نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
گروه حقوق دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه بوعلی سینا همدان
چکیده
کلیدواژهها
طرح بحث
یکی از مهمترین تفاوتهای علوم انسانی و اجتماعی (فلسفه، حقوق، جامعهشناسی و غیره) با علوم تجربی، با وجود تمام تلاشهایی که از آغاز عصر خرد برای تقریب آنها و استفاده از ابزارها و مفاهیم علوم تجربی برای ارزیابی علوم اجتماعی توسط دانشمندانی چون اگوست کنت ]1[ فرانسوی و اخلاف ایشان صورت گرفته، عدم امکان ارائهی فرضیههای قابل نفی و اثبات و غیرقابل بحث و تردید در علوم انسانی است. هر نظریهی اجتماعی و فلسفی قطعاً بخشی از حقیقت را شامل شده به همین دلیل به سهولت از جانب دیگران قابل انکار و تردید خواهد بود. در تعبیری رسا، علوم انسانی و حقیقت آن همانند کوه یخ شناور در آب فرض شده که تنها بخش ناچیزی از آن در معرض دید و مشاهده بوده و قسمت اعظم آن از انظار پنهان میباشد. بنابراین وجود اختلاف نظر و عقیده در مسایل انسانی بویژه وقتی در ابعاد جهانی و به دنبال تحقق اهداف و آمال جمعی و همگانی هستند، گریزناپذیر و قابل پیش بینی بوده است. اما در ارائهی آنها به دو مطلب باید توجه خاص شود:
بخش اعظمی از منتقدان اساسنامه با در نظر گرفتن اهداف تعیین شده در مقدمه، این سند را محکوم به آرمانگرایی نموده و معتقدند که اهداف والای بشری مذکور در اساسنامه در طول زندگی چندهزار سالهی بشری همیشه به عنوان آرمان مطلوب انسانها بوده و تمام تلاش جوامع انسانی نیز اصولاً باید معطوف تحقق آنها باشد (Einar, 2000: 83-85) ولی در نهادی که برای جامعهی واقعی و محصور در شرایط ملموس و عینی، ایجاد میگردد، توسل به دیدگاههای آرمانی، چیزی جز شکست را حاصل نخواهد داشت Bassiouni, Christopher. L , 1992: 158) (M. Cherif یا برخی دیگر از منتقدان با اشاره به رویایی بودن اغلب آرمانهای اساسنامه، بالاخص با توجه به اظهارنظرهای حامیان آنها و مبالغه و اغراق شدید در نگاه به دیوان، معتقدند که این الفاظ و عبارات شاید در ظاهر و بر روی کاغذ زیبا و شیوا بهنظر برسد، ولی مسلماً دیوان را از رویکرد واقعی دور نگه داشته و سبب میگردند که دیوان به نهاد قضایی انتزاعی، تحت عنوان «دادگاه رویاها»[1] تبدیل گردد و گویی برای جامعه، جهانی مجرد و خیالی ایجاد شده که با واقعیات زندگی جمعی و جهان فعلی کاملاً بیگانه است. در همین زمینه آمده است: «نهادهای جدید با گسترهی جهانی، اغلب دارای انتظارات آرمانی خاصی هستند تا به عنوان راهبرد جدید مقبول واقع گردند، مسلماً دیوان کیفری بینالمللی نیز از این قاعده مستثنی نبوده است» .(William. W. B. With, 2008: 59) اظهارنظرهای مشابه موارد بالا در نوشتههای تقریباً اکثر کسانی که اقدام به بررسی چالشهای اساسنامه نمودهاند، قابل مشاهده است. در کنار نظرات فوق که در حقیقت برگرفته از اهداف تبیینی خود اساسنامه به شرح مذکور در مقدمه است، گروهی از منتقدان ضمن پذیرش اهداف مذکور به عنوان مراحل کمال زندگی جمعی بشری، معتقدند که حصول به این اهداف بدون از میان برداشتن زمینههای جمعی و موانع دستیابی به آنها به هیچ عنوان فراهم نشده و ضمن همداستان شدن با کسانی که اساسنامه و دیوان را به آرمانگرایی صرف محکوم مینمایند، معتقدند که در دنیایی که فقر و فلاکت و گرسنگی جمعیت بیش از یک سوم جهان را تهدید جدی مینماید و در حدود بیش از هفتاد درصد از جمعیت دنیا در شرایط نابسامان اقتصادی و زیرخط فقر یا بر روی آن زندگی مینمایند، چگونه میتوان انتظار رعایت حقوق بشر و بشردوستانه را اصل و پایه قرار داد، این گروه در حقیقت به مصداق حدیث نبوی از پیامبر اکرم (ص) اشاره دارند که میفرمایند: «کاد الفقر ان یکون کفرا» یا مثل معروف ایرانی که «شکم گرسنه قانون ندارد» لذا عنوان مینمایند «وضع قانون و مقررات جهانی بدون توجه به شرایط و واقعیات اجتماعی در ایجاد نهادی بینالمللی (مانند دیوان) آن را محکوم به شکست نموده و فایدهای برای جامعه نخواهد داشت ... بنابراین عدم توجه به همبستگی حقوق، سیاست و اخلاق در سطح بینالمللی روشی است که ممکن است سبب گردد، دیوان پیشرفتی منحرفکننده و بیاثر یا خطرناک مبتنی بر آرمانگرایی نماید.» (Catherine. Lu, 2006 in Joanna Harrington and ... : 193) یا در خصوص اعمال عدالت جهانی از اهداف مهم اساسنامه معتقدند که: «عدالت جهانی لزوماً انجام مجازات در برابر جرایم (بینالمللی) نیست، بلکه توزیع منصفانهی کالاها و مواد اجتماعی و تأمین کامل منافع حیاتی و حقوق اساسی افراد بویژه فقیرترین آنها نیز بخش قابل توجهی از آن است. » (Ibid: 194) یا در خصوص تلقی فقر و بیعدالتی به عنوان شکلی از خشونت ساختاری گفته شده است: «مردم توانایی قتل عام همدیگر را با بمب و موشک دارند، ولی ساختار نامناسب اقتصادی به همان اندازه کشنده بوده و مستلزم واکنش جمعی و همگانی است. به عنوان مثال در قحطی ایرلند میلیونها نفر در مرگی خاموش کشته شدند، در همگنسازی استالین، در جهش و نهضت عظیم مائو در کره شمالی و بسیاری دیگر از مناطق جهان فاجعههای انسانی رخ داده که گرسنگی جهانی نیز یکی از تبعات آن اقدامات و حتی ویرانگرتر از آنها سبب از ریشه کندن انسانها شده است.» (Thomas. W. Pogge, In Ibid: 247) به همین دلیل اساسنامه و دیوان را از نهادهایی میدانند که با وجود اینکه هنوز به نحو کامل ایجاد نشده، منتهی به ناکامی شده یا بلافاصله پس از چند برههای دلگرم کردن گروه معدودی از حامیان عدالت جهانی، به شکست خواهد انجامید. اما بدون اینکه بخواهیم پاسخی مستحکم به چالش مطروحه بدهیم و از تفکر اساسنامه در برابر انتقادات صریح و مستحکم دفاع کنیم، توجه به چند نکته را در این زمینه به منظور تشریح بهتر نهاد دیوان در تقابل با چالش مذکور، جلب مینماییم:
وقتی از نهادی جهانی سخن میگوییم اولین و بدیهیترین ویژگی که به ذهن متبادر میگردد، حضور فعال و مؤثر کلیه نظامهای حقوقی جاری جهان در پیریزی ساختارها، راهبردها و رویههای نهاد مذکور است ( .(Malcolm. Shaw, 1998: 65-66 آنچه در این مسیر میتواند ابزار بسیار کارآمد محسوب گردد، استفاده از راهبرد حقوقی تطبیقی است، روشی که باید فراتر از تقریب سطحی عمل نموده و نیازمند تحلیل ساختاری وجوه اشتراک و افتراق نظامهای مختلف جهانی و فلسفه و علت ایجادی وجوه مذکور باشد. در این مسیر همچنین باید به گونهای عمل شود که هم از آسیب «نسبیگرایی حقوقی» ایمن حاصل شود و هم مانع تحقق «هژمونی و امپریالیسم حقوقی» گردد (Mirielle. Delmas. Marty, 2003: 13). لذا بسیاری از منتقدان اساسنامه معتقدند که در تدوین آن رویهی فوق عملی نگشته و در استخراج اصول و قواعد لازم جهانی و بینالمللی به همهی نظامهای حقوقی موجود در دنیا توجه کافی مبذول نگشته است (Antonio. Garapon, 2004:719-720) در این زمینه گفته میشود که متخصصان حقوق کیفری فعال در جریان مذاکرات مقدماتی اغلب فقط نمایندگان دو نظام غربی کامنلا[2] و سیویللا[3] بوده و به همین دلیل ماحصل و برآیند مذاکرات نیز چیزی جز ایجاد سامانهای انحصاری برای اساسنامه متشکل از دو نظام فوق نمیباشد (Philippe. Kirsch and John. T. Holmes, 1998: 6-8) و حتی این ویژگی را از امتیازات منحصر به فرد اساسنامه میدانند. (ویلیام. ا. شبث، 1384: 127 و 128) در همین ارتباط یکی از منتقدان