نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
در آغاز، لازم است پرسش عباسمیرزا را بیاوریم:
نمیدانم این قدرتی که شما اروپاییها را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و بهکار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تأثیرات مفیدش را در سر ما کمتر از سر شما است؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواستۀ شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه کنم که ایرانیان را هوشیار نمایم؟ (حائری، 1372: 303).
حدود 203 سال از طرح این پرسش از سوی عباسمیرزا، پس از شکست ایران در جنگ با ارتش روسیۀ تزاری، میگذرد. پس از طرح این پرسش، نوعی ایده[1] و یا رویکرد «زوال» و «شکست» بهویژه از سوی عالمان و روشنفکران جامعه در ایران مطرح میشود که تا به امروز نیز ــ خصوصاً در حوزۀ علوم انسانی بهطور عام و در علوم اجتماعی بهطور خاص ــ حضور پررنگی داشته است. پس از پرسش عباسمیرزایی و پرسشهای مشابه از این دست، نوعی وسواس و یا به بیانی دیگر، نوعی مواجهۀ ایرانی در پیوند با مسئلۀ توسعه، «عقبماندگی» و شکست مطرح میشود: «چرا عقب ماندیم؟»، «چرا ما عقب ماندیم و غرب پیشرفت کرد؟»، «چگونه در راه توسعه گام برداریم؟»، «آیا میتوانیم از طریق توسعه به عقبماندگی تاریخی خود پاسخ دهیم؟» و... . در پاسخ به انواع پرسشهای معطوف به عقبماندگی در چند دهۀ گذشته، انبوهی از نظریههای مختلف توسعه و نوسازی (مدرنیزاسیون) به شکلهای گوناگون، از سوی عالمان حوزههای مختلف علوم انسانی تا متخصصان حوزۀ علوم فنی و مهندسی مطرح و از سوی برخی کارگزاران دولتی در جامعه در قالب طرحهای گوناگون پیاده شدهاند تا شاید ایران هرچه سریعتر عقبماندگی تاریخی خود را از طریق توسعه و مزایای آن جبران کند. اما پرسشی در اینجا مطرح میشود که آیا توسعه لزوماً به پیشرفت ختم میشود و یا از طریق توسعه ــ بهویژه توسعۀ حداکثری و با تمام توان ــ میتوان عقبماندگی تاریخی را که محصول یک دوره بلند مدت است، با سرعت پشتِ سر گذاشت؟ در این مقاله میکوشیم با کاربست تفکر والتر بنیامین (1892 ـ 1940 م)[2] به نقد مفهوم توسعه در ایران بپردازیم و در فرجام به این موضوع اشاره خواهیم کرد که توسعه لزوماً با توجه به تاریخ زیستۀ معاصر ایران، به پیشرفت ختم نشده است، بلکه ویرانی نیز جزء لاینفک امر توسعه و فرایند آن در تجربۀ ایرانی بوده است که اغلب در گفتمان رسمی، بهویژه گفتمان حاکم در نظام دانش، به آن اشاره نمیشود.
2. پرسش عباسمیزایی؛ تولد ایدۀ زوال در ایران
تاریخ ایران از گذشتۀ دور تا به اکنون، شاهد حوادث و رویدادهای شگفتی بوده است. اگر از تاریخ پر فراز و نشیب ایران و آنچه بر این سرزمین تا به امروز گذشته است بگذریم ــ که بیان مفصل آن خود نیاز به صدها کتاب و مقاله دارد ــ و تنها بر تاریخ معاصر با تأکید بر دوران قاجار و حوادث و رویدادهای آن متمرکز شویم، یکی از رویدادهای مهم و تأثیرگذار در دوره قاجار تا به امروز، مسئلۀ مواجهۀ ایران با «غرب» بوده است؛ مواجههای که تاریخ معاصر ایران را در مقایسه با پیشینۀ خود، بهگونهای دیگر رقم زد. گویا این مواجهه با غرب، ایران و ایرانیان را با فریاد «شما تاکنون در نادانی، جهل و عقبماندگی تاریخی به سر میبردهاید و بدون غرب هویت مستقلی ندارید» از خواب غفلت بیدار کرد. شاید لحظۀ شکست ایران از ارتش روسیه در دوران قاجار، لحظۀ بیدار شدن ایران به اصطلاح از خواب غفلت و نادانی است. شکستی که تنها در نبرد نظامی در میدان جنگ برای ایران و ایرانیان خلاصه نشد، بلکه این شکست آن روز بهنوعی تاریخ ایران را با پرسشی مواجهه کرد که در زمان کنونی نیز همچنان زنده و قابل توجه است: چرا ما شکست خوردیم و غرب پیروز شد؟ عباسمیرزا، فرمانده جنگ ایران در نبرد با روسیه، پس از این شکست از پیر اَمِده ژوبر،[3] فرستادۀ ناپلئون به ایران، میپرسد: «چه قدرتی اینچنین شما غربیان را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفت شما و ضعف همیشگی ما چیست؟ شما به فن فرمانروایی، فن پیروزی و هنر بهکار گرفتن تواناییهای انسان آشنایی دارید، درحالیکه ما در جهلی شرمناک کمتر به آینده میاندیشیم ... به من بگو، برای اصلاح ایرانیان چه باید کرد؟» (طباطبایی، 1392: 358).
