل مرتبط با در گیریهای بزرگ را پیدا کنند. این روش در بیش از 400 مورد برای تحلیل دادههای جمعآوریشده بهکار رفت. هر مورد از این درگیریها بهعنوان یک مجموعۀ کامل بررسی شد و پایهای را برای مقایسه شکل داد.
گروه کار این تحلیل را برای دستۀ دادههای نقطهای و جهانی تکرار کرد و یافتههای نسبتاً یکسانی تولید کرد. سه متغیر «نوع رژیم، تجارت جهانی و ضعف اخلاقی» بیشترین مشارکت را در تغییرات سیاسی داشتند. نوع رژیم تأثیر شگفتانگیز U شکلی بر ناآرامیهای سیاسی داشت. حکومتهای دموکراتیک و استبدادی هر دو کاملاً پایدار بودند اما نیمهدموکراتیکها در معرض خطر بسیار زیاد قرار داشتند. کشورهایی که سهم بیشتری از مجموع تولیدات ملی آنها (GNP) به تجارت جهانی وابسته بود و ضعف اخلاقی کمتری داشتند عموماً پایدارتر بودند. این عوامل ممکن است نسبت به مواردی که فوران (Foran, 1997) و گودوین (Goodwin, 2001) و سایر بررسیهای موردی اخیر روی انقلابها بیان کردهاند کاملاً متفاوت بهنظر برسد اما میتوان آنها را تطبیق داد. جوامع نیمهدموکراتیک دقیقاً همان حکومتهایی هستند که در آنها نخبگان و قانونگذاران فرایند کشمکشها، اصلاحات و اعطای امتیازات را آغاز کردهاند. حکومت ضعفهایی را از خود نشان داده و در یک وضعیت بسیار ناپایدار قرار گرفته است. داشتن سهم زیاد در GNP و بودن در تجارت جهانی نیازمند تبعیت از قانون و حد قابلمدیریتی از فساد است، همچنین میتواند مانع رقابت نخبگان شود. برعکس، در کشورهایی که علیرغم قدرت اقتصادیْ چنانکه باید در تجارت جهانی مشارکت ندارند احتمال دستهبندیهای نخبگان بیشتر است تا فعالیتهای اقتصادی و تجاری را برای رسیدن به سود بیشتر منحرف کنند؛ درنتیجه درگیریهای نخبگان افزایش مییابد. اخلاقیات کودکانه بهعنوان یک خلاصهمعیار عالی از استانداردهای زندگی شناخته میشود. این اتفاقات به برداشت مردم از کارآمدی رژیم در فراهمکردن آسایش عمومی و تنظیم برنامههای ملی برای توسعۀ اقتصادی جهت میدهد. هر سۀ این معیارها باید در حد نسبتاً بالایی باشند تا خطر انقلاب را ایجاد کنند و دیدگاه تلاقی اتفاقات حاصل از بررسیهای موردی را تأیید کنند.
روشهای کیفی همچنان در حال توسعهاند اما درمورد دلایل انقلاب سیاسی هنوز این مشکل وجود دارد که همۀ روشها به همان مسیر کلی تحلیل بررسی موردی انقلابها اشاره میکنند. در تمام مطالعات بزرگ، مستقل از روش، همان عواملی که پایداری و ناپایداری رژیم قانونگذار را تعیین میکند بر قدرت حکومت، رقابت میان نخبگان و استانداردهای زندگی مردم تأثیر میگذارد. امید میرود که نسل جدید تحلیلهای کیفی بهجای مخالفت با بررسیهای موردی مقایسهای آنها را تقویت کند.
7. خروجیهای انقلاب
خروجیهای انقلابها نسبتبه دلایل آن مطالعات علمی بسیار کمتری را به خود اختصاص داده است بهاستثنای خروجیهای مرتبط با جنسیت؛ شاید به این دلیل که فرض میشود اگر انقلابیون موفق شوند خروجیهای انقلاب مستقیماً دنبال خواهد شد درصورتیکه نتایج تحقیق ما روی خروجیها با این فرض مغایرت دارد. خروجیهای انقلاب اغلب پیچشها و بازگشتهای غیرمنتظرهای دارند.
استینککومب (Stinchcombe, 1999) در بحثی مدلّل به این نتیجه رسید که انقلاب زمانی پایان مییابد که پایداری نظامهایی که تحتتأثیر حرکت انقلابی بودند با رویکارآمدن رژیم جدید دیگر در خطر نباشد، اما این تعریف مبهم است زیرا میتوان از آن برداشتهای قوی و ضعیف استنباط کرد. براساس تعریف ضعیف یک انقلاب زمانی پایان مییابد که نظامهای بنیادین رژیم جدید توسط نیروهای انقلابی و ضدانقلابی به چالش کشیده نشود. با این استاندارد انقلاب فرانسه در ترمیدور در سال 1799 وقتی که ناپلئون قدرت را بهدست گرفت، و انقلاب 1917 روسیه در سال 1921 با پیروزی بولشویچ بر ارتش سفید و انقلاب 1910 مکزیک در سال 1920 با ریاستجمهوری اوبرگان پایان یافت. اما در یک تعریف قوی انقلاب زمانی پایان مییابد که نظامهای سیاسی و اقتصادی کلیدی استقرار یابند و برای یک دورۀ طولانی مثلاً بیست سال دستنخورده بمانند. با این تعریف، آنطور که فورت (Furet, 1981) بحث میکند، نتایج کاملاً متفاوت است. انقلاب فرانسه با شروع سومین جمهوری در فرانسه در سال 1871 پایان یافته است. انقلاب 1917 روسیه تا بعد از پاکسازیهای استالین در دهۀ 1930 پایان نیافت و انقلاب 1910 مکزیک تا سال 1940 که اصلاحات کاردناس اتفاق افتاد ادامه پیدا کرد. با این حساب انقلاب چین که در دهۀ 1910 شروع شد هنوز به پایان نرسیده است چون هیچیک از جمهوریخواهان، ملیگراها، کمونیستها یا فعالان انقلاب کبیر فرهنگی کارگری یک نظم اقتصادی اجتماعی ادامهدار ایجاد نکردهاند.
