نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
هیئت علمی دانشکده روابط بین الملل وزارت امور خارجه
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
جهانیشدن بهعنوان موضوعی عمده در روابط بینالملل، ظرف چند دهة اخیر موجب بروز تغییراتی شگرف در نظام بینالملل شده است. این پدیدة چند وجهی، چند لایه و چند جانبه، آثار و پیامدهای قابل توجهی را بر نظام بینالملل در بر داشته که برخی از آن آثار و پیامدها از این قرارند: تشدید تعاملهای فرامرزی، وابستگی متقابل کشورها، ارتباطات و پیوندهای بینامرزی، تغییر در ماهیت قدرت، تنوع در نوع و تعداد بازیگران، گسترش حیطهها و عرصههای تعاملات بینالمللی و گشتار در نحوة تأثیرگذاری بازیگران بر فرایندهای تصمیمگیری در روابط بینالملل.
در این رهگذر، مهمترین تأثیر جهانیشدن بهعنوان متغیری مستقل بر نظام بینالملل، بهعنوان متغیر وابسته آن است که انتقالی شدن نظام بینالملل را سبب گردیده است. واقعیت آن است که در پی فروپاشی نظام دو قطبی و اضمحلال ابر قدرت شرق، گمانه زنیهای بسیاری در مورد ساختار و کارکرد نظام بینالملل صورت پذیرفته است. برخی چون ساموئل هانتینگتون، نظام نوین بینالملل را "تک – چند قطبی[1]" دانستهاند (Huntington,1999:34-35)، برخی چون رونالد رابرتسون، آن را به "جهانی – محلّی شدن[2]" تعبیر کردهاند(Robertson,1995:25-44) و برخی چون کیوهن و جوزف نای، ماهیت آن را نظام بینالملل پیچیده و نامتقارن ارزیابی کرده (Keohane & Nye, 1997:122-132)، حضرت آیت ا... خامنهای (و مقام معظم رهبری)، از این مقطع به "پیچ بزرگ تاریخی" تعبیر کردهاند، که در آستانة تحول عظیم قرار دارد (مقام معظم رهبری ، 10/11/1390)، و نویدبخش یک نظام چند وجهی است که در آن قطبهای سنتی قدرت، جای خود را به مجموعة کشورها و فرهنگها و تمدنهای متنوع و با خاستگاههای گوناگون اقتصادی و اجتماعی و سیاسی میدهند(مقام معظم رهبری، 9/6/1391). از نظر ایشان، وضعیت امروز دنیا، وضعیت تحول است، و جهان در حال تبدیل به شکل جدید و هندسهای جدید است. تحولات امروز از جنس تغییر شکل عمومی دنیاست(مقام معظم رهبری ،22/5/1391). به نظر ایشان، در جهان در حال گذار کنونی، انتظار میرود که نظمی نوین در حال تولد یافتن باشد (مقام معظم رهبری ، 9/6/1391) به گونهای که جابهجایی تدریجی قدرت، میتواند دستمایة گذار به نظمی عادلانه و انسانی قرار گیرد (مقام معظم رهبری ، 9/6/1391)
واقعیت این است که در عصر جهانیشدن، نظام بینالملل وارد مرحلة جدیدی شده و شرایط بهنحوی شتابان در حال جهش است. در چنین دورة انتقالی و سیال در نظام بینالملل، بازی بزرگی در حال شکلگیری است. بروز بیثباتیهای عدیده در مناطق مختلف جهان، رقابت گفتمانها و خرده گفتمانهای مختلف در فضای چند گفتمانی و چند پارگی، ورود قدرتهای منطقهای و جهانی به بازی ائتلاف قدرت یا ائتلاف گفتمانی و تلاش آنها برای بازسازی و برسازی خود به منظور کسب سهم بیشتر در نظام آتی بینالملل، حکایت از آن دارد که جهان در این پیچ تاریخی، آبستن شکلگیری نظمی سیال و شاهد تغییراتی عمیق در دوران گذار از نظام بینالملل وستفالیایی به عصر پساوستفالی است (Mittleman & Johnson, 1999:115-116).
در این رهگذر، سرعت شتابان حوادث و تحولات و اهمیت کلیدی زمان در عصر جهانیشدن، موجب سیّالیّت نظام بینالملل شده، بهگونهای که کمتر انتظار میرود نظمی مستقر شکل بگیرد. ویژگی دوران گذار و سرعت و شتاب تحولات بهاندازهای است که نظام بینالملل در حال گشتار متداوم است؛ بهعلاوه، حاکمیت پارادایم پسا ساختارگرایی بر روابط بینالملل و غلبة رویکرد نسبیّتگرایی و نبود قطعیت[3] در عصر جهانیشدن نیز موجب تداوم دوران گذار در نظام بینالملل شده است. در واقع این سیّالیّت در "نظام بینالمللِ در حال تغییر"، ناشی از دیالکتیک اموری به ظاهر متضاد است که در نهایت، منجر به بروز سنتزی معیّن و مشخص نشده است. این امور بهظاهر متضاد، میتواند شامل دیالکتیک عام و خاص، نیروهای گریز از مرکز و گرایش به مرکز، بازیگران فروملّی، ملّی و فراملّی، تأثیرگذاری عمودی یا افقی، تأثیرگذاری از بالا به پایین یا از پایین به بالا، سیاست علیا و سیاست سفلا، تک قطبی و چند قطبی، یکجانبهگرایی و چند جانبهگرایی، رقابت و همکاری، یکپارچگی و گسست، جهانیشدن، منطقهایشدن و محلّیشدن، میان کنش عرصههای فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و سیاست، جهان وطنگرایی و ملّیگرایی، ساختارهای رسمی و غیر رسمی قدرت، دینگرایی و سکولاریسم، درون و برون، دولت و جامعة مدنی، آرمانگرایی و واقعگرایی، واقعیت و فرا واقعیت، اندیشه و تصویر، سیاستهای اعلامی و اعمالی، انقلابیگری و محافظهکاری، ثبات و هرج و مرج، وحدت و کثرت، تمایزگرایی و تعاملگرایی، و مواردی از این دست در سه عرصة بازیگران[4] ، عوامل[5] و عرصهها[6] باشد، که هماره در حال رقابت برای تحکیم و تثبیت نقش و جایگاه خود در نظام بینالملل هستند. در چنین فرایند رقابت – همکاری[7]، هنوز نظمی قطعی یا مستقر که بیانگر غلبة یک روند بر سایر روندها، یا استیلای یک بازیگر بر سایر بازیگران را در پی داشته باشد، تحقق نیافته است. باقی ماندن نظام بینالملل در این وضعیت سیال و انتقالی که متأثر از فضای جهانیشدن است، موجب شده که امور بینابینی از اهمیت بیشتری برخوردار شوند، و میان کنش بازیگران، عوامل و عرصهها در هر مقطع بهصورت موردی و محدود، تعیین کنندة وضعیت آن دوران باشد. از اینروست که در شرایط کنونی، اهمیت فرایندها بیش از ساختارها شده، بهنحوی که قدرت شبکهای و متعامل، بیش از قدرت انباشتی، و نیز قدرت رابطهای یا ارتباطی، بیش از داراییها و منابع قدرت[8]، از اهمیت برخوردار شده است .(Cerny, 2006a:81-111; Cerny, 2012:167-215)
مقالة حاضر تلاش دارد با تجزیه و تحلیل تأثیر جهانیشدن بر نظام بینالملل، ویژگیهای نظام بینالملل انتقالی، سیّال و در حال گذار را از دو جنبة ساختاری و فرایندی مورد بررسی قرار دهد. از جنبة ساختاری، تأثیر جهانیشدن بر ماهیت قدرت و نوع و تعداد بازیگران واکاوی میشود و از جنبة فرایندی یا کارکردی، نوع تأثیرگذاری بر فرایند تصمیمگیری در نظام بینالملل و ماهیّت میانکنش بین بازیگران نظام مذکور مورد مداقّه قرار میگیرد.
