نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشگاه شهید بهشتی
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
در مطالعات جغرافیایی، دو مفهوم از فضا قابل استنباط و بررسی است: یکی فضا به معنای عناصر «موازی و یا یکدست»[1] و دیگری، فضا به معنای «مراتب عمودی»[2] و معمولاً این عناصر یا صفات فضایی هم با نسبتهایی از مقیاس، تعیین و تعریف میشوند (latham, 2010: 53; Bernner, 2001: 592). مسلّم است که جغرافیدان، همیشه به دنبال تعیین مقیاس و اندازهی پدیدهها بوده است و جغرافیا همهی عاملها و پدیدهها را در قالب مقیاس و حدود، مطرح کرده و میکند؛ لذا ناچار است که همیشه پدیدهی مورد مطالعه خود را در چارچوب مقیاس معینی (محلی، منطقهای، ملّی و جهانی) مورد ارزیابی و بررسی قرار دهد.
به طور مشخص در تبیین مفهوم «مقیاس» از منظر دانش جغرافیا نیز میتوان گفت از آنجایی که جغرافیدانان اساساً بر روابط فضایی میان پدیدهها تمرکز و تأکید دارند، اندازه و مقیاس فضایی، در تعیین و تبیین موضوعات مختلف جغرافیایی نقش مهمی ایفا میکند و «محدوده» در مطالعات آنها، میتواند از یک نقطهی کوچک تا کل جهان، تعریف و تعیین شود. جغرافیدانان با مباحث مهم خود در رابطه با تغییرات جهانی، به کمیت و کیفیت روابط میان مقیاسهای فضایی و تغییرپذیر اشاره میکنند. «مِیِر» در این مورد می نویسد: «بحث راجع به مقیاس جغرافیایی بیشتر روشمند و از درون جغرافیای طبیعی و انسانی سدهی نوزده میلادی نشئت میگیرد، ولی مقیاس منطقهای در نیمهی اول قرن بیستم و در پی نیاز به تبیین علمی بیشتر برای سطوح مطالعاتی کوچکتر مطرح و به کار گرفته شد» Meyer, W.B, et. al., 1992: 256)). واضح است که جغرافیدانان، امروزه از این مفهوم علاوه بر مطالعات کاربردی در سطوح خرد، برای تأکید بر سطوح مفهومی و نظری مانند، سطوح محلّی و جهانی استفاده میکنند، چراکه این نوع سطوح، میتوانند با سطوح مفهومی دیگری مانند کلیّت، جامعیّت، جزئیّت، تجرّد و زمینهگرایی پدیدهها همراه و منطبق شوند.
امروزه، دانش جغرافیا در جهان، در جستجوی پاسخها و تبیینهایی برای سؤالات بنیادی نظیر موارد ذیل هستند: چگونه مقیاسها یا محدودههای فضایی متفاوت، میتوانند با یکدیگر، شبکهها و زنجیرههای فضایی تشکیل دهند؟ چگونه برخی از بازیگران سازندهی فضا، میتوانند از یک مقیاس به مقیاس دیگر و از مکانی به مکان دیگر، جهش کنند یا تغییر وضعیت دهند، درحالی که بقیهی عوامل در مکان ثابت میمانند؟
امروزه برخی از جغرافیدانان، سعی دارند تا مفهوم و ماهیت «موازی بودن» و یا «یکدست بودن» را در مقابل مفهوم «مراتبی بودن» روابط میان نظامها و درون آنها، مفهومی که توسط جامعهشناسان در علوم اجتماعی وارد شد (Law, J. & Hassard, J, 1999; Law, J., 1992)، در مورد فضاهای جغرافیایی بکار برده، مورد بازنگری و تحلیل قرار دهند. آنها این تحلیل و بررسیها را با تأکید بر نظریهی شبکه کنشگران انجام میدهند که در مجموع و به نوبهی خود، دریچهی تازهای در مطالعات جغرافیایی (شهری، سیاسی، روستایی و...) گشوده است. در این مطالعات (که به طور ضمنی این نظریه با مفاهیم سیستمی مراتب عمودی و توازی افقی ترکیب و تلفیق شده است)، بجای تأکید بر مراتب فضایی، «سطوح فضایی متعامل و یکدست»، به عنوان یک بحث جدید نظری و روشمند اهمیت پیدا کرده است.