این پرسش، بهنوعی، آغازی شد برای تولد یک ایدۀ زوال و «نگارش تاریخ شکست» و مسئلۀ «آگاهی از عقبماندگی» برای نفی گذشته و خط بطلان بر روی آن و تلاش برای ساخت حال و آیندهای روشن و دگرگون که در نسبت با امر توسعه و نتیجۀ آن، یعنی پیشرفت، خود را از نو تعریف میکند؛ نه گذشتۀ تاریخی که چیزی جز جهل، نادانی و عقبماندگی برای ما نداشته است.[4] به این ترتیب، ایران از لحظۀ پرسش عباسمیرزا برگذشتۀ تاریخی خود برچسب زوال، شکست و عقبماندگی میزند و میکوشد آن را از طریق تلاش برای رسیدن به امر نو ــ که گویی تنها در مغرب زمین وجود دارد ــ به فراموشی بسپارد. بیجهت نیست که پس از این پرسش، انبوهی از نظریههای توسعه به سبک و سیاق مختلف با توجه به آنچه در غرب روی داده است، مطرح میشود تا شاید بهواسطۀ این نظریات و عملیاتی کردن آنها بتوان از باتلاق عقبماندگی بیرون آمد و این بار به جای زوال و شکستی که ریشه در تاریخ گذشتۀ ما داشته است، به پیروزی در آینده دست پیدا کرد. به این ترتیب، همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، ایدۀ «زوال» با پرسش عباسمیرزا متولد میشود، البته برای این زوال، شکست و عقبماندگی دلایلی تاریخی نیز همچون هجوم اقوام دیگر و نفی تمدن باشکوه ایرانی، غارت مغولان و به خاک و خون کشیده شدن سرزمین آریایی، به قدرت رسیدن اقوام ترک و به تبع آن به انزوا رفتن فرهنگ ایرانی (ایرانشهری) و نفوذ فرهنگ ترکی و...، انباشت این رویدادهای تاریخی و مواجهۀ بهیکباره با تمدن مغرب زمین، ما را ناچار از پذیرش یک ایدۀ زوال و نگارش آن میسازد.[5]
با توجه به موضوع این مقاله، در اینجا صرفاً بر لحظۀ شکلگیری ایدۀ «زوال» تأکید میکنیم و پرداختن به دلایل و چرایی شکلگیری آن خارج از موضوع ما است؛ چراکه ادعای این مقاله این است که اندیشه و فرایند توسعه در ایران از درون ایدۀ «زوال» بیرون میآید. به بیان دیگر، پیشفرض توسعۀ همهجانبه و رسیدن به پیشرفت در نسبت با شکلگیری ایدۀ زوال صورتبندی میشود. در ادامه، بهواسطۀ شکلگیری ایدۀ زوال، بهاجمال، به اندیشۀ توسعه و فرایند آن در ایران اشاره خواهیم کرد.
3. اندیشۀ توسعه؛ نتیجۀ ترسیم نظریۀ زوال
پس از شکست ایران از ارتش روسیه و تولد ایدۀ زوال، اندیشۀ توسعۀ حداکثری از سوی عالمان و روشنفکران اجتماعی و همچنین سیاستمدارانی چون عباسمیرزا، قائممقام فراهانی، میرزا محمدتقیخان فراهانی معروف به امیرکبیر، میرزا حسینخان سپهسالار و... با تأکید بر فرایند نوسازی جامعه و عناصر آن در سطوح مختلف صنعتی، تجاری، آموزشی و... شکل گرفت. ایران باید با سرعت زیاد دستاوردهای مغرب زمین را از آن خود کند تا بتواند از عقبماندگی و اضمحلال خود فاصله بگیرد و نطفۀ تجدد را در خاک خود بکارد.[6] پس از دوران قاجار، در دوران پهلوی فرایند توسعه و مدرنیزاسیون کشور با سرعتی بیشتر از پیش پی گرفته شد.[7] در این دوره نیز همچون دورۀ گذشته، تلاش برای خاک کردن سنت و زایش تجدد از سوی رضاخان، مؤسس سلسلۀ پهلوی، ادامه پیدا کرد؛[8] با این تفاوت که در این دوره، همزمان، نقدی بر تغییر و تحولات دوران قاجار بهویژه از سوی محمدرضا پهلوی مطرح شد (پهلوی، 2007)؛ چراکه رضاشاه پهلوی و سپس محمدرضا پهلوی هر دو بر این امر تأکید میکردند که اگرچه ایران باید دستاوردهای تمدن مغربزمین را فرا بگیرد اما در این میان توجه به شکوه و عظمت تمدن ایران و تکرار و زنده ساختن دوبارۀ دستاوردهای آن نیز اهمیت بسیار زیادی دارد. در دوران پهلوی اول، توسعۀ متمرکز از بالا و با فشار برای تغییر مؤلفههای جامعه اعمال میشد، در دوران پهلوی دوم نیز فرایند توسعه در قالب طرحها و برنامههای عمرانی و از سوی دیگر برنامهریزی متمرکز برای دستیابی و رسیدن به پیشرفت ادامه پیدا کرد.[9] در دوران بعد از انقلاب 1357 نیز بهویژه پس از جنگ تحمیلی، نوسازی مجدد و توسعۀ حداکثری مورد توجه دولت وقت قرار گرفت و این فرایند توسعه حداکثری تا به امروز نیز در قالب طرح و برنامههای مختلف ادامه پیدا کرده است.