مبحث نخست، تأثیر جهانیشدن بر ساختار نظام بینالملل
جهانیشدن نهتنها موجب از بین رفتن تمایز بین درون و برون[9] شده، بلکه موجبات تولید الگوهای جدید قدرت را فراهم آورده که متضمّن تغییراتی عمیق در شیوههای رفتار بازیگران و نیز در ساختارهای توسعه یابنده در جهان پیچیده کنونی بوده است (Walker, 1993). پیوندهای فرامرزی و ساختارهای چند لایه، چند سطحی و چند مرکزی قدرت در فضای مبتنی بر وابستگی متقابل، موجب شده که قدرت بهگونهای فزاینده در عرصههای بینابینی و فرا ملّی سازمان یابد. در این رهگذر، جریان فراملّی قدرت، بهجای اینکه حول منافع ملّی و کلان سازمان بیابد، در بخشها و عرصههای جزئی و خرد سازمان یافته، و بدین ترتیب، سازماندهی قدرت بهگونهای فزاینده بهصورت افقی و بر اساس عرصة موضوعی صورت میگیرد. با توجه به وجود دولتهای متلاشی شده[10] (Machin & Wright, 1985)، یا دولتهای از هم پاشیده [11](Slaughter, 2004) در عصر جهانیشدن، روابط افقی قدرت بین مرزهای ملّی از اهمیت فزونتری برخوردار شده است .(Halperin,2007)در این رهگذر، نوعی گذار به ابعاد نوظهور قدرت، اصالت یافتن مشخصههای فرهنگی، معنایی، هنجاری، گفتمانی و نامتقارن و اشاعة معانی غیرنظامی قدرت مانند قدرت اقتصادی، قدرت تکنولوژیک، قدرت بازیگری و قدرت اجماع سازی در عصر جهانیشدن، در حال رخ دادن است. ظهور بازیگران غیر دولتی – از سازمانها گرفته تا حتی افراد – و نقش آفرینی آنها در کنار دولتها، یکی از ویژگیهای دوران انتقالی در نظام بینالملل بهشمار میآید. بدین ترتیب، منابع غیر نظامی قدرت و بهویژه قدرت اقناعی و گفتمانهای تأثیرگذار جهانی در شکلگیری ساختار آتی روابط بینالملل نقش برجستهای دارند (مقدمة ظریف درکر و وایزمن، 1392).
ارتقای نقش و گسترة فعالیت سازمانهای بینالمللی بینالدول، نهادهای بخش خصوصی، نهادهای مالی جهانی و نهادهای مدنی بینالمللی، موجب هم پیوندی دولتها در نظام بینالملل شده، و وابستگی و نزدیک شدن دولت – ملتها به یکدیگر را سبب گردیده است. پیوستگی متقابل دولتها به یکدیگر و تغییر ظرف فعالیت آنها از تصدیگری به تنظیم کنندة روابط بین نهادهای داخلی، منطقهای و جهانی، موجب بروز نظم جهانی پساوستفالی از منظر مکگرو شده است (Mc Grew, 2008). از چنین نظم متأثر از فرایند جهانیشدن، تعابیر مختلفی از قبیل جهان پساتاریخی[12]، عصر پساصنعتی، عصر انقلاب ارتباطات، جامعة فراصنعتی، عصراطلاعات، عصردیجیتال، موج سوم، عصرمعرفت، جامعة شبکهها، تمدن چهارم یا تمدن انفورماتیکی مطرح شده که نشانگر تغییر در ماهیت قدرت و نیز در نوع و تعداد بازیگران نظام بینالملل است .(Gallarotti,2009)
الف) تغییر در ماهیت قدرت
بهطور کلی در عصر جهانیشدن، "قدرت برای"[13] مبتنی بر رویکرد پلورالیستی بهقدرت (به معنای استفاده از قدرت به عنوان وسیلهای برای رسیدن به هدفی والاتر) بر "قدرت بر"[14] مبتنی بر رویکرد سلسله مراتبی بهقدرت (به معنای تلقی دستیابی به قدرت و اعمال آن بر شهروندان به عنوان هدف خاص دولتها) غلبه یافته، بهگونهای که پیشرفت، توسعه و مدرنیزاسیون در خدمت سعادت، رفاه و ثبات اجتماعی، ارزشهای عمومی و منافع شهروندان قرار میگیرد و با توجه به اولویت "قدرت برای" "قدرت بر" از صحنة ظاهر به صحنة عقب حرکت کرده است؛ بهعلاوه، جنبة غیرمستقیم قدرت که در طولانی مدت خود را نشان میدهد، بر جنبة مستقیم قدرت که در کوتاه مدت و بهصورت زود گذر خود را نمایان میسازد، ارجحیّت یافته است. افزون بر این، جنبة غیر رسمی قدرت که خارج از کنترل دولتهاست و اولویت را بر پذیرش مخاطبان و افکار عمومی بینالمللی قرار داده است، گاه تأثیرگذاری بیشتری نسبت به جنبة رسمی قدرت دارد. ژوزف نای نیز معتقد است که سرشت قدرت در عصر کنونی بهگونهای تغییر یافته که قدرت نرم جایگزین قدرت سخت شده است (Nye, 2004, 2011)، که همین بیانگر ماهیت "نظام جهانی در حال تغییر" است. بهرغم آنکه استفاده از شیوههای سنتی قدرت توسط دولتها بهگونهای فزاینده مشروعیتزدایی شده، واژة "قدرت هوشمند"[15] بهمعنای استفاده از چماق و هویچ با بهرهگیری از قدرت جذاب اقناع، در عین کاربرد قدرت سخت، یعنی نیروی نظامی و اقتصادی، اهمیت یافته است(Gallarotti, 2010).
واژة قدرت هوشمند که برای نخستین بار از سوی سوزان ناسل[16] در مجلة فارین افرز[17] مطرح شده، حاصل ترکیب منطقی قدرت نرم و قدرت سخت در عصر جهانیشدن است. این ترکیب هوشمندانه، به تناسب نوع تهدیدها، منابع قدرت ملّی و فراملّی در اختیار، و شرایط عملیاتی محیط هدف بوده، و امری فرایندی و زمانبر است که نیازمند بهرهمندی از اطلاعات صحیح، دقیق و بهنگام از حریف، محیط و فضای تهدید، ارزیابی صحیح و دقیق توانمندیها، ظرفیتها و منابع قدرت بالقوّه و بالفعل قابل بهرهبرداری با منشأ ملّی و فراملّی است؛ همچنین، عقلانیت منطقی بازیگران با شناخت دقیق توانمندیها و ظرفیتهای خودی، انتخاب صحیح ابزارهای ممکن برای اعمال قدرت، تجمیع و ترکیب منطقی و کارآمد ابزارها، از مصادیق قدرت نرم و قدرت سخت، ارزیابی صحیح نتایج و پیامدهای پس از عمل بهمنظور تکمیل دوره تأثیرگذاری تا رسیدن به وضع مطلوب و، رهبری هوشمندانه محیط امنیتی متناسب با نوع، شدت، دامنه و پیامدهای بحران امنیتی است (Nossel, 2004).
قدرت هوشمند با شاخصههایی از قبیل انتقال مفاهیم از طریق سازوکارهای رسانهای، مدیریت و مهندسی افکار عمومی، تصویرسازی مطلوب یا بازسازی چهره و وجهة تخریب شده در فضای کنش داوطلبانه، حکمرانی موفق به روش اقناعی، جلب مشارکت و همکاری سایر کارگزاران و نهادهای بینالمللی، ائتلاف سازی مکرر با کاربست قدرت نظامی برای کسب نفوذ در کنار بهرهگیری از قدرت نرم، و سرانجام افزایش قابلیتهای اقتصادی و استراتژیک، سنجیده میشود. از نظر جوزف نای، قدرت اقتصادی بهعنوان قدرت نرم یا قدرت ساختاری محسوب نمیشود، زیرا دارای عناصر قدرت سخت شامل تهدید و اجبار، علاوه بر رشد و توسعه است. نای با تعبیری ملایم تلفیق قدرت اقتصادی با نظامی را مبتنی بر هنجارهای در حال تحول "حفاظت"[18] و "حمایت" [19] میداند.(Nye, 2004; Nye, 2006)
بهرغم اهمیت قدرت هوشمند، نظر به اینکه این قدرت بر نوعی هماهنگ سازی بین قدرت سخت و نرم استوار است، و ماهیت آن بیشتر از جنبة نرم برخوردار است، قدرت نرم همچنان در عصر جهانیشدن اهمیت فزایندهای دارد؛ زیرا جذابیّت[20] ،ترغیب[21] و اقناع[22] ضمن تأثیرگذاری بر ایستارهای احساسی و روانشناختی مخاطبان، موجب خودجوش بودن قدرت از پایین به بالا گردیده، و این درحالی است که روزبهروز نقش و اهمیت قدرت سخت مبتنی بر تحمیل از بالا به پایین در حال کاهش است. گسترش منابع و شبکههای ارتباطی موجب شده که در عصر کنونی کنترل و مدیریت تصویر از اهمیت برخوردار شود. به گفتة گالاروتی "جهان در حال تبدیل شدن به جهانی نرمتر است. در چنین فضایی، مشروعیت و اعتبار سیاست خارجی یک کشور بستگی زیادی به قدرت نرم ناشی از رشد اقتصادی و نظام دمکراتیک دارد". (Gallarotti, 2010:38)نای بر مفهوم قدرت هدایت و فرماندهی[23] بهمعنای توانایی سیاستگذاران برای سهیم شدن در ترجیحات و شکلدهی به اولویتهای دیگر سیاستگذاران کشورها و تغییر رفتارهای دیگر دولتها تأکید میورزد. وی رویکرد خود را نوعی "واقع گرایی لیبرال"[24] مینامد (Nye,2011:227-228) و معتقد است که به جای تأکید صرف بر "منافع ملّی"، نیاز به ارتقای نقش "ارزشها" و ارائة خدمات عمومی[25] به نظام بینالملل وجود دارد. از نظر نای، بسیاری از ابزارهای قدرت نرم (دیپلماسی عمومی، پخش اخبار، تبادل برنامهها، کمک به توسعه، امدادرسانی و مقابله با بلایای طبیعی و تماسهای مقامهای کشوری و لشکری با یکدیگر) حول حکومتها میچرخد و هیچ راهبردی یا بودجهای بدون دولت نمیتواند قدرت نرم را با قدرت سخت تلفیق کند تا به راهبرد "قدرت هوشمند" برسد (Nye, 2011:226).