متأسفانه هیچ اتفاق نظری وجود ندارد و تحلیلگران مختلف از تعاریف قوی و ضعیف یا نظرات ویژه برای تعیین زمان پایانیافتن انقلاب استفاده میکنند و درنتیجه دشوار است که دقیقاً بگوییم انقلاب چه زمانی پایان یافته است. بحث دربارۀ مراحلی که عموماً بعد از سقوط رژیم سابق اتفاق میافتد نسبتاً غیرممکن است.
7. 1. خروجیهای داخلی
انقلابیون عموماً ادعا میکنند که نابرابری را کاهش میدهند، دموکراسی را برقرار میکنند و اوضاع اقتصادی مناسب بهوجود میآورند اما حقیقت این است که نتایج ثبتشده از انقلابهای واقعی در ارتباط با همۀ این ادعاها نسبتاً ضعیف است.
اکثر انقلابها تمایل دارند داراییها (خصوصاً زمینها) دوباره توزیع شود حالآنکه عملاً هیچ رژیم انقلابی نتوانسته است بیش از یک برابری نمادین را اجرا کند. دریافت هدیه توسط مدیران و تولیدکنندگان اقتصادی برتر بهسرعت به اختلاف درآمدها منجر میشود (Kelley & Klein, 1977). این حقیقت درمورد هر دو نوع رژیمهای انقلابی سرمایهداری و کمونیستی درست است. بهعلاوه بسیاری از رژیمهایی که با نمادهای اقتصادی رادیکال یا مردمی شروع کردند نهایتاً به سازمانهای اقتصادی بورژوازی و سرمایهداری رسیدند مانند مکزیک، مصر و از همه نزدیکتر چین (Katz, 1999).
تا این اواخر، انقلابها همواره در تولید دموکراسی شکست خوردهاند. برعکس، نیاز به تحکیم رژیم جدید در مواجهه با دشمنان داخلی و خارجی، رژیمهای دیکتاتوری را پدید آورده است که اغلب یا به شکل دیکتاتوریهای مردمیاند ــ مانند ناپلئون، کاسترو و مائو ــ یا به شکل حکومتهای تکحزبی ــ مانند حکومت PRI در مکزیک یا رهبری حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی. برای غلبه بر کشمکشهای پس از انقلاب، لازم است یک گروه قدرت را بهدست گیرد و نگه دارد و این فرایند عموماً نشانههای خود را در نظامیگری و قوانین اجباری رژیم جدید انقلابی بهجای میگذارد (Gurr, 1988). در چند انقلاب اخیر مثل فیلیپین 1986، آفریقای جنوبی 1990 و ملتهای اروپای شرقی 1991 تا 1989 فروپاشی ناگهانی رژیم سابق مستقیماً به دموکراسیهای جدید منجر شده و استثنائاتی را دربرابر نمونههای زیاد بازگشت به دیکتاتوری ایجاد کرده است (Foran & Goodwin, 1993; Weitman, 1992; Pastor, 2001). عواملی که سبب ظهور دموکراسی در این کشورها شده باهم متفاوتاند؛ نبود تهدیدهای نظامی خارجی، مشارکت فردی قوی از طرف رهبران انقلابی در دموکراسی و حمایت خارجی همراستا با اهداف رژیمهای دموکراتیک جدید از طرف قدرتهای جهانی.
عملکرد انقلابی بیشتر حالت معما دارد. ممکن است کسی انتظار داشته باشد که انقلابها همانقدر که برای ساخت دوبارۀ نظامهای سیاسی نیرو صرف میکنند، برای ساخت دوبارۀ نظامهای اقتصادی نیز نیرو صرف کنند، اما در عمل بهندرت این اتفاق میافتد. غالباً قدرت اقتصادی رژیمهای انقلابی از کشورهای همسطحی که انقلابی را تجربه نکردهاند در طولانیمدت عقب میماند (Eckstein, 1982, 1986). بخشی از این عقبماندگی به دلیل تقسیمبندیها و درگیریهای نخبگان از پیش از انقلاب است که گاه به بعد از آن هم کشیده میشود و به ضرر پیشرفت اقتصادی است (Zimmermann, 1990). بهنظر میرسد که تلاشهای زیادی که برای ساخت دوبارۀ بنیانهای سیاسی انجام میشود رشد اقتصادی را نیز بهدنبال دارد (Skocpol, 1979). رژیمهای انقلابی نسبتبه رژیمی که جایگزین آن شدهاند مرکزیت و دیوانسالاری بیشتری دارند. بهعلاوه رهبران انقلابی برای اطمینانبخشی به مرجعیتشان اغلب در ارتباط با فعالیتهای کارآفرینی بسیار قاطع هستند. برنامههای 5 ساله با سرپرستی حکومت یا تملک شرکتهای اقتصادی بزرگ فعالیتهای اقتصادی را در تنگنا قرار میدهد.