معروف دیوان مینویسد: «عبارات و مفاهیم اساسنامه بسیار کلی و مبهم هستند، بطوریکه امکان بهرهبرداری مطلوب از آنها در حقوق کیفری جاری در میان انسانهای دارای عقاید متنوع، به صورت هماهنگ و یکنواخت مشکل خواهد بود، همچنین تفاوت دیدگاههای متنوع در زمینههای کیفری مطرح نشده و صرفاً دیدگاه آمریکایی-اروپایی را در تبیین ضروریات زندگی اجتماعی با نادیده گرفتن انشعابات و شاخههای فرهنگی ترویج میدهد. دیدگاههای مسلمانان و چینیها نمیتواند مورد اغماض باشد.» (Erik. K. Leonard, 2005:164-165) در نظر این گروه ملاحظه دلایل مخالفان اصلی اساسنامه (بجز آمریکا که دلایل منحصر به فردی دارد) حاکی از آن است که اغلب آنها از لحاظ مبانی اساسی از حقوق کیفری متفاوتی از حقوق شناخته شده غرب بهره جسته و شاید بتوان گفت که یکی از دلایل اصلی مخالفت آنها عدم اشاره یا عدم توجه به ویژگیهای خاص حقوق کیفری داخلی آنها بوده است. این گروه از منتقدان اساسنامه با وجود پذیرش ظاهری توجه به نظرات نظامهای مختلف حقوق کیفری جهانی در مادهی 21 اساسنامه معتقدند که این اشاره صرفاً شعاری بوده و با توجه به اینکه زبان غالب بینالمللی انگلیسی بوده و متخصصان تأثیرگذار بینالمللی نیز اغلب کسانی هستند که جز سیستم داخلی یا در بهترین حالت سیستم حقوقی داخلی کشورهای همسایه، حکومت خودشان اطلاعات و آشنایی با سایر سیستم ها ندارند، لذا این نوع قاعدهسازی عملاً بیتأثیر بوده و نمیتواند کمکی به اساسنامه در همگرایی میان همه نظامهای جهانی نماید ( .(Mohamed. Elewa. Badar, 2008:1-2 برخلاف نظر نویسندگان بزرگی که بر این جنبه از کارکرد هماهنگساز اساسنامه بسیار تأکید داشته و آن را یکی از اصول مترقی حقوق کیفری اساسنامه دانستهاند ((Mirielle. Delmas – Marty, 2006: 2-4 در تأثیر این ایراد و چالش بر نحوهی انتخاب قضات نیز مطالب بسیاری عنوان گردیده و گفته شده است که با وجود تأیید اساسنامه در ترکیب جهانی قضات و وجود نمایندگانی از همه سیستمهای کشورهای عضو، اما آنچه در عمل، حداقل در دورهی اول قضات اتفاق افتاده، حقیقتی غیر از تأکید مذکور است و مسلماً بر استقلال قضایی و بیطرفی آنها تأثیر گذاشته و احتمال عدم انطباق آرای صادره با واقعیات موجود در پرونده نیز خواهد رفت. Sylvia. De. Bertodano, 2002: 421-422))
دومین انتقاد مرتبط با بحث تکثر نظامهای حقوقی و آثار منفی آن از بعد دیگری مورد بررسی دقیق قرار گرفته است، بدین صورت که برخی ضمن پذیرش رعایت وجوه مشترک و تأمین نظرات کلیهی نظامهای حقوقی کشورهای عضو و حتی انطباق آنها با کشورهای غیرعضو، به دلیل ادعای جهانشمولی اساسنامه و دادگاه ایجادی، معتقدند که در دنیای متکثر فعلی امکان حصول اتفاق نظر به گونهای که سبب ارضای خاطر همه نظامهای حقوقی باشد، شاید در عالم امکان قابلیت تحقق داشته باشد، ولی در دنیای فعلی با این همه نسبیت حقوقی و قانونی و اختلافات اساسی در برخی از مبانی حقوق کیفری نظامهای گوناگون جهانی، در حد بسیار نازل و یا غیرممکن خواهد بود. چون موضوعات کیفری از حساسیت بسیار بالایی در نظر همه دولتها برخوردار می باشد و تشت آرا در این حوزه نسبت به سایر حوزههای حقوق داخلی کشورها بیشتر است.
با وجود اثر مفید و مطلوب انتقادات مذکور در ضرورت توجه به کلیهی نظامهای حقوق کیفری موجود در جهان برای ایجاد نهادهای کیفری جهانی مشروع و کارآمد و پرهیز از سلطه و برتری نظامهای خاصی بر سایر انواع باید خاطر نشان نماییم که بنا به دلایل ذیل، تکثر نظامهای حقوقی نمیتواند مانع و آسیب جدی در راه فعالیت اساسنامه و دیوان گردد:
هیچ شکی وجود ندارد که هر جامعهای بر روی عقاید و ایدئولوژیهای خاصی بنا شده و اصولاً امکان تصور جامعه فارغ از تفکرات و عقاید نظری سخت به نظر میرسد. یکی از دلایل آن مسلماً چنانچه «فوستل دوکلانژ» در کتاب ارزشمند تمدن قدیم عنوان نموده، دیرینهگرایی انسانها و سوابق نیاکان و اجداد اولیه بشری است (فوستل، دوکلانژ، 1354: 167 به بعد) مذهب و عقیدهی موتور محرکهی اجتماعی و تعیینکنندهی مسیر حرکت اعضای جامعه به سوی رأس هرم نیازها یعنی کمال انسانی است و تقریباً اغلب مذاهب و کیشهای موجود در دنیا، مسیری را جهت حصول به کمال انسانی (بر اساس تعاریف خویش) معین نموده و پیروان را به طی آن تشویق مینمایند. برخی از ایدئولوژیها صرفاً حوزهی فردی را شامل شده و برخی هر دو حوزهی فردی و اجتماعی را تحت پوشش قرار میدهند و معمولاً تمام مذاهب شناخته شده جهان ادعای جهانشمولی داشته و به دنبال سیطره بر کل جهان هستند و البته برخی از آنها مکمل همدیگر محسوب میگردند. چنانچه مثلاً در دیدگاه مسلمانان دین اسلام تکمیل کنندهی مذاهب پیامبران اولوالعزم قبلی میباشد و از آن به عنوان «اکمال ادیان» نام برده می شود.
با این مقدمه به دنبال پرداختن به یکی دیگر از چالشهای وارده بر اساسنامه هستیم که بیشتر از جانب نویسندگان جوامع مذهبی و ایدئولوژیک مطرح شده است. چالش مذکور به تقابلی اشاره دارد که گاهی اوقات میان آموزههای مذهبی و عقیدتی با اهداف و مبانی ترویجی اساسنامه مطرح شده و سبب جبهه گیری مروجان مذاهب و ایدئولوژیهای قوی جهان در برابر اساسنامه می گردد .(Ahmed. E. Nassar, 2003: 593-595) دیوان کیفری بینالمللی در تبیین اهداف از عدالت جهانی و ضرورت تأمین آن برای کل جهان نام برده، ولی عدالت، مفهومی بسیار وسیع و تفاسیری متنوع داشته و هر مذهب و آیینی اقدام به ارائهی تعاریف و مصادیق متنوعی از آن مینماید و گاهی اوقات میان تعاریف مذکور تناقض و تضاد حاصل میشود. همچنین گاهی اوقات میان آموزههای دینی و ممنوعیتهای مذکور در اساسنامه تقابل ایجاد میشود، بدین نحو که در ادیان و کیشهای خاصی از جهان اعتقاد به پلیدی و نجس بودن گروهها و دستههای خاص انسانی و تلاش در جهت از بین بردن آنها (وارنر، دانیل، 1382: 62 و 63) با دیدگاه منع هر نوع نسلکشی به دلیل عضویت افراد در برخی از گروههای دینی، مذهبی، ملّی، قومی و نژادی متعارض میشود یا ارتکاب برخی از اعمال متجاوزانه و ضد بشری، در نظر ایدئولوژیهایی با عنوان حمایت و حفاظت از وطن، خاک، نژاد و قومیت مطرح میگردد، بر اساس تحقیقی که در بوسنی و رواندا در تحلیل و ارزیابی دلایل جنایات بینالمللی ارتکابی صورت گرفته، ثابت شده است که یکی از دلایل اصلی میل و رغبت نظامیان به درگیری وحشیانه در جنگهای خانمان برانداز، عقاید و نظرات معنوی و دینی دفاع از وطن و خانواده و سرزمین و همچنین ایجاد نفرت از گروههای مقابل و تهییج افراد بر بکارگیری تمام توان و نیرو در سرکوبی آنان است، دیدگاهی که سبب سوء استفاده رهبران سیاسی این دولتها قرار گرفته و منجر به جنایات عظیم و غیرانسانی رواندا و یوگسلاوی سابق گردید (Joanna. Harrington, ... others, 2006:114) یا دیدگاههای متفاوتی که مذاهب در ارتباط با مجازاتها، حقوق زنان و اعتقادات به ماوراء الطبیعه و غیره دارند، گاهی اوقات در عمل میتواند نهادهای اساسنامه را دچار چالش نماید. اسلام، مسیحیت، آیین یهود، آیین هندو، آیین کنفوسیوس، آیین شینتو و تعداد بیشماری از مذاهب متوسط و کوچک، در حال حاضر دنیا را دربرگرفته و در خصوص موضوعات متنوع انسانی، اعتقادات خاصی را نشر و رواج میدهند و در اغلب موارد همانند اروپای دوران مسیحیت، عملکرد و رویهی داخلی و خارجی دولتها را نیز تعیین مینماید.