آنچه در فرایند تاریخ توسعه در ایران قابل توجه است، فارغ از جزئیات، کمیت و کیفیت آن در مقاطع مختلف زمانی و چگونگی عملیاتی کردن آن، با توجه به موضوع این مقاله، اندیشۀ توسعه و به تبع آن، پیشرفت مادی جامعه تنها در پیوند با زایش و شکلگیری ایدۀ «زوال» و تصویری خوانده میشود که از انحطاط گذشته تاریخی ارائه میکند. در واقع، در این نوع مواجهه با توسعه که نتیجۀ نگارش و یا به بیان دیگر تاریخنگاری زوال و شکست است، گذشتۀ تاریخی تنها با زوال و شکست معنا مییابد. به همین دلیل، بهواسطۀ ترسیم ایدۀ زوال، توسعه تنها رو به سوی جلو و یا به بیان دیگر نظر به آینده دارد؛ چراکه گذشتۀ تاریخی به دلیل شکست قابل اتکا نیست و در تاریکی به سر میبرد و تنها میتوان سیمای آینده را بهواسطۀ ساز و کارهای توسعه، بهروشنی ترسیم کرد. در واقع، پیشرفت میتواند، گذشتۀ انحطاطیافته را به فراموشی بسپارد و آیندهای روشن را بهعنوان یک لحظۀ جدید در مقابل چشمان ما ظاهر سازد. خلاصهوار، میتوان گفت در این نوع مواجهه با توسعه و تلاش برای دستیابی و رسیدن به مزایای آن، یعنی پیشرفت، در تمامی وجوه ساختاری جامعه، نابودی و ویرانی نیز با خود به همراه داشته است که این سویۀ آن بازخوانی نمیشود.
در بخش بعدی، ابتدا به اهمیت گذشتۀ تاریخی و مواجهۀ بنیامین با مفهوم پیشرفت در پیوستار تاریخ اشاره خواهیم کرد و سپس میکوشیم به واسطۀ کاربست تفکر بنیامین به نقد اندیشۀ توسعه و توجه به پیشرفت حاصل از آن در ایران بپردازیم.
4. والتر بنیامین و ضرورت توجه به گذشته
والتر بنیامین را اغلب به عنوان متفکری متعلق به سنت شکستخوردگان و ستمدیدگان معرفی میکنند؛ بهطوری که در تزهایی دربارۀ مفهوم تاریخ نگاه بنیامین به تاریخ، مفهوم شکست و توجه به ستمدیدگان و بازخوانی تاریخ از منظر شکستخوردگان اهمیت بسیار زیادی دارد. بنیامین به ضرورت یادآوری گذشته و جبران مافات و رفع مصائب و امید گذشته تأکید میورزد Löwy, 2005)). به اعتقاد وی، این یادآوری و تأمل در مصائب و رنجهای گذشته و گذشتگان، در حقیقت همان چیزی است که میتواند منبع الهامبخش مبارزه علیه ستم و سرکوب در زمان حال گردد. به همین خاطر، به عقیدۀ بنیامین، این «تصویر نیاکانِ بَردهشده است که بهترین انگیزه و محرک برای تداوم پویش در جهت تحقق رهایی و آزادی را فراهم میسازد، نه تصویر نوادگانِ آزادشده»؛ بنابراین، هرگونه حرکت به جلو و آینده مستلزم نگاهی به پشت سر و گذشته است؛ زیرا که آینده بر رهایی و بازیابی ستمدیدگان و شکستخوردگان استوار است Gandler, 2010)). برای بنیامین، تاریخ موجود (تاریخ فاتحان) که به رشتۀ تحریر در آمده است، ساخته و پرداختۀ طبقه حاکم است. تاریخ را بهمثابه رویدادهای پیدرپی و خطی نگریستن، به معنای تاریخ فاتحان را نگاشتن است؛ زیرا تنها کنش آنها بوده است که فرصت تحقق یافته است. از نظر بنیامین، وظیفۀ متفکر ـ تاریخدان برهم زدن پیوستگی تاریخ و شکافتن آن و نور امید را در گذشتۀ تاریخی شعلهور کردن است؛ نوری که الهامبخش تلاشهای طبقۀ اجتماعی ستمدیده و فرودست است. متفکر ـ تاریخدان باید آرزوهای تحققنیافتۀ مردگان را زنده کند. در این باره، بنیامین نیرویی رستگارانه به عصر حاضر نسبت میدهد: عصر حاضر میتواند بازندگان تاریخ را از شکستشان نجات بخشد Steinberg, 1996: 42)).
