حکمرانی جهانی: مؤلفه¬ها و ابزارها

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

چکیده

در میان تمام موضوعاتی که در فضای گفتمانی جهانی‌شدن مطرح هستند، موضوع حکمرانی جهانی و مدیریت فرآیند جهانی‏شدن از اهمیت بیشتری برخوردار است. در واقع حل مسائل مختلف حوزه‌ی جهانی‏شدن در گرو رویکردهای کلان حکمرانی جهانی است. به علاوه عده‏ای از محققان قائل به هدایت و مدیریت فرآیند جهانی‏شدن هستند. این عده اصطلاح جهانی‏سازی را بیشتر مناسب تحولات سال‏های اخیر جامعه‌ی جهانی می‏دانند. بر فرض این نگرش مدیریت پروژه‌ی جهانی‏سازی مهمترین مسئله برای کشورها و ملّت‏ها به شمار می‏رود. چه اینکه در صورت صحت این نگرش جهان در آینده آنگونه خواهد بود که مدیران این پروژه‌ی عظیم می‏خواهند. این موضوع دارای جنبه‏های مختلف اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی است. چندبعدی بودن و غیرکمّی بودن این موضوع موجب پیچیدگی آن شده‏است. حکمرانی جهانی نیز به عنوان مهم‌ترین موضوع جهانی‏شدن از سیرتاریخی برخوردار بوده و در دوره‏های مختلف کامل‏تر شده‏است. جهانی شدن به سمت یک فرهنگ واحد پیش نمی‏رود. علی‌رغم این‌که در جنبه‏های بسیار زیادی از فرهنگ و رفتار اجتماعی  هم‌گرایی و اشتراک نظر در سطح جهان مشاهده می‏شود ولی بروز اندیشه‏های مخالف نه تنها کمتر نشده که قدرتمندتر از گذشته نیز ادامه دارد. این تشتت فرهنگی در عرصه‌ی حکمرانی جهانی نیز وجود دارد و نظام حاکمیتی جهانی باید آن را در نظر بگیرد. نظام مشارکت کنترل شده‌ی فعلی در سطح جهانی نتیجه‌ی تطورات تاریخی از امپراتوری‏های بزرگ و بعد از آن استعمارگری و بعد از آن بلوک‏بندی جهانی است. گذر زمان و انباشت تجربیات بشر در حوزه‌ی حکومت‏داری شکل خاصی از حکومت در سطح جهان را ایجاب می‏کند که از آن به مشارکت کنترل‏شده یاد می‏کنند. در این حالت حاکمان اصلی جهانی با استفاده از ابزارهای مختلف تلاش می‏کنند افکار عمومی جهانی و کشورهای ضعیف‏تر را به خواسته‏های خود متمایل سازند و این یعنی مشارکت کنترل‏شده در حکمرانی جهانی. در این رابطه مؤلفه‏های حکمرانی جهانی مطرح است که شامل سه مؤلفه‌ی اصلی قدرت یعنی قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی و امنیتی و قدرت ایدئولوژیک می‏شود. اما اعمال حاکمیت در سطح جهان نیازمند ابزارهای کارآمد است. در این رابطه سه دسته ابزار کلی اعمال حاکمیت وجود دارد که عبارتند از: سازمان‏ها و نهادهای بین‏المللی، رسانه‏های ارتباط جمعی، متغیرهای ژئوپلتیک.

کلیدواژه‌ها


حکمرانی جهانی: مؤلفه­ها و ابزارها

تاریخ دریافت:16/7/1391          تاریخ پذیرش:26/8/1391

همایون رنجبر[1]، سعید دائی‏کریم‏زاده[2]،علی مروی[3]

 

 

 

چکیده

در میان تمام موضوعاتی که در فضای گفتمانی جهانی­شدن مطرح هستند، موضوع حکمرانی جهانی و مدیریت فرآیند جهانی‏شدن از اهمیت بیشتری برخوردار است. در واقع حل مسائل مختلف حوزه­ی جهانی‏شدن در گرو رویکردهای کلان حکمرانی جهانی است. به علاوه عده‏ای از محققان قائل به هدایت و مدیریت فرآیند جهانی‏شدن هستند. این عده اصطلاح جهانی‏سازی را بیشتر مناسب تحولات سال‏های اخیر جامعه­ی جهانی می‏دانند. بر فرض این نگرش مدیریت پروژه­ی جهانی‏سازی مهمترین مسئله برای کشورها و ملّت‏ها به شمار می‏رود. چه اینکه در صورت صحت این نگرش جهان در آینده آنگونه خواهد بود که مدیران این پروژه­ی عظیم می‏خواهند. این موضوع دارای جنبه‏های مختلف اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی است. چندبعدی بودن و غیرکمّی بودن این موضوع موجب پیچیدگی آن شده‏است. حکمرانی جهانی نیز به عنوان مهم­ترین موضوع جهانی‏شدن از سیرتاریخی برخوردار بوده و در دوره‏های مختلف کامل‏تر شده‏است. جهانی شدن به سمت یک فرهنگ واحد پیش نمی‏رود. علی­رغم این­که در جنبه‏های بسیار زیادی از فرهنگ و رفتار اجتماعی  هم­گرایی و اشتراک نظر در سطح جهان مشاهده می‏شود ولی بروز اندیشه‏های مخالف نه تنها کمتر نشده که قدرتمندتر از گذشته نیز ادامه دارد. این تشتت فرهنگی در عرصه­ی حکمرانی جهانی نیز وجود دارد و نظام حاکمیتی جهانی باید آن را در نظر بگیرد. نظام مشارکت کنترل شده­ی فعلی در سطح جهانی نتیجه­ی تطورات تاریخی از امپراتوری‏های بزرگ و بعد از آن استعمارگری و بعد از آن بلوک‏بندی جهانی است. گذر زمان و انباشت تجربیات بشر در حوزه­ی حکومت‏داری شکل خاصی از حکومت در سطح جهان را ایجاب می‏کند که از آن به مشارکت کنترل‏شده یاد می‏کنند. در این حالت حاکمان اصلی جهانی با استفاده از ابزارهای مختلف تلاش می‏کنند افکار عمومی جهانی و کشورهای ضعیف‏تر را به خواسته‏های خود متمایل سازند و این یعنی مشارکت کنترل‏شده در حکمرانی جهانی. در این رابطه مؤلفه‏های حکمرانی جهانی مطرح است که شامل سه مؤلفه­ی اصلی قدرت یعنی قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی و امنیتی و قدرت ایدئولوژیک می‏شود. اما اعمال حاکمیت در سطح جهان نیازمند ابزارهای کارآمد است. در این رابطه سه دسته ابزار کلی اعمال حاکمیت وجود دارد که عبارتند از: سازمان‏ها و نهادهای بین‏المللی، رسانه‏های ارتباط جمعی، متغیرهای ژئوپلتیک.

کلید واژه­ها: حکمرانی جهانی، قدرت، نهادهای بین‏المللی، رسانه‏های ارتباط جمعی، متغیرهای ژئوپلتیک

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه

جهانی­شدن به عنوان یک مقوله­ی رو به گسترش و پیش­رونده شناخته می­شود. این مقوله تعاریف مختلفی دارد که هرکدام از آن­ها بر جنبه­ی خاصی از موضوع تمرکز دارد. موضوع جهانی­شدن گسترش عرضی و طولی داشته است. گسترش عرضی موضوع جهانی­شدن یعنی گسترش حوزه­ی مسائلی که در فرآیند جهانی­شدن دخیل و درگیر هستند. گسترش طولی جهانی­شدن به معنای گسترش حوزه­ی نفوذ و اهمیت این مسئله در اداره­ی جوامع است. امروزه  فقط مسائل اقتصادی موضوع جهانی به حساب نمی­آیند بلکه مسائل محیط زیست، حکومت­داری، سبک زندگی، ارتباطات انسانی و بسیاری دیگر از مسائل در حوزه­ی جهانی­شدن مطرح هستند. از طرف دیگر اهمیت این حوزه در اداره­ی جهان بسیار بدیهی و روشن می­باشد. تا چند سده­ی پیش کشورهای مختلف جهان به صورت جزیره­ای جدا از هم بودند. رابطه­ی فاصله­ی بین کشورها و میزان اثرگذاری این کشورها بر یکدیگر رابطه­ای معکوس بوده است. گسترش و توسعه­ی دریانوردی بویژه با شروع رنسانس و آغاز اکتشافات و اختراعات علمی موجب افزایش ارتباط جوامع شد. جهش بزرگ بعدی با اختراع موتور بخار، راه­آهن و تلگراف در سده نوزده بوقوع پیوست. رشد انفجارگونه­ی وسایل ارتباطی فاصله بین کشورها را کوتاه‏تر نمود. در نتیجه­ی این تحولات، بشر این توانایی را یافت که اطلاعات و داده‏ها را با سرعت و حجم بسیار زیاد در زمانی بسیار کوتاه با استفاده از تجهیزات مخابراتی و ماهواره‏ای جابه­جا کند. این فرآیند موجب شد که بشر امروزه  به شکل گسترده با تعاملات جهانی ارتباط یابد و با مشکلات جهانی روبه­رو شود: مشکلاتی که یا مستقیماً به همه­ی مردم جهان مربوط می­شود مانند مسائل زیست­محیطی و یا از طریق رسانه‏ها واکنش‏های جهانی را در پی دارند مانند مسائل مربوط به حقوق بشر. برای حل این مشکلات جهانی به راه‏حل‏های جهانی نیاز داریم. (صالحی، 1384: 93)

      در میان تمام موضوعاتی که در فضای گفتمانی جهانی­شدن مطرح هستند، موضوع حکمرانی جهانی و مدیریت فرآیند جهانی‏شدن از اهمیت زیادی برخوردار هستند. در واقع حل مسائل مختلف حوزه­ی جهانی­شدن در گرو رویکردهای کلان حکمرانی جهانی است. (صالحی،1384: 94) اگر فرض وجود جهان تک قطبی را بپذیریم راه حل تمام مسائل جهان در اراده و خواست این ابرقدرت بلامنازع است. در صورت وجود جهان چندقطبی حل مسائل جهانی برآیند زورآزمایی و تعاملات قطب‏های جهانی خواهد بود. در نهایت در مدل حکمرانی مشارکتی مسائل جهانی از طریق خرد جمعی و تصمیم‏گیری دمکراتیک کشورهای مختلف انجام خواهد شد.

      این مقاله در صدد بررسی مدل‏های مختلف حکمرانی جهان نیست. فرض اولیه و مبنایی این مقاله پذیرش جهان چندقطبی است که کشورهای مختلف در صدد تبدیل کردن خود به یکی از قطب‏های مؤثر در تعاملات جهان هستند. پرسش­های اصلی این مقاله عبارتند از:

  • کشورهایی که می‏خواهند در حکمرانی جهانی سهیم باشند، باید چه ویژگی‏هایی داشته باشند؟
  • کشورهای مختلف برای مشارکت در حکمرانی جهان از چه ابزارهایی بهره می‏برند؟

برای پاسخ به این دو پرسش ابتدا چند نکته باید مشخص شود:

  • آیا جهانی‏شدن حلقه‏ای در زنجیره­ی تحولات تاریخ اجتماعی حیات بشر است یا عنصری طغیانگر و آنتی‏تز در تاریخ اجتماعی انسان؟
  • آیا جهانی­شدن فرهنگ واحدی را ارائه می­نماید و یا فرهنگی متکثر و متشتت؟
  • آیا مسئله­ی حکمرانی جهانی در سیر تاریخی اندیشه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زندگی بشر مسئله‏ای نوظهور است یا سابقه­ی تاریخی دارد؟

با توجه به این پرسش­ها این مقاله در پنج بخش به پاسخ هرکدام پرداخته و در نهایت در بخش ششم نتیجه‏گیری و جمع‏بندی خود را ارائه می‏دهد.