با توجه به ارتباط موضوعی چالش حاضر با مطالب مطروحه در مبحث قبل و با عنایت به اینکه در دنیای معاصر و در حقوق بینالملل جدید، قواعد و مقررات صرفاً به جنبهی مادی و زمینی زندگی انسانها اشاره دارند و مباحث مربوط به عدالت واقعی و اجرای آن با توجه به خروج موضوعی از حیطهی عمل بشر، به روز معاد و خالق یکتا واگذار شده است و با عنایت به اینکه اغلب مذاهب (جز استثنایی چند مانند اسلام (ضیائی بیگدلی، 1385: 48 به بعد) بیشتر حوزهی فردی را شامل شده و آموزههای اجتماعی آنها در سطوح زندگی واجد اثرگذاری فراوانی نیست و مهمتر از همه با عنایت به اینکه حداقل از عصر روشنگری به بعد در دولتهای متمدن و پیشرفتهی غربی و اروپایی، دین از حوزهی حکومتداری جدا شده و قرائتهای رسمی و حکومتی از ادیان و مذاهب بالاخص مسیحی که منجر به بروز فجایع وحشتناک قرون وسطی گردید به حاشیه رفته است (ژاک، مورژئون، 1380: 28-32) و با توجه به اثرگذاری شدید تمدن اروپایی – آمریکایی در تدوین حقوق بینالملل نوین و شکلگیری اساسنامه در چنین فضایی (فضای عاری از دیدگاههای اعتقادی و نسبی جهان) در نوشتههای مرتبط با اساسنامه، کمتر به موضوع فوق پرداخته شده است. البته در نوشتههای اغلب متخصصان کشورهای اسلامی اشارات فراوانی به مباحث مذکور صورت گرفته است (Ahmed. E. Nassar, op. cit: 595-596) و قطعاً یکی از دلایل اصلی آن عدم تبعیت احکام متعالی اسلامی از انعطاف و نرمش در برابر دیدگاههای سکولاریستی بر خلاف سایر مذاهب و کیشها میباشد، بطوریکه بعنوان مثال در قانون اساسی دولت پرجمعیت هند که تحت سیطرهی حداکثری آیین هندو قرار دارد، با برخی از آموزههای آن صراحتاً مخالف شده است (وارنر، پیشین: 61-67) یا در کشور پرجمعیت چین، حکومت کمونیستی آن با وجود خیل بزرگی از حامیان دیدگاه کنفوسیوسی، هیچگاه حمایت رسمی از این ایده ننموده و حتی به دلیل مغایرت دیدگاههای کمونیستی با دینداری اقدام به سرکوبی هر نوع دینداری متعصبانه مینماید ]3[. با عنایت به مطالب فوق و با در نظر گرفتن نکات ذیل به نظر نمیرسد موانع عقیدتی و ایدئولوژیک توانایی ایجاد چالش مهمی در کلیات و مبانی اصلی اساسنامه و اهداف ترویجی آن ایجاد نماید.
از جمله چالشهای مطرحشده و تأثیرگذار در روند حرکت اساسنامه و مقررات آن ایرادها و کاستیهایی است که در ارتباط با اهداف تبیینی آن ذکر شده است. از این جهت به عنوان چالش تأثیرگذار نامیده میشود که بر خلاف موارد قبلی، موارد مذکور در این خصوص توانایی انفعال یا ایستایی اساسنامه و دیوان را در صورت انطباق با حقیقت و واقعیت بیرونی خواهند داشت. زیرا اهداف و مبانی هر بخشی از علوم انسانی و اجتماعی موتور محرکه آن بخش و تنسیق دهندهی سایر اجزا و کارکردهای آن محسوب میگردد، بنابراین اگر اختلال یا ایرادی بر اهداف و مبانی وارد باشد، احتمال تبدیل شدن دیوان به امری عبث و بیهوده دور از انتظار نخواهد بود و اصل تفکر و ایده به طور یقین مورد تردید واقع میگردد. اما قبل از پرداختن به چالشهای وارده به اهداف تبیینی به صورت مجزا، باید عنوان گردد که کثرت اهداف، تضاد و تعارض میان آنها و فقدان اولویتبندی میان اهداف از چالشهای مرتبط با همهی اهداف اساسنامه میباشند که مورد تحلیل نقادان دیوان قرار گرفته است ((Mina. Schrag, 2004: 427-428.
1-4. چالشهای وارده به اثر ارعابی اساسنامه و دیوان
یکی از مهمترین دلایلی که در تبیین اهداف اساسنامه تشریح گردید، ویژگی مهم ارعابی آن در بازداشتن مرتکبین بالقوهی جنایات بینالمللی از واقعیت بخشیدن به پتانسیلهای مجرمانه بود. اما نویسندگان فراوانی هدف مذکور را به چالش کشیده و معتقدند با عنایت به ایرادات وارده بر چگونگی تحقق هدف مذکور در خصوص جرایم معمولی، به طریق اولی در جنایات بینالمللی که از حقوق کیفری ناقصی برخوردار هستند ارعاب و اثر بازدارندگی حاصل نمی شود .(Joanna.Harrington, 2006:108)«رید برادی» در این خصوص مینویسد: «دلایل متعددی وجود دارد که کارکرد ارعابی حقوق کیفری محدود به حوزهی ملی است و شواهد و تجربیات عملی حاکی از امتناع فرمانروایان و پیروان آنها از ارتکاب جنایات بینالمللی به دلیل ترس از تعقیب در سطح بینالمللی یا وجود نداشته و یا در موارد شاذ و نادر بوده و قابلیت تعمیم ندارند.» .(Reed. Brody, 2002: 272) در اغلب نوشتههای مربوط به حقوق کیفری بینالملی ضمن اشاره به مجازاتهای انجام شده نسبت به جانیان بینالمللی جنگ دوم جهانی و همچنین تشکیل محاکم موردی یوگسلاوی و رواندا برای محاکمهی جنایتکاران، عنوان گردیده که این اقدامات مانع انجام فجایع و ددمنشیهای بعدی در سطح گسترده نگردید، به طوری که شدیدترین جنایت یوگسلاوی در فاصلهی سالهای 1993 تا 1999 صورت گفت؛ یعنی در سالهایی که در حدود چند سال از فعالیت ICTY میگذشت (جفری، رابرتسون،1383: 393 و 394). به همین دلیل پروفسور تئودور مرون عنوان مینماید: «هیچ شاهد عملی و تجربی از تأثیر ارعاب در کل دنیا ]در خصوص پیشگیری از جنایات بینالمللی [وجود ندارد.» (Theodor. Meron, 1995: 110)
از جمله دلایلی که در رد تأثیر ارعابی محاکمات بینالمللی آورده میشود، فراهم نبودن شرایط و مقدمات لازم برای اثربخشی محاکمات است. ارعاب نیازمند حتمیت و قطعیت، شدت و سرعت اعمال مجازاتها است و محاکمات بینالمللی بدون استثنا فاقد هر سه خاصیت مذکور محسوب گشته اند. با استناد به محاکمات گزینشی حتمیت و قطعیت از اعتبار افتاده است. با توجه به حذف مجازاتهای شدیدی چون اعدام، شدت دچار اختلال شده و با توجه به فقدان همکاری لازم میان محاکم بینالمللی و دیپلماتها و سیاستمداران جهانی، معمولاً محاکمهها، طولانی و فرسایشی هستند. از طرف دیگر اساسنامه برخلاف ذات حقوق کیفری رسیدگیها را اختیاری و غیرالزامی مقرر نموده است. در ارتباط با ضعف ارعابی ناشی از فقدان شدت در مجازاتهای بینالمللی دولت رواندا پس از جنایات رواندا در انتقاد از ICTR میگوید: «عدالت کیفری مورد نظر رواندا با وضعیت فعلی مرتکبان ددمنشی در رواندا که در زندانهای شیک و چندستاره سوئدی در کنار تلویزیون و امکانات کامل در رفاه میگذرانند، متفاوت است.» ((David. Wippman, 2006: 113 یا در بیتأثیری ارعاب در سطح ملّی و به طریق اولی بینالمللی به تحلیل، نظریهی هزینه-فایده که ارعاب بر روی آن بنا شده, پرداخته شده، نظریهای که مطابق آن کنشگران اجتماعی افراد معقولی فرض شدهاند که در تحلیل زیانهای وارده از جرم و فواید حاصل از ارتکاب عمل ممنوع، در صورتی اقدام مینمایند که زیانها و هزینههای ارتکاب کمتر از فواید و منافع ناشی از آن باشد. لذا منتقدان با استفاده از انتقادات وارد بر این نظریه در سطوح ملّی اغلب کشورها و با توجه به عدم پذیرش گزینش عقلایی برای مجرمان بالقوه، به دلیل ناتوانی از درک یا به دلیل رشد ضداجتماعی آنها یا اثرات و شرایط نامساعد اقتصادی، اجتماعی یا شیمیایی، معمولاً قدرت درک منافع و مزایای حاصل را در برابر