همچنین، در دهههای اخیر، جغرافیدانان مطالعات خود را با پدیدهی جهانیشدن، بیشتر مرتبط میبینند و اینکه تعریف خاصی از جهانیشدن را به عنوان گسترش و تعمیق روابط و نهادهای اجتماعی در زمان و مکان پذیرفتهاند (Latham, 2010: 54)؛ یعنی آنها با شناخت فرآیندهایی که در زمان و مکان تعمیق و گسترش پیدا میکنند، مرتبط و درگیر شدهاند. در این میان، گروهی از آنها تحلیل خود را بر پایهی «تفکر شبکهای مراتبی کنشگران» بنیان نهادهاند در مقابل گروه دیگری که اساس تفکر آنها «تفکر شبکهای موازی و یا همرتبه» است. چگونگی انطباق این موضوع با تغییر مقیاسها و اندازهی جغرافیایی پدیدهها و فضاها، محور اصلی بحث در مقالهی حاضر است. ضمن اینکه این نوشتار، تأکید خاصی بر فضاهای شهری، به عنوان مهمترین فضاهای جهانیشده با ناحیهبندیهای جدید از فعالیتهای انسانی دارد. در پایان، با بررسی ابعاد گوناگون انواع تحلیلهای فضایی، بویژه در مورد تعاملات جهانی فعالیتها با تأکید بر مقیاس جغرافیایی، تلفیقی از هر دو دیدگاه مراتبی و موازی را لازم میداند.
نظریهی شبکهی کنشگران (ANT) در ادبیات علوم انسانی
پیش از پرداختن به موضوع، لازم است تا به اختصار، مروری بر نظریهی شبکهی کنشگران داشته باشیم. این نظریه، حاوی یک رویکرد بین رشتهای برای علوم اجتماعی و فناوری است که اولین بار در آثار میشل کالون[3] (1991) و برونو لتور[4](1992) دیده شد (Law, J. 1992). تحلیل آنها اساساً در مورد شبکهای از عوامل انسانی و غیرانسانی با تعاملات پیشرفته در این حوزهها بود. هویت و کیفیت عاملها، طی مناسبات میان نمادهای انسانی و غیرانسانی تعیین و تعریف میشود و نمادها نیز از طریق فرآیندهای ارتباطی که برقرار میکنند، شناسایی میشوند. در این نظریه، بازیگران با هم دست اندرکار بازساخت شبکهای از تعاملات میشوند که موجب ثبات سیستم میشود و تفاوت اساسی بین دو گروه از عوامل در این است که فقط کنشگران انسانی قادر به قراردادن عاملان غیرانسانی در جریان فعالیت سیستم هستند. این نظریه ریشه در مطالعات شبکهی وابستگیهای میان عملکردهای اجتماعی در حوزهی دانش و فناوری دارد و بر این ایده استوار است که تیپولوژی شبکهها، عموماً غیرمحلی و اغلب اهداف محدودهای(مرزی) دارند که از میان تعاملات غیرمحلی و مقیاس شکن برمیخیزد[5].