1-  آیا جهانی شدن حلقه‏ای در زنجیره تحولات تاریخ اجتماعی حیات بشر است یا عنصری طغیانگر و مخالف در مقابل جریان تاریخی بشر؟

منظور اصلی این پرسش مشخص­کردن ماهیت جهانی­شدن است. جهانی­شدن به عنوان یک پدیده در حیات بشر امروزی مطرح است. اولاً این پدیده خاستگاهی اجتماعی دارد یعنی نتیجه­ی حیات اجتماعی انسان است نه زندگی فردی او بر کره خاکی،­ ثانیاً حضور این پدیده،  غیرقابل­کتمان و انکار است. امروزه تمامی افراد بشر در یک بستر اجتماعی با یکدیگر در ارتباطند و این ارتباط روز به روز ابعاد وسیع­تری به خود می‏گیرد.(گل­محمدی، 1386)

      اما وقوع چنین پدیده‏ای مولود توالی مراحل مختلف زندگی انسان است یا نتیجه­ی اعتراض به توالی تاریخی پیامدهای مختلف؟ آیا جهانی­شدن نتیجه­ی اعتراض نوع بشر به سابقه­ی تاریخی خود مانند جنگ‏های جهانی، استعمار، استبداد، فقر و ... در سطح جهان است؟ دوتلقی عمده از جهانی­شدن وجود دارد:

1-1 در جامعه شناسی و علوم سیاسی اصطلاح جهان‏گرایی[4] وجود دارد. براساس این اصطلاح ما اکنون در میان         یک مرحله­­ی تحولی ریشه‏ای  قرار داریم که با برداشت‏های پیشین از جامعه، همه چیز را می‏روبد و در اثر آن مسائل سیاست داخلی از جمله سیاست‏های بودجه و مالیات، امنیت اجتماعی، عدالت اجتماعی و دموکراتیزه شدن، اصلاحاتِ ریشه‏ای را می‏طلبند. براین اساس با اضمحلال اقتصادهای ملی، حکومت‏ها و ساختارهای اجتماعی شناخته‏شده یا با بیانی دیگر با فرسایش نظام مدرن[5] مواجهیم. به این ترتیب جهانی­شدن نه تنها مرحله‏ای از یک نظامِ نوینِ پیوسته‏ی تکامل یابنده، بلکه مبارزه‏طلبی آن را توصیف می‏کند زیرا دلالت بر شکل نوینی از جامعه دارد. این­گونه نظریه‏پردازی‏های بزرگ درباره­ی جهانی‏شدن، توجه به مسائل عمومی جهانی را بیش از پیش برانگیخته و از سوی آنتونی گیدنز به نظریه­ی عمومی اجتماع تعمیم یافته ‏است. ]1[

این نظریه بسیاری از پشتوانه های تئوریک جهانی­شدن را زیر سؤال می­برد. هم­چنین  این نگرش اغلب برای تحلیل پویایی روند جهانی­شدن تنها حدس‏های کلی و استعارات و مثال‏هایی را عرضه می­کند. درباره­ی علیّت جهانی‏شدن نیز وحدت وجود ندارد. عده‏ای همچون گیدنز جریان‏های مالی، نوآوری‏های فنی، مبادلات فرهنگی و تصمیمات دولت‏ها را علت جهانی‏گرایی برمی­شمرند و عده­ای دیگر آرمان دست‏یابی به بازار آزاد را علت جهانی‏شدن می­دانند.

2-1 در مقابل این دیدگاه موج دیگری در حال شکل‏گیری است که می‏توان آن را به عنوان اقتصاد سیاسی جهانی‏شدن توصیف کرد و به پویایی درهم­تنیدگی فزاینده­ی بین‏المللی می‏پردازد که از درگیری‏های میان تمایل به حفظ قدرت سیاسی و علایق اقتصادی در جهت گسترش بازار ناشی می شود. از این منظر رابطه­ی بازار با حکومت­ها به سه شکل است:

1-2-1 دولت‏ها و حکومت‏ها می‏توانند در تولید و توزیع رفاه و جایگاه‏های سرمایه‏گذاری مؤثر واقع شوند و به این وسیله مشروعیت قانونی در نظر مردم بدست آورند.

2-2-1 عملکردهای بازار جهانی‏شده بر توزیع قدرت میان دولت‏ها و گسترش رفاه میان گروه‏های اجتماعی مؤثرند.

3-2-1 حکومت‏ها  با کمک بازارها و همکاری با یکدیگر یا با پشتیبانی سازمان‏های بین‏المللی و اتحادیه‏های منطقه‏ای، دایره­ی کنش‏های خود را گسترش می‏دهند.

جهانی­شدن با این پیش­شرط‏ها نه منطق به­هم­پیوسته‏‏ای دارد و نه وضعیت بازگشت‏ناپذیریست، بلکه بخشی از نتایج فرآیندهای بازار و وضعیت جغرافیایی را در بر می‏گیرد که برای بانک‏ها و بنگاه‏های بین‏المللی عرصه‏های فعالیت نوین را فراهم می‏کند (کلاوس مولر، 1384: 18-20).

پذیرش هریک از نظرات فوق اقتضائات خاص خود را به همراه دارد. اگر آنگونه که گیدنز می‏نمایاند جهانی‏شدن یک نوع انقلاب نظری ناشی از گوناگونیِ­ ناهمبسته‏ی جهانِ بی‏مرز  باشد بسیاری از دستاوردهای بشری زیر سؤال رفته و از درجه اعتبار ساقط می‏‏شود. اما اگر تلقی دوم را بپذیریم جهانی شدن حلقه­ی آخر تجربیات پیاپی بشر در زندگی اجتماعی خود برای تحقق زندگی سعادتمندانه است. از این منظر تمامی دستاوردهای گذشته بشر معتبر است مگر آنکه خلاف آن به اثبات رسد. به نظر می‏رسد رویکرد دوم با جریان واقعی جهانی‏شدن سازگاری بیشتری دارد. اندیشمندان عرصه‏های مختلف با نگاهی مثبت به دستاوردهای پیشین زندگی بشر می‏نگرند و از آن‏ها در تعاملات فراملّی خود استفاده می‏کنند. بسیاری از اقدامات کلان در عرصه­ی جهانی‏شدن از جمله تأسیس نهادهای بین‏المللی و جهانی در حوزه‏های مختلف در ادامه­ی نهادهای گذشته هستند و به نوعی درصدد رفع نقایص این نهادها هستند نه مبارزه با آن­ها. به عنوان نمونه سازمان ملل پس از جنگ جهانی دوم با هدف تأمین صلح و امنیت جهانی، بانک جهانی برای کمک به کشورهای خسارت زده ناشی از جنگ جهانی دوم، سازمان تجارت جهانی برای گسترش حوزه­ی عمل پیمان گات ایجاد شده‏اند. ]2[

با پذیرش این نگاه در مورد فرآیند جهانی‏شدن می‏توان در مورد حوزه­ی خاص حکمرانی جهانی نیز چنین تلقی را داشت. بنابراین حکمرانی باید نتیجه­ی تحولات تاریخی و تجربه­ی بشر در حل مسائل جهانی خود باشد. این امر به معنای ایجاد نهادهای جدید نیست بلکه به معنای تعریف این حوزه در بستر تاریخی حکومت‏های جهانی و مسائل آن می‏باشد.

2-   آیا جهانی‏شدن، فرهنگ واحدی را ارائه می‏دهد یا فرهنگی متکثر و متشتت؟

اکنون با پذیرش فرآیند تکامل جهانی­شدن این سؤال مطرح می‏شود که پدیده‏ای چندوجهی هم‏چون جهانی‏شدن آیا به سمت وحدت رویه و یگانگی پیش می‏رود یا به سمت تکثر و تعدد دیدگاه‏ها؟ این تکثر دیدگاه­ها از دو جنبه ناشی می‏شود:

1-2 حوزه‏های مختلف جهانی‏شدن مانند فرهنگ، اقتصاد، سیاست، آموزش به لحاظ گویش علمی و شیوه­ی بیان و استدلال، روش‏های خاص خود را دارند. به عنوان نمونه مسئله‏شناسی و تکنیک‏های حل مسئله در هر یک از علوم فوق متفاوت است. در حالی که اقتصاد یک علم پسینی است حوزه­ی آموزش مبتنی بر گزاره‏های آینده‏نگر است. اکنون پدیده‏ای چند بعدی چون جهانی‏شدن بر اساس کدامیک از گویه‏های علمی ساخته خواهدشد؟ پاسخ به این پرسش در مطالعات میان­رشته‏ای علوم و دانش مطرح است که خود سخنی مفصل است.

2-2 جنبه­ی دوم تکثر فرهنگی در جهانی‏شدن ناشی از جغرافیای انسانی است. با گسترده شدن ارتباطات انسانی و ورود فرهنگ‏های مختلف به تعاملات جهانی احتمال بروز برخوردهای فرهنگی ناشی از اختلافات قومیتی، اجتماعی، مذهبی، تاریخی و ... بیشتر می­شود. نتیجه این برخوردهای فرهنگی چهار شکل است:

1-2-2 شکل‏گیری فرهنگی جدید منجر به تعاملات دو طرف

2-2-2 مخلوطی از فرهنگ‏های مختلف که اجزای آن به شکل ناهمگون از فرهنگ‏های گوناگون کنار هم چیده شده‏اند.

3-2-2 تقابل و تعارض فرهنگی به معنای حل نشدن اختلافات فرهنگی

4-2-2 حذف یک فرهنگ و استیلای فرهنگ دیگر بر فرهنگ رقیب (خنیفر و همکاران،1389) ]3[

گرچه خنیفر و همکارانش حالت دوم را با عنوان حالت گزینش آگاهانه و انتخاب به عنوان بهترین حالت می‏دانند ولی به نظر نگارنده عناصر فرهنگی اگر نتوانند با یکدیگر تعامل داشته باشند و به شکل فرهنگی واحد ایجاد شوند امکان تداوم ندارند. جالب اینجاست که در گفتمان جهانی­شدن برای هر یک از موارد فوق نمونه­های متعددی وجود دارد. ]4[

بسیاری از اندیشمندان جهانی‏شدن را یگانه روندی می‏دانند که به سمت جامعه­ی جهانی فراگیر در حال حرکت است. برخی بعد اقتصادی جهانی‏شدن یعنی اندیشه­ی سرمایه‏داری و برخی دیگر بعد تکنولوژیک و فرهنگی یعنی انقلاب در تکنولوژی ارتباطات را عامل یگانگی جهانی می‏دانند. بر این اساس ظهور فرهنگ جهانی یا نظم جهانی واحد معمولاً بیشتر به شکل نزدیکی دولت‏های موجود به یک مدل سیاسی واحد مطرح است تا ظهور یک دولت جهانی یگانه. این برداشت‏های صلح جویانه به جهانی کم و بیش منسجم ختم می‏شود (مان،1383: 87 و 88). مایکل‏ مان در مقاله­ی خود به اندیشمندان این حوزه نمی‏پردازد ولی بنیامین باربر[6]، بوسا ابو[7] و هالتون[8] از جمله معتقدان به این نظر هستند.

      در مقابل این دیدگاه گروهی چون هانتینگتون[9] و مایکل مان[10] جهانی­شدن را روندی چندگانه می‏دانند: جهانی شدن همانطور که ادغام می‏کند باعث تجزیه و فروپاشی هم می‏شود. جهانی­شدن نابرابری و تضادهای موجود در غرب و شمال را در مقیاس جهانی رواج می‏دهد سپس مسائل جنوب و نیز روابط شمال- جنوب را به آن می‏افزاید. برخی تأکید می‏کنند که نظام جهانی سرمایه‏داری به مجرد این­که در هر یک از قدرت‏های مسلط آن دچار ضعف و سستی شود، تناقض­ها و تضادهای خاص خویش را بروز می‏دهد. این دیدگاه تأکید می‏کند که جهانی‏شدن چندگانه هم عامل نظم است و هم عامل پراکندگی. جنگ سرد عاملی قلمداد می‏شود که جهان را دو قسمت کرد و در عین حال نظم را به هر کدام از طرفین برگرداند. هم چنین تحلیل‏های فراوانی درباره­ی «بی نظمی جدید جهانی» مطرح است (مان،1383: 88).

مشاهدات فعلی نشان می‏دهد که رویکرد دوم یعنی جهانی‏شدن چند وجهی به عرصه­ی واقعیت نزدیک‏تر است. وقوع جنگ‏های گسترده نشان از تعارضات شدید میان جریان‏های مختلف در جهانی‏شدن است. علاوه بر این حل نشدن بسیاری از مسائل و در عین حال عمیق‏تر شدن برخی تعارضات مانند فقر و بی عدالتی در سطح جهان در روابط کشورهای شمال–جنوب نشان از عدم هم­گرایی فرآیند جهانی‏شدن دارد. فرآیند جهانی‏شدن علی­رغم    به­کارگیری ابزارهای مختلف برای هم­گرایی کشورهای جهان به سبب دو علت که در ابتدای بخش گفته شد، روند یگانگی و اتحاد را در پیش ندارد.

      نتیجه­ی چندوجهی­ بودن فرآیند جهانی­شدن در موضوع حکمرانی جهانی ظهور یک ساختار چندبعدی در این حوزه است. حکمرانی و مدیریت جهانی به تبع اصل جهانی‏شدن، چندوجهی خواهد بود. یعنی انتظار یک ساختار تک‏وجهی برای اعمال مدیریت در جهان دور از ذهن است  اما مدیریت مسائل جهانی از طریق تعاملات قطب‏های مختلف جهانی میسر خواهد بود. بنابراین مدل آتی حکمرانی جهانی برآیند تعاملات و تقابلات قطب‏های موجود در این حوزه خواهد بود.

3- آیا مسئله­ی حکمرانی جهانی در سیر تاریخی اندیشه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی زندگی بشر مسئله‏ای نوظهور است یا سابقه­ی تاریخی دارد؟

گرچه جهانی‏شدن متعلق به سده­ی اخیر است ولی با نگاهی به تاریخ اجتماعی و سیاسی بشر می‏توان رگه‏هایی از حکمرانی جهانی را پیدا نمود. آنچه که در این نگاه به عنوان تاریخچه­ی حکمرانی جهانی مورد نظر قرار می‏گیرد مسائل فرامرزی کشورها و ملّت‏هایی است که بیش از یک ملّت یا دولت در آن درگیر بوده ‏است. از هنگامی‏که جهان به امپراتوری‏های بزرگی چون ایران و روم باستان تقسیم شده بود می­توان مسئله­ی حکمرانی جهانی را مشاهده نمود. علاوه بر این تمدن‏های کهن، اندیشه‏های دینی با خصوصیت جهان‏نگری خود همواره درصدد گسترش در سطح جهان بوده‏اند. ایده­ی این­که جهان به صورت یک جامعه واحد درآید و یا حداقل به صورت بالقوه اینچنین شود، تاریخی طولانی داشته که در آن سخن از بهشت جهان‏شمول روی زمین و یا پادشاهی خداوند بر روی زمین گفته شده‏است. در برخی از جنبش‏های جدید مذهبی نیز گام‏هایی مشخص برای دستیابی به سازمان‏های جهان‏شمول مذهبی، برداشته شده‏است (رابرتسون،1380: 186). از این زاویه تمام تلاش‏های صورت گرفته برای اعمال حاکمیت و مدیریت مسائل جهانی در تاریخ حیات بشر پیشینه و سابقه­ی موضوع حکمرانی جهانی به شمار می‏رود.