زیانهای وارد ندارند، لذا اثر ارعابی نمیتواند در پیشگیری از مجازاتها در سطوح مختلف مؤثر باشد. در همین زمینه و در تبیین نظام هزینه- فایده در سطح بینالمللی آمده است: «ارزیابی ارعاب به طور معمول به توانایی تشخیص افراد در غیرقابل نقض بودن اعمال مورد نظر آنها دارد، در زمینهی نقض حقوق بشر، قطعاً هیچکس نمیتواند منکر اطلاع از غیرقانونی بودن اعمال و فجایع وحشیانه جنایات بینالمللی باشد (البته در خصوص جزئیات و بخشهای غیرواضح این جنایات (Gray Area) از شهروندان عادی قطعاً انتظار تمیز و تفکیک صحیح از سقیم نمیرود) اما با توجه به اینکه جنایات بینالمللی معمولاً به صورت مشارکت جمعی در خشونتهای همگانی واقع میگردند، در نظر مرتکبان به عنوان اعمال منحرفانه دستهبندی نمیشوند و حتی رفتاری مطلوب و شایسته محسوب میگردند، لذا با توجه به اینکه مرتکبان اصلاً اعمال خود را اشتباه نمیدانند، جایی برای اعمال نظریهی هزینه – فایده نیز باقی نمیماند.» Jason. Strain & Elizabeth. Keyes, in Stromseth. Jane, 2003: 84)). این دیدگاه حتی مورد تأیید مطالعات و تحقیقات کمیتهی بینالمللی صلیب سرخ نیز در ریشهیابی جنایات ارتکابی در جریان جنگهای داخلی قرار گرفته است.
ماحصل کلیه انتقادهای وارد به ارعاب که هر کدام به جنبه و بخشی از آن اشاره نمودهاند حاوی این مطلب است که اگر عاملان از قانون قابل اعمال مطلع نباشند یا رفتار خود را به عنوان رفتار مجرمانه ندانند یا اگر آنها خطر تعقیب را بالاتر از منافع رفتار نبینند یا اگر در ارزیابی عقلایی هزینه-فایدهها بنا به هر دلیلی ناتوان باشند، ارعاب محکوم به شکست بوده و دیوان از این نظر فاقد کارایی گشته و به خیال پردازی و آرمانگرایی مذکور نزدیکتر میگردد. متأسفانه اغلب ایرادها بر اثر ارعابی اساسنامه به دلیل ضعفهای ساختاری و کارکردی فراوان آن وارد بوده و هدف فوق با سازوکار فعلی اساسنامه قابلیت تحقق نخواهد داشت، جز اینکه صرفاً به عنوان عامل آموزش اخلاق در سطح بینالمللی از لحاظ رفتارهای پذیرفتنی یا غیرقابل پذیرش گردد چنانچه پیام اخوان در خصوص چنین نقشی مینویسد: «از طریق ضمانت اجرای کیفری و قابل مجازات داشتن برخی رفتارها (در سطوح جهانی و بینالمللی) اعمال و رفتار نامطلوب اجتماعی مشخص شده بطوریکه علاوه بر تأثیر اخلاقی مجازات ناشی از ترس و واهمه، ممنوعیتها و کنترلهای ناخودآگاهانهای نیز علیه جرایم بینالمللی ایجاد میشود.»(Payam. Akhavan, 1998: 741) . البته مطالبی در نقد و عدم پذیرش برخی از نتایج انتقادها از طرف گروهی از حامیان اثر ارعابی بیان شده است که به دلیل تفصیلی بودن نیازمند پژوهش مستقلی است.
2-4. صلح یا عدالت
در خصوص پذیرش و تعقیب آمال مذکور به عنوان اهداف اصلی اساسنامه هیچ تردیدی وجود ندارد، در ارتباط با معانی و برداشتهای متعدد از عبارت عدالت نیز مباحث تفصیلی صورت گرفته و قابلیت چالش انگیزی آن مورد تحلیل واقع شده است. مقصود از چالش فوق تناقضی است که در سطح بین المللی میان حفظ صلح به عنوان اولویت اصلی جامعهی بینالمللی و حفظ عدالت به عنوان هدف آرمانی جامعهی بشری مطرح میگردد. در حقیقت چالش مذکور چالش میان سیاست و عدالت است ( M.Cherif. Bassiouni, 2006: 558-560)، بدین ترتیب که سیاستمداران حتی در برخود با دشمنان به بهانهی ممانعت از ایجاد اختلاف و اغتشاش بیشتر و دستیابی به صلح، پیشنهاد نادیده گرفتن خطاها و جنایات همکیشان خود را مینمایند، در حالیکه فرشتهی عدالت، معتقد است که جانی باید به سزای عمل خود برسد، بالاخص وقتی که جنایات وی سطح گستردهای را دربرگرفته باشد. در حوزهی حقوق داخلی مؤید تعارض و تضاد فوق تنش میان سزادهی[5] و فایدهگرایی[6] است، بدین توضیح که اعمال مجازات و عکسالعمل جنایی نباید صرفاً به عمل و جرم صورت گرفته توجه نماید بلکه باید ارزیابی شود که آیا اعمال عدالت منافعی برای جامعه (از لحاظ پیشگیری از جرایم آتی، از لحاظ آسودگی خاطر زیاندیده، از لحاظ اصلاح مجرم و غیره) دارد یا خیر؟ در صورت فقدان منفعت مسلماً سزادهی صرف فاقد ارزش خواهد بود. در این زمینه اهداف را به سیاسی صرف و حقوقی تقسیم مینمایند، در تبیین اهداف حقوقی محاکمات بینالمللی تعیین تقصیر و قابلیت سرزنش از طریق فرآیند و روش رسیدگی عادلانه مطمح نظر بوده و علایق، گرایشات و منافع سیاسی دخالتی در برآیند محاکمهها ندارند. در مقابل محاکمههای صرف سیاسی، برای ماحصل و برآیند محاکمهها ارزش قایل نشده و به آنها جنبهی نمایشی می دهند و در حقیقت فرآیند تدوینی به سمت و سویی سوق داده میشود که به محکومیت انجامیده و یا تبرئه حاصل گردد. هدف از چنین محاکمههایی بیشتر خاموش کردن اعتراضات عمومی است (Jenia. Iontcheva, Turner, 2005: 533-534) منتقدان این حوزه بر این باورند که اولویت اساسنامه در این خصوص صراحتاً ذکر نشده و همین مطلب سبب چالشی برای دیوان و بی اثر جلوه دادن آن می شود. منتقدان در این زمینه به سه دسته تقسیم میشوند:
دستهی اول: صلح را در هر حالتی بر عدالت و اجرای صرف حقوقی ترجیح داده و معتقدند که هدف اصلی و اساسی اساسنامه باید در وهلهی اول تأمین صلح و امنیت باشد. زیرا در چنین فضایی است که بشریت رنجور از درد و ملال اوضاع مخاصمه آمیز ناشی از جنایات بینالمللی به آرامش میرسد. این گروه، ضمن مخالفت شدید با دیوان کیفری بینالمللی، معتقدند که ایجادی نهادی مستقل از شورای امنیت و نهاد صرف حقوقی منجر به از میان برداشتن عوامل صلحآمیز جهانی و بینالمللی شده و خود ریشهی بسیاری از اختلافات میشوند. در این زمینه گراهام بوئر در جریان مباحثات مربوط به جنگ اول جهانی و تشکیل دیوان کیفری بینالمللی مطلبی را عنوان می نماید که اکنون نیز ماحصل طرفداران دیدگاه صلح بینالمللی و چکیدهی آنها چیزی جز این نیست، وی مینویسد: «نتیجهی دیوان کیفری بینالمللی چه خواهد بود؟ وقتی سربازان و ملوانان جنگ را تمام کرده و آماده مصافحه و صلح و سازش می شوند. در آن موقع حقوقدانان شروع به جنگ اتهام و اتهام متقابل و جرمزایی نموده و حالتی را به وجود می آورند که بدتر از جنگ خواهد بود ... گفته شده است جنگ جهنم است و واقعیت بزرگی است که تمام جنبه ها را شامل میگردد. اما من میگویم که اگر این پیشنهاد (برای دیوان دایمی کیفری بین المللی) پذیرفته گردد، صلح را به جهنم تبدیل خواهد کرد.» (Hans. Kochler, 2003: 61) منتقدان این دسته با در نظر داشتن اساسنامه معتقدند که در آن برای صلح و امنیت ارزش و اعتباری قایل نشده است. در حالیکه در حوزههای بینالمللی اصل اول و اساسی باید صلح و امنیت باشد. ماحصل انتقاد این دسته آن است که اعطای عفو و مصونیتها حتی پس از اثبات محکومیت یا پس از ختم مخاصمات داخلی به دلیل نقش بسیار مثبتی که در تحقق صلح ایفا مینماید، باید معتبر دانسته شده و این امتیازات نباید مغایر «فرهنگ بیکیفری» محسوب گردند، زیرا هدف والاتری را دنبال می نمایند که همان صلح و امنیت جهانی است.