رژیمهای انقلابی اغلب میتوانند با تمرکز روی منابع رشد سریعی در صنایع خاص ایجاد کنند. اتحاد جماهیر شوروی و چین در ایجاد مجموعههای صنعتی سنگین فعال در قرن بیستم موفق بودهاند اما هیچیک از آنها و نه ایران و نیکاراگوئه و نه هیچ رژیم انقلابی دیگری نتوانسته با ابتکارهای اقتصادی و کارآفرینی در حد لازم پیشرفت اقتصادی سریع و پایداری پدید آورد (Chirot, 1991).
اما انقلابهای دموکراتیک جدید استثنائاتی را به ثبت رساندهاند، آنها نسبتبه رژیمی که جایگزینش شدهاند محدودیتهای اقتصادی کمتر و دیوانسالاری سبکتری دارند. لهستان، جمهوری چک، آلمان شرقی سابق همه رشد اقتصادی چشمگیری داشتند. باوجوداین اغلب حکومتهای انقلابی حتی در این اواخر یا بسیار صلب بودهاند و ادامۀ فعالیتهای اقتصادی را ممنوع کردهاند (مانند بلاروس و جمهوریهای آسیایی بعد از شوروی) یا بسیار ضعیف بودهاند و نتوانستهاند پیشرفت اقتصادی گستردهای ایجاد کنند (مانند روسیه، گرجستان و آفریقای جنوبی). بنابراین و بهرغم استثنائات کمِ امیدوارکننده ظاهراً عموم انقلابها تمایلی به داشتن عملکرد قوی اقتصادی ندارند.
همانطور که قبلاً ذکر شد، پرتگاه دیگری که خروجیهای انقلابی بهجز در موارد خاص در آن سقوط میکنند آزادیبخشی اجتماعی به زنان و برکشیدن آنها تا نقشهای رهبری است. اگرچه انقلابهای سوسیالیستی مدرن عموماً زنان را به حرفهها و نیروی کار آوردهاند اما وضعیت ثانویۀ ضروری آنها را تغییر ندادهاند (Lapidus, 1978; Cole, 1994). باوجود مشارکت گستردۀ زنان در انقلابها در طول تاریخ و رهبری سطح خرد جامعه در اغلب آنها همواره برابری جنسیتی یا غایب بوده یا اگر آشکار شده هنوز در کشمکشهای پس از انقلاب است و جنبۀ عملی پیدا نکرده است (Lobao, 1990; Randall, 1993; Foran et al, 1997).
با رویکارآمدن رژیمهای انقلابی معمولاً اوضاع اقلیتهای نژادی و مذهبی بهجای بهتر شدن بدتر میشود. اگرچه انقلابها اغلب در ابتدا قول میدهند که میان همۀ همراهانشان برابری ایجاد کنند زمانی که گروههای ضدانقلاب و مداخلۀ خارجی رژیم انقلابی را تهدید کند در وفاداری هر گروهی که از نظر نژادی یا مذهبی با دولت جدید یکسان نباشد تردید پیش میآید و ممکن است در معرض شکنجه و آزار قرار بگیرد. برای نمونه مسکیتوهای هندی در نیکاراگوئه، کرواتهای مسلمان و صربهایی که بعد از جداشدن انقلابی از یوگوسلاوی در سمت اشتباه مرز قرار گرفتند (Gurr, 1994).
چرا مردم باوجود اینهمه ناامیدی در نتایج انقلابها همچنان بهصورت گسترده از آنها حمایت میکنند؟ برای جوابدادن به این سؤال لازم است یادآوری کنیم که یکی از دلایل انقلاب نقش رهبری است ضمن اینکه همواره بخشی از خروجیهای انقلاب نیز به ثمر میرسند مانند قدرت حکومت.
هدف اصلی رهبران انقلابی ساخت دوبارۀ پایههای قدرت سیاسی است تا اثر خود را در سیاست و/یا اقتصاد و نظام اجتماعی برجا گذارند و جایگاه ملت خود را در نظام بینالمللی تغییر دهند. آنان علیرغم شکست در برخی حوزهها بهطور قابلتوجهی در بسیجکردن مردم و استفاده از آنان برای بهدستآوردن قدرت نظامی و سیاسی موفق بودهاند. عموم رهبران از ناپلئون تا هیتلر و لنین تا کاسترو در رسیدن به اهداف نهایی یعنی دموکراسی، برابری و شکوفایی ناکام بودهاند اما در دستیابی به هدفهای کوتاهمدت رهبری مانند بهدستگرفتن حکومت و گسترش مرجعیت قانونی خود، تغییر قوانین برای دسترسی به قدرت سیاسی و بازسازی باورها و نهادها بسیار موفق بودهاند.