جوزف نای با تأکید بر نقش رسانهها، بانکها، تجّار و بازارهای مالی فرا ملّی، شکلگیری "قدرت شبکهای"[26] را امکانپذیر میداند (Nye, 2011:226-228)؛ بدین معنا که با توجه به کاهش قدرت دولت و ارتقای نقش گسترهای وسیع از بازیگران در "شبکههای پیچیدة قدرت"[27]، متکثّر و منعطف شدن ایدئولوژی[28] و مدنی شدن سیاست جهانی[29]، نوعی توزیع قدرت[30] و پراکندگی[31] و جابهجایی یا از جا در رفتگی قدرت[32] به معنای منحصر نبودن قدرت به یک کشور قدرتمند، بلکه به تعداد بیشتری از بازیگران در عصر جهانیشدن، تحقق یافته که "فوکو" آن را ناشی از اهمیت گردش جریانهای قدرت[33] میداند (Foucault, 1980). در این میان، اهمیت قدرت مجازی[34] و شبکههای فرامرزی قدرت موجب شکلگیری قدرت ارتباطی یا رابطهای[35] میان بازیگران و کارگزاران شده؛ بدینمعنا که اگر چهرة اول قدرت، توانایی تصمیمگیری با تکیه بر منابع قدرت یا تواناییها را داشته[36]، و چهرة دوم قدرت، توانایی تعیین دستور کار بینالملل و تأثیرگذاری بر سایر کنشگران، و چهرة سوم قدرت، توانایی ساختاری به معنای شکل دادن به ترجیحها و خواستههای دیگران با هدف ایجاد نتایج مطلوب را داشته باشد، چهرة چهارم قدرت، به معنای توانایی گفتمانی یا مولد با تکیه بر قدرت اقناع و با اتکاء به قدرت شبکهای (بهجای قدرت انباشتی)، چهرة اجتماعی و ارتباطی خود را نمایان میسازد (Castells,1996; Cerny,2006a).
چنین قدرت کنشمندی بیشتر بر رفتار سایر کنشگران بینالمللی تأثیرگذار است و بر توانایی تنظیم دستور کار جهانی و مهندسی ترجیحها با اتکا به نهادسازی و تصویرسازی، و نیز به جنبههای مثبت ایجابی و جاذبهای قدرت (شامل فرهنگ و ایدئولوژی)، استوار است. قدرت تکوین گفتمان و تأسیس سوژهها و اوبژههای انسانی از طریق گفتمان سازی و ایجاد رویههای گفتمانی، ائتلافسازی کارکردی، گفتمانسازی ایدئولوژیک، فرهنگسازی، هنجارسازی، نمادسازی، اسطورهسازی و نهادسازی برای ایجاد حوزة نفوذ و تأثیرگذاری در زمرة مؤلفههای این قدرت گفتمانی یا مولد، محسوب میشود. امروزه، قدرت ارتباطی، عنصر پویای نظام بینالملل محسوب میشود که در اثر تعاملهای فراملی و فرامرزی و توسط شبکههای بینامرزی و بیناحکومتی، بهویژه جامعة مدنی جهانی، سازمان مییابد؛ همچنین فرایند باز مهندسی قدرت فراتر از مرزهای دولتها در حال شکلگیری است و قدرت بهگونهای فزاینده، هنوز در اشکال جدید و نطفهای سیاست جهانی در حال تکوین است (Rothman, 2011:49-64).
همکاری متقابل و کنش تعاملی دولت و نهادهای مدنی بر اساس نهادگرایی تعاملی و بهرهگیری از ابزارهای ارتباطی برای انتقال مفاهیم همبستهساز و متقاعدکننده، از طریق اقدامها و سیاستهای نمادین در نظام مبتنی بر "وابستگی متقابل پیچیده" که در آن بازیگران دارای قابلیتهای نامتقارن هستند، موجب اهمیت سرمایة ارتباطی و بالمآل قدرت ارتباطی شده است. در چنین جهان مبتنی بر وابستگی متقابل، کاربرد زور، بیشتر نتیجهای منفی در پی دارد. در واقع، قدرت بینالمللی باید مدنی[37] شود و «قدرت برای» جایگزین «قدرت بَر» شود تا مؤثرتر و مشروعتر در یک دنیای جهانیشده، عمل کند. از اینروست که جهانیشدن موجب تحول در ماهیت و سرشت قدرت شده است.
(Harnisch & Maull, 2001)
ب) تحول در نوع و تعداد بازیگران
جهان کنونی با ویژگی «معمای جدید امنیتی»[38] از منظر"سرنی" شناخنه میشود (Cerny, 2000a)؛ بدینمعنا که دولتها در حال شکلگیری مجدد در اثر پیوندهای پیچیده، فراملی و جهانی- محلی[39] هستند که حتی رفتار دولتها را نیز دچار تغییر ساخته است. جهانیشدن، منجر به ظهور و بروز سیاستی چند مرکزی و چند هستهای[40] گردیده که در آن دولتها دیگر بهعنوان بازیگران واحد در نظام بینالملل عمل نمیکنند، بلکه به بازیگران غیردولتی، فضای درگیرشدن در فرایندهای سیاسی فرامرزی، فراملی و جهانی- محلی را دادهاند، تا آنجا که حتی شاهد مدنیشدن فزایندة روابط قدرت[41] هستیم. این مهم موجب شده که جاستین روزنبرگ از «امپراتوی جامعة مدنی» در عصر جهانیشدن سخن بگوید (Rosenberg, 1994). بهرغم این فرضیه که «جامعة مدنی جهانی» از «پایین به بالا» در حال توسعه است، اما روابط بین دولتها هنوز بنیاد یا سنگ بنای سیاست جهانی را تشکیل میدهد .(Pin-Fat, 2005:217-236) با توجه به گشتار اساسی، ولی تدریجی در ساختار نظام بینالملل در عصر جهانیشدن که تمایز بین درون و برون روز به روز در حال کمرنگشدن است، شاهد شکلگیری یک دولت دوگانه هستیم که هم چهرة محاسبه پذیری [42] و هم شفافیت[43] را داراست .(Brenner et al., 2003)
با توجه به جابهجایی عمده در قدرت در عصر جهانیشدن، بازیگرانی از قبیل سازمانهای مردم نهاد، نهادهای جامعة مدنی بینالمللی، شرکتهای چندملیّتی یا فراملیّتی، سازمانهای بینالمللی بینحکومتی (IGO) و رسانهها و سندیکاهای بینالمللی، به گونهای همردیف و همعرض دولتها قرار گرفتهاند، که میتوان سخن از قدرت افقی بهجای قدرت عمودی به میان آورد. قرن بیست و یکم را میتوان قرن"متکثرشدن نهادی"[44] دانست. حکمرانی چندسطحی، گسترش رژیمهای بینالمللی، اهمیت نهادهایی از قبیل G20، نهادهای منطقهای، نهادهای فروملی و تراکم شبکههای بینحکومتی، همگی دولتها را در شبکههای قدرت قرار دادهاند (2004;Slaughter,2004 ،Brenner). این تکثر بازیگران، موجب شده که اقدامهای نهادی و فرایندهای سیاسی، بیش از پیش در فراسوی مرزهای جغرافیایی در هم تنیده شوند، که میتواند منجر به نبود انسجام در سیاستهای بازیگران گردد. بهرغم ناهماهنگی ناشی از تکثر نهادی، گاه شاهد تقارب بازیگران در واکنش به بحرانها و چالشهای فزایندة فراملی هستیم. با وجود این، گشوده شدن گسترهای وسیع از فضاهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، ماهیت چند کارکردی و مرکزیت دولت- ملت را تحتالشعاع قرار داده و بنیاد قدرت سیاسی را از اساس دچار تحوّل ساخته است. این مهم موجب شده که دولت – ملتها بهتدریج توانایی خود را برای تبدیل "توانمندیها" به "قدرت بَر" و "قدرت برایِ" از دست بدهند (2006 b،Cerny). از منظر "یان آرت شولت" نیز جامعة مدنی جهانی، موجب تغییر شکل جهان بهگونهای گردیده که متضمن ارتباطات فرامرزی و نقشآفرینی شبکههای نامتمرکز و فرامرزی با ویژگی الگوهای داوطلبانه، متقابل و افقی مبادله و ماهیت متنوع و پیچیدة ارتباطات جهانی شده است. این شبکهها از سرشت سیال، تغییرپذیر، منعطف و غیر سلسله مراتبی برخوردارند و تحرک آنها از طریق تولید اطلاعات سازمان یافته، صورت میپذیرد (1999،Scholte).