به این ترتیب، آنچه برای بنیامین اهمیت بسیار زیادی دارد، ضرورت توجه به گذشته است. برای بنیامین همانطور که اشاره شد، هرگونه حرکت به جلو و آینده مستلزمِ نگاهی به پشت سر و گذشتۀ تاریخی و به بیان دیگر، نجات گذشته است. برای بنیامین، تاریخِ موجود تاریخِ پیشرفتی است که از سوی حاکمان و فاتحان به رشته تحریر درآمده است (Löwy, 2005, p.96)). در واقع، تاریخِ پیشرفت و تاریخِ رو به جلو نمیتواند روایتگر فراموشی و فراموششدگان خود باشد. بنیامین در تزهای خود دربارۀ مفهوم تاریخ با تشبیه پیشرفت به طوفان ویرانی، این مسئله را طرح میکند که تاریخ پیشرفت ویرانی به بار خواهد آورد. بدینسان، وی رسالت کسانی را که از منظر ماتریالیسم تاریخی و رهاییبخشی به تاریخ مینگرند، در نشان دادن مضرات تاریخنگاری مبتنی بر پیشرفت خطی تاریخ میداند:
پل کله اثری دارد به نام «فرشتۀ نو». در این تابلو فرشتهای به نمایش گذاشته شده که به نظر میرسد در پی گریز از چیزی است، چیزی که او بدان خیره شده است، بال گشوده با چشمانی دریده و دهانی باز. فرشتۀ تاریخ میبایست چنین منظری داشته باشد. آنچه که بر ما چون زنجیرهای از حوادث جلوه میکند برای او فاجعۀ واحدی است که بیوقفه انبوهی از ویرانهها را در پیش چشمان او تلنبار میکند. او میخواهد بایستد مردهها را دوباره جان بدهد و ویرانهها را آباد سازد. اما باد سهمگینی در بالهایش افتاده است. توفانی که از بهشت میوزد، توفانی چنان سهمگین که فرصت بستن بالها را از او میگیرد. او پشتکرده به آینده، بی لحظهای سکون با این توفان به سوی آینده رانده میشود در حالی که انبوه ویرانی در جلوی چشمانش سر به فلک میکشد. آنچه ما پیشرفت مینامیم، چیزی جز این توفان نیست (بنیامین، 1389: 242 ـ 243).
در این تصویرسازی اگرچه فرشتۀ تاریخ خواهان جبران ویرانیهای بهجامانده است اما اقتضای توفان بنیانکن پیشرفت مانع این کار میشود Löwy, 2001: 71)). بنیامین در این متن با استعانت از استعارۀ «فرشتۀ نو» نشان میدهد که چگونه باور به پیشرفت، مجال جبران ویرانیها را از باورمندان به این دیدگاه میگیرد. بنابراین، تاریخ پیشرفت هرگز نمیتواند روایتی جز روایت حاکمان و پیشروان تاریخ و شرح ویرانیها ارائه دهد. به این ترتیب، بنیامین در متن خود، تکلیف پیشرفت را مشخص کرده است Gandler, 2010)). پیشرفت بدیل ایدئولوژیک بورژوازی به جای رهایی است و به نام آن، تاکنون تاریخ فجایع زیادی را تلنبار کرده است. تاریخ پیشرفت همان تاریخ توحش است.[10]
آنچه در تفکر بنیامین با توجه به موضوع این مقاله اهمیت دارد
ـ ضرورت توجه به گذشته؛
ـ نقد تاریخ رو به جلو (تاریخنگاری پیشرفت)؛
ـ توجه به ویرانیهای تلنبار شده بهواسطۀ تأکید بر امر پیشرفت در پیوستار تاریخ.
اکنون با توجه به این سه نکته در تفکر بنیامین، به سراغ نقد اندیشۀ توسعۀ همهجانبه در ایران برای دستیابی به پیشرفت میرویم و میکوشیم به پرسش ابتداییِ این مقاله ــ آیا توسعه لزوماً به پیشرفت ختم میشود و یا از طریق توسعه به هر قیمت و با تمام توان میتوانیم عقبماندگی تاریخی خود را پشت سر بگذاریم؟ ــ پاسخ دهیم.