دستهی دوم: طرفداران اجرای عدالت صرف را تشکیل می دهند. به نظر این گروه یکی از دلایل افزایش نرخ جرایم بینالمللی در قرن بیستم وجود تسامح و تساهل فراوان از جانب جهانیان نسبت به سیاستمدارانی بود که تحت هر شرایطی از قدرت خود سوء استفاده نمودهاند .(Sharon. Williams, (2000) PP. 297-298) در نظر این دسته صلحی در تعاملات جهانی واجد ارزش است که پایدار و مستمر بوده و موقتی و آنی نباشد، چنین صلحی نیز فقط در سایهی عدالت قابلیت تحقق خواهد داشت. چنانچه پاپ ژان پل دوم در جایی میگوید: «اگر صلح میخواهید، به دنبال عدالت باشید.» .(M. Cherif. Bassiouni, op. cit: 9) لذا اولویت در نظر این دسته با اعمال عدالت است. بر خلاف حامیان دیدگاه قبل که بیشتر سیاستمداران یا طرفداران دیدگاههای قدرتمحوری را تشکیل میدادند که خود قابلیت و پتانسیل بالقوه ارتکاب جنایات بینالمللی را دارند، طرفداران این دیدگاه، نویسندگان بزهدیده محور بینالمللی یا قربانیان بیعدالتی هستند. انتقاد وارد بر اساسنامه از طریق گروه مذکور به موادی از اساسنامه برمیگردد که سبب تضعیف استقلال و بیطرفی دیوان به عنوان ابزار تأمین عدالت کیفری بینالمللی در برابر شورای امنیت سیاسی سازمان ملل شده است یا مواردی که دیوان در تلاشهای خود در ارتقای عدالت، خلع سلاح شده است. از جمله مهمترین آنها مادهی 16 اساسنامه است که حق تعویق تعقیب به شورا داده است یا مادهی 17 اساسنامه می باشد که صلاحیت جهانی را برای اساسنامه نپذیرفته است یا مادهی 98 که بر اساس تأمین مصالح بینالمللی تدوین شده است یا انتقادی که به تعریف جرم تجاوز با وجود معلق نگه داشتن آن تا هفت سال بعد و منوط کردن اعمال صلاحیت دیوان در رسیدگی به جرم مذکور به تأمین اهداف شورای امنیت صورت گرفته است که قربانی نمودن عدالت در برابر صلح محسوب میشود و امیدها را در توانایی دیوان نسبت به اجرای عدالت به یأس تبدیل می نماید.
دسته سوم: کسانی هستند که هر دو آموزهی صلح و عدالت را به عنوان عوامل تکمیلی مورد پذیرش قرار داده و در اصل از هر کدام از اهداف مذکور برای تحقق دیگری استفاده مینماید. مطابق نظر این گروه هرگاه عدالت در سطح اجتماعی اعمال گردد، صلح نتیجه آن خواهد بود و در صورتی که اعمال عدالت محض کیفری پایهی صلح را در کشوری دچار تزلزل نماید، اجازه نادیده گرفتن موقت عدالت را میدهند. در اصل حامیان این دیدگاه در اعمال هرکدام از اهداف فوق، نظری نیز به اثرات آنها بر همدیگر دارند تا از عدالت مجرد و کورکورانه یا صلح مبتنی بر تسامح و تساهل اجتناب گردد. بر اساس نظر این گروه باید از اعمال قانون کلی «یا همه یا هیچ» پرهیز شده و از استخراج اصول کلی قابل اعمال در همه شرایط و وضعیتها پرهیز گردد، در عوض باید با در نظر گرفتن شرایط و اوضاع و احوال خاص هر وضعیت بینالمللی تصمیم گرفته شود؛ مثلاً در تیمور شرقی رئیس جمهور جدید به محض روی کار آمدن برای حفظ و تثبیت پایههای حکومت جدید و جلوگیری از تنش و درگیری قومی جدید، تأکید بسیار فراونی بر مصالحه و آشتی و ایجاد آرامش در اجتماع داشت یا دولت رواندا به دنبال مصالحه و آشتی از طریق فرایند Gacaca (مجلس ملی حل اختلاف) همراه با تعقیب داخلی متهمان اصلی نسلکشی رواندا بود (.(Jane. E. Stromseth, op. cit: 11-13 انتقاد این گروه از اساسنامه نیز در این است که در مقررات خود اهمیتی به چگونگی حمایت از فرآیندهای صلحآمیز داخلی نداده است و عدالت کیفری را صرفاً در قبال ارشادات و قطعنامههای شورای امنیت به منظور حفظ صلح و امنیت بینالمللی متوقف مینماید. در جمعبندی مباحث مطرحشده در این بخش باید عنوان گردد که مباحث مربوط به صلح یا عدالت و صلح در کنار عدالت و صلح نتیجهی عدالت و نظرات متعدد دیگری مشابه اینها، در حال حاضر یکی از اصلیترین مباحث مربوط به جدیدترین نوشتههای نویسندگان اساسنامه است. اما به نظر میرسد با توجه به ایدههای متعالی بشری در همگرایی جهانی در ایجاد اساسنامه، با توجه به سوابق و تجربیات تلخ محاکم بینالمللی کیفری مواردی در امتزاج و اختلاط با نهادهای سیاسی و از دست دادن مشروعیت کامل و با توجه به اینکه اساسنامه و دیوان هدف اصلی خود را مبارزه با سوء استفاده کنندگان از قدرت و مقابله با زیادهرویهای سیاسی قرار داده است و اینکه در دنیا نهاد سیاسی تأمین کننده صلح و امنیت بینالمللی وجود داشته و تاکنون به وظایف خود نیز عمل نموده و حتی در اساسنامه نیز اثر ملموسی برجای گذاشته و در نهایت با توجه به اینکه عدالت کیفری جهانی، منطقهای و بخشی نیست تا ایراد ایجاد حس انتقام میان گروههای متخاصم به دلیل بدبینی نسبت به مجریان عدالت گردد، بلکه به دنبال تعمیم و گسترش هماهنگ دیدگاههای کیفری اجماع محور است، اولویت دادن به تأمین عدالت نسبت به صلح مطلوبتر و عقلاییتر به نظر برسد. چنانچه مشهور است، دنیا بر سه ستون استوار است: حقیقت، عدالت و صلح، اما در تبیین پایههای فوق آمده است: «در اصل فقط یک ستون بیشتر نیست و آن عدالت است، حقیقت در درون آن و صلح نتیجه آن.» (M. Cherif Bassiouni, op. cit: XXXVI)
3-4. عدالت کیفری یا عدالت ترمیمی
یکی دیگر از مباحثی که توسط برخی از نویسندگان و جرمشناسان حقوق کیفری مطرح گردیده است بحث ابهام در خصوص اولویت عدالت کیفری با سزادهی به عنوان یکی از اهداف دیرین و کلاسیک حقوق کیفری با عدالت ترمیمی و جبرانی به عنوان پارادایم غالب حقوق کیفری معاصر و روز دنیا است. برخی با توجه به شدت مجازاتهای بینالمللی معتقدند که بهترین راهبرد برای تعیین نوع ضمانت اجرای کیفری در قبال آن توسل به ابزارهای عدالت کیفری است .(Paul. Roberts and Nasem. McMilan ,2003: 329-330) گروهی نیز معتقد به ترمیم ضرر و زیانهای وارده به قربانیان و توجه به اعمال عدالت ترمیمی در حقوق کیفری بینالمللی هستند (Ralf. Henham, 2003: 80-83). در مقررات دیوان سردرگمی و فقدان شفافیت سبب ایراد انتقاد توسط هردو گروه فوق گردیده است.