اهمیت بازیگران غیردولتی و ساختارهای غیررسمی قدرت در کنار بازیگران دولتی و ساختارهای رسمی و نقشآفرینی مردم و افکار عمومی و نهادهای مدنی، دوشادوش دولتها بهگونهای است که "جامعة مدنی جهانی" از طریق شبکههای هوادار[45] و در روابط نزدیک با رژیمهای بینالمللی اجتماعیمدار، بهویژه با موضوعهایی چون حقوق بشر و امنیت انسانی، موجبات ارتقای آگاهی بینالمللی و نگرانی جامعة جهانی دربارة مسائل عدالت اجتماعی، فقر، فساد و تبعیض را فراهم میآورد، و گسترهای از ارتباطات رسمی و غیررسمی را توسعه میبخشد (1998، Keck& Sikknik). بدینترتیب، جامعة مدنی بینالمللی میتواند بهعنوان نیروی رانشگر و حکمران عمدهای برای تغییر دمکراتیک نظم جهانی عمل کند، درصورتیکه در عین استقلال عمل از دولت و بازار، فضای فعالیتگری برای آن نیز فراهم آید. نظم جهانی دمکراتیک نمیتواند متکی به خودجوشی بازار آزاد یا حمایتگری قدرت دولتی باشد، بلکه باید جامعة مدنی جهانی اجازة سازماندهی خود در سطح جهانی را برای ایفای نقش عمده در حکمرانی جهانی دارا باشد. این جامعة مدنی، هم نیازمند بازار آزاد، و اقتدار جهانی است تا بتواند هم به کنترل حکومت ، و هم بازار، مبادرت نماید. در این صورت، نظم جهانی دمکراتیک میتواند تضمین کنندة همکاری مسالمتآمیز بین مردم کشورها براساس درک متقابل و منافع مشترک باشد، مشروط بر آنکه جامعة مدنی جهانی بتواند نقش خود را بهعنوان سردمدار "روشنگری جدید" در جوامع معرفتی کنونی، ایفا کند (Scholte, 1999; Higgot et al., 1999).
درچنین فرایندی، دولتهای مدنی چندجانبهگرایی[46] سربرآوردهاند که اشکال پیچیدة تعامل و همکاری را توسعه میبخشند؛ بهعلاوه، دولت رقابتی[47] که به رقابت بینالمللی اولویت میدهد و نیز دولت تنظیمکننده[48]، جایگزین دولت مداخلهگر[49] شده است؛ همچنین "دولت حداقل" به پشتیبانی از فعالیتهایی میپردازد که میتواند در بستر جهانی مفید و موثر واقع شود (Cerny, 2000c).
بدینترتیب، جهان در حال گذار کنونی، حالتی چندضلعی و چند وجهی دارد که از بازیگرانی متعدد تشکیل شده و بهصورت افقی به تاثیرگذاری متقابل برای شکلدهی به نظم نوین انتقالی میپردازد. تکثیر ساختار قدرت و کثیرالاضلاع بودن آن، با توجه به انواع متفاوت بازیگران و ساختارها و تمایز بین سطح قدرت بازیگران در عرصههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و گفتمانی، موجب شده که رقابت میان الگوهای حکومتی از قبیل لیبرال دموکراسی و مردم سالاری دینی بهجای ایدئولوژیهای سیاسی از اهمیت قابل توجهی برخوردار شود. امکان نقش آفرینی جهان اسلام با توجه به قدرت گفتمانی آن و نیز افزایش نقش و جایگاه بازیگران منطقهای مستقل در مقایسه با بازیگران فرامنطقهای، بهویژه در پی گسترش امواج بیداری اسلامی از سال 2011 به بعد، موجب شده که در نظام تک- چند قطبی یا یک– چند مرکزی در حال گذار، جهان اسلام نیز در زمرة این چند مرکز قرار گیرد. افزون بر این، در چنین نظام تک– چند قطبی، یک قدرت نمیتواند داعیهدار رهبری و ابرقدرتی در جهان باشد، بلکه احتیاج به همکاری و همیاری با سایر قدرتها اعم از بینالمللی و منطقهای دارد .(Gills, 2000)
میتوان اذعان داشت که در دوران در حال گذار کنونی، بهدلیل تاثیر جهانیشدن، شاهد تحول قدرت بهسوی تلفیقی از غیرنظامیشدن[50]، چندجانبهگرایی[51] و مدنیشدن[52] هستیم که توسط منطقهایشدن[53] تقویت شده است (Sheehan,2008; Moravcsik, 2007). در عین حال، روابط بینالملل از حالت قطبیشدن[54]، رادیکالگرایی[55] و یکجانبهگرایی[56] خارج شده و به سوی اعتدال و همپیوندی در حال سوق یافتن است.
مبحث دوم، تأثیر جهانیشدن بر کارکرد و فرایند نظام بینالملل
با توجه به اهمیت روندها، جریانها و تحولات فرایندی در عصر جهانیشدن، میتوان اذعان داشت که فرایندها در مقایسه با ساختارها، اهمیتی فزاینده یافته است. بهطورکلی، در عصر جهانیشدن، سه فرایند عمده موجب تحوّل در نظام بینالملل شده است: نخست فرایندهای افقی مبتنی بر وابستگی متقابل جهان درهمتنیدة کنونی؛ دوم فرایندهای از پایین به بالا بر نظام تصمیمگیری جهانی، و سوم، تشدید الگوهای رقابت ـ همکاری[57] در عرصة میانکنش بازیگران که در ادامه به تشریح آنها پرداخته میشود.
الف) فرایندهای افقی مبتنی بر وابستگی متقابل پیچیده
جهان کنونی در حال تغییرات سریع و زودگذر است. اقتصاد جهانی، چشمانداز ژئوپلیتیک، محیطزیست و فناوری در معرض شرایط، به طوردائم در حال گشتار قرار دارند، و یکدیگر را در شبکهای از تعاملهای پیچیده تقویت کرده و متحول میسازند. در زمرة روندهایی که جهان کنونی را تغییر میدهد، میتوان به جهانیشدن اشاره کرد که از نظر کلاوس شواب (Klaus Schwab) با چهار ویژگی همپیوندی و بههمپیوستگی فزاینده[58]، شفافیت فزاینده[59]، پیچیدگی فزاینده [60] و آسیبپذیری فزاینده [61]شناخته میشود (Schwab, 2012). واقعیت آن است که انقلاب در فناوری و ارتباطات، فعالیت جهانی شرکتهای فراملیتی و شبکههای جهانی و گسترش جهانی سازمانهای اقتصادی بینالمللی (از قبیل بانکِ جهانی، صندوق بینالمللی پول، سازمان جهانی تجارت و ...)، موجب گسترش افقی اقتصاد جهانی و تعمیق عمودی وابستگیهای متقابل در دنیای جهانیشده است. نظر به این که بازیگران و کنشگران فعال در این فرایند از جایگاه و موقعیت یکسان برخوردار نیستند، شاهد نوعی وابستگی متقابل نامتقارن و افقیشدن نظام بینالملل هستیم (Jones,2013).
شبکهایشدن قدرت و اهمیت قواعد بازی فراملّی از رهگذر تقویت رژیمهای بینالمللی و توسعة ترتیبات همکاریجویانه با تحقق فرایندهای رسمی و غیررسمی، موجب شده که علاوه بر دولتها، سایر کنشگران فراملّی و فروملّی نیز به ایفای نقش موازی بپردازند. با توجه به همعرض بودن دولتها، نهادهای جامعة مدنی بینالمللی، سازمانهای مردمنهاد بینالمللی، شرکتهای چندملیتی و رسانههای بینالمللی، فرایندهای افقی در نظام بینالملل در حال گسترش است. چند لایهشدن (محلّی، ملّی و فرامرزی) و چند بعدیشدن (سیاسی، اقتصادی، اجتماعیـ فرهنگی، زیست محیطی و نظامی) حاکمیت ملّی در اثر وابستگی متقابل، مبادلات فزایندة تجاری، ظهور و گسترش فضای مجازی، فشردگی زمان و مکان در فضای جغرافیایی و تفوق هنجارها و رژیمهای بینالمللی، بر معادلات بینالمللی، موجبات فرسایش حاکمیتهای محلّی و کاهش نقش دولت ـ ملتها در تدبیر قوانین جهانی و نظم بخشی به سیاست و اقتصاد بینالملل را در عصر پساوستفالی فراهم آورده است .(Sassen, 2007)
بر اساس مدل تار عنکبوتی[62] جان برتون[63]، با توجه به ارتباط بازیگران متفاوت با یکدیگر با اهداف و ابزارهای متنوع و اهمیت قدرت شبکهای به جای قدرت انباشتی، فرایندهای افقی و روابط فراملّی در نظام بینالملل، از اهمیت زیادی برخوردار شده است. مدل تار عنکبوتی معتقد است که دولتها تنها بازیگران عمده در روابط بینالمللی نیستند، بلکه تعاملهای متعددی نهتنها بین حکومت دولتها، بلکه بین دولتها با سازمانهای دولتی و بینالمللی، سازمانهای غیر دولتی (NGO) و نیز افراد و گروهها برقرار است. تغییرات در عرصة فناوری، جریان آزاد ایدهها، کالاها، سرمایه و خدمات در جهان مبتنی بر وابستگی متقابل، و وجود دولتها و بازیگران ناهمگن با اندازههای جغرافیایی و ترکیب جمعیتی و سطح قدرت متفاوت، موجب روابطی متنوع، پیچیده و نامتقارن و فراتر از مرزهای جغرافیایی جهانی شده است. به طور کلی در جهان مرتبط به یکدیگر، کشورها نیازمند همکاری در امور جهانی هستند. در این میان، تعاملها و ارتباطات بین واحدهای مختلف در نظام جهانی محدود به رهبران دولتها نیست، بلکه شهروندان نیز با داشتن منافع و علائق اجتماعی و اقتصادی مشابه، با یکدیگر تعامل برقرار ساختهاند، و خرده سیستمهایی را مجزا از سیستم تار عنکبوتی حکومتهای خویش بهوجود آوردهاند. تعامل بین این خرده سیستمها، جامعة جهانی را به مثابة تار عنکبوتی در یک نظام درهمتنیده و شبکهای پیچیده قرار داده است (Burton, 1972) .