5. بنیامین و نقد اندیشۀ توسعه در ایران
همانطور که پیش از این اشاره شد، بنیامین متفکری متعلق به سنت ستمدیدگان است؛ یعنی به نوعی به تاریخ شکست میپردازد اما توجه به مفهوم شکست با شکستگرایی و شیفتگی به «زوال» در فرهنگ جامعۀ ایرانی متفاوت است. پرداختن به ایدۀ «زوال» و یا «شکست» دقیقاً همان چیزی است که در تفکر بنیامین، حتی در مقام کسی که مدام از گسست، شکست و امید نومیدان حرف میزند، پس زده میشود. به واسطۀ تفکر بنیامین میتوان به نوعی به نقد نظریۀ زوال و «نگارش تاریخ شکست» و مسئلۀ «آگاهی از عقبماندگی» در ایران پرداخت. برای بنیامین گذشته نهتنها از بین نرفته است، بلکه نیاز به بازخوانی دارد. نزد بنیامین، گذشته هنوز زنده مانده است تا پیشبینی شود، بازشناسی شود و در فرجام نجات یابد. اما در مقابل، ایدههای زوال و شکستمحور کار یک دوره یا دورهها را برای همیشه تمام میکنند و پروندۀ آن را میبندند. همچون آنچه بهواسطۀ پرسش عباسمیرزا ــ یعنی لحظۀ تولد ایدۀ زوال در ایران ــ صورت میگیرد گویی از این لحظه به بعد باید با گذشتۀ سیاه و به نوعی شکستخورده برای همیشه خداحافظی کرد و دل در گرو آینده داد. پیشفرض یک ایدۀ زوال وجود یک دورۀ طلایی است، چه در گذشته چه در آینده. پس از پرسش عباسمیرزا گویی این دورۀ طلایی باید بهواسطۀ نیروی توسعه و دستاورد آن یعنی پیشرفت در آینده ساخته شود. در دوران پهلوی نیز این دورۀ طلایی اگرچه در گذشتۀ دور، باستان، وجود داشته است، اما امروز باید بهواسطۀ امکانات دورۀ جدید، این گذشتۀ طلایی را به شکلی نو در آینده از نو بازسازی کنیم. در دوران پس از انقلاب 1357 نیز اندیشۀ آیندۀ توسعهیافته و درخشان نه در گذشتۀ تاریخی، که قرار است در آینده ساخته شود. به این ترتیب، ایدۀ زوال (آنچه در ایران متولد شد) امکان توجه به حوادث و رویدادهای گذشته را نادیده میگیرد و نسبت به آن بیتفاوت است و تنها دل به آیندۀ توسعهیافته بسته است. برای بنیامین اشاره به شکستها کاملاً با ایدۀ شکست و زوال متفاوت است. همۀ شکستها، ناکامیها و تاریکیها را باید پیش کشید، اما نمیتوان بنیانی تاریخی ـ هستیشناختی برای ناتوانی در توسعه تأسیس کرد. به این ترتیب، ایدۀ زوال با ترسیم یک شکستگرایی مطلق، از اشاره به شکستها در گذشته به نوعی طفره میرود و از گذشته میگذرد.
به این ترتیب، همانطور که پیش از این اشاره شد، اندیشۀ توسعه در ایران که نتیجۀ بیرون آمدن از دل یک ایدۀ زوال است، نهتنها به گذشته توجهی نمیکند و آن را نادیده میگیرد، بلکه تنها خواهان پیشرفت هر چه بیشتر و سریعتر در مسیر مستقیم ـ خطیِ توسعه است. حال اگر به این توسعه از منظر شکست نگاه کنیم (همچون مواجهۀ بنیامین با شکست نه ترسیم ایدۀ زوال و شکستگرایی که تنها به دنبال پیشرفت در آینده است)، درمییابیم هر نوع توسعه و نظریۀ پیشرفتی تا حدی مستلزم ویران کردن گذشته بوده است. آیا در تاریخ چند قرن اخیر عملاً چنین نبوده است که سرانجام دستکم یک یا چند اجتماع یا قشر یا طبقه نتوانستهاند از توسعه جان سالم به در برند؟ به بیان دیگر، همۀ تاریخهای توسعه و اندیشۀ توسعه در ایران به نحوی ویرانه هم تولید کردهاند. بهواسطۀ یک ایدۀ زوال و شکستگرایی این جنبه از توسعه یعنی ویرانی نادیده گرفته میشود و توسعه تنها در پیشرفت و به اصطلاح وجوه مثبت آن خلاصه میشود.