در خصوص خاصیت سزادهی مجازاتها با توجه به اهداف تعینی اساسنامه، از جمله ارعاب و بازدارندگی و با توجه به آشنایی جامعهی جهانی با ویژگی مذکور در طول سالیان دراز در حوزهی داخلی تردیدی وجود ندارد. فقط اختلاف نظر میان توجیحات عقلایی و متعارف مجازاتها با توجیهات اخلاقی و تناسب و هماهنگی این دو با یکدیگر است. اختلاف در اصل در ادراک و برداشتهایی است که از سزادهی در ارتباط با جنایات بینالمللی صورت میگیرد. مثلاً اغلب در ضرورت عقلانی اعمال شدیدترین مجازاتها در قبال جنایات بینالمللی اتفاق نظر دارند، ولی این مطلب به معنای برخورداری از توجیه اخلاقی نیست و توجیه اخلاقی نیازمند علل و عوامل خارجی دیگری جز تناسب مجازات است. این موضوع در سطح جهانی و بینالمللی به دلیل گستردگی آرا و عقاید دارای تنش و تعارض بسیار زیادی است. نمونهی بارز آن در جریان محاکمهی فوروندزیا در دادگاه ICTY مورد مباحثهی کامل قرار گرفته و با شدت مجازات به عنوان تنها معیار سزادهی مخالفت شده است. (Judgment prosecutor. V. Furundzijia, case. No. IT-95-17/1-T. 10. Dec. 1998) اما اختلاف نظر در خصوص بحث عدالت ترمیمی و آموزههای آن است، بدین ترتیب که آیا با توجه به اینکه حتی در حوزهی داخلی، عدالت ترمیمی در خصوص جنایات شدید، راهبرد درجه دوم و فرعی است، امکان اعمال آن در حقوق کیفری بین المللی متصور می باشد یا خیر؟در این زمینه گروهی ضمن انتقاد شدید از اصل قرار دادن راهبرد ترمیمی در قبال جنایات بین المللی معتقدند که این شیوه عمل مخالفت صریح با آموزه «مقابله با فرهنگ بیکیفری» داشته و سبب ترویج فرهنگ مصونیت و استمرار ددمنشی میگردد. چنانچه «هانا آرنت» معتقد است: «قساوت جمعی مستلزم تحمیل مجازات شدید به دلیل شدت شرارت مستتر در آن است.» ( .(Mark. A. Drumble, 2005: 577در مقابل برخی از نویسندگان معتقدند که یکی از بهترین روشهای کاهش میزان ارتکاب جنایات بینالمللی ترضیهی خاطر زیاندیدگان و قربانیان جرایم بوده و از طریق کاهش حس انتقام ایشان، زمینههای اصلی تنازعات و درگیریهای گسترده در سطوح داخلی و بینالمللی تضعیف میگردد، لذا با توجه به اینکه بهترین راهبرد برای جبران غرامات و زیانهای وارده به قربانیان جنایات جنگی و سایر جرایم بینالمللی توسل به آموزههای عدالت ترمیمی است، توجه به این بخش از عدالت را به عنوان اولویت اصلی برای محاکمات بینالمللی دانسته ((Ralf. Henham, 2002: 277-280 و با توجه به عدم اشاره کافی در اساسنامه و اسناد مرتبط به این قسمت، به مخالفت با آن میپردازند. در این خصوص به نمونهی آفریقای جنوبی اشاره نموده و عنوان میگردد که راهبرد عدالت ترمیمی سبب برقراری و بازگرداندن صلح و ثبات در جامعه گردید (Mark. J. Osiel.,1995: 463)
البته باید عنوان گردد که برخلاف انتظاراتی که در این حوزه به وسیلهی برخی از نویسندگان عنوان شده و اکثراً با در نظر داشتن تجربیات محاکم موردی سابق بوده است. اساسنامهی دیوان برخلاف کلیهی اسناد و محاکمات بینالمللی سابق توجه خاصی به هر دو جنبهی عدالت کیفری و ترمیمی داشته و در حقیقت تلفیقی از آنها را در اسناد مرتبط خلق نموده است، بطوریکه در عین تأکید فراوان بر شدت مجازاتها و توجه به خاصیت ارعابی و بازدارندگی آنها، در بخشهای متعدد چه در اساسنامه و چه در قواعد ادله و دادرسی صراحتاً به جبران غرامات و خسارات وارده به قربانیان اشاره نموده و سازوکارهای متفاوتی برای عملیشدن ایدهی فوق نیز ترتیب داده است. به همین دلیل نویسندگانی چون هنهام اذعان دارند که عدالت ترمیمی در جاهای مختلف اساسنامه همانند عدالت کیفری دارای جایگاه مناسب و معتبری در آموزههای کیفری اساسنامه و اسناد مرتبط آن است (Ralf. Henham, op. cit: 80-85)
در پایان این بند باید خاطرنشان نمود که انتقادات دیگری نسبت به اهداف تعیینی دیوان در ارتباط با مفهوم نظم حقوقی بینالمللی در حفظ انتظام جهانی، مفهوم حکومت قانون و برداشتهای متعددی که از آن صورت گرفته و مسایلی نظیر آن مطرح شده است که با توجه به اینکه مطالب مذکور مختص به حقوق کیفری بینالمللی و اساسنامه نداشته و ابهاماتی است که بر کل جامعهی انسانی و حوزهی حقوق کیفری وارد است از پرداختن به آنها پرهیز مینماییم.
یکی از انتقاداتی که بیشتر از جانب حقوقدانان دولتی کشورهای غیرعضو اساسنامه عنوان گردیده، مسئلهی فقدان وجود ارتباط دموکراتیک میان دیوان و اتباع دولتهای غیر عضو است،(Madeline, op.cit :596-599) مسئلهای که منجر به ایراد خدشه به مشروعیت دیوان میشود. در توضیح آن چه گفته شده است که با توجه به اینکه اساسنامه برخلاف مقررات لازمالاجرای جهانی که اغلب در قالب عرف بینالمللی درآمده و بدون توجه به رضایت یا عدم رضایت دولتها بر آنها تحمیل میگردد، در قالب معاهده و قرارداد تدوین گشته و به تصویب رسیده است. لذا باید از اصول قراردادهای بینالمللی تبعیت نموده و شامل دولتهایی که آن را نپذیرفته یا آن را تصویب ننمودهاند، نگردد، بنابراین هر قاعدهای که خلاف این مطلب باشد، سبب کاهش مشروعیت اصل اساسنامه و دیوان ایجادی آن میشود. در این زمینه آمده است: «اعتباری که دیوان مدعی است برای مردمسالاری قائل است به شدت مورد انتقاد برخی از نویسندگان قرار گرفته و به دلیل توسعهی صلاحیت آن بر اتباع و شهروندان دولتهای غیرعضو به عنوان سندی نامشروع و غیردموکراتیک محسوب میگردد.» (Erik. K. Leonard, op.cit : 147) برخی حتی ادعای جهانشمولی اساسنامه و جهانشمول بودن مقررات آن را به عنوان نهاد فراملّی، دلیل بر مشروعیت تلقی نمینمایند.