پیچیدگی شرایط معاصر، افزایش تمایلات منطقهای، اهمیت رژیمهای بینالمللی و همپیوندی عمیق جوامع، موجب گشتار در ماهیت جامعة بشری و نظام بینالملل شده است. در این میان، نظام دولتهای حاکم، جای خود را به نظام چند لایه و چند جانبة "حکمرانی جهانی"[64] داده، بهگونهای که هویتهای متعامل و وابسته به یکدیگر شامل دولت- ملتها، سازمانهای بینالمللی و نهادهای جامعة مدنی بینالملل، یک کلِّ بههم پیوسته را در دنیای وابستگی متقابل تشکیل دادهاند. اینمهم، موجب بروز نوعی بینظمی نوین جهانی شده که "رامونه" از آن بهعنوان "ژئوپلتیک سردرگُم" تعبیر میکند (رامونه، 11:1377). شکلگیری هویتهای متعدد در بالا و نقش آفرینی قبیلهگرایی و قومگرایی در پایین، در کنار کاهش نقش دولت – ملتها، موجب شکلگیری الگوی جدید "نظم و بینظمی" شده است. در این رهگذر، در نظام درحالگذار کنونی، هویتها و الگوهای چندلایه از انواع هویتها در فرایندی تعاملی، به تکمیل یکدیگر میپردازند، در عین آنکه در فرایندی تقابلی موجبات مُزمنشدن خشونت در پایین در عین کاستن از تهدید جنگ در بالا را فراهم میآورند؛ بنابراین در گشتار جهانی[65]، به گونهای شاهد توالی نظم و بینظمی هستیم که در فرایند جایگزینی نظم جدید بهجای نظم کهن، میتواند نوعی انهدام خلاق[66] در عین تقارب برآیندی[67] تحقق یابد. این مهم، ناشی از آن است که ویژگی ارتباطات اجتماعی در عصر جهانیشدن نیز در حال تغییر است. در این شرایط، جنگهای جدید جهانی بین دولتها، یا حتی جنگهای سرد فراگیر بهطور عملی، غیرممکن شده است. الن مینک[68] از این شرایط، بهنوعی "بینظمی پایدار" تعبیر میکند (Minc, 1993).
در این رهگذر، چند فرهنگگرایی[69]، فرایندهای متعارض را به گونهای در پی دارد، که هم میتواند موجب افزایش آگاهیهای میانفرهنگی، و هم احتمال همزیستی مسالمتآمیز بین هویتهای فروملّی شود، و هم در اثر تقابل، منجر به بروز منازعههایی بین هویتهای فروملّی با یکدیگر، یا با دولتهای ملّی گردد. تأثیرگذاری جنگها و بحرانهای داخلی بر تحولات منطقهای و بینالمللی، با توجه به رشد خشونت و تروریسم، افزایش منازعههای قومی، مذهبی و نژادی به ویژه در کشورهای فرومانده[70]، شبه حاکمیتها[71] در اثر بیثباتشدن رژیمهای اقتدارگرا یا شبه اقتدارگرای شبه ناسیونالیست، جریانهای جداییطلبانة قومی فرا ملّی و مذهبی، جنگهای بینامرزی و نیز جنگهای نامرئی مانند فقر، بیکاری، بیخانمانی، گرسنگی، سوء تغذیه، بیماریهای واگیردار، شرایط نامطلوب بهداشتی، سرکوب و بهرهکشی، تبعیض نژادی، ترورهای فیزیکی، نابرابریهای سازمان یافته، اشکال مختلف خشونت، نقض حقوق شهروندی، انحطاط محیط زیست و زیست بوم بشری، فعالیت گروههای تروریستی بهویژه تروریستهای پستمدرن که به بهرهگیری از بیوتروریسم و سایبرتروریسم (استفاده از فضای مجازی و فناوری رایانهای برای حمله به اهداف) میپردازند، نیز موجب تأثیرگذاری بر نظم و ثبات منطقهای و بینالمللی و پیچیدهتر و مزمنتر شدن چالشها در عصر جهانیشدن گردیده است (Szentes, 2003; Tarrow, 2005).
بههمخوردن مرز بین حوزههای جغرافیایی و تأثیرگذاری متقابل درون و برون بر یکدیگر موجب شده که تحولات داخل کشورها بر تحولات برون مرزی و بالعکس تأثیرگذار باشد، و انواع بازیگران به مداخله و جاسوسی آشکار و پنهان در امور داخلی و حوزههای کنش دیگر بازیگران مباردت ورزند، اما با وجود این، منازعههای محلّی و فراملّی به هرج و مرج در نظام انتقالی بینالملل منجر نمیشود؛ زیرا، جنگهای بزرگ در عصر جهانیشدن رخ نمیدهند، بلکه جنگهای مقطعی، یا نیابتی[72] در نظام بینالملل بهوقوع میپیوندد، بهگونهای که اقدامهای موردی و مقطعی از سوی بازیگران برای مهار چالشها صورت میپذیرد و؛ دیگر این که، بهدلیل پایبندی بازیگران به یک سلسله ارزشها، هنجارها و رژیمهای بینالمللی، اینگونه منازعهها به هرج و مرج در نظام بینالملل درحالگذار نمیانجامد (Walker,1992).
از سوی دیگر، افزایش ارتباطات منطقهای و فرامنطقهای منجر به تقویت فرامحلّیشدن[73] گردیده است. مهاجرتها، دیاسپوراها و گسستها در "دهکدة جهانی" مک لوهان[74] منجر به جهانی میشود که ویژگی آن "اکثریت اقلیتها"[75] است. انقلاب کشش و فشار، موجب تحول بنیادین در مدیریت اجتماعی شده است. در این میان، "جامعة مدنی فرامرزی" از اقتدار لازم برخوردار نیست، اما چنین بهنظر میرسد که نقش مرکزی را در این فرایند ایفا میکند؛ بهعلاوه، گروههای ذینفوذ، بهصورت فرامرزی با یکدیگر در ارتباط هستند؛ همچنین، از رهگذر تأثیرگذاری افقی، مناطق بر یکدیگر، در نظام جهانی به همکاری با هم میپردازند که از آن به "بینمنطقهگرایی"[76] تعبیر میشود. در این میان، بهرغم آنکه ممکن است تعاملهای چندلایه، جامعة بشری را به سوی "دهکدة جهانی" به پیش نبرد، اما بهسوی یک سیستم چندسطحی و چندمرکزی که بر روابط اجتماعی میان ملتها استوار است، سوق خواهد داد (Rosenau, 1997).
ب) فرایندهای از پایین به بالا
جهانیشدن موجب گردیده که بازیگران فروملّی بتوانند از پایین به بالا بر نظام بینالملل تأثیر گذارند و امور محلّی به اموری جهانشمول تبدیل شود، که از آن به "جهانیشدن از پایین"[77] تعبیر میشود. تأثیرگذاری هویّتهای فروملّی و خرده فرهنگها، بهویژه قومیّتها، از پایین به بالا موجب شده که خاصگرایی[78] بهتدریج بر عامگرایی[79]، بازملّیگرایی بر جهانوطنی، و نیروهای گریز از مرکز بر نیروهای گرایش به مرکز، تأثیرگذاری بیشتری داشته باشند. از این فرایند به جهانیشدن معکوس[80] یا ناجهانیشدن، یا جهانیزدایی[81] نیز تعبیر میشود. این مهم موجب گذار از مرکز به پیرامون یا انتقال از مرکزبودگی به حاشیهبودگی، از همگنی به ناهمگنی، از وحدت به کثرت، از انسجام به گسست، از مسائل کلان به مسائل خرد و از سیاست علیا[82] به سیاست سفلا[83] میشود (Brecher et al., 2000).