پروندۀ گذشته بهواسطۀ هژمونیک شدن ایدۀ زوال بسته شده است، با این توضیح تنها باید شیفتۀ توسعهای شد که بتواند آیندۀ درخشانی از پیشرفت را برای ما رقم زند. یک نمونه، اگر در چند سال اخیر تنها به تهران بهعنوان پایتخت قدرت وقت نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که چطور شیفتگی به توسعه و دستاوردهای آن، یعنی پیشرفت، دیگر در این شهر اثری از گذشته باقی نگذاشته است. اگر به شمال تهران نگاه کنیم، میتوان نمونۀ اعلای توسعه بهمثابه پیشرفت را مشاهده کرد که به معنای بنیامینی کلمه، چیزی جز ویرانه بر ویرانه تلنبار نکرده است، ساختمانهای بزرگ و بدقوارهای که هر یک بر دوش دیگری سوار شدهاند. میتوان شمال تهران را به نوعی با ایدۀ فرشتۀ نوی بنیامین توضیح داد، توفانی که از غرب وزیده است، توفان پیشرفت، و شمال تهران یعنی شمیران سابق را، تا این حد زیر و رو کرده و انبوهی ویرانه بر ویرانه تلنبار کرده است، که البته در پس برجهای بلند پنهان شدهاند. این فرایند توسعه و مدرنیزاسون حداکثری در قسمتهای مختلف ایران از شهر تا روستا و یا از صنعت تا کشاورزی پیاده شده است؛ بهطوری که گویی تنها آنچه اهمیت دارد توسعه و رسیدن به پیشرفت به هر قیمت در هر بخشی است. توسعهای که گویی تنها یک رو دارد و آن پیشرفت است، و روی دیگر آن یعنی ویرانی و نفی هستی گذشته نادیده گرفته میشود و یا از آن هیچ صحبتی نمیشود تا شاید گهگاه در مقابل چشمان ما قرار نگیرد.[11]
6. نتیجه
مفهوم توسعه در ایران و حرکت به سوی پیشرفت، از درون یک ایدۀ زوال بیرون آمده است؛ نظریهای که به نوعی نتیجۀ پرسش عباسمیرزا پس از شکست ایران از ارتش روسیه است: «چرا غرب پیروز شد و ما شکست خوردیم؟» پس از این پرسش، گذشته با تمام حوادث و رویدادهای آن به فراموشی سپرده شد و تنها ترسیم آیندهای درخشان مورد توجه قرار گرفت که بهواسطۀ توسعه و دستاورد آن، یعنی پیشرفت، ساخته خواهد شد. این نوع مواجهه با توسعه و تلاش برای عملیاتی و پیاده کردن آن، تنها به یک روی آن، یعنی پیشرفت، توجه میکند و از روی دیگر آن، یعنی ویرانی که محصول دیگر این فرایند توسعه است، غافل میشود. تنها از طریق یک منظر شکست در مواجهه با توسعه میتوان از سویۀ ویرانی توسعه سخن گفت و آن را به تصویر کشید. این منظرِ شکست و توجه به آن نیز بهواسطۀ بیرون آمدن از ساحت ایدۀ زوال امکانپذیر است. به بیان دیگر، با بیرون آمدن از بستر ایدۀ زوال، میتوان با به رسمیت شناختن گذشته، از جنبۀ ویرانی توسعه سخن گفت و نتایج آن را بررسی کرد.
[1]. Idea
[2]. والتر بندیکس شونفلیس بنیامین فیلسوف، مترجم، نویسنده، برنامهساز رادیو و زیباییشناس مارکسیست آلمانی ـ یهودی و از اعضای مکتب فرانکفورت بود. بنیامین از منتقدان امپریالیسم در غرب بود و به نقد ابزارها و نمودهای سرمایهداری میپرداخت و آنها را موجب بروز تحولاتی خاص و غالباً منفی در پروسۀ تحولات اجتماع میدانست.
[3]. Pierre Amédée Emilien Probe Jaubert
[4]. برای نمونه، میتوان به کتابهایی همچون چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ نوشتۀ کاظم علمداری، ما چگونه ما شدیم؟ نوشتۀ صادق زیباکلام، عقلانیت و توسعهیافتگی ایران نوشتۀ محمود سریعالقلم و... اشاره کرد که در آنها نوعی تاریخ زوال و عقبماندگی تاریخی ایران، در مقایسه با سیر تغییر و تحولاتی که در غرب صورت گرفته است، بیان میشود.