اما همانند بسیاری از نظریههای اجتماعی- فلسفی، این نظریه نیز در ادبیات جغرافیای انسانی معاصر وارد شده و برخی از جغرافیدانان، از آن، برای تبیین دیدگاههای جدید استفاده کردهاند که از جملهی آنها مردوچ است Murdoch, J., 1998: 358-9)). وی که عضو گروه برنامهریزی شهری و منطقهای دانشگاه ویلز است، از آن برای تحلیلهای جغرافیایی بهره گرفته و معتقد است، به دنبال تعیین انواع فضاهایی است که بتوانند در ساختار و ترکیب شبکهای، با نظریهی شبکهی کنشگران، انطباق و سازگاری داشته باشند. وی نتیجه گرفته است که بسته به درجهی کنترل و حاکمیت در شبکهها، دو نوع فضای عمده قابل تشخیص خواهد بود: این دو نوع فضا بر حسب ویژگیها، به فضاهای «آمرانه یا تجویزی»[6] و فضاهای «تعاملی یا گفتمانی»[7] قابل تقسیماند. وی این نکته را بررسی کرده که این دو نوع جغرافیای آمرانه و گفتمانی، چگونه میتوانند هم در تحلیل فضایی و هم در نظریهی شبکهی کنشگران، کاربرد داشته باشند. به عبارت دیگر این جغرافیدانان، تلاش میکنند تا در مطالعه و تحلیل فضاهای جغرافیایی با مقیاسهای متفاوت، از نظریهی مذکور استفاده کنند.
از دیگر جغرافیدانانی که از این نظریه بهره گرفته، هیچینز (Hitchings R., 2003: 99-100)، از گروه جغرافیای دانشگاه لندن، معتقد است نظریهی شبکهی کنشگران، در جغرافیای انسانی بویژه جغرافیای اجتماعی –فرهنگی، جایگاه قابل توجهی پیدا کرده است. شبیهسازی وی در این زمینه نشان میدهد که روابط میان انسان و محیط طبیعی (بویژه فضای سبز) میتواند به مثابهی شبکهای از بازیگران انسانی و غیرانسانی مورد نظر این نظریه باشد؛ وی معتقد است که مجموعهی این مواد و عناصر غیرانسانی(اشیا و اطلاعات)، میتواند تا حدی در ساخت و شکلگیری تجربههای فرهنگی انسانها مهم باشد.
در اینجا، به طرح و تحلیل سایر دیدگاهها و استنباطهای جغرافیدانان از رابطه و انطباق میان، فضا، مقیاس، جهانیشدن و نظریهی مذکور میپردازیم. اینکه طرح و شبیهسازی این نظریه در مباحث و موضوعات نظری جغرافیایی، تا چه حد میتواند مصادیق عینی و کاربردی پیدا کند، موضوعی است که نیازمند مطالعات دقیق تکمیلی است.
دیدگاه مراتبی و سیستمهای شهری جهانی
یکی از تفکرات و دیدگاههایی که هم اکنون در ادبیات و مطالعات جغرافیایی جهان غالب است، تفکر سیستم مراتبی (در مقابل دیدگاه توازن پدیدههای انسانی) بر پایهی اندازه یا مقیاس پدیدههاست که از تبعات و نتایج تحلیلهای نظریهی مذکور در ادبیات جغرافیایی است. بیتردید، کاربرد مفهوم مقیاس جغرافیایی، در مباحث نظری، آسان نیست. ولی پیتر تیلور از جمله جغرافیدانانی است که تحلیلهای شهری معاصر خود را بر پایهی این مفهوم قرار داده و معتقد است مقیاس جغرافیایی، اصطلاحی است که اجازه میدهد بین دو واقعیت- اینکه شهر یک فضای درونی است و در درون شبکهای از روابط خارجی قرار دارد- رابطه و پیوستگی ایجاد کرد (Taylor, 2004: 112). وی به عنوان مبدع «جغرافیای شهری مقیاس محور»[8]، معتقد است که شهرها میتوانند در درون سیستمی از اقتصاد شهری، ملّی و جهانی مورد مطالعه و شناخت قرار گیرند. از دیدگاه او، ایجاد و گسترش انواع روابط تعیینکنندهی محیط شهری خاص، بدون شناخت دقیق موقعیت آن محیط در اقتصاد جهانی، امکانپذیر نیست. اینکه همه شهرها مثل هم نیستند، به دلیل سابقه و تاریخ منحصر بفرد و یا سازوکارهای رشد آنهاست. شهرها متفاوت بوده و هستند، چون به شیوه های گوناگونی در عرصهی اقتصاد جهانی وارد و مکانیابی شدهاند. این موضوع، با وجودی که توانایی و قدرت تحلیلی زیادی ندارد، ولی سه مشخصه از تحلیلهای مراتبی شهری را برجسته میسازد: ابتدا، مقیاس شهری خاصی را تعریف میکند که نسبت به دیگر مقیاسهای عملکردی، تحلیلیتر است. دوم، این مقیاس شهری در رابطهاش با سایر مقیاسها (منطقهای، ملّی و جهانی و نظایر این) ساختاری است؛ سوم اینکه این سیستم مراتبی، مفهوم تاریخی خاصی دارد. برداشت تیلور از این سازمانیابی مراتبی سبب شده وی فضاهای نسبتاً کوچک را رها کند، تا بتواند نقش این ویژگی تاریخی مؤثر در ظهور اقتصاد جهانی را مورد توجه قرار دهد.