توانایی رهبران انقلابی موفق در شکلدهی دوباره به جامعه (اگرچه ممکن است همیشه به نتایج نهایی موردنظر دست نیابند) سبب ایجاد اشتیاق در سایر بنیانگذاران انقلابی میشود. آنطور که تا اینجای بحث دیدیم یکی از ویژگیهای اصلی بسیج انقلابی تلاش یک هستۀ مشترک مرکزی و پیشگام برای بسیجکردن جمع زیادی از هواداران براساس ایجاد تصورات ایدئولوژیک از ناکارآمدی و بیعدالتی رژیم حاضر است. چنین شرایطی بهویژه اگر با اعطای امتیاز و سرکوب متوالی از طرف حکومت تحریک شود و از دید عمومی هم رژیم آسیبپذیر شده باشد بسیج مردمی را دربرابر رژیم امکانپذیر خواهد کرد. بهرغم تاریخچهای طولانی از ناکامیها در برآوردهشدن اشتیاق عمومی جامعه نیازهای آتی انقلاب در متن حرکتهای رهبری و فرایندهای بسیج مردمی آشکار خواهد شد که بهجای فکر به آینده روی بیعدالتی موجود تمرکز کردهاند (Martin et al, 1990).
بهعلاوه انقلابها با جایگاه سایر کشورها در صحنۀ بینالمللی نیز تقابل زیادی دارند. این بخش از خروجیها پایهای را برای توسل ملیگرایان بالقوه به نخبگان و گروههای مردمی فراهم میکند (Hall, 1993; Calhoun, 1998).
7. 2. خروجیها در نظام بینالمللی
والت (Walt, 1996) نشان داده است که چرا اغلب یکی از اولین نتایج انقلابها جنگ خارجی است. ظهور ناگهانی یک رژیم جدید بیگانگان را ناراحت میکند و نگرانیهای جدیدی پدید میآورد. قدرتهای خارجی ممکن است رژیم جدید را آسیبپذیر یا یک خطر بدانند و هرکدام از این قضاوتها میتواند به جنگ منجر شود. رژیم انقلابی جدید که در روابط خارجی تجربۀ کافی ندارد ممکن است در قضاوت دربارۀ همسایگانش دچار اشتباه مشابهی شود. البته آگاهی رژیمها از ضعف داخلی ممکن است سبب شود از جلوی راه دیگران کنار روند و از درگیری بینالمللی اجتناب کنند مانند روسیه بعد از انقلاب بولشویکی و ایالاتمتحده بعد از جنگهای استقلال (Conge, 1996).
علاوهبراین، رژیمهای انقلابی ممکن است به دلیل اشتباه در محاسباتشان اقداماتی انجام دهند که اوضاع را بدتر کند و احتمال درگیریهای نظامی را افزایش دهد. انقلابهای زیادی از انقلاب پروتستان در انگلیس و انقلاب لیبرال فرانسه تا انقلابهای کمونیستی در روسیه، چین و کوبا و انقلاب اسلامی در ایران مناسبات جهانی را در ابعاد وسیعی تغییر دادند. آرمسترانگ (Armstrong, 1993) نشان داده است که چگونه این تلاشها توازن موجود بین قدرتهای بینالمللی را برهم میزند. بااینحال اینکه چه حدی از این عدم توازن سبب استفاده از جنگ برای رسیدن به اهداف شود به کنشها و واکنشهای گروههای انقلابی و قدرتهای خارجی بستگی دارد. گفتیم که انقلابها با همکاری و مشارکت هر دو بال نظری و عملی رهبری انجام میشود. جبهۀ عناصر نظری و رادیکال عمداً بهدنبال جنگ و ماجراهای مأموریتی هستند و تهدیدات خارجی ممکن است آنها را در طیف همکاران رهبران انقلابی تقویت کند (Blanning, 1986; Sadri, 1997)، اما جایی که رهبران مدیرتر و عملگراتر در مسئولیت باقی میمانند و قدرتهای خارجی بهجای تهدیدکردن رژیم جدید از آن حمایت میکنند احتمالاً انگیزۀ داخلی برای جنگ ضعیف میشود مانند آنچه بعد از انقلابهای ایالاتمتحده، بولیوی و زیمبابوه اتفاق افتاد ((Snyder, 1999.