[5]. برای مثال، میتوان به آثار سیدجواد طباطبایی، بهویژه تأملی دربارۀ ایران (جلد 1) و دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران اشاره کرد. ماکس وبر مقدمۀ اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری را اینگونه آغاز میکند: «کسی که پرورشیافتۀ تمدن اروپایی مدرن است، با مطالعۀ هریک از مسائل تاریخ جهان باید از خود بپرسد چه موقعیتهایی دست به دست هم دادند که در تمدن غرب و تنها تمدن غرب، پدیدههای فرهنگی ظهور کنند که هم در مسیر توسعه باشند و هم ارزش و اهمیت جهانشمول بیابند. تنها در غرب علم در مرحلهای از پیشرفت است که امروزه آن را معتبر میدانیم. توسعۀ کامل یک نظام الهیاتی را باید به مسیحیت نسبت داد... چون در اسلام و تعداد معدودی از فرق هندو تنها بخشهایی از الهیات وجود دارد... هندسۀ هندی هیچ قضیۀ عقلانیای ندارد... کلّ تفکر سیاسی هند فاقد مفاهیم عقلانی بود... موسیقی موزون [عقلانی]،... ارکستر ما... سوناتهای ما، سمفونیها، اپراها... همۀ این چیزها تنها در غرب شناخته شدهاند... در معماری... از گنبدهای سبک گوتیک... در هیچ جای دیگری به شکل عقلانی استفاده نشده است. شرق فاقد... آن نوع خردگرایی کلاسیک در همۀ هنرها بود... که رنسانس برای ما آفرید... صنعت چاپ در چین وجود داشت اما ادبیات چاپی و مهمتر از همه مطبوعات و مجلهها تنها در غرب ظهور یافتند... دولت تنها در غرب شناخته شده است. و همین نکته درباره سرمایهداری، سرنوشتسازترین نیرو در زندگی کنونی ما، صدق میکند. مفهوم شهروند بیرون از غرب وجود نداشته است» (وبر، 1395: 14). اگرچه پیش از ماکس وبر نیز میتوان در متون متفکران اروپایی دیگری سویههای نگرش اروپامحور را مشاهده کرد، اما اهمیت وبر و دیدگاه او بهویژه تأکید بر عقلانیت اروپایی و ترقی خاص اروپا، تأثیر بسیار مهمی بر تاریخنگاری مدرن داشته است؛ به طوری که دیدگاه او بخشی از زیربنای بیشتر روایتهای اروپامحور از تاریخ جهان را تشکیل میدهد (بلاوت، 1389). براساس نگرش وبر، گویی تجربۀ مدرنیته آن هم یکبار تنها در غرب/ اروپا به وقوع پیوسته است و غرب خیلی پیش از جهان غیراروپایی در مسیر پیشرفت و توسعه قرار گرفته است و در این مسیر به دستاوردهای بسیاری دست پیدا کرده است که جوامع اروپایی را تماماً از جوامع غیراروپایی متمایز میکند. در این تلقی (اروپامحوری) از تجدد و یا در معنای دقیقتر «مدرنیته»، همۀ تاریخ جهان به یکباره در تاریخ اروپا تقلیل پیدا میکند و همزمان همۀ جوامع غیراروپایی بیتاریخ میشوند؛ اگر کشورهای دیگر/ «شرق» که عقبمانده و سنتی به حساب میآیند (استبداد شرقی) میخواهند تجربۀ اروپا را ــ که در نظر وبر یگانه تجربۀ راستین برای رسیدن به پیشرفت و توسعه است ــ برای خود تکرار کنند، باید از جهان اروپایی تقلید و تنها به شیوۀ آن عمل کنند.
[6]. ناصرالدین شاه در ۱۲۹۰ ق، به پیشنهاد سپهسالار عازم سفر به اروپا شد. سپهسالار قصد داشت پیشرفت کشورهای اروپایی را به شاه نشان دهد و ضعف ایران را در برابر آنان برای او آشکار کند.
[7]. ذکر این نکته نیز اهمیت دارد که در این دوره بهواسطۀ تأسیس دولت ملی متمرکز، فرایند مدرنیزاسیون و نوسازی ایران با سرعت بیشتری در مقایسه با گذشته صورت گرفت. نظریۀ مدرنیزاسیون برای تحلیل نحوۀ وقوع فرایندهای مدرنیزاسیون در جوامع مختلف استفاده میشود. این نظریه در پی آن است که مشخص کند کدام ویژگیها در کشورهای مختلف به توسعۀ اقتصادی سود میرساند و کدام ویژگیها مانعی در برابر توسعۀ اقتصادی است. فرض بر آن است که تشخیص این ویژگیها میتواند اقدامات «همکاری توسعهای» و «کمکهای توسعهای» را هدفمندتر سازد و به مدرنیزاسیون جوامع «سنتی» یا «عقبمانده» کمک کند. اصول مقدماتی نظریۀ مدرنیزاسیون از ایدۀ پیشرفت به دست میآید. مارکی دو کندورسه، فیلسوف فرانسوی، در پایهگذاری اصول این نظریه نقش مهمی داشت. همچنین طبق این نظریه، پیشرفتهای فنی و تغییرات اقتصادی میتواند باعث تغییر در ارزشهای اخلاقی و فرهنگی شود. امیل دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، بر وابستگی متقابل نهادها در یک جامعه و نحوۀ تعامل آنها در چارچوبهای فرهنگی و اجتماعی تأکید داشت. اثر او با عنوان تقسیم کار در جامعه بسیار تأثیرگذار بود. در این کتاب، نحوۀ حفظ نظم اجتماعی و گذار جوامع ماقبل مدرن به جوامع پیشرفته توصیف شده است (دورکیم، 1389).