      قدیمی‏ترین مدل در نظام حکمرانی جهان نقش‏آفرینی امپراتوری‏های بزرگ در مسائل جهانی است. رابرت کاکس[11] امپراتوری را «تسلط یک کشور بر دیگر کشورها با هدف تغییر رفتار خارجی آن­ها و تضمین حداقل اشکال پذیرفته شده از رفتار داخلی آن­ها» تعریف می‏کند. هارت[12] و نگری[13] امپراتوری را  نه مرکز قدرت سرزمینی با مرزهای مشخص بلکه دستگاه فرمانروایی غیرمتمرکز و غیرسرزمینی می‏دانند که مدیریت‏کننده­ی هویت‏های مختلط، سلسله مراتب منعطف و تبادلات متکثر از طریق شبکه‏های منعطف فرماندهی و هدایت است. نکسون[14] و رایت[15] نیز روابط مرکز پیرامون را جزیی مهم از ساختار امپراتوری به حساب می‏آورند (رمضان‏زاده و مسعودی، 1388) ساختار حکومتی این امپراتوری‏ها عبارت بوده ‏است از وجود یک حکومت مرکزی و در ذیل آن­ها تقسیم جغرافیای حکومت و اداره­ی ممالک و مناطق مختلف زیر نظر حکومت مرکزی. در این نوع از حکومت اگر چه به لحاظ جغرافیایی، فرهنگی، دینی و حتی اقتصادی مناطق مختلف یک امپراتوری با یکدیگر تفاوت داشته‏اند ولی حکومت مرکزی بر تمامی این خرده فرهنگ‏ها استیلا داشته و به عنوان فرهنگ رسمی و اصلی که همگان تابع آن بوده‏اند، لازم‏الاجرا بوده ‏است. بدین ترتیب فرهنگ رسمی هر امپراتوری ابتدا به حذف و هضم خرده­فرهنگ‏های خود پرداخته و سپس به رقابت با امپراتوری دیگر می‏پرداخته ‏است. مسائل جهانی عموماً نه از طریق مشارکت بلکه از طریق مبارزه حل و فصل شده است. این دوره از تاریخ جهانی فاقد هرگونه نشانه مؤثر از ملّت‏ها و فرهنگ‏های غیرحاکم است.

      دوره­ی بعدی دوره­ی استعمار است. این دوران پس از فروپاشی امپراتوری‏های بزرگ و هم­زمان با وقوع رنسانس علمی به اوج خود می‏رسد. در این دوران کشور قدرتمند، کشور ضعیف‏تر را تحت سلطه خود گرفته، بر آن حکومت می‏­کرد. ریشه­ی استعمار غالباً اقتصادی و امنیتی بوده ‏است. به عبارت دیگر کشورهایی که منابع اقتصادی مناسبی داشته‏اند، غالباً هدف استعمارگران بوده‏ است. هم­چنین موقعیت مناسب ژئوپلتیک یک کشور نیز طمع استعمارگران را برمی­انگیزاند. تفاوت عمده­ی این دوران با دوره­ی امپراتوری‏ها پررنگ‏تر شدن نقش خرده­فرهنگ‏ها و خرده نظام‏های تحت استعمار بوده ‏است. استعمارگران به تدریج دریافتند حکومت‏های محلی دست نشانده منافع بیشتری را عاید آنها می‏نمایند. بنابراین اجازه تشکیل حکومت‏های محلی را به شرط تبعیت محض و تأمین منافع صادر نمودند. نتیجه این امر بروز فرهنگ‏های کوچک‏تر در عرصه­ی سیاسی و فرهنگی است. این بروز اندک گام‏های ابتدایی تغییر در حکمرانی جهانی است.

       مرحله­ی بعد از فروپاشی نظام استعماری، بلوک‏بندی و جناح‏بندی است. در این مرحله کشورهای ابرقدرت کشورهای مستقل ضعیف‏تر را به اتحاد با خود مجبور می‏کردند. این اتحاد اجباری در عین این­که استقلال نسبی کشور ضعیف را به رسمیت می‏شناخت او را مجبور می­کرد تا در مسائل کلان جهانی تابع کشور قدرتمند قطب خود باشد. این مرحله نیز مرحله­ی دیگری در تاریخچه­ی حکمرانی جهانی است.

مرحله­ی بعدی که دوران کنونی را در بر می‏گیرد حل مسائل جهانی از طریق سازمان‏های بین‏المللی است. پس از جنگ جهانی دوم سازمان ملل متحد با هدف تأمین امنیت جهانی و پیشگیری از وقایعی همچون جنگ جهانی تشکیل شد. اگر چه این سازمان به ظاهر برآیند نظرات جامعه جهانی است ولی فرآیند تصمیم‏گیری و اقدام این سازمان نیز تابع تصمیمات کشورهای ابرقدرت است. در نتیجه می‏توان گفت کشورهای قدرتمند پس از دوره­ی استعمار و بلوک‏بندی برای پیشبرد اهداف خود در سطح جهانی و حل مسائل مطابق میل و خواست خود از ظرفیت سازمان‏های بین المللی استفاده می­کنند. این نهادها در عرصه­های مختلف اجتماعی، اقتصادی، امنیتی، سیاسی و ... به فراخور توان کشورهای ابرقدرت و نیاز این کشورها طراحی شده، مشغول فعالیت هستند. اگر چه کشورهای مختلف در این سازمان ها عضویت دارند و حتی از منافع آنها نیز بهره‏مند می‏شوند ولی در حل مسائل جهانی نظرات کشورهای قدرتمند اجرا می‏شود.

      تفاوت اساسی میان امواج پیشین و کنونی جهانی‏شدن در ابتکارات سیاسی قرن بیستم است که گسترش و جهانی­شدن دموکراسی را به عنوان تنها الگوی حاکمیت قانونی و بر پایه­ی یک نظام بین‏المللی، با سازمان‏های مربوط و عضویت همه­ی کشورهای جهان، هم چون بخشی از ساخت جهانی­شدن مطرح می‏کند. دومین تفاوت مهم موج کنونی جهانی­شدن با امواج پیشین که در چارچوب قدرت های جهانی قدیم، دولت‏های استعماری و امپراتوری‏های تاریخی به حرکت درآمده، توانمندی کنش سیاسی توأم با همکاری چندجانبه است. تعیین و تأمین نیازمندی‏های عمومی جهانی مستلزم قرار داشتن در مراکز تصمیم‏گیری است. نکته­ی بسیار مهم این است که پرنفوذترین تشکیلات در بین این سازمان‏ها آن­هایی هستند که کشورهای ثروتمند برای کشورهای ثروتمند بنیان گذارده­اند. (کلاوس مولر، 1384: 23)

      بنابراین فرآیند حکمرانی جهانی در عصر حاضر مبنی بر الگوی دموکراسی، تعمیم یافته‏ است. همانطور که دموکراسی می‏تواند از طریق نهادهای اقتصادی و اجتماعی به انحراف کشیده شود حکمرانی جهانی نیز تحت تأثیر شرایط اقتصادی و سیاسی کشورها خواهد بود. این نکته ثابت شده است که قدرت سیاسی و اقتصادی به یکدیگر پیوند خورده‏اند. اما باید در نظر داشت که حکومت‏ها دارای توانمندی یکسانی نیستند. مشارکت موفقیت­آمیز در روند جهانی شدن، موکول به امتیازات نهادینه­شده و ظرفیت‏های سیاسی کشورهاست که توزیعشان دیرزمانیست به شدت نابرابر بوده‏است. خطرات جهانی­شدن و آسیب‏پذیری نسبت به تکانه‏های بیرونی در کشورهای ضعیف محسوس‏تر است. برعکس قدرت ساختاری یعنی توانایی اشکال مناسب کنشی، برخورداری از زیربناها و پیوندهای لازم برای تأثیر بر روند جهانی‏شدن در کشورهای نیرومند اقتصادی متمرکز شده‏است (همان). نتیجه این شرایط انحراف فرآیند حکمرانی جهانی به سمت اهداف و تمایلات کشورهای قدرتمند خواهد بود (برژینسکی، 1383: 197). ]5[

      آینده­ی حکمرانی جهانی چندان روشن نیست. ممکن است روند موجود تا نهادینه شدن ساختار فعلی ادامه یابد و یا اعتراضات رو به گسترش نسبت به این فرآیند، موجب ظهور و بروز قدرت‏های جدید و تغییر در ساختار مشارکت‏کنندگان جهانی گردد. سناریوی قابل تصور دیگر تعارض قطب‏های جدید با ساختار فعلی و از بین‏رفتن ساختار فعلی و ایجاد نظمی نوین خواهد بود. اینکه در آینده چه اتفاقی می‏افتد از نظر اندیشمندان این حوزه نیز نامشخص است. ]6[

      واضح است که به هر روی در آینده مدیریت و حکمرانی جهانی و الگوی کامل این امر، حکومتی تحت ولایت انسان کامل و معصوم است. چنین حکومتی از هرگونه ظلم و بی‏عدالتی به دور خواهد بود و موفقیت توأم با آن خواهد بود. این حکومت مبتنی بر ازرش‏های انسانی است لذا از پذیرش همگانی برخوردار خواهد بود. حکومت جهانی موعود منتظر برپایه­ی عدالت، توحید و کرامت انسانی خواهد بود (خنیفر و همکاران،1389). این­که چه سازمان‏ها یا نهادهایی برای اداره­ی حکومت تعبیه خواهند شد از جمله مسائلی است که باید مورد بررسی دقیق­تر قرار گیرد که از مجال این مقاله خارج است.

      اکنون باید به این پرسش پاسخ داد که در شرایط فعلی حکمرانی جهان که می­توان از آن به عنوان مشارکت کنترل­شده  نام برد، چه کشورهایی می‏توانند نقش‏آفرین باشند.

4-   کشورها برای نقش آفرینی در حکمرانی جهانی باید از چه ویژگی‏هایی برخوردار باشند؟

کشورهایی که خواهان مشارکت مؤثر در فرآیند حکمرانی جهان هستند باید حائز ویژگی‏هایی باشند که چنین امکانی را در اختیار آنان قرار دهد. این ویژگی‏ها از نظر مایکل مان تحت عنوان منابع قدرت اجتماعی شناخته می­شوند. کشورهایی می توانند در مشارکت جهان نقش‏آفرین باشند که دارای این توانمندی‏ها هستند. نقش‏آفرینی مؤثر نیازمند به­کارگیری ابزار مناسب است. در بخش بعد، ابزار اعمال مدیریت که کشورهای مختلف از آن بهره می‏برند، ارائه می‏شود.

1-4  قدرت اقتصادی

برخورداری از اقتصادی قدرتمند اولین مؤلفه کشورهایی است که در عرصه­ی جهانی به اعمال نظر و قدرت   می­پردازند. قدرت اقتصادی شامل دو بخش است: اولاً این قدرت باید در حوزه­ی نظام‏سازی و مدیریت جامعه نمایان شود. ثانیاً اقتصاد قدرتمند باید در حوزه­ی نظری نگرشی جهانی و برتر نسبت به سایر مکاتب اقتصادی داشته ‏باشد. تاریخ اندیشه‏های اقتصادی نشان از نگرش‏های مختلف به تعاملات اقتصادی انسان‏ها دارد. اندیشه­ی مرکانتیلیسم[16] با توجه به ذخیره و انباشت طلا در عمل، زمینه‏ساز استعمار کشورها و دزدی منابع اقتصادی کشورهای مختلف شد. مرکانتیلیسم در دوران رشد سرمایه‌داری در غرب بویژه هم‌زمان با کوشش‌های استعماری اروپاییان در مستعمراتشان پدید آمد و به آنان بسیار کمک کرد و حتی در سیاست‌های اقتصادی قرن بیستم تأثیر گذارد، چنان‌که بسیاری از سیاست‌های این عصر از این مکتب برآمد (حاجیان‏پور،1388) اندیشه­ی کمونیسم اشتراک منابع را ایجاب می‏کند و در عمل برای مدیریت این منابع مشترک یک قدرت متمرکز مورد نیاز خواهد بود. این نگاه در تعاملات اقتصادی جهانی به حضور یک قدرت اقتصادی بلامنازع که بقیه کشورها را به اطاعت خود وادار کند، نیاز دارد. اندیشه­ی سرمایه‏داری با هدف کسب سود از هر طریقی رقابت اقتصادی جهانی را ایجاب می‏کند. سرمایه­داری رسماً  فراملیتی است (مگداف،1383: 16) هدف از آن کسب سود از هر نوع بازاری صرف نظر از موانع ملّی، منطقه‏ای، مذهبی و سایر محدودیت‏ها در همه جا است (مان،1383: 90) این نگاه، رقابت بی­رحمانه و حتی ناعادلانه اقتصادی در سطح جهان را ایجاب می‏کند. اندیشه­ی اقتصادی اسلام مبتنی بر عدالت و کرامت انسانی است. این اندیشه نیز نگاهی جهانی دارد و طبیعتاً نظام اقتصادی مبتنی بر آن با نظام فعلی جهانی متفاوت است.