درنهایت، حتی یک رژیم انقلابی نیز باید در نظام حکومتهای بینالمللی پذیرفته شود و در بین قدرتهای بینالمللی جایگاهی برای آن درنظر گرفته شود (Armstrong, 1993). انقلابها میتوانند تغییرات طولانیمدتی را در جایگاه و ردۀ ملی در نظام بینالمللی ایجاد کنند. بعضی انقلابها به ملتهای قدیمی جسارت جدیدی میدهند و آنها را به یک تهدید منطقهای یا جهانی برای قدرتهای قدیمیتر تبدیل میکنند. ژاپن بعد از بازگشت میجی، آلمان بعد از انقلاب نازی و روسیه بعد از تحکیم پایههای انقلاب کمونیستی توسط استالین تبدیل به حکومتهای درحالگسترش شدند. نتایج جنگ جهانی دوم عمدتاً حاصل دو انقلاب کمونیستی در روسیه و نازی در آلمان بود. توسعهطلبی روسیه را به اروپای شرقی آورد، ملت آلمان را تقسیم کرد و یک شکاف بزرگ در نظام بینالمللی به مدت 50 سال ایجاد کرد. انقلابهای ضداستعماری حکومتهای جدیدی به نظام بینالمللی اضافه میکنند و از نفوذ قدرتهای استعمارگر در مناطق تحتسیطرۀ آنها میکاهند. بسیاری از انقلابهای دیگر برای نشاندادن بیاعتنایی به حامیان خارجی رژیم سابق اتفاق میافتد. در افغانستان، نیکاراگوئه، ویتنام، کوبا و ایران بروز چنین انقلابهایی به خصومت ادامهدار بین قدرت حامی رژیم سابق و رژیم جدید منجر شد. هر دوی این انقلابها میل نخبگان انقلابی به ایجاد حس اعتماد به نفس و استقلال ملی را ارضا نموده، حس قدرت را در عامۀ مردم تقویت میکند. حتی در مکزیک و فیلیپین، که انقلابیون برنامهای برای اعلام جنگ علیه ایالاتمتحده (که از رژیم قبلی حمایت میکرد) نداشتند، انفجار احساسات ملی که انقلاب را شکل داده بود به ملیشدن داراییها در مکزیک و اخراج ایالاتمتحده از پایگاههای نظامی فیلیپین منجر شد. بنابراین دقیقاً مانند یک درام خروجی انقلابها روابط بینالمللی را برای چندین دهه از نو میسازد و به کشورهایی که انقلاب کردهاند استقلال و ابتکار عمل جدیدی فراهم میکند (Siverson & Starr, 1994).
8. مفهومسازی مجدد انقلاب
بیش از بیست سال پیش، اسکاچپول (Scockpol, 1979) الگوی غالب تحلیل انقلابها را پایهگذاری کرد. به نظر او نخبگان حاشیهای نقش کلیدی در هدایت انقلابها دارند و رویدادهای تاریخی در جهان مانند دردسترسبودن قالبهای کمونیستی بر خروجی انقلابها تأثیر میگذارند اما عامل اصلی که انقلاب و خروجیهای آن را شکل میدهد ویژگیهای ساختاری نظام بینالمللی است.
در این نگرش، پایداریِ رژیمها عادی و غیرپیچیده است. وظیفۀ نظریه ایزولهکردن یک فهرست کوتاه و سازگار از عوامل یا شرایطی است که پایداری را برهم میزند و تشکیل بسیج مردمی را آسان میکند. زمانی که عوامل مذکور تحریک میشود و بحرانهای رژیم آغاز میگردد حرکت مخالفان برای سرنگونی و تغییر رژیم یک روال غیرپیچیده و عادی تلقی میشود. همچنین اهداف نهایی انقلاب براساس قیدهای ساختاری، فرصتهایی که از طریق اقتصاد داخلی فراهم شده و نظام اقتصادی و سیاسی بینالمللی تنظیم میشود. همینطور عواملی مانند رهبری، حرکتهای رژیم سابق و گروههای انقلابی یا قدرتهای خارجی، بیاهمیت یا براساس شرایط ساختاری غالب درنظر گرفته میشوند.
پس از بیست سال و حدود بیستوچهار انقلاب، این نظریه آماده است تا جای خود را به یک نظریۀ جدید بدهد. کاملاً پیدا است که پایداری پیچیده است. در تمام بخش مرکزی صحراهای شمال آفریقا، در بالکان، مناطق کردنشین ترکیه و ایران، در گرجستان، چچن، تاجیکستان و تیمور شرقی و مناطق دیگر اندونزی پایداری همچنان دورازدسترس است. فروپاشی نظامهای فردمحور در ایران و نیکاراگوئه، فیلیپین و یوگوسلاوی و فروپاشی حکومت تکحزبی اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی نشان داده است که ازدسترفتن قدرت تا چه حد میتواند ناگهانی و سراسری باشد.
بهعلاوه، با یک فهرست کوتاه و سازگار از عوامل، چنین بهنظر میرسد که انقلاب یک رویاست. علاوهبر فشارهای نظامی بینالمللی و درگیریهای نخبگان روی مالیاتها، که اسکاچپول به آن اشاره کرده است، تحلیلگران انقلابها نشان دادهاند که رکودهای اقتصادی، فرهنگ شورشیان، گسترش وابستگی، فشارهای مردمی، ساختارهای فردی یا استعماری رژیم، همکاری میانطبقاتی، ازبینرفتن اعتبار ملی، شکست نظامی، گسترش ایدئولوژی انقلاب و نمونهها و رهبری مؤثر هریک در شکلگیری تعدادی از انقلابها نقش داشتهاند اگرچه در موارد متفاوت به شکلهای مختلفی ظاهر میشوند (Goldstone et al, 1991; Goodwin, 1994b; Foran, 1997b). بهعلاوه، شرایطی که به ایجاد بسیج منجر میشوند عبارتاند از روستاهای سنتی و جوامع کاری، شبکههای رسمی شهری، سرکوبکردن یا اعطای امتیاز در پاسخ حکومت به حرکتهای اعتراضآمیز، سازمانهای چریکی، احزاب انقلابی، چارچوببندی مؤثر ایدئولوژیک و سازماندهی از طریق رهبران نظری و عملی (Wickham-Crowley, 1992; Selbin, 1993; Gould, 1995; Goldstone & Tilly, 2001).