ریچارد اسمیت، نیز در زمینهی رابطه میان مقیاس و عملکرد عاملان در شبکهها و انطباق آن، بر فعالیتهای شهر، دولت و دولت-شهرها، چنین بحث کرده است: این تصوّر که مقیاسهای جغرافیایی، دربردارندهی فرآیندهایی هستند، مورد قبول نظریهپردازهای شبکهی کنشگرها نیست. نظریهی مذکور، در شناخت اهمیت دولتها در بازساخت اقتصادی شهرها، نیازی به مقیاس ملّی ندارد؛ یعنی متفکر مراتبی، بر شناخت و یا تأیید اهمیت دولتها، اصراری ندارد. به دلیل اینکه این نظریه همیشه با تقسیمبندی مقیاس انطباق پیدا میکند: یعنی کار بیوقفه بازیگران و کلیت شبکهها، در جایی که برای ساخت و یا تحقق عملکرد مشترک، هر دو یکی میشوند. دولتها، شهرها و دولت- شهرها، جایی نیستند که مقیاسها همدیگر را قطع، تقسیم، تقابل و یا پوشش دهند؛ آنها همه، کنشگران و شبکهها، پیوستگیها، خطوط پراکنده عوامل انسانی و غیرانسانیاند که نه به دلیل ماهیتهای محلی، ملّی و یا جهانی، بلکه به خاطر ارتباط و امتداد نسبیشان، وجود دارند (Smith, 2010: 75).
به این ترتیب میتوان گفت فرآیندهای معاصر جهانیشدن، نشاندهندهی ناحیهبندیها و مرزبندیهای جدید فضاهای اجتماعی-اقتصادی و نهادی- سیاسی است، به طوری که مقیاسهای جغرافیایی مسلط گوناگونی را آشکارا مطرح میسازند & 1999: 432) See: Brenner, 2001: 595).
این نوع نگرش به مقیاس جغرافیایی، علاوه بر پیتر تیلور و ریچارد اسمیت، در نوشتهها و آثار مربوط به جغرافیدانانی، مانند «نیل اسمیت» و «نیل برنر»، عمومیت یافته و در برخی از نوشته های «هنری لفور» و «دیوید هاروی» نیز که به دنبال ارائهی تعاریف دیگری از جغرافیای شهری و مطالعات شهری بودهاند، دیده میشود. برای این نویسندگان، بحث مقیاس توانسته به شناخت انواع تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که منجر به بازساخت شهرها در دهههای اخیر شده، کمک زیادی کند. مثلاً در مورد پیتر تیلور، وی از این بحث در بیان این نکته استفاده کرده که جهان در قالب سلسله مراتبی از مقیاسهای فضایی متفاوت سازماندهی شده و هر کدام از این مقیاسها، ظرفیت و توانایی و یا عدم توانایی عملکردی عوامل را تعیین میکنند. در واقع به هنگام مطالعه کشورهای جهان، متوجه وجود مصادیق زیادی از این واقعیت میشویم؛ برای نمونه، سیستمهای دولتی با مقیاسهای بههم مرتبط یا متداخل مسئولیتها که از سطح محلی و نواحی نسبتاً مستقل داخل شهر شروع و تا شهر، ایالت و سطح ملّی سازماندهی شدهاند و یا رتبهبندی فعالیتهای اقتصادی و تجاری که اغلب آنها بر حسب مقیاس عملکردی، از فروشگاههای محلی و شهری (مانند دپنور) ]1[ گرفته تا فعالیتهای ملی (مانند استارباکس) و بینالمللی (مانند اکسون موبایل) ]2[، رتبه بندی میشوند.