      اگر کشوری بخواهد از مؤلفه قدرت اقتصادی برخوردار باشد، لازم است اندیشه­ی اقتصادی آن کشور نگرش جهان‏پذیر و نظام‏ساز داشته‏باشد. پذیرش جهانی اندیشه­ی اقتصادی یک کشور موجب نفوذ کشور در سطح افکار نخبگان جهانی می‏شود و از این طریق در مدیریت جهانی قدرت نقش‏آفرینی بیشتری می‏یابد.

      برخورداری از نظام اقتصادی قدرتمند که بتواند نیازهای افراد بیشتری را پاسخ دهد، مؤلفه­ی دیگر قدرت اقتصادی است. اگر کشوری مدعی برخورداری از قدرت اقتصادی است باید در درجه­ی اول مشکلات معیشتی و اقتصادی افراد را حل کند. هرچه یک کشور بتواند نظام اقتصادی کارآمدتری در داخل مرزهای خود در درجه اول و در سطح فرامرزی در درجه دوم ایجاد نماید، نقش مؤثرتری در حکمرانی جهانی خواهد داشت. به این نکته باید توجه داشت که کارآمدی نظام اقتصادی به معنای کارایی بیشتر اقتصاد در تولید و توزیع و رفاه بیشتر در مصرف است. نظام اقتصادی قدرتمند حداقل از دو جهت موجب اثرگذاری بیشتر یک کشور در عرصه­ی جهانی می‏شود. از یک سو کشورهای فقیرتر را با هدف حل مشکلات اقتصادی به سمت خود جذب می‏کند و کشورهای فقیرتر با هدف جلب کمک‏های مالی و بعضاً فکری، جذب کشورهای ثروتمند می‏شوند. در سوی دیگر کشورهای قدرتمند می‏توانند با صرف منابع مالی اهداف خود را در سطح جهان دنبال کند. این کشورها با تکیه بر اقتصاد برتر خود سازمان‏های بین‏المللی و نیز گروه‏های فرامرزی را در راستای اهداف خود به کار می‏گیرند.

      قدرت اقتصادی از مالکیّت بر برخی کالاهای‏ کمیاب یا کالاهایی که فرض می‏شود کمیاب است‏ استفاده می‏کند تا کسانی را که فاقد آ­ن­ها هستند وادار به رفتارهای خاصّی کند. به این ترتیب قدرت‏ اقتصادی از مالکیّت کالاهای مورد تقاضا به عنوان‏ اهرمی برای اعمال ‏نفوذ بر دیگران سود می­جوید (ملک احمدی، 1379). بنابراین کشورهایی که درصدد مشارکت مؤثر در حکمرانی جهان هستند لاجرم باید از مؤلفه قدرت اقتصادی برخوردار باشند. کشورهای ضعیف اقتصادی به ناچار باید تابع کشورهای قدرتمند باشند.

2-4 قدرت سیاسی و نظامی

بابیو در تعریف قدرت سیاسی، آن را «قدرت اجبار در معنای دقیق آن» می‏داند، پوگی[17] آن را صرفاً به عنوان«کنترل بر ابزار خشونت» تعریف می‏کند و بندیکس[18] تأکید دارد که‏ قدرت سیاسی، توان استفاده «مشروع» از خشونت‏ برای تحمیل اراده خود بر رفتار دیگران است. مایکل مان طبقه‏بندی مشابهی از قدرت ارائه می‏کند. او «چهار منبع قدرت اجتماعی» را منابع قدرت ایدئولوژیک، اقتصادی، نظامی و سیاسی می‏داند. همان‏گونه که دیده می‏شود مایکل مان میان قدرت «نظامی» و «سیاسی» تفکیک‏ قائل می‏شود و بر آن است که هریک از این دو، «شکل»کلّی خود را دارد. قدرت سیاسی همراه با نوعی سازماندهی به شکل «سرزمینی-متمرکز، ژئوپولتیک و دیپلماتیک» است و قدرت نظامی به‏ شکل قهری تمرکز یافته ‏است (همان).

چشمگیرترین تغییرات در دوران اخیر در روابط ناشی از قدرت سیاسی و نظامی پدید آمده ‏است (مان،1383: 97). قدرت نظامی به معنای برخورداری از توان اعمال زور و قدرت بر سایر کشورها با هدف تأمین منافع خود است. قدرت سیاسی در مقابل به معنای تأمین منافع خود از روشی غیر از اعمال زور و قدرت است. به عبارت دیگر کشورهای مختلف برای تأمین خود در سطح جهان از نهادهای رسمی بین­المللی و نیز نهادهای غیررسمی و بعضاً مخفیانه استفاده می‏کنند. اگر استفاده از این نهادها منجر به تأمین منافع کشورها نشد از گزینه­ی اعمال زور و مداخلات نظامی در سطوح مختلف بهره می‏برند.

      قدرت نظامی یک کشور صرفاً به معنای برخورداری از تسلیحات جنگی و ارتش‏های مجهز نیست بلکه به معنای توان بهره‏گیری از ابزارهای قهرآمیز همراه با خشونت است. تغییر تاکتیک‏های جنگی و نیز وارد شدن مؤلفه غیرنظامیان به درگیری‏های نظامی تعریف جدیدی از قدرت نظامی نشان می‏دهد (همان: 98).

      امروزه به نظر می‏رسد جنگ میان قدرت‏های بزرگ به منظور نابودی یکدیگر امکان کمی دارد. هژمونی نظامی آمریکا غرب را تقریباً یکسره در آرامش رها کرده‏است. جنگ میان دولت‏های اروپای غربی، یا میان آن­ها و آمریکا و یا میان ژاپن و هر کدام از آنها تقریباً غیرقابل تصور است. فروپاشی اتحاد شوروی هژمونی نظامی آمریکا را عمیق‏تر کرده‏است. اکنون آمریکا بیش از مجموع دوازده قدرت نظامی برای امور دفاعی خود هزینه صرف می‏کند. کشورهای شمال با پذیرش سلطه­ی نظامی آمریکا به عنوان شرط ضروری برای دفاع خود متحدان آمریکا شده‏اند ولی نباید چنین تصور شود که دامنه­ی این توافق به جنوب هم رسیده است. هنوز قدرت‏های عمده­ی منطقه‏ای وجود دارند که آمریکا نه می‏تواند آنها را تحمل کند و نه توانایی زیر فشار گذاشتن آنها را دارد (همان: 97). مایکل مان دو دلیل را برای ضعف قدرت نظامی آمریکا در مقابل قدرت‏های منطقه‏ای بر می‏شمارد:

نخست آرامشِ داخلیِ شمال، نظامی‏گری و تمایل آن را به جنگ و نیز توانایی آن را برای پذیرش تلفات جنگ کاهش داده است. در سال های اخیر آمریکا به این قناعت می‏کرد که از ارتفاعی مطمئن بمب بیندازد و از پیکارهای زمینی اجتناب می­کند.

      دومین ضعف را مان سلاح ضعیفان می‏نامد. تکنولوژی‏های هسته‏ای و شیمیایی و کشتار جمعی به قدرت‏های شمالی بویژه آمریکا برتری چشمگیری در اشکال سنتی جنگ داده‏ است ولی سلاح‏های سبک و کوچک به مبارزان کوچک‏تر توان نظامی ویژه‏ای داده ‏است. اکنون یک رزمنده می‏تواند با موشک اندازی 200 دلاری ضد تانک یک تانک یک میلیون دلاری را هدف قرار دهد. 11 سپتامبر نمونه­ی عالی از کاربرد سلاح ضعیفان است (همان: 99 و100)

      مؤلفه قدرت نظامی و سیاسی در سال­های اخیر نقش مهمی در فضای جهانی یافته است. پس از جنگ جهانی دوم اروپا درگیر بازسازی گسترده نظام اقتصادی و سیاسی خود بوده است. آمریکا نیز از یک سو به دنبال کمک به هم‏پیمانان اروپایی خود برای بازسازی بود و از دیگر سو با قدرت گرفتن شوروی و چین به عنوان بلوک شرق وارد جنگ سرد می‏شد. این فضا مانع بروز جنگ‏های جدید و گسترده می‏شد اما زمان کافی برای تجهیز قوا و نیز ریشه دواندن اختلافات را فراهم می­آورد.

      در سال‏های پایانی قرن بیستم غرب پس از یک دوره رشد و توسعه اقتصادی به تدریج با مشکلات ساختاری مواجه شد. از طرف دیگر بلوک شرق که پس از فروپاشی شوروی به یکباره ضعیف شده بود با ظهور چین و قدرت یافتن روسیه دوباره به نقش­آفرینی و تقابل با غرب روی آورد. این شرایط بستر مناسبی برای تبدیل اختلافات به جنگ‏های منطقه‏ای را فراهم می‏آورد. در آغاز قرن بیست و یکم آمریکا با حمله به افغانستان دوره­ی مجدد جنگ‏های نظامی را آغاز کرد. هرچه از این زمان می­گذرد نه فقط دامنه­ی جنگ‏ها و کشورهای درگیر کمتر نمی‏شود بلکه ماهیت جنگ‏ها از جنگ‏های منطقه‏ای به جنگ‏های فرا منطقه‏ای و بین‏المللی گسترش می‏یابد. در چنین شرایطی مؤلفه قدرت نظامی برای نقش آفرینی در مسائل جهانی بیش از گذشته خود را نمایان می‏سازد. نمونه­ی بارز این امر را در سال‏های اخیر در رفتار بلوک غرب می‏توان دید. غرب یعنی اروپا و آمریکا در حوزه­ی اقتصاد دچار بحرانی عمیق شده­اند که هنوز راه خروج مشخص از آن وجود ندارد. این بحران علاوه بر این که در حوزه­ی اجرا و نظام اقتصادی قابل مشاهده است در حوزه­ی نظری و تئوری‏های اقتصادی نیز وجود دارد. اما در حالی­که غرب دچار چنین بحرانی در حوزه­­ی اقتصاد است همواره در جنگ‏های مختلف این سال‏ها حضوری پررنگ دارد. اگر چه این حضور همراه با منافع اقتصادی گسترده است ولی نباید از نقش‏آفرینی مؤثر این کشورها در مسائل جهانی به واسطه­ی استفاده از قدرت نظامی خود غافل شد. به عبارت دیگر غرب با حضور نظامی خود دنبال جبران نقص مؤلفه­ی اقتصادی از طریق استفاده­ی گسترده از مؤلفه­ی قدرت نظامی است. ]7[

قدرت نظامی و سیاسی از پیچیده‏ترین مؤلفه‏های قدرت است. علی­رغم اینکه وجود ارتش‏های منظم و بزرگ و برخوردار از تجهیزات پیشرفته، نمایانگر وجود قدرت نظامی است ولی دلیل تامه به شمار نمی‏رود. به هر حال برخورداری از قدرت سیاسی و نظامی به معنای حضور سیاسی و استفاده از ابزارهای قهرآمیز و جنگی در مسائل جهانی در دهه­ی اخیر مهم­ترین مؤلفه­ی کشورهایی است که خواهان مدیریت جهانی هستند.

3-4 قدرت ایدئولوژیک :

از زمان امپراتوری روم، رهبران سیاسی از ایدئولوژی بهره گرفته‏اند تا از یک سو توده‏ها را ساماندهی کنند و آگاهی مشترکی را به اذهان آنان تزریق نمایند و از سوی دیگر ایدئولوژی‏های رقیب را نابود و یا از میدان به در کنند. کارکرد ایدئولوژی همانا کمک به ایجاد، حفظ، بسط و یا از هم پاشیدن جوامع سیاسی، دولت‏ها، امپراتوری‏ها و نظام‏های جهانی و محلی است .(Hybel, 2009) مایکل مان معتقد است قدرت ایدئولوژیک را کسانی به کار می‏برند که با ارائه­ی نظام‏های با معنا و مناسک بسیج‏کننده به جهانی که در آن زندگی می‏کنیم معنایی ملموس می‏بخشند. قدرت ایدئولوژیک، جنبش‏های نیرومند اجتماعی و جماعت‏های فرمایشی به وجود می‏آورد (مان،1383: 107). الکس هیبل معتقد است که بازیگران بین‏المللی قرن‏هاست که سودای آن دارند تا ساختار معنایی خاصی را در سطح جهان تبلیغ نمایند که بازتاب نظام اعتقادات، ارزش‏ها و اندیشه‏های آنان باشد؛ این بازیگران با ایمانی که به برتری نظام اعتقادیشان داشتند خود را به جهت اخلاقی موظف به ترویج آن می‏دانستند (Hybel, 2009).