در این دوران انتقالی، مرز بین سیاست علیا و سیاست سفلا بهگونهای فرو ریخته که گاه مسائل اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میتوانند ضمن غلبه بر موضوعهای سیاسی و امنیتی، به عنوان موضوعهای ردة اول اهمیت قرار گیرند. در این فرایند تدریجی، با گذار از شرایط انقلاب کوهنی یا تغییر ناگهانی روبهرو نیستیم، بلکه شاهد تناوب یک سری از تطبیقها و سازگاریها و در عین حال، جمع بین اضداد و امور تناقضنما[84] هستیم، که میتوانند از آمیختگی چندین مدل غالب صورت پذیرند. در دوران انتقالی نظام بینالملل، تلفیق منحصر بهفرد ویژگیهای مدلهای مختلف انجام میگیرد که هر کدام برای یافتن جایگاه برتر در نظام بینالملل به رقابت برخاستهاند، اما هیچکدام در استیلا بر دیگری توفیق نیافتهاند. این مهم موجب شده که نظام بینالملل در حال گذار، از ویژگی غیرخطی، چندلایه و چندوجهی برخوردار باشد و انتقالیبودن آن به دو صورت متقارن و غیرمتقارن تحقق یابد. گذار متقارن بهمعنای رقابت بین بازیگران دولتی است که از نظر حقوقی از حاکمیّت برابر برخوردارند، و گذار نامتقارن بهمعنای رقابت بین بازیگران دولتی، نهادهای غیردولتی، شرکتها، رسانهها و افراد با توجه به از هم گسیختگی حاکمیتها و انتقال آن به نهادهای فراملّی و فروملّی است، که در مقایسه با دولتها از قدرتی نامتوازن و غیرهمسطح برخوردارند. در این میان، حتی شهروندان نیز از سطح تأثیرگذاری یکسان برخوردار نیستند، بلکه شهروندان محلّی، ملّی، جهانی و حتی مجازی علاوه بر نخبگان و فرانخبگان[85]، در جریان آزاد کالاها، سرمایهها، خدمات و اندیشهها دارای سطح و میزان تأثیرگذاری متفاوتی بر روابط بینالملل هستند. رسانهها اعم از رسانههای دیداری، شنیداری، مکتوب و مجازی نیز از نقش قابل توجه و نامتقارنی در مقایسه با دولتها در زمینة تصویرسازی و شکلدهی به فرا واقعیت[86] یا فرا قدرت[87] برخوردارند، بهگونهای که بهجای زندگی تجربهای، شاهد زندگی ترجمهای از طریق فضای مجازی هستیم. با وجود این، نظام نوین بینالمللی، هنوز به نقطة کانونی مشخصی نرسیده و نظم نوین، نهادینه نشده است (Nerfin, 1987; Cerny, 2000b:170-87).
واقعیت آن است که بهرغم آنکه از نظر "مک گرو" در عصر جهانیشدن با گسترش ایدهها، اطلاعات، فرهنگها، وقایع و سنتها روبهرو هستیم( MC Grew,2008)، اما گسست، بهعنوان محصول فرعی جهانیشدن، موجب گردیده که درخواستهای فزایندهای را برای هویتگرایی ملّی و قوممداری[88]، بهعنوان نیروهای مقاوم در برابر گسترش فرایند جهانیشدن، در بسیاری از جوامع بشری شاهد باشیم، بهگونهای که نواحی، شهرها و مناطق، علاوه بر دولتها تأثیر عمدهای بر بخش وسیعی از جهان خواهند داشت (Kotkin,1992).
وجود خطر تهدید از پایین به بالا در اثر جنگهای داخلی بینالمللیشده، منازعههای قبیلهای و دینی، تروریسم، خشونت مدنی در کشورهای توسعهیافته، فروپاشی یا تضعیف دولتها و تبدیل آنها به شبه حاکمیتها یا دولتهای فرومانده[89] و نیز تجارت موادمخدر از سوی گروههای مافیایی، موجبات تأثیرهای گسستی و منازعهآمیز بر نظام بینالملل شده است (Cerny, 1998).
یکی از مهمترین فرایندهای تأثیرگذار از پایین به بالا[90] تأثیرگذاری منطقهگرایی بر جهانیشدن است. با توجه به ارتقای نقش و جایگاه مناطق به عنوان بازیگران نوین نظام بینالملل در نظام تصمیمگیری جهانی، منطقهگراییباز[91] بهعنوان راهبردی میانه در حدّ فاصل ناسیونالیسم و جهانیشدن، از قابلیت نقش آفرینی فزایندهای برخوردار شده است. دولتها از طریق واردشدن در اتحادیههای منطقهای، توان رقابتی و قدرت همپیوندی خود را بیش از پیش افزایش میدهند، تا بتوانند با قابلیت بهتر در سطح جهانی به ایفای نقش بپردازند. از این رو با توجه به ارتقای سطح تحلیل منطقهای در روابط بینالملل در عصر جهانیشدن، نیاز به باز تعریف رابطه بین فرایندهای منطقهای و سطح وسیعتر بینالمللی وجود دارد. دولتها از طریق گشایش مرزهای ملّی و اجرای تجارت آزاد و همپیوندی بازارهای سرمایة ملّی در عرصة منطقهای، و نیز گشودگی بهسوی بازارهای جهانی در عصر وابستگی متقابل، به تمرین ایفای نقش در عصر جهانیشدن میپردازند. در چنین فرایندی که از آن به منطقهگرایی نوین[92] تعبیر میشود، کشورها در قالب "منطقه" و در چارچوب اقتصاد بازار آزاد به تعامل با کشورهای خارج منطقه مبادرت میورزند (Mansfield, 1999: 594) .
بدین ترتیب، منطقهگرایی نوین و جهانیشدن، دو روی یک سکه محسوب میشوند که نهتنها با یکدیگر در تضاد نیستند، بلکه یکدیگر را تکمیل میکنند؛ بهعبارت دیگر، نومنطقهگرایی، تمرینی برای خروج از ناسیونالیسم، توجه به نقاط مشترک و تعامل با بازارهای جهانی اقتصاد و بازیگران و نهادهای فرامنطقهای از رهگذر همیاری دولتها و نهادهای مدنی جهانی است. در اینصورت، مناطق بهعنوان بازیگرانی جدید در عرصة روابط بینالملل نه بهعنوان جمعی از کشورها، بلکه بهعنوان نهادهایی که دارای شخصیتی متفاوت از دولتهای عضو تشکیلدهنده هستند، در فرایندهای بینالمللی از سهم و تأثیرگذاری از پایین به بالا در عصر جهانیشدن برخوردارند (Schirm, 2002).
ج- تشدید الگوهای رقابت- همکاری
در شرایط و دوران گذار در مناسبات جهانی، بهدلیل پیچیدگی و ابهام ذاتی و تغییرات محیط جهانی و تحول ماهیت قدرت و تنوع بازیگران، الگوی رقابت – همکاری[93] بر مناسبات بازیگران حاکم شده، بهگونهای که رقابتها بیشتر اشکال غیرنظامی بهخود گرفته، گرچه از شدت و اهمیت حیاتی رقابتهای نظامی قهرآمیز کاسته نشده است. ماهیت جهانی فرایندهای گوناگون به دوران انزواجویی داوطلبانه در روابط بینالملل پایان داده، و غیبت در عرصههای منطقهای و بینالمللی نه یک امتیاز، که نوعی نقطه ضعف و کاستی محسوب میشود. در این اوضاع و احوال، رویکرد چندجانبهگرایی و "همکاری – رقابت"، جای تقابل یا همکاری بیقید و شرط را گرفته، و بازی با حاصل جمع صفر، جایگاه خود را در مناسبات نوین جهانی از دست داده است (ظریف در: کرووایزمن، 1392). در شرایط حاضر، همة کنشگران جهانی، صرفنظر از میزان قدرت خود، در پی شکلدهی به "وضع مطلوب" هستند و در مسیری از رقابت هنجاری، ارزشی و فرهنگی حرکت میکنند؛ بنابراین قدرتهای بزرگ، متوسط و حتی کوچک، با داشتن ارزیابی صحیح از شرایط انتقالی و برنامهریزی هوشمندانه برای استفاده از این شرایط، میتوانند جایگاه جهانی خود را ارتقاء داده و قدرت و نفوذ خود را نهادینه و تثبیت کنند. در مقابل، آن دسته از کشورها که ارزیابی درستی از شرایط انتقالی و توانمندیها و آسیبپذیریهای خود ندارند، موقعیت و نفوذ خود را از دست داده و به حاشیه رانده میشوند (ظریف در: کرووایزمن،1392).