ولی همانگونه که نیل اسمیت اشاره میکند، نظم و ترتیب این مقیاسها، عنصر ذاتی و همیشگی اجتماعی کشورها نیست. ساخت، نظم و حفظ سیستم مراتبی ویژه، یک دستاورد جغرافیایی-تاریخی پیچیده است. سیستمهای متفاوت اجتماعی-اقتصادی، به شیوههای گوناگونی، به سازماندهی فضا و مرتبهبندی مقیاس میپردازند؛ مقیاسهایی که در هر تشکیلات اجتماعی، به بروز تنازع مداوم بر سر توزیع قدرت میانجامد. برنر به نقل از اسمیت چنین نوشته است: «مقیاس جغرافیایی فعالیت های انسانی، نه تجربیاتی معین و ثابت در سطح جهانیاند و نه گزینههای روشمند و یا مفهومی. این مقیاسها، از حیث اجتماعی، مکان و جایگاه انواع معینی از فعالیتهای اجتماعی هستند و از این رو، مقیاسهای جغرافیایی، محصول فعالیتها و روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعیاند و به مانند آنها، قابلیت تغییر دارند ....» (Brenner, 2001: 599) مقیاس، نوعی سازمانگر جغرافیایی و متجلی عملکرد اجتماعی جامعهی انسانی است بنابراین مقیاس جغرافیایی در واقع، مرزها و خطوط قدرتی را نشان میدهد که در ساخت اشکال گوناگون موجودیتها در جهان (از فرد انسانی گرفته تا کلیت جهانی)، نقش دارند. سلسله مراتب مقیاسهای جغرافیایی مورد نظر جغرافیدانانی مانند پیتر تیلور و نیل اسمیت بطور ضمنی میتواند گویای وجود روابط فضایی ذیل میان کلیتها و سیستمها باشد:
انسان خانواده محله شهر شهرستان منطقه کشور جهان
نظم فضایی – عملکردی موجود در تیپولوژی مقیاسهای جغرافیایی، در واقع نوعی روابط مراتبی میان موجودیتها و کلیتها را نشان میدهد که اساس تفکرات سلسله مراتبی را در تبیینهای جغرافیایی نیز تشکیل میدهد. شاید به همین دلیل است که مقیاس جغرافیایی، توانسته است به عنوان عامل سرزمینی مهمی در تنازعات و رقابتهای سیاسی مطرح شود.
همچنین با توجه به نوشتههای برنر و اسمیت، سازوکارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که فراروی جوامع و از جمله شهرهای معاصر قرار دارند، دارای مقیاسهای مراتبی مهمی هستند. «جان شورت» هم در کتاب نظریهی شهری خود در این زمینه مینویسد: «فرآیندهای جهانی، ملّی و شهری، بر شهرهای جهان تاثیرگذارند، در حالی که شهرهای جهانی، مکان و پلتفرمی برای تغییرات روابط ملّی و جهانی هستند. نظریههای شهری جدید، شهرها را به عنوان مکانهایی برای فرآیندهای مراتبی متقاطع مورد توجه قرار میدهند. در واقع از این به بعد، ما باید «شهر» را مکانی بین موقعیتهای جهانی و ملّی (جهانی- شهر- ملّی) بدانیم» (Short, 2006: 220) .