قدرت ایدئولوژیک مبتنی بر این واقعیّت است که‏ ایده‏هایی با سرشتی خاص که توسّط اشخاص‏ صاحب اقتداری خاص صورت‏بندی شده‏اند، می‏توانند بر رفتار[و باورهای‏] افراد تأثیر بگذارند» بنابراین قدرت ایدئولوژیک اساساً قدرت‏ یا اقتدار تفسیر است؛ یعنی تفسیر بنیان‏ها و ویژگی‏های‏ یک ایدئولوژی خاص. قدرت ایدئولوژیک‏ صرف‏نظر از این‏که در زمینه­ی یک ایدئولوژی کلّی، یک ایدئولوژی خاص یا حتّی در جامعه‏ای باشد که‏ ظاهراً هیچ ایدئولوژی خاصّی در آن تفوّق یا سلطه‏ ندارد، قدرت تعیین حقّ و باطل، «خودی» و «بیگانه»، مقبول و نامقبول بدون اعمال اجبار فیزیکی‏ است. پس هم در جوامعی که ایدئولوژی خاصّی‏ حاکم است و هم در جوامع فرضی غیر ایدئولوژیک و حتّی در درون گروه‏های ایدئولوژیک در سطح پایین‏ اجتماعی، قدرت ایدئولوژیک در اختیار اشخاص‏ حقیقی یا نهادهایی است که می‏توانند هنجارها، باورها و ارزش­های اجتماعی را تفسیر، تعدیل یا تقویت کنند. این نکته بویژه در جوامعی که یک‏ ایدئولوژی رسمی مانند مذهب دولتی وجود دارد و نیز در برخی گروه‏های خاصّ ایدئولوژیک در جوامع‏ مختلف آشکارتر است. حتّی در جوامع مدرن‏ غربی مانند آمریکا نیز می‏توان نمونه‏هایی از آن را دید: رسانه‏های گروهی و صنعت سرگرمی (از جمله تصمیم‏گیرندگان اجرایی) که با گزینش برخی‏ اخبار و تصاویر خاص و ارائه­ی تصویری مثبت یا منفی از رویدادها و اشخاص، قدرت ایدئولوژیک‏ خود را اعمال می‏کنند؛ یا افراد برجسته نظیر رئیس‏ قبلی یا فعلی دولت یا اشخاص معروف مانند ستارگان سینما یا هنرمندان بزرگ که صرفاً با بیان‏ نظر خود می‏توانند آرمان خاصی را عملاً دنبال‏ کنند (ملک‏احمدی،1379).

کشوری که درصدد حضور در فرآیند حکمرانی جهانی است باید از ایدئولوژی جهانی برخوردار باشد. ایدئولوژی جهانی به معنای ایدئولوژی است که پذیرش جهانی داشته و جامعه­ی جهانی در سطح نخبگان و عموم مردم پذیرای آن باشند. تقریباً تمامی مکاتب فکری و حوزه های فرهنگی سودای جهان­شمولی را دارند ولی وجه تمایز ایدئولوژی‏های غالب با اندیشه‏های مغلوب در میزان پذیرش افراد در سطح جهانی است. ایدئولوژی‏های جهانی باید گفتمان جهانی، زبان مشترک جهانی و راه حل‏های مبتنی بر تجربه و خرد جمعی انسان‏ها داشته ‏باشند. این اندیشه‏ها و مکاتب فکری توان ارائه­ی چارچوب نظری مدرن برای حل مسائل بشری را دارند.

      مبتنی بر ایدئولوژی علم ، نظام، حقوق و نهایتاً فن ایجاد می‏شود. هرچه ایدئولوژی بتواند مراحل بیشتری از عینیت را بپیماید امکان پذیرش بیشتری را داراست. نظام تبلور یافته­ی هر ایدئولوژی در صورت موفقیت می‏تواند به پذیرش جهانی آن ایدئولوژی کمک شایانی نماید. علاوه بر این اگر یک ایدئولوژی بتواند مسائل جهانی را تحلیل و برای آن راه حل ارائه کند زمینه­ی گسترش خود را فراهم آورده است. نکته­ی بسیار مهم این است که قدرت ایدئولوژیک به هیچ عنوان از طریق ابزار نظامی یا اقتصادی قابل گسترش نیست بلکه این قدرت از طریق مفاهیم، ارزش‏ها و نظام تبلور یافته­ی آن شناخته شده و در صورت پذیرش افراد، گسترش می یابد.

      از دیگر عوامل مهم در قدرت ایدئولوژیک آینده‏نگری و آینده‏سازی آن است. ایدئولوژی قدرتمند باید بتواند در مورد وقایع آینده توضیح و آینده­ی مطلوب خود را ترسیم نماید. علاوه بر این باید بتواند بسترهای تحقق آینده­ی مطلوب در سطح جوامع انسانی را روشن کند. ایدئولوژی‏های فاقد آینده­ی مدون، در مقابل تحولات جهانی منفعل هستند و از این رو برای حکمرانی جهانی و طراحی نقشه­ی آینده­ی جهان فاقد کارایی هستند.

      ویژگی مهم دیگر قدرت ایدئولوژیک، توان گفتگو، مقابله و مناظره با سایر ایدئولوژی‏ها است. هر ایدئولوژی باید بتواند حوزه­ی گفتگوی خود با سایر ایدئولوژی ها را مشخص کند. علاوه بر این باید بتواند در حوزه­ی مسائل مشترک مانند انسان و سعادت بشری با رقبای خود مناظره کند و در موارد اختلاف باید بتواند با نفوذ سایر رقبا در پارادایم خود مقابله کند. این ویژگی موجب تمایز و شناخته­شدن یک ایدئولوژی در سطح جهانی است. اگر ایدئولوژی فاقد حد و مرز قابل تمایز از دیگر ایدئولوژی‏ها باشد سایر مؤلفه‏های قدرت (سیاسی و اقتصادی و نظامی ) موجب حذف آن شده و فرهنگ دیگری بر آن غلبه می­یابد.

      کارکرد اصلی قدرت ایدئولوژیک در انگیزه­بخشی و انسجام افراد برای حرکت در یک مسیر مشخص است. حرکتی که بدون منافع مالی و اقتصادی تداوم داشته و موجب رشد و بالندگی کشور در مؤلفه‏های سیاسی، اقتصادی و نظامی می‏شود. این فضا که در نتیجه­ی ایدئولوژی ایجاد می‏شود فرهنگ عمومی را شکل می‏دهد که خود باعث تقویت جایگاه یک کشور در تعاملات جهانی می‏شود.

از جمله مظاهر قدرت ایدئولوژیک، مظاهر فرهنگی و غلبه­ی فرهنگی است. اگر جهانی‏شدن به سمت جامعه جهانی واحدی در حرکت بود، جامعه­ی فرهنگی واحدی ایجاد می‏شد که از لحاظ هنجارها، یعنی نظام‏ها و کردارهای آیینی، نزدیکی‏های فراوانی داشتند. در واقع، درجاتی از هم­گرایی به سمت فرهنگی واحد و مختص به کشورهای شمال در عرصه‏هایی مانند مصرف‏گرایی، انسان‏گرایی لیبرالی و زبان انگلیسی در حال پیدایش است. فرهنگ مصرف‏گرایی از طریق کالاهای فرهنگی ارزان به سرعت در سطح جهان در حال گسترش است. این کالاها عبارتند از مد، نوشیدنی‏ها، غذای سریع و آماده، موسیقی، سینما و تلویزیون و کالاهایی از این دست که تقریباً در دسترس تمام مردم جهان هستند. این کالاها علی­رغم تطابق خویش با شرایط محلی در حال واژگونی بسیاری از هنجارها و آیین­های محلی است که بر حوزه‏های مهم اجتماعی مانند شیوه‏های ازدواج، مناسبات والدین و فرزندان و فرمانبری زنان غالب بوده ‏است. این گرایش به یکسان‏سازی بیشتر در عرصه‏های خرد زندگی مانند رفتار افراد و خانواده‏ها نمود داشته است تا عرصه‏های کلان مانند سیاست. احتمالاً این موضوع مهم‏ترین اثر وحدت بخش جهانی­شدن است، زیرا با کالاهای بسیار ارزان در زندگی خصوصی مردم مصرف‏گرایی سرمایه‏داری را در سراسر جهان رواج می‏دهد.

      دومین پدیده فرهنگی یعنی انسان‏گرایی لیبرال از طریق جنبش‏های سیاسی لیبرالی و سوسیال دموکراتیک، سازمان ملل، انبوه سازمان‏های غیردولتی و مفهوم حقوق بشر گسترش یافته‏است. این انسان‏گرایی غالباً غیرمذهبی و رنگ وبوی آمریکایی دارد. عامل زبان انگلیسی به عنوان رسانه­ی ارتباط عمومی در اکثر بخش‏های مدرن در حال پیشروی است. در مقابل این ابزارهای فرهنگی برای غلبه­ی فرهنگ غربی بر فرهنگ‏های دیگر دو جریان قدرتمند یعنی ناسیونالیسم قومی و نهضت‏‏های مقاومت مذهبی قرار دارند. این دو عامل مهم­ترین فرهنگ‏های مقابل با ایدئولوژی غربی بشمار می‏روند.

جمع بندی مولفه‏های قدرت

در علوم سیاسی مباحث مختلفی پیرامون موضوع قدرت و عوامل کسب قدرت ارائه شده‏است. ادبیات امروزین این شاخه­ی علمی به تفکیک بین قدرت نرم و قدرت سخت پرداخته است. در گذشته این علم بیشتر به تبیین قدرت به معنای عام می‏پرداخت. اندیشمندان مختلف مؤلفه‏های مختلفی را برای قدرت­مندی کشور برشمرده‏اند. مؤلفه‏های قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی و نظامی، قدرت ایدئولوژیک و فرهنگی وجه مشترک غالب نظرات اندیشمندان به شمار می‏رفت. برخی دیگر از موضوعات هم‏چون موقعیت ژئوپولتیک و ژئواکونومیک کشور، مشارکت در سازمان‏های بین‏المللی و برخورداری از رسانه‏های ارتباط جمعی از موضوعاتی است که در ادبیات علوم سیاسی بعضاً به عنوان مؤلفه‏های قدرت مورد بحث هستند ولی از نظر نگارنده این موضوعات جنبه­ی ابزاری برای اعمال قدرت دارند تا مؤلفه­ی توضیح دهنده­ی قدرت. این بحث در ادامه به شکل مفصل تر ارائه خواهد شد.

بررسی مجدد هر سه مؤلفه­ی قدرت نشان می­دهد که این موضوعات موجب قدرتمندی کشور می‏شوند. ظاهراً نمی‏توان این سه حوزه را در یک سطح دانست و میزان اهمیت آن­ها و نقش هر یک در قدرتمندی کشورها متفاوت است. قدر مشخص این است که کشوری قدرتمند است که در هر سه حوزه از سطح متوسط رقبای خود قدرتمند‏تر بود و در یک مورد شاخص باشد. در مقایسه بین کشورها، کشوری که چنین شرایطی را داشته باشد قدرتمندتر از رقبای خود شناخته می­شود. در عرصه­ی جهانی و بین‏المللی هرچه کشوری قدرتمندتر باشد توان مدیریت‏کردن بیشتر مسائل جهانی را داراست. بنابراین کشوری که درصدد حضور مؤثر در مدیریت جهانی است باید به دنبال تقویت مؤلفه‏های قدرت خود باشد.

      نکته­ی بسیار مهم این است که بسیاری از کشورها در عرصه­ی جهانی از قدرت کافی برخوردار نیستند ولی در سطح محدودتر و منطقه­ی خاص (اعم از مناطق جغرافیایی یا اتحادیه‏های سیاسی، اقتصادی، دینی و ...) نسبت به سایر کشورهای درون حوزه­، قدرتمندتر به حساب می‏آیند. در این شرایط این کشورها توان اعمال مدیریت در سطح منطقه‏ای را دارند و به اصطلاح قدرت منطقه‏ای به شمار می‏روند. بنابراین اولویت سیاست خارجی این کشورها باید تمرکز بر مناطق مؤثر و ثبات قدرت در منطقه باشد.

      همچنین در مواجهه با اتحادیه‏های مختلف نیز باید سطح برخورداری این اتحادیه­ها را از مؤلفه­های قدرت بررسی کرد و پذیرش الحاق با عدم الحاق کشور به چنین اتحادیه‏هایی باید مبتنی بر بررسی قدرت آن باشد. بسیاری از اتحادیه‏ها فاقد قدرت جهانی هستند و حضور در آنها باعث کسب قدرت نمی‏شود بلکه صرفاً در مواردی که امکان بهره‏برداری ابزاری از آنها ممکن است حضور در آن­ها توصیه می‏شود.

5-   آیا صرف داشتن مولفه­های قدرت امکان اعمال مدیریت در سطح فراملّی را برای کشورها فراهم می­آورد؟

پاسخ ابتدایی و اجمالی به این پرسش منفی است. بسیاری از کشورها علی­رغم برخورداری از مؤلفه‏های قدرت (چه در عرصه­ی جهانی و چه در عرصه­ی منطقه‏ای) در فرآیند مدیریت مسائل جهانی یا منطقه‏ای نقشی ندارند. علت این امر، نداشتن ابزار مؤثر اعمال مدیریت توسط این کشورها است. کشورها برای اعمال نفوذ خود نیازمند ابزارهای مناسب هستند. اگر کشوری دارای مؤلفه‏های قدرت باشد ولی ابزار مناسب برای اعمال قدرت را در اختیار نداشته باشد قادر نخواهد بود در مسائل جهانی مشارکت کند. نمونه­ی این مسئله، کشورهای توسعه یافته اروپائی و آسیایی هستند که علی­رغم برخورداری از مؤلفه قدرت اقتصادی در مسائل جهانی و حتی منطقه‏ای خود تابع قدرت‏های دیگر هستند. به عبارت دقیق‏تر مؤلفه‏های قدرت که پیش­تر بیان شد شرط لازم برای اعمال مدیریت جهانی است ولی شرط کافی در اختیار داشتن ابزار کارآمد و مؤثر است.کشورهای ابرقدرت کشورهایی هستند که در کنار مؤلفه‏های قدرت از ابزارهای کافی برای اعمال مدیریت نیز برخوردارند. این بخش به بررسی مهم­ترین ابزارهای اعمال مدیریت در سطح جهانی می‏پردازد.