در این خصوص لازم است اشاره شود که به نظر نمیرسد مردم هیچ کشوری در صورتی که به ذات و ماهیت اصلی و واقعی اساسنامه پی ببرند و از تبلیغات سوء صاحبان قدرت در تلقی بدبینانه از آن رهایی یابند، مخالف ایدهها و تفکرات آن باشند. مؤید مطلب فوق حمایت شدید و گستردهی سازمانهای غیردولتی ملّی و بینالمللی و کلیهی اعضای جامعهی مدنی و حضور فعال آنها در کلیهی مراحل شکلگیری دیوان میباشد. آیا مشروعیت چیزی جز این حمایت حداکثری اعضا و صاحبان اصلی جهان است؟ آیا مخالفت تنی چند دیپلمات و سیاستمداری که در تدوین برنامههای خود به هدفی جز تثبیت قدرت و استمرار آن فکر نمیکنند، میتواند سندی جهانی، با اهداف متعالی جهانی را نامشروع تلقی نماید. از طرف دیگر بارها عنوان شده است که اساسنامه حاوی مطلب و بدعت جدیدی در دنیا و حقوق کیفری جهان نبوده، بلکه اغلب مقررات پراکندهی کیفری را که از سالها پیش در سطح جهانی و بینالمللی به عنوان قاعدهی الزامآور جهانی پذیرفته شده است، مورد تأکید و تأیید مجدد قرار داده است. لذا وقتی اصول الزامآور جهانی، خاصیت عرف بینالمللی مییابند، دیگر بحث فقدان مشروعیت، محلی از اعراب نخواهد داشت، مگر اینکه از جانب اقلیت کشورهای مستبد و قدرتطلبی مطرح گردد که نمیخواهند مانعی در راه امیال و مطامع سیاسی و توسعهطلبی خود ببینند.
از ایرادات دیگری که در فقدان مشروعیت اساسنامه و دیوان از جانب برخی از نویسندگان مطرح شده است، مسئلهی نادیده گرفتن نظرات و خواستههای جمعیت آسیب دیده از جنایات، به دلیل عدم آشنایی قضات تصمیمگیر با خواستههای ایشان است ((Jenia. Jontcheva. Turner, op. cit: 17 و حتی برعکس دست قضات در ارائهی تفاسیر متفاوت از جوامع و مردم آسیب دیده بازگذاشته شده است. در چنین حالتی با عنایت به ایجاد فاصلهی ذهنی میان قضات و اذهان جوامع آسیب دیده، دیوان و تصمیمات آن در نظر آنها فاقد مشروعیت خواهد بود. در تأیید نظرات خود به شواهد تجربی و سوابق تاریخی استناد نموده و معتقدند که: «شواهد نشان داده است که اعمال قوانینی از بالا معمولاً مورد مخالفت محاکم دولتی قرار گرفته و در طول زمان تأثیر و کارکرد خود را از دست میدهند چون بدون در نظر گرفتن تمایلات و درخواستهای ملّی صورت میگیرد.» (IBID: 24). دوری دیوان از محل آسیبهای وارده ناشی از جنایات بینالمللی در محاکم موردی رواندا و یوگسلاوی ثابت نمود که بعد مسافت سبب سلب اعتماد عمومی آسیبدیدگان از دیوان شده و ضمن خدشهدار کردن مشروعیت آنها، این محاکم را به جانبداری از جانیان محکوم مینماید. لذا معتقدند که با توجه به دوری دیوان کیفری بینالمللی از اغلب وضعیتهایی که در حال حاضر در دست اقدام دارد یا در آینده شروع به تعقیب می نماید، مشکل عدم مشروعیت و بیاعتمادی نسبت به آن نیز وجود خواهد داشت. در حالیکه مسئلهی مشروعیت محلی این محاکمات با توجه به حساسیت بسیار زیاد رسانهای جمعی و مردم عادی به دلیل برخورد مستقیم با موضوع نقض حقوق بشر، بسیار ارزشمند است، زیرا وقتی مردم خود در جریان محاکمات آنچه بر آنان گذشته قرار نگیرند امکان حصول به صلح و آشتی و حکومت قانون بسیار سخت خواهد بود Paul. Schiff. Berman, 2005:432-433)). به عنوان نمونه محاکمات کلاوس باربی در فرانسه، محاکمات داخلی مرتکبان قتل و ناپدیدسازی در برههی حکومت نظامی آرژانتین، محاکمه آیشمن در اسرائیل و سایر محاکمات ملّی، به دلیل پوشش ملی و رسانهای بسیار قوی تأثیر بیشتری در روند صلح و ثبات سیاسی کشورهای مزبور گذاشت، تا محاکمات ICTY و ICTR که به دلیل بینالمللی بودن و دوری از محل در رسانههای محلی نمود گستردهای نداشته و حتی به وسیلهی جمعیت دولتهای آسیبدیده نیز تعقیب نمیشدند (Jenia. Jontcheva.Turner, op. cit.: 27-28).
نهایتاً از جمله موارد دیگری که با استناد به آن مشروعیت اساسنامه از جانب منتقدان زیر سؤال میرود، موضوع قدرت اختیاری شروع تعقیب از جانب دادستانی اساسنامه است. منتقدان با توجه به قدرت بیحد و حصر دادستانی و با عنایت به امکان خروج وی از بیطرفی به دلیل داشتن قدر مطلق و فسادآور بودن چنین قدرتی، آن را به عنوان نقطهی ضعف اساسنامه در دوری از مشروعیت جهانی و بینالمللی میدانند، بویژه که از طرف تدوینکنندگان ابزارهای کنترلی دقیق و معیارها و ضوابط مشخصی برای چگونگی اعمال این حق، تعیین نگشته است (آل حبیب، 1378: 276)
در لابلای نوشتههای انتقادآمیز از اساسنامه و دیوان به موارد دیگری از فقدان مشروعیت آن اشاره شده است که مهمترین آنها به دوری یا تلاش در دور نشان دادن اساسنامه از مردم و اعضای اصلی جامعه جهانی اشاره دارند، ولی وقتی به کنه و ذات انتقادهای مراجعه شده و در دلایل و مبانی آنها دقت میشود، قریب به اتفاق آنها دارای ریشههای غیرعقلایی نامشروع و مهمتر از همه غیردموکراتیک هستند. زیرا اغلب آنها فقط به دنبال برتر و مطلق نگه داشتن قدرتهای داخلی و حاکمیتها در سطوح داخلی هستند. مشروعیت مورد پذیرش این گروه از منتقدان، کسب رضایت دولتها و ارضای تمایلات سیاسی آنها است و چون اساسنامه را مخالف آن میبینند، به عداوت با آن میپردازند، ولی چون به دلیل بالا رفتن سطح هوشیاری همگانی دنیا امکان مقابله سخت و خشن را با این نهاد جهانی ندارند، از دیپلماسی نرم و منعطف استفاده کرده و به دنبال متزلزل کردن پایههای نظری آن (اهداف، مبانی، رویهها، ساختارها، عکسالعملها و غیره) هستند تا از این طریق آن را در نظر مردم خود غیرموجه جلوه نمایند. از طرف دیگر در مبحث جهانی و بینالمللی باید مشروعیت را متناسب با موضوعات بینالمللی تأثیرگذار در دو نوع مورد تحلیل قرار داد، زمانی نهاد و سازمان بینالمللی به دنبال اجرای سیاست بینالمللی و تنظیم و تنسیق امور سیاسی در سطح جهانی است و با ملتها و اعضای اصلی جامعه ارتباط مستقیمی ندارد در چنین مواقعی مشروعیت به معنای موافقت حداکثری دولتها و واحدهای سیاسی دنیا یا نمایندگان رسمی آنها است که در قالب تعهدات و قراردادهای دوجانبه یا چندجانبه منعکس میگردد. اما گاهی هدف از نهادهای بینالمللی و جهانی تحدید حاکمیت مطلق و قیدوبند زدن به نحوهی اعمال قدرت و در درجهی اول حفظ و تأمین حقوق و آزادیهای بشری کلیهی افراد و ملل جهان است. به عبارت دیگر این نوع ارگانها و نهادها به این دلیل ایجاد میشوند که جلوی سبعیت و ددمنشی صاحبان قدرت را بگیرند، در این صورت آنچه عقل و بینش متعارف عقلایی حکم مینماید، ضرورت اخذ موافقت اکثر اعضای اصلی جامعهی مدنی جهانی، بدون تجویز دخالت دولتها در اثرگذاری سوء بر نظرات و آرای ملتهای جهان است، حال وقتی به کلیات اساسنامه نظری میافکنیم، ملاحظه مینماییم که این نهاد ایجاد شده تا لگامی باشد بر زیادهرویهای قدرت در تضییع حقوق ملت و بشریت، لذا بیشترین نفع و فایده را از نهاد مذکور کلیه ابنای