این فهرست نهتنها شامل عوامل ساختاری است بلکه شرایط مرتبط با رهبری، ایدئولوژی، فرهنگ و همکاری را نیز دربر میگیرد. بهنظر میرسد بررسی ویژگیهای رژیم بهتنهایی نتواند پاسخ مطمئنی به این پرسش بدهد که چه زمانی و کجا انقلاب حمله میکند. رژیمهای استعماری، رژیمهای کمونیستی و دیکتاتوریهای فردی همه دچار انقلاب شدهاند. دموکراسی در اروپا در دامان انقلابهای نازی و فاشیست افتاده است، دموکراسی در آمریکای لاتین مانند پرو و کلمبیا برای حفظ تسلط خود با حرکتهای انقلابی مسلحانه درگیر شده است (McClintock, 1998). برعکس، رژیمهای فردگرای بسیاری توانستهاند چندین دهه مقاومت کنند (Snyder, 1998). همچنین، نمیتوان خروجیهای انقلاب را بهطورکامل از شرایط ساختاری بهدست آورد. بهنظر میرسد که ظهور دموکراسی یا دیکتاتوری، جنگ یا صلح، سیاستهای جنسیتی، رژیم اسلامی، کمونیستی و لیبرال نتیجۀ تصمیمات رهبران انقلاب، قدرتهای خارجی، حامیان مردمی و اندرکنشهای میان آنها باشد (Karl & Schmitter, 1991; Selbin, 1993; Linz & Stepan, 1996; Aminzade et al, 2001b). بنابراین، بحث محققانی که برای بررسی تغییر رژیم ترکیب دیدگاههای ساختاری و کنشگرا را لازم میدانند کاملاً درست بهنظر میرسد (Karl, 1990; Kitschelt, 1992; Emirbayer and Goodwin, 1994; Foran, 1997c; Selbin, 1997; Snyder, 1998; Mahoney & Snyder, 1999).
پس، نظریۀ انقلابی نسل چهارمی لازم است تا همۀ شروط کلیدی اسکاچپول را تغییر دهد. این نظریه با پایداری بهعنوان یک مسئلۀ پیچیده برخورد میکند و گسترۀ وسیعی از عوامل و شرایط را برای انحراف از پایداری درنظر میگیرد و تغییر فرایندها و خروجیهای انقلاب را متناسب با هویت گروه، شبکهها و همکاریها؛ رهبری و ایدئولوژیهای رقیب؛ و فعل و انفعالات میان قانونگذاران، نخبگان و گروههای مردمی و قدرتهای خارجی در پاسخ به کشمکشهای پیشِرو تشخیص میدهد.
8. 1. پایداری معماگونه
«همۀ خانوادهها مثل هم خوشحالی میکنند؛ هر خانوادهای به شکل خاص خودش ناراحت میشود». چیزی که تولستوی دربارۀ خانوادهها نوشته است کاملاً درمورد حکومتها و ملتها صدق میکند. رژیمهای پایدار از یک فهرست کوتاه و سازگار از شرایط لذت میبرند. قانونگذاران در کارهایشان کارآمد و عادل بهنظر میرسند؛ بخش اصلی ارتش، تجارت، مذهب، نوابغ و نخبگان حرفهای به رژیم وفادار هستند و اکثریت مردم شرایط ثابت یا روبهبهبود و عادلانهای را در ارتباط با کار، درآمد و رابطۀ بین قانونگذاران و نخبگان احساس میکنند. دیکتاتوری یا دموکراسی، رژیم تکحزبی یا نظامی، امپراطوریهای سنتی یا رژیمهای قانونی، هر حکومتی که این شرایط را دارا باشد حکومت «خشنود» خواهد بود.
وقتی این شرایط روبهانحطاط باشد، پایداری کم میشود. فهرستی طولانی از عوامل وجود دارد که ممکن است سبب اضمحلال شوند، از تغییرات جهانی نظام اقتصادی و سیاسی تا فساد داخلی یا عدم اصلاحات رضایتبخش بهوسیلۀ گروه قاونونگذار. هر عاملی که بیشازحد به ظرفیت اقتصادی یا نظامی رژیم فشار آورد میتواند موجب ناکارآمدی شود. هر کاری که به هنجارهای سنتی و منطقی توهین کند یا بهطور غیرمنتظره مرزها را برهم بزند باور به عدالت را نابود میکند. تغییر در شرایط سطح کلان مانند بدترشدن اوضاع اشتغال میتواند هر دو اتهام بیعدالتی و ناکارآمدی را بهبار آورد. تغییر در شرایط سطح خرد مانند گسترش تصور آسیبپذیری رژیم و انسجام داخلی و بین شبکهها میتواند مردم را متقاعد کند که ضد رژیم فعالیت کنند. ترکیب دقیق عواملی که از طریق آن یک حکومت ناخشنود میشود، کاملاً خاص آن رژیم است. درحقیقت موارد اسکاچپول از روسیه، چین و فرانسه ترکیب متفاوتی از این عوامل را با اندازههای مختلف نشان میدهد.