[8]. در خرداد 1313 ش، رضاشاه تنها مسافرت خارجی خود را با حرکت به سمت ترکیه آغاز کرد. در این سفر، یک هیئتِ هفده نفره که اغلب نظامی بودند، او را همراهی میکردند. رضاشاه و هیئت همراه از طریق تبریز، خوی و ماکو وارد خاک ترکیه شد و پس از عبور از مسیرهای قارص، ارزروم، طرابوزان و سامسون وارد آنکارا پایتخت این کشور شد. او در 21 خرداد وارد ترکیه و در 26 خرداد وارد آنکارا شد. 38 روز در آن کشور ماند و در 20 تیر به تهران بازگشت. مقر حزب خلق، ساختمان ریاست جمهوری و وزارت خارجه و مجلس ملی ترکیه، سربازخانهها، رژههای هوایی، دریایی و زمینی، استحکامات تنگههای داردانل و بسفر، قصرهای سلاطین عثمانی، میدان اسبدوانی، مدرسۀ پیشاهنگی دختران و پسران و چند مجلس موسیقی، از مهمترین مراکزی بود که شاه ایران و همراهانش طی اقامت خود در ترکیه از آن بازدید کردند. سفر به ترکیه تأثیر عمیقی بر روحیات رضاشاه گذاشت. مستشارالدوله، سفیر کبیر ایران در ترکیه، میگوید نخستین اظهارات رضاشاه که حاکی از تأثیرپذیری وی در زمینه مشاهداتش از ترکیه، جملهای بود که شاه در عمارت حزب خلق ترکیه خطاب به وی بر زبان آورد. مستشارالدوله خاطرۀ خود را در این زمینه برای سناتور صدیق اعلم چنین نقل کرده است: شبی پس از پایان ضیافت رسمی باشکوه، وقتی رضاشاه به عمارت حزب خلق که محل اقامت او در آنکارا بود مراجعت کرد تا پاسی از شب نخوابید و در تالار بزرگ خانۀ ملت قدم میزد و فکر میکرد و گاه گاه بلند میگفت: عجب! عجب! وقتی چشمان شاه متوجه من شد که در گوشۀ تالار ایستاده بودم، فرمود: «صادق من تصور نمیکردم ترکها تا این اندازه ترقی کرده و در اخذ تمدن اروپا جلو رفته باشند. حالا میبینیم که ما خیلی عقب هستیم». من در جواب رضا شاه عرض کردم: «قربان، در سایۀ اعلیحضرت همایونی ترقیات عظیم نصیب ملت ایران شده است». رضاشاه جواب داد: «معذلک هنوز عقب هستیم و فوراً باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم و این مملکت اقدام کنیم» (مکی، 1364: 157). سوغات سفر ترکیه، تأکید بیشتر رضاشاه برای حرکت سریع ایران با اجرای برنامههای آهنین در مسیر تغییر، رشد و توسعه بود.
[9]. برای نمونه، میتوان به تأسیس سازمان برنامه و بودجه در دهۀ 1320 ش اشاره کرد که باید بهواسطۀ طراحی برنامههای مختلف تا حدودی به سبک و سیاق الگوی غربی، جامعۀ ایرانی را از یک جامعۀ عقبماندۀ سنتی به یک جامعۀ پیشرفته بر پایۀ اقتصاد صنعتی و بهکارگیری تکنولوژی در آن تبدیل سازد.
[10]. بنیامین پس از نقد تاریخ پیشرفت، به رستگاری نوع بشر به واسطۀ یک لحظۀ گسست در پیوستار رسمی تاریخ اشاره میکند. به بیان او، این لحظۀ گسست می تواند، نیروی گذشته را از فراموشی و یا به بیان دیگر، از قفس روایتکنندگان رسمی تاریخ نجات دهد، تا بهواسطۀ این نیرو از گذشته، حال را تغییر داد و آیندۀ دیگری را ترسیم کرد.
[11]. از جمله میتوان به تغییرات فضایی گسترده از دروازۀ شمیران تا میدان تجریش بهویژه از دهۀ 1340 ش به بعد با توجه به طرحهای تغییرات شهری از سوی شهرداری تهران اشاره کرد؛ از جمله ساخت و سازهای گسترده در مناطق زعفرانیه، فرشته، محمودیه، نیاوران و... .