براساس نظریِۀ انتقال قدرت[94]، با توجه به وابستگی و پیوستگی جهان سیاست به یکدیگر از نظر عمودی و افقی، درجات متفاوت و متغیّر همکاری و رقابت بر روابط میان ملتها حاکم است. در این رهگذر، پویایی از آن عواملی است که موجب تغییر در نظام بینالملل میشوند، که از آن جمله میتوان به نرخ متفاوت رشد کشورها و تغییر قدرت نسبی ملتها اشاره کرد که منجر به روابط جدید بین ملتها و شکلگیری هویتهای جدید میگردد. تعامل بین عناصر ساختاری و پویای قدرت، فعالیتهای شبکهای شرکتهای فراملّی درفرایند نظام تولید بینالمللی و امکانپذیری انطباق بازیگران، اعم از دولتها- ملتها، سازمانهای بینالمللی و نهادهای جامعة مدنی بینالمللی با محیط پیرامونی در دوران انتقال و گذار، میتواند بر نوع روابط همکاریجویانه یا رقابتآمیز کنشگران بینالملل تأثیر گذارد (Scott,1967:27). در واقع در دوران گذار در نظام بینالملل، نگاه فراگیر و جامع و دقیق، جای خود را به فرایندی مقطعی و موردی میدهد. آنچه در این میان حائز اهمیت است، توانایی انطباق و انعطاف بازیگران، متناسب با شرایط متغیر و متحول بیرونی است (Cerny, 2006b: 67-87).
از جمله تأثیرهای جهانیشدن بر نظام بینالملل در دوران گذار دمکراتیزاسیون در سیاست، فروریختن موانع گسترش بازارها و دمکراسی است. با توجه به کاهش نقش دولت– ملتها، پایان سیاستهای سنتی و تحقق انقلاب تکنولوژیک، بازارها و سیاستها برای نخستین بار دست در دست یکدیگر فعالیت میکنند تا بشریت را بهسوی صلح و سعادت رهنمون سازند. بدین ترتیب، جنگ و تهدید به جنگ در زمرۀ عوامل فرعی و ثانوی تأثیرگذار بر روابط بینالملل قلمداد میشوند؛ زیرا دمکراسیها به جنگ یکدیگر نمیروند و فرایند تجارت آزاد، وعدة سود به همگان میدهد .(Held, 1995)ابطال ایدههای سوسیالیستی و حمایتگرانه در کنار نفی سرمایهداری لجام گسیخته، تأثیرگذاری کنوانسیونها و هنجارهای رفتاری بر عملکرد دولتها، و آگاهی بشریت نسبت به زندگی در فضای واحد و گرهخوردن سرنوشت همگی انسانها به یکدیگر در دهکدۀ جهانی و در دنیای وابستگی متقابل، و فشردگی فاصله و زمان در دنیای اینترنت، موجب شده که استفادۀ قهرآمیز از قدرت در درجۀ دوم اهمیت قرار گیرد. در عین حال، مشکلاتی از قبیل فقر، مهاجرت، آلودگی، بیماریهای واگیردار، نا امنی، تحجّر و تروریسم، در زمرۀ مشکلات جهانیشدن محسوب میشوند (Kutting, 2004).
تعامل و تأثیرگذاری متقابل فرهنگ و اقتصاد و توانایی تأثیرگذاری آن بر سیاست و اقدام در سطوح محلی، ملی، منطقهای و بینالمللی و اهمیت درک مشترک فرهنگی دربارۀ سیاستها و اقدامهای نهادی، موجب شده که قدرت نرم از اهمیت قابل توجهی در دنیای در حال گذار برخوردار شود. پویایی و پایایی فرهنگها در فرایندهای چند بعدی و چند ساحتی و برچیده شدن فاصلههای مادی و معنوی در اثر فشردگی زمان و مکان، و افزایش اهمیت وابستگی متقابل جوامع، موجب محدود سازی عرصۀ جولان سیاست شده است؛ بدینترتیب، در فرایند گشتارهای جهانی[95]، اقتصاد و فرهنگ به موازات سیاست بهپیش میروند (Kearn, 2011: 65-85).
از جمله پیامدهای جهانیشدن بر سیاست جهانی، تحقق روابط همکاری جویانه میان ملتها بر اساس صلح و دوستی و تعامل با توجه به شکلگیری نوعی پذیرش و اجماع عمومی در جهان نسبت به اهمیت دمکراسی سیاسی، حمایت اجتماعی، حقوق اساسی شهروندان و امنیت انسانی است. این مهم از آنروست که انقلاب در فناوریهای ارتباطاتی و اطلاعاتی موجب تسهیل و گسترش مناسبات و تعامل بین کشورها و افزایش تحرک میان مردمان در اثر گردشگری و مهاجرتهای بینالمللی شده که میتواند چشماندازهایی جدید را برای توسعة دموکراسی در سراسر جهان بگشاید. این ارتباطات تعاملی[96] و احترام عمومی به حقوق بشر میتواند در آینده تضمین کننده و نوید بخش مشارکت مستقیم تمامی شهروندان جامعة جهانی در فرایند تصمیمگیری دربارۀ موضوعهای مشترک باشد؛ بهعلاوه، اهمیت رویکرد تمرکززدایی در عصر جهانیشدن میتواند موجب افزایش انعطاف و پاسخگویی شود و به تحقق نظم جدید دمکراتیک و عادلانه و صلح پایدار در عرصه جهانی کمک کند، و زمینة گشتار نظام بینالملل بهسوی متکثّر شدن و دموکراتیک شدن ساختار و کارکرد نهادها و فرایندهای سیاسی را فراهم آورد(Lake, 1999).
با توجه به نظامهای ارزشی متنوع در عصر"جهانیشدنهای متعدد"[97] شاهد دموکراسیها و مدرنیتههای متنوع و شکلگیری خرده گفتمانهای متعدد و بروز هویتهای چندگانه[98] هستیم (Berger &Hutington,2003). این مهم موجب "جهانیشدن با چند سرعت" میشود که بیانگر دو فضاییشدن و دو جهانیشدن در دو عرصۀ واقعی (ناشی از تحول در فناوری حمل و نقل) و مجازی (ناشی از تحول در فناوری اطلاعات و ارتباطات) و نیز تنوع سطح و میزان جهانیشدن مرکز و پیرامون و نیز چرخش اطلاعات، هم از بالا و هم از پایین، است. از اینروست که جهانیشدن دارای ویژگی زمینهای[99] است که متأثر از فضای تعاملی میان بازیگران بینالمللی است.
با عنایت به سرعت تحولات و گشتارهای فرایندی در اثر اتصال مردم، اطلاعات، اشیاء و روندها به اینترنت و فضای مجازی و تنوع عرصههای دیپلماسی شامل فرهنگی، عمومی، علمی، دیجیتالی، پارلمانی، رسانهای و خط دو[100] در عصر لحظهای شدن جهان، امکان تدوین راهبرد دراز مدت در نظام بینالمللی در حالگذار به حداقل رسیده و بیشتر سیاستهای کوتاهمدت، موردی و مقطعی دنبال میشود، بهگونهای که شاهد کوتاه مدتگرایی[101] در عصر جهانیشدن هستیم. در چنین شرایطی برای کاهش شکاف جوامع از نظر سطح مهارتها، داناییها و فناوریهای اطلاعاتی، جامعة جهانی بهسوی اصلاحات تدریجی گرایش یافته است. کشورها بهجای اتخاذ سیاست اتحاد و ائتلاف و اتکاء به متحد واحد، به متنوعسازی شرکاء مبادرت میورزند و با توجه به انفجار اطلاعات، به مدیریت تصویر و دادهها روی آوردهاند؛ زیرا کشورهایی میتوانند جهان را اداره کنند، که بتوانند اطلاعات بیشتری را بین شهروندان خود توزیع کنند (Vercelli, 2006; Putnam, 1988:427-460).