در این دیدگاه پایداری یک وضعیت ماند (اینرسی) نیست بلکه یک فرایند جاری موفق در تولید مجدد نهادهای اجتماعی و انتظارات فرهنگی در طول زمان است (Thelen, 1999). ناتوانی در تحمل این فرایند بدون هیچ ترکیب دقیقی از عوامل یا شرایط شکست چیزی است که به تیرهروزی حکومت میانجامد.
8. 2. یک دیدگاه فرایندمرکز: انقلاب بهعنوان یک معلول
زمانی که یک رژیم تسلط خود را بر شرایط لازم برای پایداری ازدست میدهد فرایند بسیج مخالفان و کشمکش آغاز میشود و بهتدریج باورها و روابط میان فعالان از آن تأثیر میپذیرد. در این کشمکش فعالان مخالف، قانونگذاران و مخالفان حرکتْ ایدئولوژیها را بهکار میگیرند و تلاش میکنند با گروهها و شبکههای مختلف مرتبط شوند و یک حس عدالت و پیروزی حتمی برای جنبش خود بسازند. در بعضی موارد کشمکشی طولانی لازم است تا مخالفان بتوانند حمایت مردمی از حکومت را قطع کنند و آن را از آنِ خود کنند. در موارد دیگر حرکتها و باورها بهسرعت گسترش مییابند و حکومت به طرز تکاندهندهای فرومیپاشد. کدام فعالان و چه تعداد از آنها از رژیم حمایت میکنند. کدام رهبران و گروهها بر همکاری انقلابی غلبه میکنند. کدام قدرتهای خارجی و به نفع کدام طرف بهدنبال مداخله هستند و تا چه حدی به این کار مبادرت میورزند. همۀ این عوامل باهم حدفاصل کشمکش انقلابی و خروجی آن را تعیین خواهند کرد. اگر این بررسیها معتبر باشد نظریههای آتی انقلاب باید الگوهای مختلفی را برای شرایط سقوط حکومتها، انواع و اندازههای خاص حرکتهای بسیج مردمی و گسترۀ وسیع خروجیهای انقلابی درنظر بگیرند که هرکدام ممکن است به مراحل قبلی بازشدن انقلاب مربوط شوند.
خوشبختانه، تحلیلهای انتخاب منطقی و شبکه راهنماییهایی را برای این پویایی ها آماده کردهاند. گروههای پیشرو، شبکههای بین افراد و همکاریهای میانطبقاتی بهوضوح در این فرایند نقش محوری دارند و بدون آنها احتمال گسترش انقلاب نیست. بهعلاوه ایدئولوژی و جایگاه سازمانی فعالان کلیدی میتواند به داشتن انواع مختلفی از خروجیها کمک کند. در آفریقای جنوبی همواره احتمال انتقال قدرت به دموکراسی از طریق مذاکره و توسط نلسون ماندلا و رهبری عملی کنگرۀ ملی آفریقا بسیار بیشتر از انتقال آن از راههای خشونتآمیز و توسط حرکت نیروهای سیاه پوست رادیکال مانند سازمان مردم آزینان بود. بهطور مشابه حمایت آمریکا از رژیم ناکارآمد و غیرمردمی مارکوس در فیلیپین و حمایت مردمی از کروزان آکوئینو احتمال خروجی دموکراتیک را نسبتبه تصاحب قدرت بهدست ارتش کمونیستی «افراد جدید» افزایش میداد.
8. 3. پیشبینی و امتداد نظریههای انقلابی
برخی نویسندگان معتقدند که حتی با دانستن نقش رهبری، الگوهای عملـعکسالعمل و ظهور باورها و همکاریها پیشبینی انقلاب ممکن نیست (Keddie, 1995a; Kuran, 1995a; Tilly, 1995). بسیاری از نویسندگان دیگر بحث کردهاند که اگر بدانیم چه شرایطی برای پایداری خطرناک است پیشبینی احتمالی ممکن میشود (Collins, 1995; Goldstone, 1995). فعلاً بسیار زود است که درمورد درستی این ادعاها قضاوت کنیم.