      نکته­ی بسیار مهمی که در ابتدای این بخش لازم به یادآوری است تأکید بر ماهیت ابزاری موضوعات مورد بحث است. مواردی که در ادامه برشمرده می­شوند، ابزارهای اعمال مدیریت می­باشند. مهم­ترین ویژگی این ابزار این است که:

الف: مناسب با هر مسئله ابزار مناسب را باید به کار گرفت. یعنی برخی ابزارها برای برخی مسائل فاقد کارایی است.

ب: ابزار برای تحقق بهترین عملکرد قابل تغییر و روز آمدشدن هستند. بنابراین تغییر در ذات ابزارهای مورد استفاده قرار دارد.

ابزار اعمال مدیریت برای کشورهایی که خواهان مشارکت در مدیریت جهانی هستند، لازم و ضروری است. در ادامه به مهم­ترین ابزارهای اعمال مدیریت در سطح جهان می پردازیم:

v    سازمان­ها و نهادهای بین المللی

سازمان‏ها و نهادهای بین‏المللی مهم­ترین ابزار کشورهای قدرتمند برای پیشبرد اهداف خود در سطح جهان به شمار می‏روند. اهمیت این سازمان‏ها در مشروعیت­بخشی به خواست یک کشور در سطح بین‏الملل است. کشورها از طریق این سازمان‏ها خواسته‏های خود را تبدیل به خواست چندین کشور و حتی خواسته­ی جهانی می‏کنند. به بیانی دیگر کشورها می‏توانند از طریق همراه­کردن سازمان‏های بین‏المللی با خواست خود این موضوع را خواست کشورهایی متعدد (و حتی جامعه­ی جهانی) جلوه داده، از این منظر به آن مشروعیت بخشند. در چنین شرایطی مقابله با این خواست به مقابله با چندین کشور تبدیل می‏شود و از مشروعیت ساقط می‏شود. نمونه‏های متعددی از این­گونه رفتار کشورهای ابرقدرت را در سازمان ملل، شورای امنیت، بانک جهانی، آژانس بین المللی انرژی اتمی و ... در سال‏های اخیر می توان مشاهده نمود.

      سازمان‏ها و نهادهای بین‏المللی در حوزه‏های مختلف اقتصادی، سیاسی، امنیتی، اجتماعی، هنری، ورزشی و... وجود دارند. برخی از این سازمان‏ها در تقابل با یکدیگر هستند. در هر حوزه نهادهای مختلفی وجود دارند که از نظر سطح اهمیت و توان اجرایی در یک اندازه نیستند. برخی از نهادها بر کشورهای عضو الزاماتی را اجبار می‏کنند و در مقابل امکانات و تسهیلاتی را ارائه می‏دهند. این نهادها در مقابل تخطی کشورها از الزامات اجرایی تنبیه های مناسبی قرار می‏دهند و از این منظر کشورهای عضورا بیشتر ملزم به همراهی می‏کنند. این نهادها در مقابل سازمان‏ها و نهادهای داوطلبانه که فاقد پشتوانه­ی اجرایی بوده و غالباً به گردهمایی و هم‏اندیشی‏های دوره‏ای بسنده می‏کنند، از اثرگذاری بیشتری برخوردارند. علاوه بر این برخی از نهادها خصوصاً نهادهای اقتصادی در مقابل عضویت و استفاده از امکانات اقدام به اخذ حق عضویت و وضع جرائم مالی و اقتصادی می‏کنند. این نهادها از قدرت بیشتری برخوردار هستند. در بالاترین سطح اهمیت نهادهایی هستند که اجازه­ی استفاده از زور و اقدامات قهرآمیز علیه کشور دیگر را به اعضا می‏دهند. نهادهایی چون شورای امنیت از بالاترین سطح اهمیت برخوردار هستند. این نهاد اجازه انجام اقدامات قهرآمیز علیه کشورها را صادر می‏کند.

      باید به این نکته توجه داشت که صرف عضویت در نهادهای بین‏المللی حتی اگر در قدرتمندترین نهادها نیز باشد چندان برای کشورها به ابزار اعمال مدیریت تبدیل نمی‏شود. برای اینکه کشوری بتواند از ابزار نهادهای بین‏المللی استفاده کند باید در این نهادها عضویت مؤثر داشته باشد. عضویت مؤثر به معنای برخورداری از جایگاه اثرگذار در نهاد مزبور است. در بسیاری از این نهادها عضویت ساده فاقد اثربخشی است و کشور باید تابع نظرات کشورهای مؤثر باشد. جایگاه اثرگذار شامل ریاست، دبیرکلی، مأمور ویژه، دارنده­ی حق ویژه و مواردی از این دست است.

      نکته­ی دیگر که باید به آن توجه کرد نهادهای غیر رسمی است. در حالی­که بسیاری از مسائل جهانی از طریق نهادهای رسمی و مشخص مطرح و پیگیری می‏شود برخی نهادهای غیررسمی نیز در اعمال نفوذ کشورها مؤثرهستند. نهاد رسمی یعنی نهادی که دارای اساس‏نامه، خط مشی، اعضای مشخص، حوزه­ی کاری تعریف شده و تا حد امکان مقر دائمی و رسمی است. اگر نهاد فاقد ویژگی‏هایی از این دست باشد، نهاد غیر رسمی است. این گونه سازمان‏ها غالباً با توافق و اتحاد چند کشور پیرامون یک مسئله­ی خاص منطقه‏ای یا جهانی تشکیل می­شوند و از طریق اقدامات رسمی و علنی همراه با اقدامات غیرعلنی و مخفیانه منافع کشورهای متحد را در مسئله­ی مذکور دنبال و تأمین می‏کنند. ماهیت این­گونه نهادها به شکل کامل وابسته به مسئله ایست که حول آن شکل گرفته و با خاتمه­ی آن مسئله غالباً عمر این نهادها نیز به پایان می­رسد. این نهاد می‏تواند از دو یا چند کشور تشکیل و در تمامی سطوح سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی وارد عمل شود. عضویت مؤثر در این نهادها برای حل این گونه مسائل بسیار مهم است. ظهور این گونه سازمان‏ها و نهادها غالباً در شرایطی اتفاق می‏افتد که یک مسئله جنبه­ی حقوق بشری یا امنیتی به خود گیرد و منافع گسترده‏ای از کشورهای مختلف در این مسئله دخیل باشد. در غیر این صورت این سازمان‏ها غالباً مخفیانه و غیررسمی اقدامات خود را انجام می‏دهند.

      نکته­ی آخر در این خصوص نیز در مورد نهادهای اقتصادی در سطح جهانی مصداق دارد. شرکت‏های چند ملیتی و بنگاه‏های بزرگ اقتصادی بین‏المللی در سطح جهانی از مهم­ترین سازمان‏ها و نهادهای اقتصادی به شمار می‏روند که کشورهای قدرتمند برای پیشبرد اهداف خود از آنها بهره می‏برند. این شرکت‏ها از طریق همکاری بنگاه‏های اقتصادی چندین کشور به هماهنگ‏سازی منافع اقتصادی این کشورها با یکدیگر می‏پردازند. شرکت‏های چند ملیتی پیوند عمیق اقتصادی بین کشورها ایجاد می‏کنند و قدرت اقتصادی خود را در جهت منافع این کشورها به کار می‏گیرند. باید توجه داشت که این شرکت‏ها در بسیاری از مسائل اقتصادی بازوان مشروع و در عین حال بدون پوشش کشورهای قدرتمند برای تحقق اهداف خود به شمار می‏روند. به عبارت دیگر فراملیتی بودن این شرکت‏ها موجب می‏شود که در بسیاری از مسائل بین‏المللی درگیر باشند و در عین حال نمی‏توان رفتار آن­ها را به هیچ کشوری اختصاص داد. کشورهای قدرتمند اقتصادی در پوشش این شرکت‏ها در بسیاری از مسائل اقتصادی جهان نقش آفرینی و منافع خود را کسب می کنند (کاظمی،1384).

v    رسانه‏های ارتباط جمعی

ابزار دیگری که در حوزه­ی مسائل جهانی به شکل بسیار گسترده مورد استفاده قرار می­گیرد، رسانه‏های ارتباط جمعی است. کارکرد رسانه‏ها در عرصه­ی سیاست خارجی متفاوت با کارکرد آن‏ها در حوزه­ی سیاست داخلی است. مردم به عنوان جامعه­ی هدف، موضوعات داخلی را بهتر از موضوعات خارجی درک می‏کنند. از سوی دیگر بحث منافع ملّی در حوزه­ی سیاست خارجی به مراتب پررنگ‏تر و حساس‏تر از موضوع سیاست داخلی است. به همین دلیل، رسانه‏ها به دولت­مردان کشور متبوع خود اجازه می‏دهند برای توجیه افکار عمومی در موضوع سیاست خارجی مورد بهره برداری قرار گیرند (محکی، 1391).

      امروزه استراتژی رسانه‏ای جنبه‏ای حیاتی از سیاست خارجی دولت‏ها محسوب می‏شود. بویژه این که از دهه­ی نود میلادی، با فروپاشی نظام سیاسی دوقطبی، تلاش برای جایگزین ساختن نظام جدید جهانی، با اولویت گسترش یافتن دامنه­ی نفوذ آمریکا، شدت یافته است. ایالات متحده در این جهت، هم به ساز وکارهای نظامی، هم اقتصادی و هم فرهنگی نظر دارد. در نتیجه عرصه­ی روابط بین­الملل و سیاست خارجی کشورهای مختلف جهان، یک بوم­شناسی جدید، وسیع و بی­سابقه را در تاریخ معاصر خود تجربه می­کنند که در آن استراتژی فعال رسانه‏ای ایالات متحده، به گونه‏ای تازنده و فزاینده سعی دارد بنیاد تمامی عادت­ها، گرایش‏ها، ایده‏ها و ساختارهای قدیم نظام بین‏الملل را بر وفق مراد آمریکا تغییر دهد (همان).

      تمامی رسانه‏ها در تمامی حوزه‏های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی با کارکردهای مختلف خود با هدف تأمین منافع ملی به شکل پیچیده بر مردم اثر می‏گذارند. هدف اصلی این ابزار در تعاملات سیاسی و جهانی اقناع روانی و ذهنی مردم برای همراه‏سازی با هدف مطلوب است. دکتر بوسا ابو و نانسی ریون بورگ[19]با تأکید بر هویت مّلی، رسانه‏ها را در جهت تقویت و ارتقا این مسئله معرفی می‏کند. ابو می‏گوید: امروزه قدرت جهانی یک کشور، در توانائی‏اش در دیپلماسی رسانه‏ای کارآمد ظهور می­یابد. باتوجه به این که دیپلماسی رسانه‏ای، هویت برتر ملّی و تصویر بین­المللی مکمل آن را بنا می‏نهد و موقعیت جهانی کشور را متأثر می­سازد، سیاست خارجی باید در متن نقش دیپلماسی رسانه‏ای بررسی شود (ابو، 1385: 89-79).

نخستین استفاده از رسانه در سیاست خارجی، مربوط به بهره‏برداری دولت‏های اروپایی از مطبوعات می‏شود. در قرن نوزدهم با راه اندازی خبرگزاری‏های بین المللی که با کمک تلگراف سرویس‏های خبری اروپایی را تغذیه می‏کردند و به موازات آن­ها، ایجاد انحصارات خبری و مطبوعاتی در اروپا، روابط بین الملل تحت تأثیر ارتباطات قرار گرفت. با تأسیس رادیو و سینما، ابعاد جدیدی برای روابط بین الملل فراهم شد. فیلم­های سینمایی و داستان‏های رادیویی، مردم کشورهای دیگر و بویژه مستعمره­نشینان را جذب خود می­کردند. بدین ترتیب رفته رفته دیپلماسی سنتی با دیپلماسی عمومی (مبتنی بر انتقال فرهنگ، امکانات ارتباطی، آموزش و ...) تکمیل شد (محکی،1391).

      از دهه­ی 1940، انتقال اخبار داخلی و بین المللی از طریق تلویزیون، تحولی شگرف در روابط خارجی کشورهای پیشرفته به وجود آورد. برخی از مهم­ترین شیوه­های استفاده از رسانه­ها عبارت بودند از:

  • انتقال اطلاعات نظامی، امنیتی و سیاسی به کشور متبوع.
  • چاپ گزارش‏ها یا مقالات جانبدارانه­ی منفی یا مثبت در خصوص کشورهای مورد نظر.
  • توجیه و حمایت از سیاست‏های کشور بویژه در شرایط بحران و نیاز به زمینه‏سازی دخالت نظامی و عقد پیمان‏های استراتژیک و .... .
  • مخدوش نشان دادن سیاست‏ها یا چهره­ی کشور متخاصم یا غیردوست از طریق تصویرگری جنبه‏های منفی (همان).