با توجه به اهمیت نهادها، رژیمها و سازمانهای بینالمللی، چندجانبهگرایی جایگزین یکجانبهگرایی شدهاست. این چندجانبهگرایی اعم از رسمی و غیررسمی است، بهگونهای که نهادهای چندجانبة غیررسمی از جمله مجمع جهانی اقتصاد در داووس و مجمع عمومی جهان در رودس[102]، که با حضور شخصیتهای اجتماعی، نهادهای جامعة مدنی و شرکتهای چندملیتی به عنوان بازیگران جدید روابط بینالملل برگزار میشود، اهمیت دیپلماسی چندجانبة غیررسمی را افزایش داده است. در کنار این فرایند، افزایش اهمیت بازیگرانی از قبیلG2o و Brics ( متشکل از برزیل، روسیه، هند، چین و افریقای جنوبی) که به بومیسازی روند جهانیشدن پرداختهاند، به موازات تقسیم کار سهگانه در نظام جهانی بین سازمان ملل متحد (بهعنوان نهاد برقرارکنندۀ صلح بینالملل)، کارگزاریهای تخصصی ملل متحد (بهعنوان نهادهای برقرارکنندۀ توسعة اجتماعی) و بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی (بهعنوان نهادهای تسهیلکنندۀ توسعة اقتصادی و رونق تجارت جهانی) موجب گردیده که نظام بینالملل انتقالی از ویژگی چند بعدی، چند وجهی و چند لایهای برخوردار باشد که در آن ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی درهمآمیخته شدهاند، و تغییر در ساختارهای فناوری و قرارگرفتن همگان در یک مکان[103] در عرصۀ محیط مجازی و قلمداد شدن دانش و اطلاعات بهعنوان کالای راهبردی، و نیز اهتمام جامعة جهانی به توسعة پایدار، موجب تحقق "جهانیشدنهای جدید"[104] و نیز "جهانیشدن پایدار"[105] گردیده است (Vercelli, 2006).نوع نگاه به هنجارها و قواعد موجود در روابط بینالملل با توجه به حاکمیت رژیمهای بینالمللی، به تعبیر "استانلی هافمن"، موجب حاکمیت نظام بینالملل معتدل[106] شده است (Hoffman,1970: 389-413). در چنین نظامی (بینالملل معتدل) با توجه به افزایش شکاف طبقاتی در درون جوامع و افزایش شکاف بین فقیر و غنی در سطح بینالمللی (بین جوامع توسعهیافته و توسعهنیافته) و دوپارگی یا شکاف فرهنگی، اطلاعاتی و اقتصادی، شاهد "تعامل نقادانه" بازیگران هستیم. در این میان، سیاستهای جاذبهای مبتنی بر برندسازی و نمادسازی و تصویرسازی از رهگذر بهرهگیری از واژگان ایجابی در جهانی که به گفتۀ گیلبوا، در آن شاهد "نبرد واژگان"[107] هستیم (Gilboa,2006:715-747)؛ نیز کلماتی که به تعبیر "آندرئا گاردنر" میتوانند جهان را تغییر دهند .(Gardner,2012)
بهکارگیری سیاست اندیشه[108] مبتنی بر دانایی و تفکر و اندیشه، علاوه بر عرضۀ ایدههای سیاسی، مفهومسازی و هنجارسازی، موجب تحقق چشمانداز مثبت "قدرت مدنی" یا "قدرت برای" در عرصههای حساس، بهویژه و در زمینههای دارای گسترۀ فرامرزی و تفوق آن بر جایگاه سنتی "قدرت بر" شده است، بهگونهای که در دوران درحالگذار کنونی، شاهد رقابت نظامهای معرفتی و الگوها و سبکهای مختلف زندگی هستیم.
نتیجهگیری
با عنایت به آنچه گذشت، مشخص گردید که جهانیشدن با توجه به ایجاد تحول در ساختار و کارکرد نظام بینالملل، موجب انتقالیشدن نظام مذکور گردیده، و جهانیشدن، موجب شده تا ماهیت قدرت در نظام بینالملل از قدرت سخت به قدرت نرم جهت یابد، بهگونهای که فرهنگ و بروندادهای تمدنی، از اهمیت فزایندهای برخوردار شده است. "قدرت برای" با ماهیت چندجانبهگرا و هدفمند برای دستیابی به توسعه، سعادت و عدالت، جایگزین "قدرت بر" با ماهیت یکجانبهگرا شده، گرچه قدرت "هوشمند" یا "ترکیبی" نیز در دنیای درحالگذار از اهمیت برخوردار است، اما جهانیشدن، موجب تحول در نوع و تعداد بازیگران نیز گردیده، بهگونهای که کنشگران نظام بینالملل، فقط دولتها نیستند، بلکه نهادهای جامعة مدنی بینالمللی، سازمانهای مردمنهاد بینالمللی، شرکتهای چندملیتی، رسانهها، احزاب و سندیکاها، همگی در شکلدهی به نظم عمومی جهان سهیماند. گرچه از منظر هانتینگتون تعداد بازیگران نظام بینالملل از ویژگی تک- چند قطبی برخوردار است، بهنحوی که قدرت برتر بدون همکاری و هماهنگی با سایر قدرتهای بزرگ بینالمللی نمیتواند اهداف خود را بهپیش ببرد، لیکن جهانیشدن، موجب چندضلعی یا چندوجهیشدن نظام بینالملل به دو صورت متقارن و نامتقارن گردیده است.
بدین ترتیب، جهانیشدن موجب شده که نظام بینالملل دائم در حال تغییر و گذار و دارای حالت انتقالی و سیال باشد. در این رهگذر، شتاب و پیچیدگی تحولات، موجب اولویت یافتن حلوفصل مسائل خرد و موردی و بهطور کلی اهمیت فزایندۀ سیاست سفلا در مقایسه با سیاست علیا گردیده است.
در عصر جهانیشدن، فرایندها مهمتر از ساختارها هستند. این فرایندها میتوانند افقی، از پایین به بالا (بر اساس جهانی- محلیشدن) [109]و نیز مبتنی بر رقابت – همکاری[110] یا همگرایی در عین واگرایی یا یکپارچگی در عین گست[111] باشند. از اینروست که امکان بروز جنگهای کلان و بزرگ به حداقل رسیده و منازعههای میان بازیگران، محدود به جنگهای داخلی، یا جنگهای نیابتی شده؛ است. در عصر جهانیشدن، تحریمهای اقتصادی جایگزین جنگها و نبردهای بزرگ شده، که این مهم میتواند متأثر از حاکمیت پارادیم پساساختارگرایی[112] بر روابط بینالملل باشد که بر اساس آن، خرده واقعیتها جایگزین واقعیتهای کلان شده و فراواقعیتهای ترجمهشده بر جای واقعیتهای تجربهشده نشستهاند. اضافه بر آنکه مقطعی و گذرا شدن نظام بینالملل در اثر سرعت تحولات و گشتارهای فرایندی، موجب گردیده که سیاستهای متدرج[113]، جایگزین سیاستهای دفعی، افراطی و رادیکال شود.
تعامل بین بازیگران فروملّی، منطقهای، فراملی و نیز تلفیق سطوح تحلیل محلی، ملّی، منطقهای و جهانی در فرایند همگرایی بازارها، اقتصادها، فرهنگها، سیاستها و نظامهای حقوقی، در عین حفظ تنوع فرهنگی جوامع و تحقق هویتهای چندلایه در دنیای وابستگی متقابل، موجب اهمیت سیاستهای چندبعدی، منعطف و تحولپذیر و نیز اهمیت مدیریت عرصههایی از قبیل زمان، سرعت، تصویر، تغییر و تنوع گردیده، که این مهم از آنروست که جهانیشدن، بهجای اینکه یک واقعیت تکمیلشده باشد، یک فرایند است.
در عصر جهانیشدن، ایدئولوژیها نیز متحول شدهاند. ملیگرایی هم از پایین و هم از بالا مورد چالش قرار گرفته است، از بالا بهدلیل آگاهی جامعة بشری نسبت به فرایندهای وسیعتر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و از پایین بهدلیل جنبشهای فروملی و رادیکال که گاه منجر به جنبشهای اجتماعی وسیعتر و فراملی میشوند. افزون بر این، اهمیت یافتن دین، معنویت، تمدن و فرهنگ و نیز عنصر انسان و ژئوکالچر در سیاست بینالملل، موجب شده که رویکرد تمدنی، جایگزین رویکرد ایدئولوژیک شود و تمدنها بهعنوان بازیگران تأثیرگذار بر نظام تصمیمگیری جهانی مطرح شوند. رویکرد همکاریجویانه در عصر جهانیشدن موجب گردیده که دیالکتیک فرهنگی، همافزایی فرهنگی، همپیوندی فرهنگی و همزیستی فرهنگی، جایگزین تمایزگرایی فرهنگی گردد. از دیگرسو، بهدلیل بیثباتی وضعیت فعلی در فضای متحول، پرآشوب، پرمخاطره و پرفرصت کنونی و بهدلیل نفوذپذیری مرزها و تحول نواحی، مکانها در اثر سرزمینزدایی[114]، امکان تحقق نوعی رقابت بین بازیگران بر اساس منفعتگرایی در عین توجه به حقوق نسلهای آینده و توسعة پایدار انسانی در جستجوی یافتن ثبات برای آینده، وجود دارد. از اینروست که دیالکتیک همکاری و رقابت در عصر جهانیشدن، موجب تحقق فرایندهای تلفیقی همکاریجویانه- رقابتی شده است.
از منظری دیگر، جهانیشدن به گونهای موجب بازسازی کارکردهای قدرت دولتها شده، که حاکمیت دولتها در فرایند حکمرانی جهانی، متأثر از سازمانهای فوق ملی و نهادهای فرو ملّی شده، و حاکمیت و اقتدار، بین نهادهای داخلی، منطقهای و جهانی تقسیم شده است.
بدین ترتیب، تصمیمات و اقدامهای صورت گرفته در یک سطح تحلیل، بر دیگر سطوح تأثیر میگذارد؛ زیرا حاکمیت، بین سطوح محلی، ملی، منطقهای و جهانی، توزیع و تقسیم گردیده (Heldet.all,1999) و در چنین فرایندی، شتاب تحولات و نیز فرسایش مرزها و سرزمینها در جغرافیای جدید سیاسی، موجبات انتقالی شدن نظام بینالملل را در عصر جهانیشدن فراهم آورده است.