گلدستون (Goldstone, 1991, 1998) الگویی متشکل از سه عامل سلامت اقتصادی حکومت، رقابت نخبگان برای تصاحب جایگاهها و رفاه مردمی را پیشنهاد کرده است که میتواند در امتداد نمونههای انقلاب شامل حکومتهای فردی مدرن اخیر تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برای ارزیابی شرایط بحرانی انقلاب استفاده شود. گروه کار شکست حکومتی یک خانواده از الگوهای کمّی را با استفاده از ترکیبهای گوناگون عوامل توسعه داد که کارآمدی نظامهای حکومتی، رفاه مردمی و درگیری نخبگان را مشخص میکند. گروه کار با استفاده از الگوهای ساختهشده براساس دادههای سالهای 1955 تا 1990 میتواند با دقت بیش از 85 درصد بحرانهای اصلی حکومتی را که در سالهای 1990 تا 1997 اتفاق افتاد پیشبینی کند (Goldstone et al, 2001). ضمن تأکید بیشتر بر اختلاف بین بحرانهای حکومتی و الگوهای بازنشدۀ درگیریهای انقلابی که در بالا ذکر شد، گروه کارِ شکست حکومتی، علیرغم موفقیت زیادش در پیشبینی تاختوتازها، در استفاده از شرایط پیشین برای پیشبینی اندازه و خروجیهای نهایی چنین اتفاقاتی هیچ توفیقی نداشت.
این یافته پیشنهاد میکند که باوجود پیچیدگی دلایل بحرانهای حکومت الگوهایی که روی اندازههای پایداری رژیم تمرکز میکنند همچنان ممکن است بتوانند از افزایش یا کاهش بحران حکومت در طی زمان تخمینی احتمالی بهدست دهند. بااینحال انقلابهای آینده ممکن است همچنان ما را غافلگیر کنند.
برتری تمرکز روی عوامل ثبات پایداری، بهجای دههاهزار عامل کاهش پایداری، این است که چنین الگوهایی حالت فرکتالی (هر جزء شباهت به کل دارد) دارند و به سازمانهای اجتماعی خودمتشابه در اندازههای مختلف مرتبطاند. یعنی جامعه را میتوان مجموعهای از قانونگذاران، نخبگان و عناصر مردمی دید یا در نگاهی دیگر مجموعهای از استانها، شهرها و سازمانهای رسمی دیگر. یک الگوی پایداری اجتماعی را (همانطور که در بحث دلایل انقلابهای ملی با آن مخالفت شد) میتوان روی جوامعی با اندازههای مختلف اعمال کرد (Goldstone, in preparation). گلدستون و یوسیم (Goldstone & Useem, 1999) نشان دادهاند که وقوع شورش در امنترین زندانها را میتوان با استفاده از یک الگوی پایداری حکومتی پیشبینی کرد. یک الگوی پایداری در زندان که با استفاده از معیارهای کارآمدی ریاست زندان، بیمیلی نیروهای گارد زندان (که نقش نخبگان را بازی میکنند) و باور زندانیان درمورد عدالت ریاست زندان ساخته شود اطلاعات کاملتری درمورد علل شورش در زندانها فراهم میکند تا بررسیهایی که روی ویژگیهای زندانیان یا روی الگوهای مختلف ریاست زندان تمرکز میکند.
تحلیل فراکتالی تعمیم کارآمدی از نظریههای انقلابی را در دو بُعد ثابت میکند. اول. گلدستون (Goldstone, 1991) میگوید دلیل اینکه انقلابها تا این حد با دگرگونی همراهاند این است که در انقلابهای اجتماعی بزرگ نظم اجتماعی در اندازههای متفاوت بهطور همزمان مختل میشود یعنی کارآمدی مسئولان، وفاداری نخبگان، رفاه عمومی و باور به عدالت در همۀ ابعاد ملی، منطقهای و محلی کاهش مییابد. مقایسۀ پایداری در میان ابعاد مختلف جامعه میتواند اندازۀ فروپاشی اجتماعی را تعیین کند و به ایجاد پلی میان تقسیمبندیهای سطح خرد و سطح کلان در مطالعۀ بحرانهای حکومت کمک کند. دوم. به دلیل وجود سازمانهای سلسلهمراتبی گوناگون در جوامع (مانند حکومتها، سازمانهای تجاری و نظامی، نظامهای آموزشی و درمان و سلامت، شرکتهای خصوصی، نظامهای زندان) نظریههای مرتبط با شرایط پایداری میتواند بهعنوان راهنمای صاحبان سازمانهای غیردولتی نیز ایفای نقش کند.
9. نتیجه
بهنظر میرسد، حکمفرمایی نظریههای نسل سوم انقلاب بهپایان رسیده است. تاکنون هیچ نظریۀ نسل چهارمی ظاهر نشده است که مانند نظریۀ نسل سوم غالب باشد اما خطکشیهای چنین نظریهای پیچیده نیست. این نظریه با پایداری یک حکومت بهمثابۀ مسئلهای پیچیده برخورد خواهد کرد و تمرکز آن بر شرایطی است که رژیمها را در طول زمان حفظ کرده است. همچنین نقش کلیدی هویت، ایدئولوژی، جنسیت، شبکهها و رهبری را برجسته خواهد کرد. با فرایندهای انقلابی و خروجیهای آن بهعنوان نتیجۀ فعل و انفالات بازیگران مختلف رفتار خواهد کرد. از همه مهمتر، یک نظریۀ نسل چهارم ممکن است بتواند نتیجۀ بررسیهای موردی، الگوهای انتخاب منطقی و تحلیل کیفی دادهها را یکسان کند و آن را تعمیم دهد. همچنین این نظریه به موارد و اتفاقاتی عمومیت خواهد بخشید که در نسلهای قبلی نظریههای انقلابی دیده نشدهاند.