      بعد از جنگ جهانی دوم، توجه پژوهشگران به کاربرد رسانه‏ها در روابط بین‏المللی افزایش زیادی می‏یابد. کارل نوردن ‏استرنگ[20] درباره­ی چگونگی کاربرد رسانه در سیاست خارجی، چهار دوره را از هم تفکیک می­کند:

  • دوره­ی خوش­بینی: بعد از جنگ جهانی اوّل، دوره‏ای ایده­آلیستی و آرمان‏گرایانه است که در آن، کوشش‏های جامعه­ی ملل متحد، به دور از واقعیت‏ها، بر نقش رسانه‏ها در تحکیم صلح دور می‏زد.
  • دوره­ی تهاجمی: بعد از جنگ جهانی دوم، شیوه­ی حمله­کننده و جنگ سرد آغاز می­شود. در این دوره، آمریکایی‏ها سیاست انزوا را کنار گذاشتند و با تمام قوا وارد عرصه­ی معادلات سیاسی شدند و سیاستی تهاجمی را در جنگ سرد در پیش گرفتند. لذا استفاده از رسانه بخشی از اصول سیاست خارجی آمریکا شد. تأسیس «صدای آمریکا» در سال 1941 و سپس «رادیو آزادی» و صدای «اروپای آزاد» در مونیخ نمونه‏هایی از اقدامات آن­ها در این دوران بود.
  • دوره­ی انتقاد: در اواخر دهه­ی 1960، با اعلام سیاست تنش­زدایی و ورود کشورهای جهان سوم به معادلات جهانی، دوره­ی انتقادنگر آغاز و توجه خاصی بر جلب توجه کشورهای جهان سوم برای کشاندن آن‏ها به سوی غرب می‏شود. هم­زمان نظریات انتقادی در مورد کاربرد رسانه‏ها در سیاست، در سطح ملّی و بین‏المللی از سوی بعضی از متفکران مطرح و باعث بروز شیوه‏های جدید مطالعات و تحقیقات در یونسکو شد. بعد از مدتی «سیاست‏های ملی ارتباطی» و «جریان متعادل اطلاعات» به عنوان سیاست­های جدید یونسکو مطرح شدند.
  • دوره­ی جهانی‏سازی: این دوره، عصر تحول نظام سرمایه­داری در جهت ایجاد یک بازار واحد جهانی است. از اوایل قرن بیستم، فرهنگ در کنار سایر کالاهای اقتصادی، جایگاه ویژه‏ای برای خود باز کرد و همراه با زمینه‏های سیاسی، نظامی و اقتصادی، رابطه‏ای اساسی و محکم بین فرهنگ و سیاست خارجی به وجود آمد. در این میان، رسانه‏ها و فناوری‏های نوین ارتباطی، علاوه بر کاربردهای سیاسی، نظامی و اقتصادی، به عنوان زیرساخت انتقال فرهنگ و معرفت، نقشی کم نظیر در سیاست خارجی پیدا کرده‏اند (همان).

v    متغیرهای ژئوپلتیک

از دیگر ابزارهای در اختیار کشورها برای اعمال مدیریت و نظر در تعاملات جهانی عواملی چون موقعیت جغرافیای، جمعیت و نیروی انسانی، منابع طبیعی و مواردی از این دست می باشد. این گونه موارد را عوامل محیطی می­نامیم چرا که  محیط و فضایی برای فعالیت بهتر یک کشور ایجاد می­کنند. عوامل محیطی غالباً اکتسابی نیستند بلکه به شکل خدادادی در اختیار کشورها  قرار می‏گیرند. نمونه‏هایی بسیار زیادی از این‏گونه عوامل وجود دارد که کشورهای مختلف در تعاملات منطقه‏ای و حتی جهانی برای پیشبرد منافع خود از آن بهره برده‏اند. موارد زیر برخی از نام­آشناترین موارد در جغرافیای سیاسی جهان است:

  • رودخانه­های متعدد بین­المللی مانند دجله و فرات
  • کانال پاناما تحت حاکمیت پاناما
  • تنگه­ی هرمز تحت مالکیت ایران
  • قومیت‏های مختلف مانند کرد، ترک، بلوچ
  • تنگه جبل طارق بین مراکش و اسپانیا
  • خلیج فارس

       دو اصطلاح نزدیک به هم در علوم سیاسی وجود دارد. جغرافیای سیاسی که شاخه‏ای از جغرافیاست که به رابطه­ی متقابل جغرافیا و علوم سیاسی می‏پردازد. ژئوپلتیک که به اثرگذاری متغیرهای جغرافیایی بر تصمیمات سیاسی می‏پردازد.

      جغرافیای سیاسی شاخه‌ای از علم جغرافیا است که تأثیرپذیری و‎‎تأثیرگذاری سیاست و قدرت در محیط جغرافیایی و ‏به بیان دیگر، تأثیر تصمیمات سیاسی بر‎محیط جغرافیایی را مورد کاوش و بررسی قرار می‌دهد. نقش ویژه­ی ‏جغرافیای سیاسی،‎ سازماندهی سیاسی فضا در سطح محلی، ملّی و منطقه‏ای است. نظر به این که یک کشور در بطن مطالعات جغرافیای سیاسی ‏جای دارد از پیوند سه عامل ملّت، حکومت و سرزمین، کشور تشکیل می‌شود؛ بنابراین همه موضوعات مرتبط با ‏این مفاهیم، مانند ریشه‌یابی مسائل‎‎قومی، جریان­های مهاجرت، تحلیل قدرت سیاسی نواحی شهری، تحلیل فضایی ‏قدرت سیاسی در سطح‎‎کشور، تقسیمات کشوری و رقابت‌های مکانی، دولت محلی، تمرکز و عدم تمرکز قدرت ‏سیاسی ‎جغرافیای انتخابات، از جمله مسائل مرتبط با کشور هستند که امروزه در جغرافیای سیاسی‏‎‎ مورد  توجه و ‏بررسی قرار می‌گیرند (مویر، 1379: 264 ). بررسی این مفاهیم در بستر زمان و مکان‎‎کمک شایان توجهی به روند اداره امور و کشورداری بهتر می‌کند.

      از طرف دیگر، در حوزه­ی مسائل جهانی نیز که قلمرو مطالعات ژئوپلیتیک است، به طور ‏سنتی درباره­ی مناسبات قدرت در سطح جهان و راه‌های‎‎دست‌یابی به قدرت جهانی و افزایش آن بحث و بررسی ‏می‌شود. در حال حاضر تحولاتی که در‎سیاست جهان روی داده است تنوع بیشتری به مباحث ژئوپلیتیک بخشیده و ‏این شاخه از‎‎جغرافیای سیاسی مفاهیم تازه و متنوعی را مورد بحث قرار می‌دهد. ‏ژئوپلیتیک که به طور سنتی ‎‎بر ‏اساس اطلاعات، دیدگاه‌ها و تکنیک‌های جغرافیایی به مسائل سیاست خارجی کشورها‎ می‌پردازد، یک نوع جغرافیای ‏سیاسی کاربردی قلمداد می‌شود. ‏موضوعاتی چون موقعیت جغرافیایی کشور یا کشورهای موردنظر، اندازه­، آب‌وهوا، عوارض جغرافیایی، جمعیت‌شناسی، منابع طبیعی، توسعه­ی فناوری در حوزه­ی موارد ژئوپلتیک بحث و بررسی می‏شوند.

      در صورتی که هدف ما بررسی جغرافیای سیاسی یک منطقه خاص باشد، علاوه بر در نظر داشتن جغرافیای سیاسی هر یک از کشورهای درون آن منطقه، باید به مسائلی مانند ارزش منابع معدنی موجود در آن منطقه، نقاط راهبردی منطقه، قدرت‌های منطقه‌ای تأثیرگذار و راهبرد آن­ها، حضور قدرت‌های بزرگ برون منطقه‌ای در آن جا و راهبردهای منطقه‌ای و جهانی آن­ها نیز توجه نمود.

      مناطقی که از مؤلفه‏های ژوپلتیک برخوردار باشند در ادبیات متعارف به عنوان مناطق استراتژیک شناخته می‏شوند. یک منطقه به دلایل مختلف مورد استراتژیک به شمار می‏رود. برخی از مهم­ترین این دلایل عبارتند از:

الف ـ واقع شدن در کنار تنگه­هاى بین­المللى

ب ـ واقع شدن بین دو ناحیه­ی مهم

ج- موقعیت سرآغازى

د- داشتن موقعیت بندرگاهى

ه‍ ـ موقعیت­هاى نظامى

و- موقعیت مرکزى

ز- وسعت جغرافیایی و جمعیت (جهان‏بین و مشهدی،1376)

      موقعیت ژئوپلتیک را باید فراتر از موارد فوق دانست. موارد متعددی وجود دارد که یک منطقه یا کشور به رغم برخوردار نبودن از مؤلفه‏های فوق ولی به دلیل ایجاد شرایط خاص به یک موقعیت ژئوپلتیک دست می‏یابد. مثلاً در شرایط وجود درگیری بین دو کشور خصوصاً ابرقدرت‏ها، کشورهای همسایه و یا حدوسط از چنین شرایطی برخوردار می‏شوند. هـمـسایگى یک کشور کوچک با یک کشور قدرتمند، مى‏تواند موجب شود تا آن کشور کوچک داراى مـوقـعـیت ژئوپلتیک گردد. این امر در صورتى اتفاق مى­افتد که کشور مذکور به صـف مـخـالفـان و رقـیـبـان هـمـسـایـه­ی قـدرتـمـنـد خـود مـحـلق شـود مانند کوبا در همسایگی آمریکا. کـشـور کوچکى که در همسایگى یک کشور قدرتمند واقع مى­شود، بطور عادى ناگزیر است از اتخاذ هرگونه سیاستى که مغایر با سیاست­هاى همسایه­ی قدرتمندش باشد، اجتناب ورزد مگر اینکه از همکارى و مساعدت یک کشور قدرتمند دیگر بهره­مند باشد.

      همانگونه که شکل نظام نوین کنونی نسبت به گذشته دچار تغییرات اساسی گردیده، نظام ژئوپلتیکی آینده نیز قطعاً با سیمای کنونی آن چه از نظر شکلی و چه از نظر محتوایی تفاوت خواهد داشت. به گونه‏ای که محورهای اصلی آن را ترکیب پیچیده‏ای از جهانی‏شدن قدرت سیاسی یعنی ژئوپلتیک، جهانی‏شدن قدرت اقتصادی یا ژئواکونومی و نیز جهانی‏شدن قدرت فرهنگی یا ژئوکالچر تشکیل می‏دهد (حیدری، 1384).

      به هر روی اگر کشوری در تعاملات سیاسی از موقعیت ژئوپلتیک برخوردار باشد می‏تواند از این موقعیت به عنوان ابزاری در تعاملات بین‏المللی منطقه‏ای و جهانی بهره برد. وجه تمایز این ابزار با دو ابزار پیشین در غیراکتسابی بودن آن است. به عبارت دیگر کشورهای جهان به سختی می‏توانند برای خود موقعیت ژئوپلتیک بسازند. بنابراین کشورهایی که از این ابزار برخوردارند از امتیاز مهمی نسبت به دیگر کشورها برخوردار هستند. البته لازم به ذکر است که کارکرد این ابزار در تعاملات جهانی محدود است.

جمع‏بندی

حکمرانی جهانی یا تدبیر امور جهانی یا حکومت جهانی به معنای مدیریت سیاسی (و به نظر نگارنده اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، زیست محیطی) بخش خاصی از امور بشری در نبود یک حکومت جهانی است که در عین توجه به دولت‏ملت‏ها به نقش بازیگران غیردولتی و گروه‏های ذی‏نفوذ فرامرزی نیز اهمیت می‏دهد. در حکمرانی جهانی اعمال قدرت هم از بالا به پایین است مانند شرکت‏های چندملیتی و هم از پایین به بالا مانند سازمان‏های غیردولتی؛ بر این اساس، ساختار آن هم شبکه‏ای است و هم سلسله مراتبی (رمضان‏زاده و مسعودی،1388). این موضوع دارای جنبه‏های مختلف اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی است. چندبعدی بودن و غیرکمی بودن این موضوع موجب پیچیدگی این موضوع شده‏است. به رغم توجه زیاد سیاستمداران و حاکمان کشورهای مختلف به این موضوع ادبیات علمی آن چندان غنی نیست. علاوه بر پیچیده بودن موضوع حداقل دو دلیل دیگر بر این ضعف علمی می‏توان برشمرد. دلیل اول به جنبه‏های عینی و واقعی موضوع بازمی‏گردد. بسیاری از اقداماتی که کشورهای مختلف برای اعمال حاکمیت در سطح جهان انجام می‏دهند یا تحت عناوین دیگری انجام می‏شود و یا به شکل مخفی و سری صورت می‏گیرد. بنابراین نه تنها جمع‏آوری داده‏ها بلکه رصد شرایط کشورها در حکمرانی جهانی نیز به سادگی مقدور نیست. دلیل دوم جنبه‏های علمی و متدولوژیک را در بر می‏گیرد. مشخص است که موضوع حکمرانی جهانی موضوعی چندرشته‏ای و فرارشته‏ای است. ادبیات موضوعات بین‏رشته‏ای و روش تحقیقات مرتبط با آن چندسالی است که شکل منسجمی به خود گرفته است. اما هنوز پژوهش‏های مرتبط با این موضوعات با مشکلات بسیاری خصوصاً در مقوله­ی روش تحقیق و پژوهش مواجه است. غالب پژوهش‏های میان‏رشته‏ای به موضوعات کوچک­تر و کم‏بعدتر می‏پردازند تا امکان انجام تحقیق میسر باشد. پرداختن به موضوعات پیچیده‏ای چون حکمرانی جهانی هنوز از طرف بسیاری از محققان حوزه‏های میان‏رشته‏ای مورد اقبال نیست.