اگر بخواهیم بر اساس واژهپردازیها و دیدگاههای جغرافیدانانی مانند اسمیت و برنر، بازساخت و سازماندهی مجدد جهان امروزی را مرور و مطالعه کنیم، باید به شبکهای از کنشگرها یا بازیگران اصلی (بنگاههای اقتصادی، دولتها، اتحادیههای تجاری و نظایر آن) فضاهای جغرافیایی بپردازیم که تلاش میکنند تا روابط میان مقیاسهای مختلف را بازسازی کنند و مقیاسهای عملکردی جدیدی را تعریف کنند یا به وجود آورند که طی سی سال گذشته، تصورات پدید آمده از واژهی «جهانی یا گلوبال» دقیقترین نمونهی آن است و یا نهادهایی مانند اتحادیهی اروپا و یا NAFTA[9] که در خلق و گسترش طیفی از مقیاسهای فرامنطقهای بین سطوح ملّی و جهانی فعالیت میکنند.
تحلیل دیدگاه مراتبی
با پیگیری و مطالعهی مباحث مذکور، چنین استنباط میشود که با وجود تحلیلها و نظرات عمیق مراتبیشان، همگی بطور ضمنی پذیرفتهاند که جهان دارای مقیاس غیرمراتبی یا موازی نیز هست. نویسندگان زیادی در مورد مسطح و موازی بودن روابط در جهان، نوشته و تحلیل کردهاند (Frideman,, 2005: 143.) که به دلیل پیشرفتهای فناورانه، تعامل و ارتباطات سریع و آسان بین مکانها با دورترین فواصل، جهان در حال مسطح شدن و یکدست شدن بیشتر است. ضمن اینکه، با دقت در تحلیلهای آنها راجع به مقیاس مراتبی، به نقاط ضعفی برمیخوریم که در زیر به برخی از آنها می پردازیم (See: Latham and McCormack, 2010: 63-65):
نتیجه
راجع به فضا، اهمیت مفهوم مقیاس در مطالعات جغرافیایی و در نهایت جهانیشدن، تحلیلها و مطالب زیادی میتوان نگاشت، ولی باید بخاطر داشت که مفهوم مقیاس، مانند بسیاری از مفاهیم دیگر، تجریدی و یا انتزاعی است و مسئلهای که در رابطه با مفاهیم مجرد وجود دارد، این است که آنها ضرورتاً، واقعیتها و ویژگیهای پدیدههای جهانی را منعکس نمیکنند اما میتوانند به ما در ترسیم جنبههای جهانی یک قضیه یا پدیده و یا تفکر و شناخت کیفیت فضاهای مختلف کمک کنند. میتوان چنین نتیجه گرفت که به سه دلیل، نظریهی شبکهی کنشگران میتواند در مواجهه با مفهوم مقیاس و یا اندازهی پدیدههای انسانی- اجتماعی در جهان، کاربرد زیادی داشته باشد:
به این ترتیب از کلیت این تحلیلها، علاوه بر درک اهمیت فضاهای جغرافیایی در شبکهی جهانی بازیگران و سازندگان، میتوان چنین استنباط کرد که جهانیشدن پدیدههای انسانی (کشورها، شهرها و ..... تا فعالیت فرد انسانی) میتواند مقیاس کوچک و یا بزرگ داشته باشد؛ میتواند علاوه بر بُعد کمّی، دربردارندهی کیفیت و مفاهیمی باشد که در هر دو جهت و شکل مراتبی و موازی، به خلق فضاهای متعدد و متنوع انسانی منجر میشود.
یادداشتها
1. Depanneur: اصطلاحاً به فروشگاههای کوچکی اطلاق میشود که شعاع عملکردی محدودی در حد یک یا دو خیابان دارند (مشاهدات میدانی نگارنده، 2010، مونترال کانادا).
2. :Starbucks & Exxon Mobil فروشگاههایی با مقیاس ملّی و جهانی(مشاهدات میدانی نگارنده).