بشری در تمام جهان خواهند بود. در نتیجه مشروعیت آن نیز منوط به پذیرش و تأکید اکثریت اعضای جامعهی جهانی است و حتی در هنگام اظهار نظر در خصوص چنین نهادی دولتها و ارگانهای کاملاً سیاسی باید بیطرف و بدون حق رأی باشند. بنابراین اگر اساسنامه فاقد مشروعیت باشد، نه از بابت عدم تأیید اکثریت مردم جهان از کلیهی اکناف و قارهها است. بلکه به دلیل واگذاری حق و قدرت تصمیمگیری به سیاستمداران و صاحبان قدرت در موافقت با تأسیس یا عدم تأسیس آن است وگرنه اگر به جامعهی مدنی جهانی اجازهی اظهار نظر مستقیم داده شود تا در خصوص نهاد مذکور اظهار نظر واقعی خود را اعلام نمایند، مطمئناً اکثریت بالایی از آنها از چنین نهادی حمایت قاطع و مستحکم خواهند نمود. لذا بهترین پیشنهادی که در جریان تصویب اساسنامه در کشورها میتوانست مطرح باشد، واگذاری موضوع الحاق یا عدم الحاق به اساسنامه و دیوان به رفراندوم عمومی است، در حالیکه در وضعیت فعلی این امر به عهدهی گروهی سیاستمدار قرار گرفته که فقط در خصوص آنها میتوان گفت که «اصل و ظاهر در این است که مبین اراده و خواست عمومی اکثریت جامعه خود هستند» ولی آیا جز معدودی از کشورهای جهان، این اصل تخصیص اکثر نخورده است و سبب استهجان نگردیده است به طوریکه جای اصل و استثنا واژگون گشته است. در خصوص مسئلهی عدم مشروعیت دیوان به دلیل دوری از محل و جامعهی آسیب دیده و در نتیجه عدم آشنایی با واقعیات جامعه مذکور، مطلب و ایراد وارده کاملاً صحیح بوده ولی به معنای آن نیست که در جنایات بینالمللی موضوع به سران داخلی واگذار گردد، زیرا اگر دست خود ایشان به خون آلوده باشد، انتظار قضاوت عادلانه از آنها امری عبث و بیهوده خواهد بود، مانند نمونهی بارز محاکم نمایشی لایپزیک در برههی بعد از جنگ اول جهانی که تمام همّ و غم قضات آلمانی تلاش در جهت تبرئهی متهمان جنایات جنگی و قتل عامهای گسترده بود بلکه همچنان قضاوت باید در دست قضات بینالمللی باشد. اما در چنین مواردی به نظر میرسد اگر قضات دیوان اقدام به ایجاد شعبهای موقتی در سرزمین آسیب دیده بنمایند و در آنجا از قضات و حقوقدانان بیطرف و متبحر داخلی با وجههی بینالمللی نیز استفاده نمایند، ایراد مذکور به سهولت برطرف گردد، البته چنین پیشنهادی صرفاً به عنوان یک توصیهی خام مطرح بوده و قطعاً اظهارنظر علمی و کارشناسی در این خصوص منوط به انجام مطالعات و تحقیقات مفصل و گسترده و اخذ نظرات کلیه متخصصان این حوزه خواهد بود. موضوعی که در تحقیقات مستقلی امکان پیگیری و تفصیل دارد.
نتیجه گیری
چالش جزء لاینفک هر نهاد اجتماعی بوده و اساسنامه و دیوان نیز هیچگاه خود را در قالب سند کامل و بینقض ارائه نداده و تدوینکنندگان آنها و حامیان اصلی تفکر اساساسنامه بارها عنوان نمودهاند که این سند مهم جهانی و دیوان ناشی از آن همانند هر پدیدهی اجتماعی و انسانی، فارغ از ایرادها و نقایص نمیباشد و اصولاً بشر در ایجاد نهادهای جهانی در طول اعصار گذشته با کاستیهای متعددی مواجه بوده است، از طرفی مورد تأیید همهی اعضای جامعه دولتها نیز نمیباشد. در همین زمینه «فیلیپ کیرش» ریاست دیوان کیفری بینالمللی و «جان. تی. هلمز» از قضات برجسته کانادایی و فعالان و حامیان جدی اساسنامه، مینویسند: «اساسنامه سند کامل و بیعیب و نقصی نیست و سند حاوی کلیه دیدگاههای بینالمللی هم نمیتواند باشد، این سند دارای مشکلات فنی فراوان و ساختاری ناشیانه بوده و حاکی از مصالحه و آشتی غیرقابل پذیرشی است ...» (Philippe. Kirsch & John. T. Holmes, op. cit: 11-12) لذا اصل وجود چالش و ایراد مورد انتظار بوده و در دنیای اعتباری که جز قادر متعال هیچ کمال مطلقی وجود ندارد، ملاحظه نمودیم که اساسنامه و دیوان نیز مبری از این خاصیت نهادهای جمعی و همگانی نیست. اما در تحلیل چالشهای هر نهادی باید اصولاً میان موانع و چالشهای لاینحل و قابل حل تفاوت و تمایز قایل گردید، بدین صورت که گاهی اوقات آسیب و چالش وارده بر نهاد اجتماعی ناشی از کاستیها و نواقص ذاتی یا ایجادی خود نهاد است، یعنی در مرحلهی خلق آن، بنا به هر دلیل ناشی از عدم دقت، فقدان تخصص، تجاهل آگاهانه ناشی از مصالحه و غیره، بانیان و خلقکنندگان نهاد، ماحصلی را بیرون دادهاند که با ایده و تصور یا اهداف ایجادی آن انطباق نداشته یا ابهامات متعددی در آن لاینحل باقی مانده است. چنین ایراداتی در طول زمان و با گذشت مدتی از کارکرد نهاد مذکور در قالب طرحهای اصلاحی و بازنگری قابل ترمیم بوده و اصولاً تحت عنوان چالشهای فرعی و قابل حل محسوب میگردند. لیکن زمانی چالشها دارای منشأ و مبنای غیرارادی بوده و مربوط به بخشهایی از زندگی جمعی انسان میگردد که یا امکان حصول توافق جمعی در خصوص آنها امکانپذیر نمیباشد و یا اصلاً بشر را یارای درک واقعیت خدادادی آنها در حال حاضر و با وجود پیشرفتهای متعدد علوم و فناوری نیست. با تبیین چالشها و موانع گوناگون نظری و فلسفی پیش روی دیوان کیفری بینالمللی ملاحظه کردیم که اغلب چالشها و آسیبها از انواع قابل حلی محسوب میشوند که در صورت تقویت و گسترش سطح هوشیاری جهانی و پرهیز از سیاستپردازی و قدرتطلبی در سطوح داخلی و خارجی و وجود ارادهی واقعی و مصمم در همه اعضای رسمی و غیررسمی جامعهی جهانی، خروج از بحرانهای فراوان ناشی از اغلب آنها وجود دارد. در مورد آنهایی که از انواع لاینحل محسوب میشوند نیز دیدیم که اغلب در زمرهی چالشهای زندگی جمعی به صورت کلی بوده و مربوط به بخش و گسترهای که دیوان به دنبال مدیریت هوشمند آن است، نمیباشند. ولی در هر حال نباید فراموش کنیم که دیوان و اسناد متعدد آن برای دنیای واقعی فعلی ترسیم گشته و باید در چنین مسیری نیز حرکت نماید، لذا در چنین جوی انتظار موفقیت سریع و کوتاه مدت از این نهاد علاوه بر این که خلاف ذات زندگی جمعی است که معمولاً حرکت کند و تدریجی دارد، انتظار دویدن از نهادی است که صرفاً توانایی حفظ تعادل خود را در حالت ایستاده دارد.
یادداشتها
1. August Comte (1857-1789) وی پدر جامعهشناسی جدید نام گرفته و معتقد به استفاده از روشهای علوم طبیعی و تجربی در تحلیلهای اجتماعی بود. به همین دلیل، علوم اجتماعی نوینی ایجاد نموده و آن را «فیزیک اجتماعی» نام نهاد و معتقد بود که از طریق مشاهده و آزمایش تحلیلهای علوم اجتماعی به واقعیت نزدیکتر خواهد بود (کوزر، لوئیس، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، (تهران، 1380) ص 23 -72
2. «سادهسازی» فرآیندی که با استناد به آن معضلات و مشکلات، بسیار ساده و ابتدایی جلوه داده می شود تا به راحتی امکان نقد و رفع آنها فراهم گردد. نقطه مقابل آن، بزرگ نمایی (Exaggeration) است.
3. نمونهی بارز آن سرکوبی شدید اعتراض مسلمانان در جدیدترین اقدامات ضد بشری دولت چین است که ژولای 2009 صورت گرفت.