      در این مقاله تلاش شد نگرشی نظام‏مند به موضوع حکمرانی جهانی ارائه شود. منطق حاکم براین مقاله پاسخ به پنج پرسش اصلی در این حوزه بوده‏است. مقالات مختلفی که به این موضوع پرداخته‏اند نظام رعایت شده در این مقاله را دارا نیستند. در این مقاله ابتدا دیدگاه‏های مختلف در خصوص سیر تاریخی جهانی‏شدن ارائه شد. دیدگاه مختار این مقاله اینست که جهانی‏شدن و نگرش جهانی به موضوعات نتیجه تجربیات حیات بشری در قرن‏های متمادی است که به شکل تکامل‏یافته‏ای به صورت کنونی تبلور یافته‏است. بر اساس این دیدگاه موضوع حکمرانی جهانی نیز به عنوان مهم­ترین موضوع جهانی‏شدن از سیرتاریخی برخوردار بوده و در دوره‏های مختلف کامل‏تر شده‏است. البته همین­جا لازم به یادآوری است که منظور از تکامل، هماهنگی بیشتر با سایر حوزه‏های حیات بشری است. به عبارت دیگر حکمرانی جهانی در دوره‏های مختلف به سمت هماهنگی بیشتر با اقتضائات زندگی بشر پیش‏ رفته است. 

      اما در بخش دوم مقاله به این پرسش پاسخ داده شد که آیا این فرآیند به فرهنگی واحد در سطح جهان تبدیل شده‏است؟ پاسخ‏های مختلفی به این پرسش داده شد که دیدگاه مختار این مقاله عدم پذیرش فرهنگ واحد جهانی است. علی­رغم اینکه در جنبه‏های بسیار زیادی از فرهنگ و رفتار اجتماعی هم­گرایی و اشتراک نظر در سطح جهان مشاهده می‏شود ولی بروز اندیشه‏های مخالف نه تنها کمتر نشده که قدرتمندتر از گذشته نیز ادامه دارد. دیدگاه‏های ایدئولوژیک و ناسیونالیستی در سال‏های اخیر مهم­ترین مقابله‏کنندگان با فرهنگ واحد جهانی هستند. این تشتت فرهنگی در عرصه­ی حکمرانی جهانی نیز بروز دارد و نظام حاکمیتی جهانی باید آن را در نظر بگیرد.

      بخش سوم سیر تاریخی موضوع حکمرانی جهانی را بررسی کرده‏است. این مقاله نظام مشارکت کنترل شده فعلی در سطح جهانی را نتیجه­ی تطورات تاریخی از امپراتوری‏های بزرگ و بعد از آن استعمارگری و بعد از آن بلوک‏بندی جهانی می‏داند. گذر زمان و انباشت تجربیات بشر در حوزه­ی حکومت‏داری شکل خاصی از حکومت در سطح جهانی را ایجاب می‏کند که از آن به مشارکت کنترل‏شده یاد می‏کنند. در این حالت حاکمان اصلی جهان با استفاده از ابزارهای مختلف تلاش می‏کنند افکار عمومی جهانی و کشورهای ضعیف‏تر را به خواسته‏های خود متمایل سازند و این یعنی مشارکت کنترل‏شده در حکمرانی جهانی.

      دو بخش پایانی این مقاله به محورهای اصلی موضوع حکمرانی جهانی پرداخته‏است. اولین سؤالی که به شکل طبیعی برای محققان مطرح است بررسی ویژگی‏های کشورهایی است که می‏توانند در نظام جهانی اعمال حاکمیت کنند. در این رابطه مؤلفه‏های حکمرانی جهانی مطرح شد که شامل سه مؤلفه اصلی قدرت می‏شود:

  • قدرت اقتصادی به معنای برخورداری از نظام اقتصادی قدرتمند و توسعه‏یافته و نیز برخورداری از اندیشه­ی اقتصادی جهان‏نگر برای پیشبرد اهداف اقتصادی است.
  • قدرت سیاسی و نظامی که به معنای برخورداری از قدرت نرم و قدرت سخت به شکل توأمان برای پیشبرد منافع خود و هم‏پیمانان در منازعات بین‏المللی است.
  • قدرت ایدئولوژیک که به معنای برخورداری از قدرت اندیشه و فرهنگ در سطح جهانی برای اقناع افکار عمومی و هم‏راستایی مردم با کشور می­باشد.

این سه مؤلفه به شکل بالقوه به کشور خود توان حضور در فرآیند حکمرانی جهانی را می‏دهد. اما اعمال حاکمیت در سطح جهان نیازمند ابزارهای کارآمد است. در این رابطه سه دسته ابزار کلی اعمال حاکمیت مورد بررسی قرار گرفت:

  • سازمان‏ها و نهادهای بین‏المللی
  • رسانه‏های ارتباط جمعی
  • متغیرهای ژئوپلتیک

کشورهای مختلف برای اعمال حاکمیت در سطح جهان به ابزارهای فوق نیازمند هستند.

      اکنون مشخص است که کشورهایی که خواهان نقش‏آفرینی در حکمرانی جهانی هستند باید برای تقویت مؤلفه‏های قدرت خود و کسب ابزارهای اعمال حاکمیت تلاش کنند. کشورها به اندازه توان خود در مدیریت جهانی نقش دارند و نه به اندازه ادعا یا خواست خود. این امر برای اتحادیه‏ها و سازمان‏های بین‏المللی نیز صدق می­کند. سازمان‏های بین‏المللی به عنوان ابزاری مؤثر در تعاملات جهانی به شمار می‏روند و میزان نفوذ آنها در مسائل جهانی به اندازه برخورداری آن­ها از مؤلفه‏های قدرت و ابزارهای اعمال حاکمیت است.

      نکته­ی مشخص این است که بسیاری از کشورها از جمله جمهوری اسلامی ایران در سطح جهانی از مؤلفه‏های قدرت برخوردار نیستند ولی در سطح منطقه‏ای و یا در ارتباط با کشورهای خاص دیگر از جایگاه حاکمیتی برخوردارند. این کشورها اولویت سیاست خارجی خود را باید بر تقویت جایگاه خود در این مناطق متمرکز کنند. اولویت‏بندی سیاست خارجی کشور باید به سمت تحکیم جایگاه کشور در فرآیند حکمرانی منطقه‏ای باشد.

نکته­ی پایانی آن که کشورهایی که خواهان حضور مؤثر در فرآیند حکمرانی جهانی هستند باید اولویت سیاست‏های داخلی و خارجی خود را بر تقویت مؤلفه‏های قدرت و نیز کارآمدسازی ابزارهای قدرت خود متمرکز کنند. پرهیز از تنش‏های بین‏المللی بی‏ثمر، حضور مؤثر در مناقشات بین‏المللی، ایجاد هم‏پیمانان مستحکم و قدرتمند در سطح جهانی، پذیرش منطق و گفتمان جهانی به عنوان وسیله­ی ارتباط با جهان از جمله مهم­ترین سیاست‏های یک کشور خواهان حکمرانی جهانی در عرصه­ی خارجی است. در بعد داخلی توجه به اقتصاد کشور، توجه به قدرت نظامی و سیاسی کشور، تقویت فرهنگ ملی برای تعامل سازنده با جهان، ایجاد بسترهای لازم در اقتصاد ملّی برای هم­گامی با نظام جهانی از جمله اقداماتی است که باید برای تحقق حکمرانی جهانی کشورها به آن بپردازند.



[1] - عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اصفهان

[2] - عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اصفهان

[3] - دانشجوی مقطع دکتری دانشگاه آزاد اسلامی واحد اصفهان

[4]. Globalismus

[5]. Erosion der Modern

[6]. Benjamin Barber

[7]. Bosah L. Ebo

[8]. Holton

[9]. Samuel P. Huntington

[10]. Michael Mann

[11]. Robert Cox

[12]. Michael Hardt

[13]. Antonio Negri

[14]. Daniel Nexson

[15]. Thomas Wright

[16]. Mercantalism

[17]. Gianfranco poggi

[18]. Bendix R.

[19]. Rivenburg

[20]. Kaarle Nordenstreng

منابع و مآخذ

ابو، بوسا (1385)، "امپریالیسم سایبری، روابط جهانی در عصر جدید الکترونیک"، ترجمه­ی پرویز علوی، تهران، ثانیه.
برژینسکی، زبیگنیو (1383)، "انتخاب: رهبری جهانی یا سلطه بر جهان"، ترجمه­ی لطف الله میثمی. تهران، صمدیه.
حیدری، غلامحسین (1384)، "نظام ژئوپلتیک جهانی در قرن 21 و موقعیت ایران"، مجموعه مقالات دومین کنگره­ی انجمن ژئوپلتیک ایران، تهران - انجمن ژئوپلتیک ایران.
خنیفر، حسین، جواد زروندی و نفیسه زروندی (1389)، "جهانی‏شدن و فرهنگ مهدویت از دیدگاه آیات قرآن کریم و روایات اسلامی"، فصلنامه­ی علمی پژوهشی مشرق موعود، ش 16.
رابرتسون، رونالد (1380)، "جهانی‏شدن، تئوری‏های اجتماعی و فرهنگ جهانی"، ترجمه­ی کمال پولادی، تهران، نشرثالث.
رمضان‏زاده، عبدالله و حیدرعلی مسعودی (1388)، "جستاری نظری پیرامون جهانی‏شدن و امپراتوری‏سازی و رابطه­ی دو مفهوم"، فصل‏نامه­ی سیاست، مجله­ی دانشکده حقوق و علوم سیاسی، ش 39.
صالحی، حجت (1384)، "سازگاری مفهوم حکمرانی جهانی با بحران خاورمیانه"، پژوهش­نامه­ی چهل و یکم: سازمان‏های بین‏المللی 5،  تهران، مرکز تحقیقات استرتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام.
کاظمی، بابک (1384)، "نقدی بر شرکت‏های چندملیتی"،  اقتصاد انرژی، تهران، ش 79 و 80.
گل­محمدی، احمد (1386)، "جهانی­شدن فرهنگ، هویت" ، چ سوم، تهران، نشر نیژ.
مان، مایکل (1383)، "جهانی­شدن و 11سپتامبر"، ترجمه­ی حسن مرتضوی، از کتاب "جهانی‏شدن، جهانی‏سازی پیشینه و چشم‏انداز" گردآورنده: علی امینی. تهران، نشر دیگر.
محکی، علی اصغر (1391)، "کارکرد رسانه­ها درسیاست خارجی"، پایگاه گفتمانی تحلیلی امید.
مگداف، هری (1383)، "سرمایه‏داری هم‏چون اقتصاد جهانی"، ترجمه­ی اکبر معصوم‏بیگی، از کتاب "جهانی‏شدن، جهانی‏سازی پیشینه و چشم‏انداز"، گردآورنده: علی امینی، تهران، نشر دیگر.
ملک‏احمدی، فرشاد (1379)، "روابط دولت و جامعه"، اطلاعات سیاسی و اقتصادی.
مولر، کلاوس  (1384)، "حاکمیت، دموکراسی و سیاست جهانی در دوران جهانی­شدن"، ترجمه­ی لطفعلی سمینو، تهران، اختران.
مویر، ریچارد (1379"درآمدی نو بر جغرافیای سیاسی"، ترجمه­ی حیدر دره‏میر، تهران، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح.
Global Governance at 2025: At a critical juncture. National Intelligence council and EU institute of security studies. 2010.
Hybel, Alex Roberto (2009), “The Power of Ideology:From the Roman Empire to Al-Qaeda”, Routledge
The charter of united nation: CHAPTER I: PURPOSES AND PRINCIPLES
World Bank\about us\history
WTO\ what is WTO? \ director- generals statement
 
کتاب­شناسی
اطهری، سیدحسین (1390)، "نظریه ساخت­یابی یا ساختاربندی گیدنز"، مجله­ی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه فردوسی مشهد.
برایدن­بک، جوآنا (1390)، "پویایی فرهنگی جهانی­شدن و اسطوره‏های فرهنگی جهانی شدن"، ترجمه­ی رامین مسعودی، فصل‏نامه­ی مطالعات راهبردی جهانی‏شدن، تهران، مرکز ملی مطالعات جهانی­شدن.
توحیدفام، محمد (1381)، "فرهنگ در عصر جهانی شدن؛ چالش‏ها و فرصت‏ها"، تهران، روزنه.
جهان­بین، اسماعیل و ماشاالله مشهدی ( 1376)، " نقاط استراتژیک جهان" تهران، مرکز تحقیقات اسلامی سپاه.
چامسکی، نوام (1387)، "تلاش آمریکا برای حاکمیت جهانی (استیلا یا بقا)"، ترجمه­ی سیدضیاءالدین خسروشاهی،  تهران، درسا.
حاجیان‏پور،حمید (1388)، "مرکانتیلیسم: بررسی تعامل اندیشه­های اقتصادی ودگرگونی­های سیاسی- اجتماعی سده­ی پانزده تا هجده میلادی"،  نامه­ی تاریخ­پژوهان، ش 18.
سپهرنیا، رزیتا (1390)، "بررسی نقش جهانی­شدن در شکل‏گیری خاص­گرایی فرهنگی"، فصل‏نامه­ی مطالعات راهبردی جهانی‏شدن، تهران، مرکز ملی مطالعات جهانی­شدن.